تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 6 خرداد 1396 کد مطلب:10175
گروه: یک استکان شعر

یک استکان شعر نو

شعری از مجید تیموری

سیاره‌ی جدیدی‌ست بدنم

که با بوسه‌های‌ات

انگشت‌های‌ام بوی گل‌های وحشی را می‌گیرد

موهای سفید شده‌ام

ریشه‌های جدید داشت پیدا می‌کرد

برای درخت‌هایی که در مغزم بریده‌ام

با تو بودن در یک اتاق، شگفت‌آور است

زندگی در کوچک‌ترین چهار دیواری ممکن

رویایی بیش نیست

پنهان کردنت

شاید بهترین بازی ممکن باشد

که تو را از همه‌ی موجودات مخفی کنم

چرا که از دست دادنت

دره‌هایی است

که مدام سقوط مرا تکرار خواهند کرد

و بدنم سیاره‌ی جدیدی بود برای خویشتنم

شلوغی شهر تو را بلعیده بود

 رفته‌رفته اهمیت ساعت از بین می‌رفت

انگار کودکی‌ام در شهربازی گم شده است

و جوانی‌ام در تمام ترن‌های هوایی سرعت گرفته است

خاطرات پیری‌ام از طناب‌ها آویزان مانده‌اند

من تو را داشته‌ام

قرن‌ها خوشبختی را سخت در ثانیه‌ها فشرده‌ام

با اراده‌ی تو بهار می‌شود

هر موقع از پاییز برف می‌آید

و من تمام جایزه‌ها را گرفته‌ام

داشتنت نهایت علم بود

چیزی برای اختراع کردن نمی‌ماند

همه‌ی این‌ها در آغوش تو بود اگر می‌خواستم

یک ثانیه‌اش، یک قرن اختراع‌های جدیدی بود

و من لذتش را در تمام کهکشان‌ها پخش می‌کردم

قانع بودم که لحظه‌ای که لب‌های‌ات روی لب‌های‌ام می‌ماند

کویرهای وجودم را حاصل‌خیزترین زمین بیابم

اکنون از این بالا

که با قوی‌ترین تلسکوپ‌ها به درونم نگاه می‌کنم

ریزسیارات کوچکم

قمرها و همه‌ی ستاره‌ها

نامی از تو را به دوش می‌کشند

گل تو را دارند و روباه خودشان را

تمام مسافرهای کوچک سلول‌های‌ام

خوشبخت خواهند بود

من با روباه درونم آشتی کردم

و از اهلی کردنش دست برداشته‌ام

یوزپلنگ چشم‌های‌ات

خارج از دسترس است

و من همیشه سعی کردم

تو را پنهان کنم برای خویشتنم

چراکه دوست داشتنت دین جدیدی خواهد بود برای من

قبله‌ی جدیدی خواهد بود برای من

کتاب جدیدی خواهد بود برای من

 

مجید تیموری

 

 

 

http://www.bookcity.org/detail/10175