تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 کد مطلب:10777
گروه: درس‌گفتارها

تحلیل ساختاری غزلی معروف از خواجو

بیست‌وششمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ خواجوی‌کرمانی با سخنرانی دکتر مهدی محبتی چهارشنبه 25 مرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

بیست‌وششمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ خواجوی‌کرمانی با سخنرانی دکتر مهدی محبتی چهارشنبه ۲۵ مرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

محبتی پیش از آغاز سخنانش به آنچه در جلسه گذشته شهرکتاب بیان کرده بود اشاره کرد و گفت: هفته گذشته گفتیم صورت‌ها و ساختارهای ادبی را بدون توجه به زمینه‌های الهیاتی یعنی کلامی، فلسفی، دینی و نیز بدون دقت بر روی زمینه‌های اجتماعی و بسترهایی که این صورت‌ها در آنها پیدا شده و زبانی که این زمینه‌ها و بسترها در آن تجلی پیدا کرده نمی‌توان بررسی کرد. یعنی هر ساختار ادبی مثلثی است بر سه ضلع الهیات، جامعه و زبان که بی‌توجهی به هرکدام لغزش‌هایی در قضاوت‌ پدید می‌آورد. همچنین پرسیدیم غزل به عنوان فرم غالب و اصلی ادبیات فارسی، چرا در طول تاریخ فرهنگ و حیات اجتماعی ایران به این صورت درآمده؟ چرا شعر ما از قصیده جدا می‌شود؟ تفاوت آن با تغزل چیست و چرا ثبات درازآهنگی را در طول تاریخ ایران طی می‌کند تا می‌رسیم به دوره‌ صفویه که تفاوت‌هایی در فرم غزل پیدا می‌شود، آرام، آرام فرم دچار نوعی تلاشی مضمون می‌شود و بعد می‌رسیم به دوران معاصر که باز فرم غزل متناسب با الهیات روزگار ما یعنی نفوذ مدرنیته و شکستن حصار سنگین الهیات کلاسیک دچار نوعی تحول جدید می‌شود؟

آرایش‌های غزل خاقانی خیلی زود به چشم می‌آید

محبتی در ادامه گفت: همچنین شاخصه‌ای که یک اثر ادبی را بد، متوسط یا خوب می‌کند، وحدت نظام در اثر ادبی است. هر اثر ادبی معمولاً سه رکن دارد: فرم، محتوا و زبانی که این دو را به هم مرتبط می‌کند. در عمل چیزی به نام محتوا و فرم و زبان به صورت جدا از هم نداریم و همه اینها یکی‌‌اند؛ در انسان هم چیزی منفک به نام جسم و چیزی به نام روح و... نداریم و کلیت یک انسان را می‌بینیم؛ یعنی به قدری جسم و روح به هم پیوند خورده که عملاً تفکیک آن‌ها کاری محال است. اثر ادبی هم همان گونه است. در اثر ادبی نمی‌توانیم با خط‌کش بین فرم و محتوا و زبان مرزگذاری کنیم. البته هنگام تجزیه برای اینکه بهتر اثر ادبی را بفهمیم، این کار را انجام می‌دهیم. اگر صورت و فرم غزل یا مثنوی به قدری با محتوا آمیخته بود که نتوانیم آن‌ها را از هم جدا کنیم، غزل موفقی است و هرچه امکان تجزیه اینها بیشتر باشد، فرم و محتوا ضعیف‌تر است و اینکه می‌گوییم حافظ قوی‌تر از خواجو و خاقانی است برای این است که آرایش‌های غزل خاقانی خیلی زود به چشم می‌آید ولی اینها در حافظ چنان با همدیگر درآمیخته است که امکان تجزیه‌شان نیست.

