تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: دومین جلسه درسگفتارهایی درباره با سخنرانی دکتر اسماعیل بنیاردلان، استاد دانشگاه هنر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برپا شد.
سیمرغ، مرغی بزرگ و افسانهای در اساطیر ایران باستان و ادب فارسی است که سخنگو و چارهاندیش است و بر فراز کوه البرز زندگی میکند و عطار در منطقالطیر از بعد عرفانی بدان پرداخته و سیمرغ را وجود ناپیدا و کامل دانسته است. در این درسگفتار، این پرنده در اساطیر و تاریخ ادبیات فارسی و بیان تمثیلی آن از زبان عرفا و حکما و هنرمندان تشریح و تبیین شد.
دکتر اسماعیل بنیاردلان در ادامه سخنانش گفت: سنت کتابهای پیشینیان چنین بود که در ابتدای کتاب، آیهای از قرآن آورده میشد؛ آنگاه حدیثی به دنبال آن میآمد تا توضیحی بر آیه باشد. پس از آن بود که بحث را آغاز میکردند. این معمول کتابهای عرفانی است. عرفا با این روش میخواستند بگویند که سخنانشان مستند به آیات قرآن است. عطار هم چون به این مساله توجه دارد، سنت قرآنی و دینی در «منطق الطیر» او آشکار است. خود واژهی «منطق الطیر»، یک واژهی قرآنی است. میدانیم که هدهد پیامآور سلیمان است و خداوند به سلیمان آموخته است که منطق سخن گفتن با پرندگان را بیاموزد.
عطار دربارهی چگونگی سرودن منظومهی «منطق الطیر» ابیاتی دارد که بسیار پُر معناست. او میگوید: «بود در اول همه بیحاصلی/ کودکی و بیدلی و غافلی؛ بود در اوسط همه بیگانگی/ وز جوانی شعبهی دیوانگی؛ بود در آخر که پیری بود کار/ جان خرف درمانده تن گشته نزار؛ با چنین عمری به جهل آراسته/ کی شود این نفس سگ پیراسته؛ چون ز اول تا به آخر غافلی ست/ حاصل ما لاجرم بیحاصلی است». در واقع عطار ادعا میکند که برای بیحاصل نماندن عمر است که سفر مرغان را شرح میدهد.
مرغان واقعی و خیالی «منطق الطیر» عطار
عطار در «منطقالطیر» هم از مرغانی نام میبرد که افسانهای هستند؛ همانند: سیمرغ، همای و ققنوس؛ و هم از مرغانی یاد میکند که واقعیاند. او با این کار میخواهد توجه بدهد که مطلب او ورای تاریخ و واقعیت است. به سخن دیگر، او فرهنگ پیشین و باستانی ما را در «منطقالطیر» میآورد. بدین گونه بحث او هم تاریخ را در برمیگیرد و هم بازگو کنندهی سیر معنوی آدمی است. از میان پرندگان واقعی کتاب عطار، هدهد، یا «شانه به سر» نقش برجستهای دارد. میدانیم که هدهد خوش اقبال است. بنابراین هنگامی که نام او را در این منظومه میبینیم، امیدوار میشویم که خبر خوشی را خواهیم شنید.
اما سه مرغ افسانهای «منطق الطیر» ـ همای، سیمرغ و ققنوس ـ هر کدام معنایی دارند. همای را به فروهر تفسیر کردهاند. فروهر همان فره ایزدی، یا عنایت خداوندی است. همای با چنین ابیاتی وصف میشود: «پیش جمع آمد همای سایهبخش/ خسروان را ظل او سرمایه بخش؛ زان همای بس همایون آمد او/ کز همه در همت افزون آمد او؛ گفت ای پرندگان بحر و بر/ من نیم مرغی چو مرغان دگر؛ همت عالیم در کار آمده ست/ عزلت از خلقم پدیدار آمده است».
پرندهی اصلی داستان «منطق الطیر»، سیمرغ است. عطار برای محسوس و ملموس کردن این مرغ افسانهای، آن را به دو نام «سیمرغ» و «سی مرغ» تفکیک میکند تا بتواند سیمرغ را عینی کند. این از تواناییهای ادبیات ماست که همواره تصویری و محسوس است. عطار دربارهی سیمرغ میگوید: «ابتدای کار سیمرغ ای عجب/ جلوه گر بگذشت بر چین نیم شب؛ در میان چین فتاد از وی پری/ لاجرم پر شور شد هر کشوری؛ هر کسی نقشی از آن پر برگرفت/ هر که دید آن نقش کاری درگرفت». به همین گونه، مرغ سوم، ققنوس، هم افسانهای است. عطار این مرغ را چنین میشناساند: «هست ققنوس طرفه مرغی دلستان/ موضع این مرغ در هندوستان؛ سخت منقاری عجب دارد دراز/ همچو نی در وی بسی سوراخ باز؛ قرب صد سوراخ در منقار اوست/ نیست جفتش طاق بودن کار اوست».
