تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 26 شهریور 1396 کد مطلب:10967
گروه: گفت‌وگو

از پوشیدن لباس روحانیت تا آوردن ایزوتسو به ایران

مهدی محقق، رئیس موسسه مطالعات اسلامی مک گیل و رئیس سابق انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، در گفتگویی صمیمانه، خاطراتی از دوران تحصیل و تدریس خود را بازگو کرد.

مهر:   نام انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به نوعی با نام مهدی محقق گره خورده است و کسانی که با این انجمن آشنا هستند حتما تا به حال نام مهدی محقق را شنیده اند. البته نام این عالم و ادیب را در حوزه های مختلف دیگری چون تاریخ علوم پزشکی، طب سنتی و نسخه پژوهی هم شنیده می شود. به دنبال سلسله گفتگوهایی که با چهره های ماندگار علم و فلسفه انجام داده ایم این بار به سراغ استاد مهدی محقق رفتیم و سرانجام قرارمان در یک عصر تابستانی در یک خانه باصفا هماهنگ شد و گفتگوی کوتاهی با این چهره ماندگار زبان و ادبیات فارسی انجام دادیم.

مهدی محقق زاده سال دهم بهمن ماه سال ۱۳۱۰ در مشهد است. ریاست انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ریاست موسسه مطالعات اسلامی مک گیل  ازجمله مسئولیت های او در طول این سالهاست. تدریس در دانشگاه های معتبر ایران و خارج از ایران از دیگر سوابق علمی او در طول این سالهاست. آنقدری به زندگی امیدوار و خوش بین است که وقتی در ابتدای مصاحبه در محاسبه سن او اشتباه کردیم، اعتراض کرد و گفت چرا من را پیر می کنید. دو خصوصیت اصلی و مهم یک معلم یعنی خوش سخنی و باحوصله بودن را با هم داشت و در طول یک ساعت مصاحبه چنان خوش خلق بود که اصلا متوجه گذشت زمان نشدیم. به گفته خودش همیشه معلم بوده و امروز هم با وجود مسئولیت های مختلف دوست دارد او را با عنوان معلم بشناسند.

گپ و گفت خودمانی ما با مهدی محقق را در ادامه می خوانید؛

*مهدی محقق را با عناوین مختلفی مثل نویسنده، علامه، ادیب، فقیه، مجتهد، شارح، نسخه پژوه و پژوهشگر تاریخ پزشکی اسلامی و عناوین دیگری از این قبیل می شناسند اگر از شما بپرسند خودتان را با کدامیک از این عناوین می شناسید، پاسختان چیست؟

من دوست دارم من را همواره به عنوان یک معلم بشناسند، چنانچه از سال ۱۳۳۰ یا در مدرسه یا در دانشگاه معلم بودم و همین الان هم مشغول تدریس هستم. در دانشگاه تهران که حدود بیست سال تدریس کردم استاد زبان و ادبیات فارسی بودم. همان زمان مرحوم علی اصغر حکمت در دانشگاه تهران درس تاریخ قرآن می دادند و بعد بازنشستگی شان این درس را به من واگذار کردند.

در خارج از ایران و کشور کانادا علوم اسلامی و در مالزی تاریخ پزشکی درس می دادم. حدود هفت هشت سال پیش شیخ کویت می خواست به بهترین کتاب در حوزه تاریخ پزشکی جایزه بدهد، من را به عنوان داور دعوت کردند. در همان مراسم گفتند که این از درایت شیخ کویت بوده که یک عجم را دعوت کرده تا آثار را داوری و تعیین کند که این جایزه صدهزاردلاری را به یک عرب بدهد.

*از جمله کارهای شما علاوه برتدریس، تاسیس شعبه موسسه مک گیل در ایران بوده است. کمی در رابطه با چگونگی تاسیس این موسسه وفعالیت های امروز آن توضیح می دهید؟

حدود سال ۱۳۴۴ از من دعوت کردند که به دانشگاه مک گیل بروم و فارسی تدریس کنم. خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت. در همان جا با ایزوتسو، فیلسوف ژاپنی آشنا شدم. در همان جا باهم کار ترجمه کتاب فلسفه حاج ملاهادی سبزواری را از زبان عربی به انگلیسی شروع کردیم. پس از آن هم بنده برای اولین بار ایشان را به ایران آوردم و حدود ۱۰ اثر هم از ایشان به فارسی توسط افرادی چون احمد آرام و فریدون بدره ای ترجمه شده است. بعدها برایشان مراسم بزرگداشتی هم برگزار کردیم.

