تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
هجدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره خواجویکرمانی به بحث و بررسی مثنوی «مفاهیم عرفانی در شعر خواجوی کرمانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر محمدجواد اعتمادی، چهارشنبه 24 خرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
معرفتشناسی صوفیه یا معرفتشناسی عارفان
محمدجواد اعتمادی در ابتدای نشست با اشاره به بحث جلسه پیشین خود گفت: جلسه قبل بعد از مقدمه به دو موضوع وحدت وجود و عشق پرداختیم و گفتیم بخش عظیمی از ادبیات عرفانی ما پیرامون این دو موضوع پدید آمده است. بعد از این دو موضوع هشت موضوع دیگر هست که امروز به آنها میپردازیم. بعد از بحث عشق موضوع سوم در پیوند با همین موضوع است و برمیگردد به معرفتشناسی صوفیه یا معرفتشناسی عارفان. تقریباً تمامی عارفان ما قائل به این موضوع هستند که ابزار شناخت، درک و معرفت ما فقط عقل و استمرار نیست و بخش عظیمی از آنچه که سالک طریق در مسیر خود درمییابد و از آن آگاه میشود و به آن موضوعها معرفت پیدا میکند، نه از طریق عقل و استدلال، نه از طریق مباحثه و جستوجوی عقلانی و منطقی بلکه از طریق دیگری بر او کشف میشود که آن طریق را عارفان ما با تعابیری مثل کشف، شهود، طریق دل، معرفت باطنی و اینگونه کلمات توصیف کردهاند.
پس در معرفی عارفان میتوان گفت که عارفان کسانی هستند که برخلاف گروهی از فیلسوفان، متکلمان، فقیهان و... قائل به این بودند که فقط از طریق عقل و استدلال نیست که ما درک و معرفت و بینش کسب میکنیم، بلکه طریق دیگری هست، خیلی مهمتر از طریق عقل و استنباط که از آنها با تعبیر طریق دل یاد میکردند. عبارت طریق دل که فراوان در متون صوفیه دیده میشود، عبارت است از اینکه عقل برای آدمی که جستوجوگر حقیقت است بهتمامی راهگشا و کارگشا نیست. سالک طریق نه با ابزار عقل بلکه از طریق دل به جستوجوی حقیقت میرود. تقریباً در تمامی ادبیات صوفیه میتوان این مفهوم را پیدا کرد.
نزاع عقل و عشق و طریق دل در دیوان خواجو
اعتمادی افزود: آنچه راه را بر روی سالک طریق میگشاید و در را باز میکند، عشق است. اینجا مضمونی شکل میگیرد که مکرر در ادبیات عارفانه ما یافت میشود: نزاع عقل و عشق. بخش عظیمی از غزلهای عرفانی ما پیرامون نزاع عقل و عشق شکل گرفته است؛ بدین صورت که عقل به نزاع، مباحثه و جدال با عشق برمیخیزد. عارفان قائل به این بودند که در این نزاع باید جانب عشق را گرفت و سالک طریق راه به سوی حقیقت میبرد و آنجایی که باید عقل را فرو بگذارد و دست در ریسمان عشق بزند و از عقل عبور کند، عشق را به عنوان شاهراه کشف حقیقت توصیف میکردند. عشق را بهعنوان امکانی میدانستند که باب معرفت قلبی را به عبارت دیگر طریق کشف شهود و ادراک درونی و باطنی را بر سالک طریق میگشاید که میتوان آن را در قلمرو معرفتشناسی صوفیه قرار داد.
نمونههای این مفهوم در غزلهای خواجوی کرمانی فراوان است و همچنین در غزلهای حافظ، عطار، سنایی مکرر این معنا وجود دارد. حتی ما یک منظومه به نام «عقل و عشق» داریم که در رده مثنویهای عرفانی قرار میگیرد. در این آثار عقل به عنوان حجاب، به عنوان مانعی که جوینده حقیقت باید از این مانع عبور کند و این حجاب را کنار بگذارد، توصیف میشود. همانطور که گفته شد نمونهها در غزل خواجو فراوان است و مضمون مکرری است. آنجایی که عقل درمانده شده، فرومانده و به تعبیر شاعران ما قلمش شکسته است، برای ادامه طریق، عشق به شکل گشاینده مشکلها به یاری سالک میآید. این موضوع را هم میتوان به لحاظ عرفان نظری یا مبانی نظری صوفیه و هم به یک معنا بهعنوان مفهومی که سالک طریق به لحاظ عملی در سلوک خودش به کار گرفته، مورد تأمل قرار داد؛ چون تعالیم عارفان در دو شاخه نظری و عملی بیان شده است، نزاع عقل و عشق و بحث طریق دل که به نام معجزت عشق، به روی سالک طریق گشوده میشود، در هر دوی اینها قرار میگیرد.