«شهمردان علایی» در سدهی پنجم، دایرةالمعارفی علمی به نام «نزهت نامه» نوشته است. از جمله بحثهای او دربارهی خواص پرندگان و گیاهان و مسایل دیگر است. او هنگامی که میخواهد دربارهی سیمرغ سخن بگوید، کوشش میکند که وجود این مرغ افسانهای را توجیه کند. علایی مینویسد: «جهد نمودم تا هر آنچه عقل نپذیرد، دور کنم و هر آنچه رمزی بُود، وجه آن بگویم». بر این اساس ادعا میکند که سیمرغ نام استاد «زال» بوده است، نه نام پرندهای. علایی با این کار، بحث اساطیر را کنار میزند و سیمرغ را تبدیل به یک شخصیت میسازد.
نکته اینجاست که علایی با چنین کاری اهمیت اساطیر را در فرهنگها نادیده میگیرد. اساطیر مسیر روح ما هستند و حقایقی به شمار میروند که در دورههایی از تاریخ وجود داشتهاند و در ناخودآگاه ما ثبت شدهاند. از این گذشته، اگر اسطوره و خیال نباشد، علم پیشرفتی نخواهد داشت. به همین دلیل است که امروزه علم به مباحث اسطورهای و خیالی نزدیکتر شده است. به هر حال علایی تنها کسی است که میگوید سیمرغ یک پرنده نیست، بلکه یک شخص است.
مدنیت ایرانی برپایهی سلوک است
هنگامی که در فرهنگ یونانی بحث هنر و تئاتر و نمایش پیش آمد، به تحولاتی در غرب رسید که تا به امروز ادامه یافته است. از سویی دیگر، زمانی که به تمدن و مدنیت گذشتهی ایران نگاه کنیم، متوجه میشویم که سیر ما یونانی نیست و تحولی بر پایهی سلوک است. پیداست که سلوک تمدن ایرانی با تمدن یونانی فرق دارد. آوردن مثالی دربارهی نمایشنامهی «پیتر بروک» تفاوت این دو را روشن میکند. نمایشنامهی او، که بدون کلام و تنها رقصهای موزون است، دربارهی سیمرغ «منطقالطیر» است. نمایشنامهی «بروک» برای غربیها که سیر تاریخی داشتهاند، قابل درک است اما درک آن برای ما که در تمدن خود، تئاتر به معنای یونانی آن نداشتهایم و سیر تحول بوطیقا را از سر نگذراندهایم، دشوار و پیچیده خواهد بود. به این دلیل که جنس نمایشهای ایرانی با هنر نمایش در یونان کاملا متفاوت است.
شگفت است که هنگامی که ابن سینا و ابن رشد، بوطیقای ارسطو را خواندند، بخش هنر بوطیقا را به کلی نادیده گرفتند. شاید به این دلیل که آنها بوطیقا را تنها در شعر خلاصه میکردند. از همین روست که بوطیقا در ایران فقط به سمت شعر و فنون شاعری میرود. در واقع، ابن سینا در مسالهی بوطیقا، از ارسطو جدا میشود و به سوی رمز، کشش پیدا میکند. به همین دلیل است که اگر ما فکر کنیم که میتوانیم متون عرفانی و ادبی خود را به سادگی در صحنهی تئاتر اجرا کنیم، دچار سادهاندیشی شدهایم. چون تئاتر از مدنیت خاصی ریشه میگیرد که با مدنیت ما تفاوت دارد.
تمدن ایرانی و جستجو برای رسیدن به آن سوی واقعیتها
یونانیها هنگامی که ریاضیات را کشف کردند، چنان اهمیتی به این کشف دادند که آن را امری مقدس دانستند. به همین دلیل است که آنها در حوزهی هنر، و به ویژه هنرهای تجسمی، «تناسب» را اساس هنر خود ساختند. هنوز هم خیلیها این تناسب را در هنر میپذیرند. اما عجیب است که ایرانیها با آنکه صاحب دانش ریاضیات بودهاند و نگارههای به جا مانده از تخت جمشید نشان میدهد که کاملا ریاضیات را میشناختند، اما در هنرهای تجسمی و نقاشی اصلا به این دانش توجه نشان ندادند.
انگار ایرانیها به عمد ترکیب واقعیتها را به هم ریختهاند. چون آنها به این مساله اهمیت میدادند که حقیقت اشیاء و موجودات آن چیزی نیست که به چشم میآید؛ بلکه حقیقت در ورای آن چیزهایی است که دیده میشود. به سخن دیگر، هنرمند ایرانی به آن سوی واقعیت مینگریست. او خرد مینوی و فره ایزدی را میدید و در کثرتها به دنبال وحدت بود. برای همین است که عطار با آوردن سیمرغ، دست به یک کار نامتناهی میزند. در «منطق الطیر» او تمام بحث این است که رستگاری آدمی در مسیری است که به دیدار حقیقت میرسد.