تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
جشنهای عروسی
پسری که خدمتکار هاوس بوت(۱) است. سینی قهوه را روی میز گذاشت و گفت:«شیخ یوسف گفته شام مهمانش هستید. چکار کنم؟ شام بپزم؟» سری تکان میدهم و می گویم: «پس لازم نیست. ممنون بابت قهوه.» چیزی که به عنوان قهوه میخواهیم بنوشیم درواقع قهوه نیست بلکه ترکیبی از نبات و زعفران و زنجبیل و دارچین آسیاب شده است که به اسم قهوه کشمیری معروف است و در سرتاسر دره کشمیر به عنوان نوشیدنی گرم استفاده میشود. نسیم خنکی از روی دریاچه دال میوزید. چراغها آنسوتر در جاده و در دامنه کوه روشن میشدند. اواخر سپتامبر بود و هوای دره کشمیر رو به سردی میرفت. به علت این که وسط هفته است به غیر از ما مسافر دیگری در هاوس بوت نبود. دستم را روی منبت کاریهای شگفت انگیز و زیبای دیواره هاوس بوت کشیدم. اسم باشکوهی هم داشت: کراون آو ایندیا: تاج هند. به شیکارای کوچکی(۲) خیره شدم که به سمت ما میآمد. خدمتکار هاوس بوت به اسکله رفت و با قایقران به زبان کشمیری صحبت کرد. بعد به طرف ما آمد و گفت: آمده شما را به مهمانی ببرد. ماشین توی جاده منتظر است. قهوه خوش طعم کشمیری را سرکشیدیدم و به طرف شیکارا رفتیم. پنج دقیقه بعد شیکارا در اسکله کنار جاده پهلو گرفت. ماشین بزرگی منتظر ما بود. خود فاروق دنبالمان آمده بود. از او خواستم جایی نگه دارد تا ما دسته گلی بخریم. فاروق گفت: «لازم نیست. شما مهمان هستید. بعد از شام میآیم دنبالتان.» ماشین دریاچه دال - یا آن گونه که سهراب سپهری در شعر مسافر از آن نام برده: دریاچه تال - را دور می زند. و جلوی چادر عظیمی توقف میکند. محوطه بیرون منزل را چادر زدهاند. عروسیها در هند در چادر برگزار میشود. حتی اگر در هتل پنج ستاره باشد. در کنار چادر اصلی یک چادر کوچکتر برپاست که در آنجا آشپزها مشغول کار هستند. شیخ یوسف به استقبالمان آمد. جشن حنابندان برادرزادهاش است. ما را از پشت خیمههای روی اسکله برد. اسکله باریک در میان بوتههای بلند نی احاطه شده بود. جلوی هاوس بوت سادهای رسیدیم که سر در آن را ریسه کشیده بودند. عروس آنجا بود. داخل شدیم. شهناز دختر شیخ یوسف به استقبالمان آمد. به همراه دختر جوانی اهل چک آنجا نشسته بودند. دختر جوان به دعوت برادر عروس آمده بود. عروس به دیدن ما سرش را به زیر انداخت. شهناز به شوخی به او گفت: «اینها که قوم و خویش داماد نیستند انقدر خجالت میکشی» و لقمهای غذا به دهان عروس گذاشت. دستهای عروس را تا آرنج با حنا نقش زده بودند و منتظر بودند تا حنا خشک شود و آن را پاک کنند. شهناز بیرون رفت و بعد همراه با لباس عروس وارد شد. بلوز و دامن و شال سبز رنگی که سنگ دوزی شده بود و همراه یک ست جواهرات بدلی. شهناز توضیح داد تا وقتی خانواده داماد بیایند و مهریه و جواهرات عروس را بیاورند این جواهرات بدلی توسط عروس استفاده خواهد شد. شهناز خبر داد که عروسی خودش هم در ماه اکتبر خواهد بود. وقتی پرسیدم اکتبر هوا نسبتاً سرد میشود با همان سرزندگی پاسخ داد: «اشکالی ندارد. دلم گرم است و همین کافیست.» از هاوس بوت عروس بیرون آمدیم و دوباره به چادر آشپزها