تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 8 آبان 1396 کد مطلب:11248
گروه: یادداشت و مقاله

رنج‌های قیصر جوان در قصر تنهایی‌اش

سخنرانی مصطفی ملکیان در بزرگداشت قیصر امین‌پور

این نوشته هیچ غرض و ادعایی ندارد جز ابراز دوستی، ستایش و سپاس نسبت به روان بزرگ قیصر امین‌پور که نه تنها سرآمد شاعران چهل سال اخیر ایران است بلکه مهم‌تر و ارزشمندتر از این، از اندک شمار شاعرانی است که شاعرانه زیستند. قیصر امین‌پور، به گمان من و بی‌سرسوزنی مداهنه و مجامله، شعرش را زیست و زندگی‌اش را سرود.

از باب مقدمه باید گفت به نظر بسیاری از فیلسوفان و روان‌شناسان، هسته‌ی اصلی شخصیت و منش هر فرد انسانی احساسات و عواطف اوست و از این میان، بیم و امید، خشم و خشنودی، رنج و لذت، اندوه و شادی، پشیمانی و شرم، و عشق و نفرت از دیگر احساسات و عواطف مهم‌ترند. باز از میان این‌ها، رنج و لذت دارای بیشترین اهمیت‌اند. حاصل این نظر این است که بهترین راه برای شناخت هر کس این است که ببینیم او از چه اموری بیم دارد و به چه اموری امید. از چه اموری در خشم است و از چه اموری خشنود. چه اموری به او رنج می‌دهند و چه اموری لذتش می‌بخشند. از چه اموری اندوهگین است و از چه اموری شاد. از چه کارهایی پشیمان است و از چه چیزهایی شرمسار است و به چه چیزهایی عشق می‌ورزد و از چه چیزهایی نفرت دارد. بقیه‌ی ویژگی‌های هر فرد، اعم از این‌که جسمانی یا ذهنی یا روانی یا اجتماعی باشند، در مقایسه با این دوازده ویژگی، ثانوی و فرعی و کم‌اهمیت‌تر محسوب می‌شوند. به ویژه، رنج‌ها و لذت‌های یک شخص شاخص‌ترین شاخصه‌‌های شخصیت و منش او به حساب می‌آیند. هیچ چیز بیش از این‌که چه اموری مایه‌ی رنج من‌اند و چه اموری سبب‌ساز لذتِ من، مرا به خودم و به دیگران نمی‌شناساند.

دست بر قضا، شاعر عزیز ما، بسی بیش از آن‌که شاعری دینی و مذهبی یا شاعر آرمان‌های سیاسی یا شاعر انقلاب یا شاعر جنگ یا شاعر هر چیز دیگر و از جمله شاعر عشق باشد، شاعر رنج است. بدین‌معنا که اگر در مجموعه‌ی کامل اشعار او ژرف بنگریم، بیش از هر چیز با رنج‌های او آشنا می‌شویم و این‌ نکته به هیچ روی در اشعاری که پس از ۲۸ اسفند ۱۳۷۷، روز وقوع سانحه‌ای که تا پایان عمر تن‌شا را معروض بیماری کم‌توانی و درد ساخت سروده است بیشتر از اشعار پیش از آن سروده شده مصداق ندارند. اگر نگوییم که عکس این سخن صادق‌تر است، قیصر، در اشعار خود بیش از آن‌که معتقدات دینی و مذهبی یا آرمان‌های سیاسی یا آراء و احساساتش را درباره‌ی انقلاب یا جنگ یا سوز‌و‌گدازهای عاشقانه‌اش به قلم آورد، رنج‌های خود را ثبت و ضبط کرده است.

حال، جای این پرسش هست که قیصر از چه چیزهایی رنج می‌برد و یافت و دریافت چه اموری ذهن و ضمیر و دل و جانش را به چنبره‌ی رنج درمی‌انداخت. در پاسخ به این پرسش، می‌توان گفت که این نوزده چیز رنج‌مایه‌های عمده‌ی او بودند:

 

۱. این‌که خود از یک‌پارچگی وجودی بهره‌ی کافی و وافی نداشت. یعنی باورها، احساسات و عواطف، خواسته‌ها و اهداف و آرمان‌ها و آرزوها‌اش با یکدیگر هماهنگی کامل و انطباق تام نداشتند:

ـ دل در تب لبیک، تاول زد ولی ما/ لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم/ حتی خیال نای اسماعیل خود را/
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم

ـ بر این زین خالی یلی چون تو باید/ من آن دل ندارم، چه دردی! چه دردی!