خرابات در غزلهای خواجو پیوند با اندیشه ملامتیگری
وی یادآور شد: موضوع چهارم در این زمینه که از مفاهیم کلیدی در ادبیات صوفیه است و در داستانهای عارفان در نثر صوفیه، در منظومهها و... داستانهای بسیاری درباره این معنا و موضوع هست، مسأله «ملامتیگری» است که تقریباً از همان آغاز شکلگیری صوفیه در رفتار و باورهای آنها بوده است و بعد در شعر عرفانی ما مثل غزل عطار و سنایی و مولانا و در غزل حافظ مفهوم بسیار پررنگی دارد. ملامتیگری بهنوعی به نگرش و حتی نوع روش آنها در عمل بازمیگردد. از آموزههای اصلی عارفان این است که بزرگترین زندانی که برای آدمی وجود دارد وجه و تصویری است که از او در اذهان دیگران وجود دارد. از سرآغاز، در آموزههای صوفیان این موضوع وجود داشته که سالک طریق باید، نهتنها در پی کسب وجهه نباشد، بلکه سیمای آبرومندانهای نزد مردم نداشته باشد؛ او به اصل باید کارهایی کند که داوری مثبت مردم از او برداشته شود و کارهایی کند که مردم او را قضاوت و داوری منفی کنند. همچنین باید رفتار او طوری باشد که مورد ملامت مردم واقع شود و این رفتار در گروهی از صوفیه چندان بروز کرد که به قلندران مشهور شدند و در کتاب قلندران که اثر معروفی در تاریخ است به تفسیر این موضوع پرداخته شده که قلندران تمامی موی سر، ابرو و ریش خود را میتراشیدند و نوع پوشش و کارهایی که میکردند خاص بود. اینها اهل ملامت بودند. ملامتیگری در غزل عارفانه فراوان است یعنی در بسیاری از شعرهایی که در بیان تجربههای عرفانی است، از این مضامین سخن رفته است.
مفهوم ملامتیگری و نام و ننگ، در غزلهای خواجو مفهوم بسیار پررنگی است و در کثیری از غزلهای او این معنا وجود دارد و اصطلاحاتی مثل خرابات و خراببودن هم در پیوند با همین اندیشه ملامتیگری است که میگوید ما از جرگه صومعهنشینان یا مسجدنشینان نیستیم؛ خراباتیان هستیم و خرابات محل بدنامی بوده است و افرادی که به خرابات قدم میگذاشتند از بدنامان بودند. پس کلمه خرابات چه در دیوان حافظ و چه در غزلهای خواجو در پیوند با همین اندیشه ملامتیگری است.
طعنه خواجو و حافظ به زاهدان روزگار خود
اعتمادی گفت: موضوع و مضمون بعدی مسأله «زهد» است. نخستین کسانی که ما آنها را به عنوان صوفیه میشناسیم بیشتر صوفیان زاهد بودند؛ زاهدانی که از دنیا روی برگردانده بودند و زهد خشکی داشتند. تصوف آغازین بیشتر، تصوف زاهدان است. خیلی از کسانی که ما آنها را بهعنوان نخستین صوفیان میشناسیم اهل زهد سخت و پارسایی بودند. تصوف هرچه از آغاز پیشتر میآید از زهد فاصله میگیرد و به عشق بیشتر نزدیک میشود. یعنی تصوف از یک تصوف زهدمحور و خوفمحور آغاز میشود و به سمت تصوف عاشقانه میآید. از ویژگیهای تصوف عاشقانه که از سنایی آغاز میشود و در شعر عطار، مولانا و بعد در قرن هشتم، در شعر خواجو و حافظ نمود فراوان دارد، عبور کردن از زهد و بیاعتبار دانستن زهد است.
از مفاهیم کلیدی ادبیات عارفانه ما عبور از زهد است. البته مسأله زهد بعد دیگری هم پیدا میکند که در قرن هشتم و در شعر خواجو فراوان است. عبور از زهد در شعر حافظ از مفاهیم کلیدی است. اگر زهد صوفی نخستین یک زهد ناب بوده است، زهد زاهدان قرن هشتم که در شعر حافظ و خواجو توصیف شده، زهد ریایی است. بخشی از طعنی که خواجو و حافظ به زاهدان روزگار خود میزنند همین زهد ریایی آنها است. مفهوم زهد ریایی را که در دیوان حافظ از مفاهیم اصلی است، قطعاً میتوان تحت تأثیر خواجو دانست. عشق، طریق دل، راه سالک طریقی که قدم در راه کشف حقیقت و خدا نهاده با طریق زهد تفاوت دارد یا به عبارت دیگر میتوان گفت از زهد عبور کرده که این موضوع هم در دیوان خواجو و حافظ فراوان است. در پیوند زهد کلماتی مثل سجاده، مسجد، توبه، تقوا، ورع، پرهیز و این نوع کلمات میآید که در دیوان حافظ هم فراوان دیده میشود.