رفتیم. مهمانان کم کم می امدند و غذا هم آماده بود. شیخ یوسف میزبانمان در مورد غذاها توضیح داد. مشهورترین غذای ساکنان دره کشمیر «وازوان» نام دارد که با نان یا برنج صرف میشود. هر کدام از آشپزها در دیگهای کاسهای شکل با دهانی تنگ مشغول پختن بخشی از وازوان بودند. پختن وازوان نیاز به زمانی طولانی دارد و اماده کردن آن مراحل مختلفی دارد. این غذا در واقع مجموعهای از غذاهاست که با استفاده از گوشت و مرغ طبخ میشود. انواع مختلف کباب انواع مختلف کوفته و انواع مختلف غذاهای خورشتی با همدیگر وازوان را تشکیل میدهند. معمولاً در یک وازوان بسته به موقعیت بین پانزده تا سی مدل پخت گوشت و مرغ است. کلمه واز در زبان کشمیری به معنی پختن و کلمه وان به معنی فروشگاه است. در واقع یک مجموعه وازوان ویترنی از غذاهای مردم کشمیر است. شیخ یوسف توضیح داد که در هر مهمانی یک قاب پلو جلوی مهمانان گذاشته میشود که مخصوص چهار نفر است. سپس به نوبت غذاهای مجموعه وازوان سرو میشود. شیخ یوسف در دیگها را برداشت و درباره آنها توضیحاتی داد. اسامی برخی غذاها کاملاً فارسی است. در یک دیگ «ریستا» در حال پخت است. کوفتههای ریزی در داخل سس غلیظ قرمز رنگ. در دیگ دیگری گوشتابا (گوشت آبه فارسی) است. تکههای گوشت داخل سس غلیظی شبیه آبگوشت، دیگ دیگر هم محتوی روگان جوش (همان روغن جوش فارسی) که شامل گوشت بره پخته شده در ادویه کشمیری و به همین ترتیب آب گش (همان آبگوشت فارسی ولی غذا شبیه آبگوشت نبود) ماتی ماز و چیزهای دیگری که یادم نیست. معمولاً قدری از هر غذا را در ظرف کوچکی میریزند سپس همه ظرفها را در یک سینی بزرگ قرار میدهند که به آن «مجمع» گفته میشود میگذارند. (کلمه مجمع هنوز هم در فارسی کاربرد دارد) این مجمع حاوی پانزده تا سی نوع خوراک است و مخصوص چهار نفر است و کنار همان قاب پلو سرو میشود. در غیر اینصورت به ترتیب دیگری عمل میکنند.
مهمانان از زن و مرد دور تا دور چادر روی زمین نشسته بودند. برایم جالب بود که فضای مردانه و زنانه در اینجا وجود نداشت. کمی بعد آفتابه و لگن بسیار زیبایی آوردند و مهمانان دستهای خود را شستند. مادر عروس جلو آمد و به ما خوشامد گفت. همگی از زن و مرد و کوچک و بزرگ مسلط به زبان انگلیسی بودند. قابهای پلو را جلوی مهمانان گذاشتند و شاگردان آشپزها به ترتیب وارد چادر شدند و از دیگهای همراهشان شروع به گذاشتن خوراکها و کبابها بر روی ظرفهای برنج نمودند. کنار من پسر جوانی نشسته بود که زیر ابرویش را برداشته بود. مادر عروس گفت که برای ما قاشق بیاورند. مهمانان به رسم کهن ساکنان هند بدون قاشق و با دست شروع به خوردن غذا کردند، چیزی که در ایران تا آغاز دوره معاصر هم معمول و مرسوم بود. مادر عروس با ملاطفت به پسر جوان زیر ابرو برداشته مینگریست و هر از گاهی دست نوازش بر سرش میکشید. غذا که تمام شد. پسر با ناز بسیار دستهایش را در همان آفتابه لگنی که دور چرخاندند شست و لبهایش را با ظرافت تمام پاک کرد و شانهای به موهایش کشید. ظرفها را بردند و بعد به همه مهمانان کیسههای کوچک زیبایی حاوی میوههای خشک هدیه دادند. این رسم مردمان کشمیر در عروسی است.