برای تحلیل فرم غزل معمولاً دو راه وجود دارد. یک اینکه از طریق کل به جزء بیاییم که همان قیاس است و یکی از جزء به کل می‌رویم که می‌شود استقراء. معمولاً برای ذهن‌هایی که خیلی در تحلیل آثار ادبی ورزیده نیستند، راه دوم یعنی از جزء به کل رفتن راحت‌تر است. در نقد استقرایی اولین توجه‌ به واژه‌هاست که خود از دو قسمت صامت و مصوت تشکیل می‌شود. هر واژه‌ای پنج بار دارد که شاعر به هر کدام از این بارها توجه نکند، شعرش را تضعیف می‌کند. ابتدا بار تاریخی است یعنی اینکه این واژه کی درست شده است. آیا قبل از این هم به همین معنی به کار می‌رفته است؟ بار دوم، بار فرهنگی واژه است؛ یعنی واژه چه معنای فرهنگی ایجاد می‌کند و تفاوت آن با واژه‌های مشابه چیست؟ بار سوم بار موسیقایی است. هر واژه یک تن ایجاد می‌کند یعنی یک ارکستراسیون با صامت‌ها و مصوت‌ها و قبل و بعدش ایجاد می‌کند. بار چهارم، بار عاطفی و پنجم، بار اقتصادی واژه است. هر واژه مقدار انرژی می‌خواهد و یکی از مهم‌ترین بحث‌ها در زبان‌شناسی، اقتصاد کلمات است. هنر یعنی شاعر بتواند حرفش را به شیوه‌ای بزند که نه مخل باشد و نه مطنب. یعنی نه آنقدر ایجاز داشته باشد که مطلب را خراب کند و نه خیلی طولانی باشد که مخاطب را خسته کند.

بعد به سمت ترکیب‌ها می‌رویم. سومین مرحله تعبیرات است. تعبیر معمولاً حاصل جمع چند واژه و ترکیب است. باید دید تعبیرات شعر چگونه است. بعد از آن به مصرع می‌رسیم. هر مصرع از واژگان، ترکیبات و تعبیرات ساخته شده است. بعد به نیم‌بیت و بیت می‌رسیم. دید آیا تمام آنچه گفتیم در یک بیت رعایت شده است؟ یعنی یک واژه با پس و پیش خود، درون و پیرامون خود چه حالتی دارد؟ بعد از آن به قافیه و ردیف و وزن و بعد از آن به ژانر یا نوع ادبی می‌رسیم. اگر شاعری در رعایت این روند موفق بود، شعر او درجه یک است و در غیر این صورت، خیر.

گاهی غزل‌های خواجو  از حافظ پیشی می‌گیرد

محبتی با بیان اینکه تحلیل امروز را در دل محتوا انجام می‌دهیم و سعی می‌کنیم برای تحلیل و بررسی غزل امروز از روش ترکیبی استفاده کنیم و سه رکن گفته شده را در آن مورد توجه قرار دهیم، خاطرنشان کرد: آیا این غزل استثنایی از غزل حافظ قوی‌تر است؟ دلیل ضعف و قوت آن چیست؟ باید مد نظر داشت که بعضی از غزل‌های خواجو از بهترین غزل‌های حافظ بالاتر است ولی کلیت غزل‌های حافظ در کل بسیار بالاتر از کلیت غزل‌های خواجوست. خواجو تک‌بیت‌ها و بعضاً غزل‌هایی دارد که از غزل‌های حافظ پیشی می‌گیرد. حافظ مصادره‌ای از همه‌ میراث قبل از خود کرده و کارش به قدری قوی و ماهرانه است که کسی متوجه این مصادره نمی‌شود.

از نظر زبان‌شناسی، زبان یا واژه‌ها سه شکل هستند: روشن، تیره و خاکستری. هرچه زبان شاعر به سمت روشنایی می‌رود، کارش قوی‌تر و هر چه به سمت لغات خاکستری و تیره می‌رود، کارش ضعیف‌تر است. ما با خاقانی به اندازه حافظ ارتباط برقرار نمی‌کنیم، چون حجم لغات تیره خاقانی خیلی بیشتر از لغات روشن است. این قضیه امروز هم هست: مثلاً زبان اخوان را با زبان فروغ فرخزاد مقایسه کنید یا مثلاً زبان شاملو را با زبان سپهری. به میزانی که ترکیبات زبان خاکستری و تیره بیشتر می‌شود، مخاطب تخصصی‌تر می‌شود و از این منظر می‌توان همه فرم‌هایی را که در دست ماست نقد کرد.

نگاهی به غزل معروف خواجو

در ادامه محبتی غزل زیر را از خواجو خواند:

«پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان بادست/ بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادست

آنکه گویند که برآب نهادست جهان/ مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست

هر نفس مهر فلک بر دگری می‌افتد/ چه توان کرد چون این سفله چنین افتادست

دل درین پیرزن عشوه‌گر دهر مبند/ کاین عروسی‌ست که در عقد بسی دامادست

یاد دار این سخن از من که پس از من گوئی/ یاد باد آنکه مرا این سخن از وی یادست

آنکه شداد در ایوان ز زر افکندی خشت/ خشت ایوان شه اکنون ز سر شدادست

خاک بغداد به مرگ خلفا می‌گرید/ ورنه این شط روان چیست که در بغدادست

گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه/ مرو از راه که آن خون دل فرهادست