گذر از صورت و کشف گوهر معنی در ادبیات عارفانه
او تأکید کرد: موضوع بعدی که یک مفهوم بسیار کلیدی است مسأله «صورت و معنی» است. اگر در شعر عرفانیمان جستوجو کنیم یکی از مفاهیم کلیدی که مکرر درباره آن سخن گفته شده، مسأله صورت و معنی است. عارفان ما بر این موضوع تأکید داشتند که آنچه که ما در این عالم میبینیم وقایع این عالم و اعمال و مناسکی مثل نماز و روزه و خیلی از باورهای دیگر و حتی کتابی مثل کتاب قرآن و احکامی که در متون مقدس است و... صورتی دارند و معنایی. بخش عظیمی از کوشش سالک طریق معطوف به این است که از صورت گذر کند و به معنا برسد. کسی که در صورت باقی میماند، کسی که فقط صورت را میبیند و هرگز به فراسوی صورت نمیرود در اینگونه شعرها بارها به انسان بینصیب یا تشنهلب مانده از حقیقت توصیف شده است. طریق وصول به حقیقت از گذرکردن از صورت، فراتر رفتن از صورت و کشف گوهر معنی حاصل میشود و این موضوع را فراوان در ادبیات عارفانه میتوان دید.
غیر از بحث تعالیم دینی یا امور این عالم، عارفان عقیده داشتند هر اتفاقی که در عالم پیش روی ما رخ میدهد، صورت و معنایی دارد و فراتر از این، جهانی که ما در آن زندگی میکنیم هم صورت و معنی دارد. صورت این جهان که همین عالم ماده باشد که ما به حواس پنجگانه درمییابیم، تمام حقیقت هستی نیست. ما صورتها، فرم و شکل جهان را میبینیم. در نگرش عارفان آدمی به این دعوت میشود که فقط و فقط بر حصار شکل و صورت نماند و از شکل و صورت عبور کند. حقیقت در قلمرو معنا است، نه در بعد صورت و ما در فهم معمول خود از عالم زندگی، فقط ناظر به صورتها هستیم. عارفان میگفتند فقط نباید محصور صورت ماند بلکه هر صورتی معنایی دارد؛ مثل هر آدمی که تنی دارد و جانی. عالم هستی هم صورت دارد و معنا. همه آن چیزهایی که در طول زندگی پیش روی ما قرار میگیرد هم صورتی دارد و معنایی و جوینده حقیقت کسی است که همواره میکوشد از قلمرو صورتها به عرصه کشف معانی برود و در غزلهای عاشقانه ما هم این مفهوم و تعبیر فراوان است. البته میشود گفت این یک اندیشه افلاطونی است و عارفان ما به یک معنا تحت تأثیر اندیشه افلاطون و نوافلاطونیان هستند و به یک معنا بیانی است از همان تمثیل معروف غار افلاطونی که ما که در این جهان زندگی میکنیم، ساکنان غاری هستیم که فقط سایهها را میبینیم و افلاطون میگفت: حکیم کسی است که از غار بیرون میآید و در فراسوی سایهها حقیقت را میبیند.
سالک طریق جوینده معنی است و کار او این است که محبوس صورتها نشود. اگر در صورت، جهانی را کثرت بینهایت شکل و صورت میبیند، در معنا وحدت را میبیند. بحث صورت و معنا ابعاد گوناگونی دارد. بخش قابل توجهی از ادبیات عرفانی ما درباره این موضوع است و بنمایههای فلسفی آن را هم میتوان در افلاطون جستوجو کرد و هم در درکی که عارفان از عالم داشتهاند. صورتهای جهان به تمامی ناپایدار هستند، زوال میپذیرند و در حقیقت وجود ندارند؛ به این دلیل که فاصله میان تولد و مرگ آنها خیلی کوتاه است و در این فاصله کوتاه هم دائم در معرض تغییر و دگرگونیاند. آنچه که فراسوی این صورتهای غیر واقعی وجود دارد بعد یا چیزی است که حقیقی است و تولد و مرگ، تغییر و دگرگونی ندارد. سالک طریق جوینده این بود که بکوشد از صورتها به معانی گذر کند و فراسوی صورتهای عالم، قلمرو معنی را کشف کند. قلمرو معنی هم چیزی نبوده که با عقل و استدلال به کف بیاید، حاصل یک نوع بینش یا فرزانگی از معرفت آدمی بوده است که با سلوک و طی طریق به کف میآمده است نه در مدرسه با علوم قیل و قال. عارفان حتی در فهم قرآن هم به این موضوع اشاره میکردند که قیل و قالی که در مدارس دینی هست، درباره صورت قرآن یا سخن نبی است و ما میکوشیم از معنی او سخن بگوییم.