اندکی بعد دو کوزه سفالی بزرگ و یک تمبک کوچک آوردند. زنان مسنتر شروع به خواندن آوازهای محلی کردند و دختران جوان با ضرب گرفتن روی کوزهها و تمبک آنها را همراهی کردند. پسر جوانی که ذکرش رفت نیز کنار دو زن مسن نشست که با او مهربانی بسیار کردند و تمبک را به دستش دادند تا او نیز در آواز خوانیشان سهیم باشد. صدایی از پشت سرم گفت: «این همکلاسی دوران دبیرستان من بود اما حالا راهمان از هم جدا شده است». سر چرخاندم. جوان بالابلندی که این حرف را زده بود عینکش را جابجا کرد و به رسم مسلمانان هند انگش شستش را داخل کف دستش پنهان کرد و کف دستش را دوبار رو به صورتش برد و گفت: سلام علیکم. مدیر موسسه برگزاری مراسم عروسی بود که همه چیز را اعم از چادر و آشپز و ظروف و غیره مهیا میکردند.
پرسید اهل کجا هستیم و وقتی گفتیم ایران گل از گلش شکفت. گفت که تحصیلاتش را در دانشگاه تمام کرده و دنبال شغل جواهرسازی تا نقاط دور هند هم رفته و همه فوت و فن این حرفه را فرا گرفته و قصد سفر به سوییس و کار با یکی از اقوامش در آنجا را داشته که به دلایل امنیتی از دادن ویزا به او خود داری کردهاند. تعجبم وقتی بیشتر شد که دلایل امنیتی سفارت سوییس این بوده که او اهل کشمیر است و چون کشمیر منطقهای پر مناقشه و پر آشوب محسوب میشود در صدور روادید و سایر تسهیلات سفر برای ساکنین آنجا سختگیریهایی صورت میگیرد. مرد جوان ادامه داد که همکلاسی قدیمش یک ترنس است و در هند برای ترنس ها احترام قائل هستند چون معتقدند هر انسانی که با دیگران از نظر جسمی تفاوتی دارد حتماً مورد لطف و مرحمت خاص خدا قرار گرفته و باید با او با احترام رفتار کرد. راست میگفت. در جاهای دیگر هند هم برخوردهای احترام آمیز با ترنس ها را دیده بودم.
کم کم گروه موسیقی وارد چادر بزرگتر شدند. برایم جالب بود که جامعه مسلمانان هند اعم از شیعه و سنی که عمدتاً بسیار مذهبی هستند و از موسیقی دوری میکنند چطور در اینجا به این حد از تساهل و تسامح رسیدهاند که امور فقهی سختگیرانه از قبیل الزام به حجاب، عدم اختلاط زن و مرد و حرمت رقص و موسیقی را رعایت نمیکنند. مرد جوان میزبان توضیح داد که در کشمیر هم مانند سایر مناطق مسلمان نشین ، مردم تا جایی که سنتهایشان نادیده گرفته نشود التزام و پایبندی به شریعت را دارا هستند. منتهی این پایبندی به احکام شریعت در برخی خانوادهها شدید و در برخی خانوادههای کم است. سپس لبخندی زد و گفت: «کشمیر به ایران کوچک معروف است. شنیدهام که شما هم در ایران در عروسیهایتان موسیقی دارید. پس این هم یک دلیل دیگر برای این که اسم کشمیر به درستی ایران صغیر است.» گفتم: «در لکهنو و در دهلی و در سایر مناطق مسلمان نشین چه در عروسیهای اهل سنت و چه در عروسیهای شیعه من موسیقی و رقص ندیدم. البته التزام به حجاب وجود ندارد. هر چند مهمانان مرد و زن با هم رفت و آمد میکنند اما فضاهای جداگانه برای آنها در نظر گرفته شده است.» گفت: «اینجا هم به همین صورت است. در خانوادههای بسیار متشرع التزام به حجاب وجود دارد. مخصوصاً آنهایی که علوم اسلامی در عربستان و یا در ایران تحصیل میکنند. خانمهای آنها اغلب چادر یا عبای عربی میپوشند و از روبنده یا برقع برای پوشاندن صورت خود استفاده میکنند. باقی مردم سبک زندگی روستایی خود را حفظ کردهاند و پوشش روی سر الزاماً به معنی حجاب نیست بلکه قطعهای از لباس است که لزومی به سفت و سخت کردن آن نیست.» لباس زنان این دیار هم شامل کمیس و شلوار (پیرهن بلند چاکدار و شلوار گشاد) به علاوه شال بود. مردمان کشمیر بسیار شبیه ایرانیان هستند. چه در چهره و چه در آداب و فرهنگ. حدود هفتصد و اندی سال پیش عارف بزرگ و مشهوری به نام میر سید علی همدانی از همدان به کشمیر مهاجرت نمود و به تبلیغ دین اسلام در این منطقه پرداخت. بسیاری از مردم به او گرویدند و دین اسلام را اختیار کردند. در سفر بعدی وی به منطقه کشمیر جمع کثیری از هنرمندان و صنعتگران ایرانی با او به کشمیر آمدند و هنر فرش بافی و ساخت وسایل تزیینی با خمیر کاغذ و دیگر هنرها را به ساکنان اینجا آموزش دادند که تا به امروز هم باقی است. میر سید علی همدانی بعدها به قصد حج از راه آسیای میانه عازم مکه بود که بیمار شد و در شهر کولاب که امروزه جزو تاجیکستان است از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد. تا امروز نیز پیروان و هواداران بسیاری دارد و تصویر او نیز بر پشت اسکناسهای ده سامانی تاجیکستان نقش بسته است. به قدری آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی در این ناحیه رسوخ کرد که آن را - همانطور که میزبانمان هم اشاره کرد - ایران صغیر نامیدند. بنابر این غذاهای شبیه غذاهای ایرانی و یا کلمات و عبارات فارسی در زبان کشمیری چیز غریبی نباید باشد.