همچو نرگس بگشا چشم و ببین کاندر خاک/ چند روی چو گل و قامت چون شمشادست

خیمه‌ انس مزن بر در این کهنه رباط/ که اساسش همه بی‌موقع و بی‌بنیادست

حاصلی نیست به جز غم ز جهان خواجو را/ شادی جان کسی کو ز جهان آزادست»

و گفت: این غزل از خواجو در یازده بیت است که متناسب با عهد خواجو گفته شده است. اگر بخواهیم محتوای غزل را تقسیم‌بندی کنیم، کل محتوای غزل به یازده مفهوم اصلی برمی‌گردد که قابل خلاصه شدن در پنج مفهوم کلی‌تر است. اول، همت بلند در بیت اول. بیت دوم بی‌اعتباری دنیا. سوم، عدم قانون‌مداری و ثبات در این دنیا است. چهارم، بی‌وفایی روزگار. پنجم، انقلاب زمانه و عدم ثبات. بیت هفتم، اندوه بر فنا و تباهی روزگار و نکته‌ بسیار مهم و هشتم این است که تمام گنج‌هایی که خود را در عالم نشان می‌دهند، ریشه در رنجی دارند که آدمی کشیده است و هیچ گنجی بدون رنجی وجود ندارد. بیت دهم بازهم بی‌ثباتی و تزلزل دنیا را یادآور می‌شود و یازدهم، غم، شادی و آزادی است که همه اینها را در پنج مفهوم کلی‌تر می‌توان خلاصه کرد. همت، بی‌ثباتی و فنا، اندوه بر چیزی که گذر است، همزادی رنج و گنج و محور پنجم غم، شادی و آزادی.

هنرمند زمانی که از بیرون سرخورده می‌شود و می‌بیند امکان ظهور ندارد و سرکوب می‌شود، آرام‌آرام به درون پناه می‌آورد و تمام آزادی و شادی‌اش را از طریق خلاقیت‌های فردی به دست می‌آورد. حال باید روی این غزل خواجو متمرکز شد تا ببینیم چه اندازه از نظر هماهنگی فرم، محتوا و زبان موفق بوده است.

محبتی غزل را به صورت زیر شرح داد:

بیت اول:  «پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان بادست/ بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادست»

در این بیت ابتدا باید سلیمان را از نظر واژگان بررسی کنیم و بعد ملک سلیمان را. سلیمان در تاریخ خاورمیانه قوی‌ترین و غنی‌ترین شخصیتی است که دو ویژگی دارد، یکی پادشاهی و دیگری نبوت که ما در تاریخ بشر کمتر سراغ داریم این دو ویژگی در یک نفر پیوند خورده باشد. ملک سلیمان هم سه ویژگی دارد: یکی شکوه آصفی، یعنی تمام جن‌ها و نیروهای غیب در اختیار آن هستند. قدرت دیگر ملک سلیمان، منطق‌الطیر یعنی فهمیدن زبان حیوانات و پرندگان است که مرکزی برای افسانه‌پردازی شاعرها شده و قدرت سوم که شاید مهم‌ترین قدرت سلیمان باشد، تسخیر باد است که باد اسب سلیمان است. منظور خواجو در این بیت این است که ملک سلیمان با همه‌ این تشکیلات، پیش صاحب‌نظران باد است و سلیمان واقعی آن کسی است که از همه اینها آزاد باشد. اینکه این تجربه آزادی از نظر خواجو چگونه به‌دست می‌آید، اینجا آرام‌آرام وارد صورت غزل می‌شویم. یعنی بیت اول و آخر تقریباً با هم مقارنه دارند و آزادی که در بیت آخر از آن حرف زده شده، پروسه داخل غزل را باید طی کند تا حاصل شود. می‌گوید کسی که به آزادی می‌رسد به شادی هم می‌رسد و کسی که همه‌ مکنت‌ها را داشته باشد، اما آزادی نداشته باشد، شاد نیست. حال چگونه می‌توان به این شادی رسید؟ خواجو در ابتدای غزل می‌گوید من نتوانستم؛ من از غصه در رنجم ولی خوش به حال آن کسی که می‌تواند مثل آن صاحب‌نظر از ملک، حتی سلیمان‌وارگی خود را رها کند و به نعمت آزادی درون برسد.