ـ  بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم/ یک عمر به بالین دل مرده نشستیم

ـ برخاست صدا از در و دیوار ولی ما/ با این همه فریاد فروخورده نشستیم

ـ باری/ چه سنگین است!/ با سایه‌های تار/ با سایه‌های پیش‌پا افتاده‌ی بسیار/ با سایه‌های سطحی/ از عمق اقیانوس/ از ارتفاع آفتاب و آسمان/ گفتن!/ تکلیف من با من/ تکلیف من/ با سایه‌های خویشتن/ این است!

ـ دل در خیال رفتن و من فکر ماندن/ او پخته‌ی راه است و من خام رسیدن

 

۲. این که خود به جمود و سکون دچار بود و پویش و پرواز نداشت:

ـ‌ در انجماد سکون پیش از آن‌که سنگ شوم/ مرا به هرم نفس‌های عشق آب کنید

ـ‌ دل! به حال تو افسوس می‌خورم که نرفتی

ـ‌ تمام حجم قفس را شناختیم، بس است/ بیا! به تجربه، در آسمان، پری بزنیم

ـ یک بار به پرواز پری باز نکردیم/ سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم

ـ‌جزر و مد یال آبی‌ام چه شد؟/ اهتزاز بال من چرا چنین؟

ـ خدایا! یک نفس آواز! آواز!/ دلم را زنده کن! اعجاز! اعجاز!/ بیا! بال و پر ما را بیاموز/ به قدر یک نفس پرواز! پرواز

 

۳. این که خود احساس راه‌نایافتگی و گم‌گشتگی می‌کرد:

ـ در میان این جهان راه راه/ این هزار راه/ راه/ راه/ کو؟/ کجاست راه؟

 

۴. این‌که پیش از رسیدنش به کمال مرگش در رسد:

­ـ بی‌درد و بی‌غم است چیدن رسیده را/ خامیم و درد ما از کال چیدن است

 

۵. این‌که دست و پا بسته‌ی جبر سرنوشت بود:

ـ اما چرا/ آهنگ شعرهای‌ات تیره/ و رنگ‌شان/ تلخ است؟

ـ وقتی که بره‌ای/ آرام و سر به زیر/ با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر/ نزدیک می‌شود/ زنگوله‌اش چه آهنگی/ دارد؟

 

۶. این‌که هیچ‌کس کتاب وجود او را نمی‌خواند و او را فهم نمی‌کرد:

ـ‌ساکت و تنها/چون کتابی در مسیر باد/ می‌خورد هر دم، ورق اما/ هیچ‌کس او را نمی‌خواند

ـ هرچه گفتم هیچ‌کس نشنید یا باور نکرد/ من دهانی نیستم از زمره‌ی این گوش‌ها

 

۷. این‌که دیگران از یادش می‌بردند و به فراموشی‌اش می‌سپردند:

ـ‌ برگ‌ها را می‌دهد بر باد/ می‌رود از یاد/ هیچ چیز از او نمی‌ماند

ـ طنین نام مرا موریانه خواهد خورد

 

۸. این‌که در میان دیگران دوستی واقعی نمی‌یافت:

ـ‌هیچ‌کس برایت از صمیم دل/ دست دوستی تکان نمی‌دهد

ـ‌(در روز آرمانی) آن روز/ پرواز دست‌های صمیمی/ در جست‌وجوی دوست آغاز می‌شود

ـ‌مرا قصر تنهایی و بی‌کسی بس/ از این امن‌تر برج عاجی ندیدم/ که جز سکه‌های سیاه دورویی/ به بازار یاران رواجی ندیدم

ـ‌به هر کس که دل باختم داغ دیدم/ به هر جا که گل کاشتم خار چیدم

 