بعد از حضورم در دانشگاه مک گیل با موافقت وزارت علوم و هیئت امنای دانشگاه تهران بنده موسسه مطالعات اسلامی مک گیل را در ایران تأسیس کردم و تا به حال هم هنوز این موسسه در حال فعالیت است.

*درحال حاضر موسسه چه فعالیتی دارد چون کمترخبری راجع به آن شنیده می شود.

در حال حاضر بیشتر کارهای انتشاراتی وپژوهشی در این موسسه انجام می شود و ارتباط علمی مان با دانشگاه مک گیل برقرار است. اتفاقا در همان سال های ابتدایی تاسیس هم آیت الله خامنه ای به من توصیه کردند که آن کرسی علمی را رها نکنید و حواستان به آن باشد.

 

*از ارتباطتان با ایزوتسو بگویید.

همان سالی که من از کانادا برگشتم، ایزوتسو از دانشگاه کیوتوی ژاپن استعفا داد و به همراه من به ایران آمد تا همکاری ش را با من ادامه دهد، اما دانشگاه مک گیل اعلام کرد که پولی ندارد تا به او به عنوان حقوق بدهد. ناچار شد که به انجمن شاهنشاهی فلسفه برود و از این بابت هم خیلی ناراحت بود چون به او لقب فیلسوف درباری را دادند ولی خب چاره ای نداشت.

آن زمان دکتر نصر رئیس انجمن شاهنشاهی فلسفه و فرح هم عضو هیئت امنای آنجا بود، بنابراین ایزوتسو از لحاظ مالی تأمین بود. در همان جا با دکتر اعوانی و چیتیک آشنا شد. این همکاری تا زمان انقلاب طول کشید ولی در روزهای پرتلاطم انقلاب، منزل ایشان اول خیابان فلسطین و مرکز بسیاری از شلوغی ها بود. یک شب با من تماس گرفت که در خانه گیرافتاده و همه اطرافش محاصره شده است. ایشان حدود ۱۰ روز هم در خانه من زندگی کرد تا زمانی که پروازها راه افتاد و دوباره به ژاپن برگشت به این ترتیب در همان روزهای ابتدایی انقلاب ایران را ترک کرد و اتفاقا بعد اینکه از ایران رفت در ژاپن شروع به تبلیغ انقلاب و اسلام کرد.

یادم هست یک زمانی در سال های اول نمایشگاه کتاب تهران وقتی در غرفه انتشارات دانشگاه تهران بودم، آیت الله خامنه ای را ملاقات کردم، ایشان کتاب «بنیاد حکمت سبزواری» با ترجمه ایزوتسو را دیدند و سراغ ایشان را از من گرفتند و تاکید کردند که دوباره به ایران دعوتشان کنیم. بعد از آن من سفری به ژاپن رفتم و از ایشان دعوت کردم که مجدد به ایران بیایند ولی در پاسخ به من گفتند که به دلایل پزشکی نمی توانند سفر و پرواز طولانی داشته باشند و بعد ازآن دیگر ایزوتسو نتوانست به ایران بیاید. البته مدتی بعد من ایشان را در یک سفر کاری در لندن دیدم.

*در همان سال هایی که ایزوتسو در ایران حضور داشت، هانری کربن هم در ایران حضور داشت، ارتباطتان با ایشان چطور بود؟

من آن زمانی کتابی با نام «اشترنامه عطار» توسط انجمن آثار ملی منتشر کردم که منسوب به عطار بود ولی پس از مطالعات فراوان متوجه شدم که کتاب مربوط به عطار نیست لذا کار را نیمه کاره رها کردم. همان زمان کربن از من پرسید که چرا کار را ادامه ندادید و من به ایشان توضیح دادم که کتاب برای عطار نبود. ولی به طورکلی با هانری کربن همکاری از نزدیک نداشتم چون ایشان بیشتر با پروفسور معین همکار بودند.

*رابطه تان با دکتر نصر چطور بود؟

با ایشان هم رابطه خوبی داشتم. دکتر نصر در آن زمان رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود و بنده معاون آنجا بودم. اتفاقا با هم کتابی هم ترجمه کردیم که سوال و جواب بین ابوریحان و ابوعلی سینا بود. این کتاب اولین بار در ایران توسط سازمان فرهنگ آن زمان وبعدها در کوالالامپور منتشر شد. جشن نامه ای هم برای هانری کربن چاپ کردم که مقدمه آن را دکتر نصر به زبان انگلیسی نوشت. الان هم که ایران نیستند در سمینار و همایش های خارج از کشور همدیگر را ملاقات می کنیم. یکبار در اردن و یکبار هم در لندن ایشان را دیدم.