حضور مفهوم بیخویشی در غزلهای خواجو
وی تصریح کرد: موضوع بعدی که در ادبیات عارفانه حضور پررنگی دارد مفهوم «بیخویشی» است که شاید بتوان گفت محور اصلی منطقالطیر عطار است در مسیر روایتی که از مسیر مرغان در رسیدن به سیمرغ دارد. بیخویشی، از خود رستن و از خویشتن آزاد شدن، که اندیشهای بنیادین در نزد عارفان است، میگوید هیچ حجابی جز خودی تو وجود ندارد. مثلاً اگر مثنوی را به عنوان نمونه اعلای منظومههای عرفانی در نظر بگیریم، از همان سرآغاز بشنو از نی که نی میانتهی است و از خویش رفته و خالی شده است و صدها داستان دیگر در مثنوی به این معنا اشاره دارد. منطقالطیر و مصیبتنامه عطار، در غزلهای عارفانه دیگر ما، در اشعار حافظ و... از اینگونه موارد فراوان دارد، اینگونه وصف میشود که اصلیترین حجاب، دیوار و مانعی که بین آدمی و حقیقت وجود دارد، منِ اوست که عارفان از آن به «نفس» تعبیر میکردند. یعنی پنداری که من از خود در ذهن دارم و آن تصویر و تصوری که من از خویشتن دارم و محصور و محبوس آن تصویر و تصور هستم یا به عبارتی، زندانی خود هستم و تا از این خود نرهم، به او نمیرسم. این مفهوم معنایی است که در غزلهای خواجو حضور داشته و نمونههای فراوانی دارد.
مفهوم بعدی درباره تصویر «انسان و آدمی» است که در غزل خواجو و غزلهای حافظ هم این معنا وجود دارد و همچنین در متون منظومههای صوفیه این معنا را فراوان میتوان دید. یک روایت از انسان وجود دارد و یک تصویر از آدمی ترسیم میشود که این آدمی، به یک معنا تاج آفرینش است و تمام هستی در انسان خلاصه شده است. آدمی اصلیترین تجلی حقیقت و حق است و بخش زیادی از این شعرها دعوت به این است که آدمی خودش را ببیند. هم در منطقالطیر و هم در مصیبتنامه، در مثنوی، غزلهای حافظ و... این معانی فراوان است. انسان نزد عارفان کسی که حامل امانت و حامل نفخه و روح الهی است. انسان نزد عارفان اهمیت تام و تمام دارد. تصویری از انسان وجود دارد و این انسان در طریقی که طی میکند، بخش زیادی از رنجی که میکشد ناشی از این است که از خودش آگاه نیست و خودش را نمیشناسد و این انسان است که گوهر عشق دارد و حامل امانت الهی است و داننده غیب او را لایق گوهر عشق دانسته است.
تسلیم و رضا و فقر و فنا در اندیشه عارفان
اعتماد در پایان گفت: موضوع بعدی که بیشتر درباره عرفان عملی یا حوزه عمل سالک طریق است، مسأله «تسلیم و رضا» است که این مسأله هم فراوان در غزلهای عاشقانه ما یافت میشود. عارفان اهل جدال و ستیز، شکایت و شکوه و کشاکش و جنگ نیستند؛ بلکه اهل تسلیم و رضا هستند و روش آنها بر تسلیم محض و بر رضا دادن به قضا استوار است. مفهوم تسلیم و رضا هم به نظر میرسد از مفاهیمی است که میشود در قلمرو اندیشه عرفانی گنجاند که در آثار خواجو هم نمونههایی دارد.
آخرین موضوعی که در این جلسه به آن میپردازیم که این هم از مفاهیم اصلی در اندیشه عارفان است و در آن هفت وادی که عطار در مسیر مرغان توصیف میکند، وادی پایانی است، موضوع «فقر و فنا» است و از موضوعاتی است که نیاز دارد درست فهمیده شود. فقر آنجا است که سالک طریق در پیشگاه هستی یا در محضر استغنای محض خداوند، خود را به تمامی و به مفهوم مطلق کلمه، فقیر مییابد و از این فقر است که قدم به فنا میگذارد و وقتی که در فقر محض، از خود فانی میشود، با فنا از خویشتن بقا به او مییابد. فنای از خود و از خویشتن رستن، نهایت کار سالک است. فقر صوفیانه را میتوان به مفهوم فقر عیسوی هم پیوند داد که یک نوع نیازمندی تام و تمامی است که آدمی در بارگاه مستغنی مطلق که خداوند باشد به معرفت و تجربه مییابد و خواجو هم غزلهای زیبایی در رابطه با این مفهوم دارد.