۹. این‌که کسی زندگی اصیل و به حکم صرافت‌طبع خود نداشت:

ـ (در روز آرمانی) روزی که.../ گل‌ها اجازه داشته باشند/ هرجا که دوست داشته باشند/ بشکفند/ دل‌ها اجازه داشته باشند/ هر جا نیاز داشته باشند/ بشکنند

ـ در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست/ کسی برای یک نفس خودش نیست

ـ تو، ای من! ای عقاب بسته بالم/ اگرچه بر تو راه  پیش و پس نیست/ تو، دست کم، شبیه خود باش!/ در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست

 

۱۰. این‌که هیچ‌کس عزت نفس خود را پاس نمی‌داشت، و همه تن به خواری و فرودستی می‌دادند:

ـ‌(در روز آرمانی) روزی که دست خواهش کوتاه/ روزی که التماس گناه است

ـ روزی که روی‌ درها/ با خط ساده‌ای بنویسند:/ «تنها ورود گردن کج ممنوع!»

 

۱۱. این‌که انسان‌ها در برابر انسان‌های دیگر سر خم می‌کردند و زانو به زمین می‌ساییدند. حال آن‌که این خضوع و خشوع را فقط در پیشگاه معشوق باید داشت:

ـ (در روز آرمانی) زانوان خسته‌ی مغرور/ جز پیش پای عشق/ با خاک آشنا نشود

 

۱۲. این‌که انسان‌‌ها عشق بی‌قید و شرط، عام و بی‌کران نداشتند:

ـ‌(در روز آرمانی) روز وفور لبخند/ لبخند بی‌دریغ/ لبخند بی‌مضایقه‌ی چشم‌ها

ـ آن‌روز/ بی‌چشمداشت بودن لبخند/ قانون مهربانی است

 

۱۳. این‌که عاطفه از دست می‌رفت:

ـ بنگر چگونه عاطفه از دست می‌رود!/ ای وای اگر ز پای ننشینیم، وای ما!

 

۱۴. این‌که آدمیان به خواسته‌ها و آرزوهای حقیر دل بسته بودند:

ـ خسته‌ام از دست دل‌هایی چنین/ پیش‌پاافتاده‌تر از خار و خس/ ارتفاع بال‌ها: سطح هوا/ فرصت پروازها: سطح قفس

ـ خسته از دل، خسته از این دست دل/ ای خوشا دل‌های دور از دسترس

ـ پس کجا است/ یادداشت‌های درد جاودانگی؟

 

۱۵. این‌که انسان‌ها از کیفیت بریده و به کمیت پیوسته بودند و حتا کیفیت را ارزیاب کمّی می‌کردند:

 ـ (در روز آرمانی) روزی که روی قیمت احساس/ مثل لباس/ صحبت نمی‌کنند

 

۱۶. این‌که آدمیان دست‌خوش فقر بودند:

ـ (در روز آرمانی) روزی که.../ فطرت خدا/ در زیر پای رهگذران پیاده‌رو/ بر روی روزنامه نخوابد/ و خواب نان تازه نبیند

 

۱۷. این‌که انسان‌ها آزاد نبودند:

ـ مگس به هر کجا به جز مگس نیست/ ولی عقاب در قفس خودش نیست

 

۱۸. این که آدمیان، به جای مرزگذری، مرزگذاری می‌کردند:

ـ (در روز آرمانی) دیوار حق نداشته باشد/ بی‌پنجره بروید

ـ آن روز/ دیوار باغ «مدرسه کوتاه» است/ تنها/ پرچینی از خیال/ در دوردست حاشیه‌ی باغ می‌کشند/ که می‌توان به‌سادگی از روی آن پرید

 

۱۹. این که دشمنی، خشونت و جنگ در کار بود:

ـ (در روز آرمانی) خواب در دهان مسلسل‌ها/ خمیازه می‌کشد/ و کفش‌های کهنه‌ی سربازی/ در کنج موزه‌های قدیمی/ با تار عنکبوت گره می خورند

 

 

 

 

http://www.bookcity.org/detail/11248