آن زمانی که در کوالالامپور مشغول تدریس بودم، دکتر نصر من را به یک موسسه ای به نام «الفرقان» که کار انتشار کتاب های خطی کشورهای فقیر را انجام می دهد و رئیس آن هم وزیر نفت کشور عربستان بود در لندن دعوت کردند و من باوجود اینکه در ایران نبودم تا بتوانم کارهای سفر و ویزا را آماده کنم ایشان لطف کردند و کارهای بنده را برای حضور در سمینار انجام دادند.

 *با نگاهی به زندگی و سابقه علمی شما می بینیم که به کشورهای مختلف متعددی رفت و آمد داشتید و در خیلی از این کشورها هم برایتان این امکان فراهم بوده که با شرایط خوب زندگی کنید و مقیم آنجا شوید. هیچ وقت به مهاجرت و رفتن به یکی از این کشورها مشابه خیلی از هم نسلانتان که امروز در کشورهای دیگر هستند، فکر کردید؟

نه، هیچ وقت. من ایران را دوست دارم و هیچ جایی را بیشتر از ایران دوست ندارم. علاوه بر این همسرم، خانم نوش آفرین انصاری با وجود اینکه به سه زبان زنده مسلط است و زاده ایران هم نیست و همه تحصیلاتش هم خارج از ایران بوده است، هیچگاه حاضر نبود در جایی غیر از ایران زندگی کند و اعتقاد دارد که این میزان محبتی که در ایران دریافت می کند را هیچ جا نمی توان یافت. حتی در زمان مجردی هم دوست نداشتم در خارج از ایران زندگی کنم.

 

*این روزها هم اندازه قبل سفر می روید؟

من از دوران جوانی ام تا به این سن به ۲۰ کشور سفر کردم. یا برای تدریس رفتم یا برای سخنرانی و سمینار. در ایران هم به دانشگاه شهرهای مختلفی رفتم ولی همه اینها کاری بوده است. مثلا من هیچ وقت مثل افرادی که به ترکیه و دبی واینها سفر می کنند سفر نرفتم به طورکلی به مظاهر تمدن جدید علاقه ای ندارم.

*میانه تان با موسیقی چطور است؟

خوب است. موسیقی سنتی ایرانی گوش می دهم.

* با فیلم وسینما چطور بود؟

راستش من در زمان جوانی یعنی بین سال های ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۲ آخوند بودم و خیلی به این چیزها علاقه نداشتم.

*یعنی معمم بودید و لباس روحانیت داشتید؟

بله، معمم بودم. پرونده استخدامی من در آموزش و پروش با توصیه آیت الله کاشانی که دوست پدر من بود، امضا و تائید شد. تکیه کلام ایشان بی سواد بود. یکبار به من با همان لحن خاص خودشان گفتند: بی سواد چه کار می کنی؟ گفتم حضرت آیت الله! درس می خوانم. گفت: همان مقدار که خواندی بس است و برو بچه مسلمان ها را در مدرسه درس بده. در ادامه هم گفت: شما خودتان را کنار می کشید، کافرها می آیند همه جا را می گیرند.

در سال ۱۳۳۰ در دبیرستان ابومسلم در خیابان ابوسعید استخدام شدم و ادبیات فارسی و عربی درس می دادم. یکسال  اول معلمی ام هم لباس روحانیت داشتم ولی بعدش دیگر لباسم را درآورم. همان زمان سید جعفر شهیدی هم در همان جا استخدام شد و خیلی دوران خوبی بود. همان زمان با افراد مختلفی مثل آقایان راشد، فلسفی و پدرم مشورت کردم و آنها به من توصیه کردند که اگر بخواهی به علم خدمت کنی در لباس شخصی راحت تر هستی.

*اساتید برجسته شما چه کسانی بودند؟

در دانشکده ادبیات با افراد برجسته ای مثل دکتر ذبیح الله صفا، دکتر خانلری، دکتر محمد معین و درد انشکده الهیات نزد افرادی چون آقای حسینعلی راشد، آقای شهابی، بدیع الزمان فروزانفر (که رئیس دانشکده الهیات هم بود) درس می خواندم. نزد افرادی چون آقای شعرانی، الهی قمشه ای هم درس آزاد مثل فلسفه، فقه و اینها می خواندم. آن وقت ها پسر آقای الهی قمشه ای که در تلویزیون سخنرانی دارند، بچه بودند ولی الان فرد عالم و سخنوری شدند، با ایشان در ارتباط هستم و اتفاقا چند وقت پیش در یک سفر ترکمنستان با هم همسفر بودیم.