منظور این است که در این زنجیره فرمی، مهم‌ترین رکن این است که رابطه بین بیت اول و آخر پاره نشود. در فرم غزل معمولاً دو محور داریم: یکی محور عمودی، یعنی اینکه بین بیت اول تا آخر معنا به صورت زنجیره‌وار امتداد پیدا می‌کند یا خیر. بعضی از شعرها مثل غزل سعدی، محور عمودی‌شان خیلی قوی است. اینجا شاعرها دو دسته می‌شوند. قدرت حافظ در زنجیره افقی و قدرت سعدی در زنجیره عمودی است. بعضی‌ها می‌گویند حافظ در زنجیره عمودی هم به اندازه زنجیره افقی قدرت دارد و این محل بحث است. صورت شعر حافظ آئینه‌ تاریخ اجتماعی ایران است. چیزی که خواجو آن را فهمیده و احتمالاً حافظ با توجه به خواجو این را مطرح کرده است. یعنی صورت شعر خواجو و حافظ، تاریخ اجتماعی ایران را نشان می‌دهد.

بیت دوم: «آنکه گویند که برآب نهادست جهان/ مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست»

واژه‌های این بیت مشکلی ندارد. یعنی چیز خاصی در واژه‌ها و ترکیبات و تعبیرات این بیت به چشم نمی‌خورد. وزن و قافیه آن هم درست است و در کل مشکل ظاهری ندارد ولی آنچه ساخت را به وجود می‌آورد این است که بین این بیت با بیت بالا و پایین آن ارتباط وجود دارد یا خیر؟ اگر خوب دقت کنید، می‌بینید بین بیت دوم و اول رابطه معنایی وجود دارد. چون خواجو در این بیت می‌گوید اگر خوب دقت کنی، حقیقت دنیا از باد تشکیل شده، چون همه چیزی که با باد می‌آید با باد هم از بین می‌رود و هیچ چیز ماندگار نیست. اینجا رابطه آن با بادی که در بیت اول وجود دارد و آنچه که صاحب‌نظر می‌دید که حقیقت جهان جز گذرا بودن و باد بودن چیز دیگری نیست؛ آرام‌آرام خود را نشان می‌دهد. بیت می‌گوید دنیا از آب تشکیل نشده بلکه از باد تشکیل شده که آینده و رونده است.

بیت سوم: «هر نفس مهر فلک بر دگری می‌افتد/ چه توان کرد چون این سفله چنین افتادست»

در این بیت مهر فلک ترکیب زیبایی است که ایهام تناسب زیبایی در این شعر ایجاد می‌کند. هر نفس که دم و بازدم است، همان باد است که در ابیات بالا گفته شده و اینجا می‌بینید که خواجو شبکه معنایی بسیار زیبایی ایجاد می‌کند. نکته دیگر واژه سفله است. یکی از مهم‌ترین مسائل تاریخ اجتماعی همین است که چرا به فلک فحش می‌دهند. مگر فلک این کارها را انجام می‌دهد؟ به قول خیام فلک صدبار از ما بیچاره‌تر است. پس چرا ما سفله را به آن نسبت می‌دهیم؟

بیت چهارم: «دل درین پیرزن عشوه گر دهر مبند/ کاین عروسیست که در عقد بسی دامادست»

در این بیت باید دید رابطه عشوه‌گری، پیرزن و دهر چیست؟ اینکه پیرزن عشوه‌گری می‌کند، پارادوکس زیبایی را ایجاد می‌کند چون معمولاً عشوه‌گری کار جوانان است. همچنین پیرزن عشوه‌گر دهر با سفله که در بیت قبل داشتیم ارتباط معنایی دارد و یک شبکه معنایی ایجاد می‌کند و اینکه می‌گوید عروس است و نمی‌گوید داماد است ریشه‌ اساطیری دارد که فرض مسلم بر این است که مرد اصل است و لذت‌ها برای مرد آفریده شده و اصلاً خطاب باید به مرد باشد. حتی خدا هم در تاریخ ما چهره مردانه دارد. همچنین در اینجا رابطه‌ بین عجوزه‌ای که خودش به صورت عروس زیبایی درآورده و همه را اغفال می‌کند با نکته بیت اول که صاحب نظر نباید با این دنیا اغفال شود، پیدا می‌شود. یکی از مظاهر ملک سلیمان لذت‌هایی است که همه را گول می‌زند و خواجو می‌گوید این را از خودت دور کن.

بیت ششم: «آنکه شداد در ایوان ز زر افکندی خشت/ خشت ایوان شه اکنون ز سر شدادست»

شداد کسی بود که همه این قدرت‌ها و لذت‌ها را  در دست داشت و بهشت شداد هم در تاریخ معروف است؛ در قرآن هم به آن اشاره شده و در ضمیر ناخودآگاه خواجو مانده است. خواجو می‌گوید شداد که باغ ارم را درست کرده بود و همه لذت‌ها را داشت، امروز از خشت سرش خانه‌های ما ساخته شده است.

