تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 کد مطلب:10746
گروه: یک استکان شعر

یک استکان شعر

شعری از غلامرضا شکوهی

 

من پاره‌های قلبم و در اشک جاری‌ام
خونابه‌ای به وسعت یک زخم کاری‌ام
چون قلب دیرسال تراشیده بر درخت
تنهاترین نشانه‌ی یک یادگاری‌ام
یلدای من که ثانیه‌ی شوم ساعت است
ای وای بر حکایت شب زنده‌داری‌ام
زندان شیشه بود جوابم که چون گلاب
دیدم سزای خنده‌ی شوم بهاری‌ام
من دست بر کمر زده‌ام از خمیدگی
جز دست من نکرده کسی دستیاری‌ام
غمزوزه ی جراحت گرگم به کوهسار
با درد خویش هم نفس بی قراری‌ام
چون سایه‌ی طویل درختم که در غروب
هر لحظه بیشتر ز تن خود فراری‌ام
بندی به پای دارم و باری گران به دوش
در حیرتم که شهره به بی‌بند و باری‌ام

غلامرضا شکوهی

 

 

 

http://www.bookcity.org/detail/10746