*یکی از سوالاتی که همیشه ذهن من را به خودش مشغول می کند این است که افراد اندیشمندی مثل شما چرا کمتر در مسائل روز جامعه دخالت می کنند و نظر می دهند. فکر نمی کنید جامعه امروز در بسیاری از مسائل به نظرات افرادی مثل شما احتیاج دارد؟

خب ببینید این ها دو حوزه مختلف هستند. یادم است زمانی که ایزوتسو در ایران بود، بین کره شمالی و کره جنوبی جنگ بود، وقتی از او پرسیدم چرا در این حوزه کاری نمی کند به من گفت: من به این چیزها اهمیت نمی دهم و کار علمی خودم را می کنم. یعنی کسی که اهل علم است مسائل سیاسی واینها خیلی برایش اهمیت ندارد. ضمن اینکه در جامعه ای مثل ایران به جهت جناح بندی های زیادی که وجود دارد، اهل علم ترجیح می دهند که نظر ندهند تا منسوب به گروه یا جناح خاصی نشوند.

 

*یکی از خدمات وفعالیت های علمی شما مربوط به دوران فعالیت تان در انجمن مفاخر فرهنگی است که سال ها ریاست آن را به عهده داشتید. کمی درباره کارهایتان در آنجا بگوئید.

من ۱۷ سال پیش در زمان آقای مهاجرانی به پیشنهاد دکتر حبیبی به انجمن آثار و مفاخر فرهنگی رفتم. بارها هم تصمیم گرفتم استعفا بدهم چون کار اداری و دفتری دوست نداشتم. دوست داشتم همیشه معلم باشم و بنویسم. کارهای اداری ولو اینکه ظاهرش علمی باشد، باز هم اداری است. مثلا یادم است یک زمانی رئیس بنیاد دائره المعارف که امروز آقای حداد عادل عهده دار این مسولیت هستند بودم، آن زمان یک شاعر معروف مصری که قصیده ای هم در مدح مقام معظم رهبری سروده بودند به بنیاد آمده بودند. یک روز ساعت ۱۲ وقتی من درخانه بودم با من تماس گرفتند که دزدی به بنیاد آمده و با این آقای شاعر درگیر شده و من به سرعت خودم را به آنجا ر ساندم. خلاصه اینکه منظورم این است که وقتی عهده دار مسئولیت اداری باشی درگیر یکسری مسائل می شوی که از کار علمی آدم را بازمی دارد.

* به چه زبان هایی می توانید صحبت کنید؟

عربی، انگلیسی و فرانسه. انگلیسی را در لندن زمانی که رفتم زبان فارسی یادبدهم، آموختم. ۳۰ ساله بودم و فکر می کردم این خیلی شرم آور است که من در کشور انگلیسی زبان باشم ولی بلد نباشم انگلیسی حرف بزنم. این شد که هر روز کلاس زبان می رفتم و آن قدر با جدیت می خواندم که حتی به مهمانی و دورهمی دوستانم هم نمی رفتم. الان هم خیلی از ایرانی ها برای فرصت مطالعاتی به لندن یا کشورهای دیگر می روند ولی یک کلمه زبان یاد نمی گیرند و دست از پا درازتر برمی گردند.

عربی را در مشهد نزد فردی به نام ادیب نیشابوری که آیت الله سیستانی هم شاگرد ایشان بودند، آموختم. تعدادی از دوستانم نزد ایشان درس می خواندند. من هم ۱۸ سالگی پدر و مادر وخانواده را رها کردم رفتم مشهد یک اتاقی درمدرسه طلبگی نواب گرفتم و مشغول درس خواندن شدم و همان جا در تحصیلات حوزوی عربی هم یاد گرفتم.

*مگر آن زمان مشهد زندگی نمی کردید؟

خیر، پس از دستگیری و زندانی شدن پدرم در زمان رضاخان ما از مشهد به تهران کوچ کرده بودیم.

*با وجود این همه فعالیت های مختلف و متنوع کاری مانده که در این سالها دوست داشته باشید انجام بدهید؟

نه، من همیشه هرکاری دوست داشتم انجام داده ام و تا همین الان هم ۸۶ سال سن دارم در حال تدریس و معلمی هستم و از این کار لذت می برم. اصلا علت اینکه رفتم آخوند شدم این بود که دوست داشتم راه و شغل پدرم را ادامه بدهم. واعظی و معلمی از یک مقوله است با این تفاوت که مستمعین واعظ افراد مختلف از طیف های مختلف هستند ولی معلمی اینطور نیست.

 

 

http://www.bookcity.org/detail/10967