کمی بعد گروه موسیقی با شور بیشتری شروع به خواندن کرد. مردان و زنان مسنتر به نوبت و با دعوت از هم شروع به رقصی دسته جمعی کردند. چادر پر از جمعیت شده بود. مبل دو نفره ای آوردند و در انتهای چادر جای دادند تا عروس و بعد هم لابد داماد روی آن بنشیند. در میان هیاهوی موسیقی صدای اعتراض و نارضایتی عدهای برخاست. مادربزرگ عروس اعتراض کرد که مبل پشت به قبله قرار گرفته و باید جایش عوض شود. بنابر این مبل را به دستور او درست وسط چادر قرار دادند. کمی بعد عروس وارد شد. پیشاپیش عروس دختران جوان طبقهای تزیین شده شیرینی و کیک را به ردیف آوردند و عروس که سرش زیر بار سنگینی شال برودری دوزی شدهاش خم شده بود وارد شد. شال نازکی هم روی لباس اصلی بر سرش انداخته بودند که وقتی نشست آن را از سرش برداشتند. شهناز با هیجان زیادی دستهای حنا کاری شدهاش را در هوا تکان میداد و میرقصید. مهمان اهل چک هم نشسته بود روی مبل کنار عروس و لباسش را با کورتای آبی و بنفش زیبایی عوض کرده بود. عروس به کلی با چیزی که در ابتدا دیدیم متفاوت شده بود: زیباتر، شرمگینتر و سر به زیر افکندهتر. خانواده داماد تا ساعتی دیگر میآمدند و مهریه و طلا و جواهرات و همچنین سایر هدایا از قبیل قطعات پارچه و ساری را برای عروس میآوردند. در میان هیاهو و رقص مهمانان، زن میانسالی دست دخترک اهل چک را گرفت و بلند کرد تا برقصد. برادر عروس به ما خوشامد گفت. من هم به رسم ایرانیان برایش آرزو کردم که: «انشالله عروسی شما»... متعجب پرسید: «با کی؟» گفتم: «با هر کسی که بخواهی.» ملتمسانه دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: انشالله.. و بعد دختر چک را نشان داد و گفت: با او.. با او. و من هم خندیدم. نه از ساده دلی جوانک که به دوستی چند روزهای با یک غریبه وی را در قامت عروس خود میدید بی هیچ توجهی به تفاوت فرهنگها و شخصیتها و قس علیهذا. بلکه به این که فیلمهای بالیوود را واقعاً از روی زندگی مردم عادی میسازند که به نظر ما ایرانیها انقدر اغراق آمیز میآید. نمونهاش هم همینجا جلوی چشمانم بود: پسری که بعد از چند بار انشا الله غلیظ به میان صحنه دوید تا دست دلدار چکسلواکیایی خود را بگیرد و با او برقصد و در خیالش هزاران ستاره برق بزند که لابد عروس و داماد بعدی آن دو خواهند بود.
۱. خانههایی که به شکل قایق ساخته میشوند و به عنوان مهمانسرا استفاده میشوند. شکل ثابت آنها در کشمیر و شکل متحرک آنها در جنوب هند کاربرد دارد.
۲. شیکارا نوعی قایق کوچک است که دارای سقف است و برای تردد بین روستاهای اطراف سرینگر که بر روی آب هستند به کار میرود.