تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آنا: مجتبی گلستانی، نویسنده، منتقد و پژوهشگر حوزه فلسفه درباره چرایی کهنه نشدن آثار کلاسیک در گذار زمان، ابتدا به ارائه توضیحاتی در قیاس علوم انسانی با علوم طبیعی پرداخت تا به ماهیت تاریخی مباحث انسانی، تاکید کند.
وی گفت: «مهمترین مساله در این موضوع، به نظرم تفاوتی است که باید بین تاریخ علوم طبیعی و تاریخ علوم انسانی قائل شد. در حوزههای علمی، تاریخ علم از اهمیت زیادی برخوردار نیست و همیشه صحبت از آخرین دستآوردهای علمی است. از طرفی دستآوردهای هر پژوهشگر و دانشمندی، دستآوردهای قبلی را رد میکند. مثل دستآوردهای انیشتین که نظریات نیوتن را انکار کرد.»
گلستانی خاطرنشان کرد: «اما در حوزه علوم انسانی، ماجرا فرق میکند و تاریخ در گرایشهای مختلف آن، اهمیتی فراوانی دارد؛ تا جایی که مثلاً اگر از فلسفه صحبت میکنیم، از شناخت تاریخ فلسفه ناگزیریم و به همین خاطر است که بخش قابل توجهی از دپارتمانهای فلسفه در جهان، به تاریخ فلسفه میپردازند. سایر گرایشهای علوم انسانی نظیر روانشناسی، جامعهشناسی و ادبیات هم اینچنین است: فرایند درک آنها به تاریخ وابسته است و میشود گفت تاریخ علوم انسانی، خود آن علوم هستند.»
وی با ارائه مثالی، ادامه داد: «به عنوان مثال در فلسفه، هیچ وقت صحبت از دستاوردهای تازه فلسفی نیست؛ همانطور که یک فیلسوف میتواند در قرن ۲۱، افلاطونی فکر کند. همچنین در ادبیات، «آخرین دستآوردها» معنا ندارد به دلیل اینکه تاریخ ادبیات، تاریخ خطی نیست و دیروزِ آن در امروز و فردا جریان دارد.»
این نویسنده همچنین درباره مباحث فرهنگی به عنوان مباحث انسانی گفت: «اگر بخواهیم فرهنگ امروز را بخوانیم، از خواندن آثار خرقانی، عطار، ملاصدرا، ابنسینا و... ناگزیریم. به دلیل اینکه همه اینها در فرهنگ امروز ما مطرحاند. نمیشود گفت این آثار زمانی خلق شدهاند که دیگر به ما ربطی ندارد!»
وی خطاب به جریانهای ادبی و نویسندگان اظهار داشت: «اگر نویسندگان نگاه خطی به ادبیات داشته باشند، یعنی گمان کنند تنها خواندن آثار امروزی برای نویسنده شدندشان کافی است، اشتباه بزرگی کردهاند؛ چراکه قطعاً نمیتوانند درک درستی از ادبیات داشته باشند.»
وی افزود: «نکته دیگر ضروت خواندن آثار کلاسیک، حتی در صورت مخالف بودن با آنها است. یادم میآید در دوره دانشجویی، مخالفتهایی با فلسفه اسلامی وجود داشت. اما نظر من این بود که حتی اگر بخواهیم با این فلسفه مخالفت کنیم، باید خوب آن را بشناسیم. در ادبیات هم همین است! چطور میشود به آثار کلاسیک انتقاد کرد، در صورتی که آنها را نخوانده باشیم؟»
گلستانی ضمن بیان اینکه مخاطب اهل ادبیات، دنبال فهم ادبیات است، ادامه داد: «اینکه چرا آثار کلاسیک هنوز در جهان پرفروشاند، به نظر من پاسخهای مختلفی دارد. یکی از پاسخها این است که فرهنگ بشریت، روی این آثار بنا شده است و طبیعی است که اقشار مختلف در جوامع جهانی، دوست دارند با خواندن برادران کارامازوف، ایلیاد و ادیسه، مثنوی معنوی مولانا و ... با بشریت و فرهنگ بشری آشنا شوند.»
وی افزود: «اما نکته دوم، آشنایی با تجربههای تاریخی است. من کسانی را دیدهام که اهل ادبیات نیستند اما دوست دارند بدانند که تجربه زیست مردم مثلاً در اروپای قرن ۱۹ چطور بوده؛ یا مردم عشقشان را در قرن ۱۸ به چه شکل به یکدیگر ابراز میکردند. به عبارتی ادبیات، معبری است برای شناخت تجربههای تاریخی مردم جهان و این مساله، جذابیت دارد.»
ین منتقد ادبی اظهار داشت: «گاهی هم با آدمهایی مواجه بودهام که روزگار خوشی نداشتند و در شرایط روحی خوبی نبودهاند. آنها از من میخواستند تا کتابهایی را به آنها معرفی کنم که با خواندنشان، حالشان بهتر شود. مثلاً اگر کسی بر سر دوراهی قرار داشت، به او «جنایت و مکافات» داستایوفسکی را پیشنهاد دادهام، یا «تهوع» سارتر یا «بیگانه» آلبر کامو... و جالب اینکه با خواندن این آثار، بهتر شدهاند.»
وی ادامه داد: «میخواهم بگویم آثار کلاسیک، خاصیت درمانی بالایی دارند و مردم در شرایط مختلف، میتوانند با آنها خود را تسکین بدهند. دلیلش این است که آثار کلاسیک منطبق بر تجربیات زیستی در دورههای مختلف نوشته شدهاند و همراه شدن با آنها میتواند به تصمیمگیری مخاطبان کمک کند.»
گلستانی گفت: «حتی اگر زندگی پیامبر اسلام را بررسی کنیم، میبینیم بیشتر قصههای قرآنی، در شرایط سخت به ایشان نازل شده است؛ مثلاً در شعب ابیطالب و... به نظر من این مساله به دلیل تسکینبخش بودن داستان است.»
وی درباره جایگاه آثار داستانی، خصوصاً آثار کلاسیک توضیح داد: «آنطور که من شنیدهام، نزدیک به یک سوم فروش کتاب در نمایشگاه کتاب تهران را آثار داستانی و رمانها تشکیل میدهند. این رقم، خود گواهی است بر اینکه مردم میخواهند با خواندن داستان، خود را تسکین بدهند. به عبارت دیگر خواند داستان، خصوصاً داستانهای کلاسیک؛ یک نیاز اجتماعی در کشور ما و البته کشورهای دیگر است.»
وی اظهار داشت: «اما اینکه آیا واقعاً کلاسیکها، تجربههای عمیقتری را از زندگی داشتهاند، مخالفان و موافقان زیادی دارد. برخی معتقدند آثار کلاسیک، باری هستند که به ما تحمیل شدهاند و