بیت هفتم: «خاک بغداد به مرگ خلفا می‌گرید/ ورنه این شط روان چیست که در بغدادست»

در این بیت بین بغداد و شداد در بیت قبل و همچنین ملک سلیمان رابطه معنایی وجود دارد. بغداد در تاریخ مظهر شهر هزار و یک شب است و هرچه لذت می‌خواستید در بغداد بود. خواجو می‌گوید آن شهر افسانه‌ای بغداد الان کجا رفته که دجله که از وسط آن می‌گذرد، برای خاک آن خلفایی که چنین لذت‌هایی را می‌بردند، می‌گرید. خواجو در مجموع این ابیات می‌خواهد بگوید که اگر شداد شوی، اگر خلیفه بغداد شوی یا هر چیز دیگری، این عجوزه به طریقی تو را زمین خواهد زد.

بیت هشتم: «گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه/ مرو از راه که آن خون دل فرهادست»

خواجو تا قبل از این می‌گوید از قدرت کناره‌گیری کنید ولی در این بیت به عشق می‌پردازد و می‌گوید خون دل فرهاد است که گل را اینقدر زیبا کرده است ولی چرا همیشه لذت را خسرو می‌برد؟ این یک مسئله اجتماعی است که چرا شیرین که دم از صداقت در عشق می‌زند، خسرو را به جای فرهاد که همه هستی خود را به او تقدیم کرده، انتخاب می‌کند؟ بیت می‌خواهد بگوید که در تاریخ اجتماعی ما، شیرین‌ها همیشه قدرت مردانگی را انتخاب می‌کنند که در اینجا منظور فقط همان فرهاد تاریخی نیست بلکه عاشقان واقعی در همه ادوار است. زنانگی میل به قدرت می‌کند نه صداقت که البته زمینه‌های اجتماعی به قدری خراب است که جایی برای عشق و انتخاب دیگری برای شیرین‌ها نمی‌گذارد. خواجو در این بیت می‌گوید تجسم رنجی که زندگی را زیبا می‌کند از خون دل عاشقانی است که هرگز به چشم نمی‌آیند، اما در عوض قدرت آن در دست صدها آدم مثل خسرو است. خواجو می‌گوید این تنها فرهاد نیست بلکه یک ژانر و یک مصیبت اجتماعی است. خواجو در بیت بعدی این مسئله را از فرهاد و شیرین کنار می‌کشد و یک ژانر عمومی تاریخ می‌کند.

بیت نهم: «همچو نرگس بگشا چشم و ببین کاندر خاک/ چند روی چو گل وقامت چون شمشادست»

نرگس هم بیناترین و هم کورترین گل است. در این بیت منظور خواجو احتمالاً نرگس شهلا یعنی چشمی است که باز است. خواجو می‌گوید مثل آن نرگس چشم‌هایت را باز کن و ببین تمام تاریخ پر از شمشادها و لاله‌هایی است که قربانی شده‌اند.

بیت دهم: «خیمه‌ انس مزن بر در این کهنه رباط/ که اساسش همه بی‌موقع و بی‌بنیادست»

مفهوم بیت نهی از دل بستن به دنیاست و خیمه انس زدن یک ترکیب زیبا در این بیت است. انسان در جایی که راحت است و دوست دارد خیمه می‌زند و خیمه انس زدن یعنی تمام دل را دادن. خواجو می‌گوید این دنیا مثل کاروانسرای قدیمی است که هرگز نباید چادرت را آنجا برپا کنی.

بیت یازدهم: «حاصلی نیست به جز غم ز جهان خواجو را/ شادی جان کسی کو ز جهان آزادست»

خواجو در این بیت می‌گوید محصول دل خواجو غم است، اما خوش به حال کسی که این حوادث را می‌بیند و دل به این دنیا نمی‌دهد و برمی‌گردد به آزادی درونی. اینجا یک تعارض ایجاد می‌شود که اگر همه به دنیای درون پناه بیاورند، بیرون را چه کسی اداره کند؟ در کلیت از طریق این غزل خواجو به این دعوت می‌شویم که ما وقتی به شادی می‌رسیم که از زندان‌های چهارگانه خود را خلاص کنیم. یعنی به آزادی برس تا به شادی برسی که از این نظر بر فرم این غزل اشکال است که آن را از غزل حافظ ضعیف‌تر می‌کند.

 

http://www.bookcity.org/detail/10777