تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 18 آذر 1396 کد مطلب:11523
گروه: نشست‌ها

ایجاد تفاوت با تکرار

گزارش نشست نقدوبررسی کتاب «تکرار»

کتاب «تکرار» اثر سورن کیرکگور، فیلسوف دانمارکی، یکی از آثار کم‌نظیر فلسفی ـ ادبی است که صبغه‌ی روان‌شناسانه و زیبایی‌شناسانه دارد. کیرکگور در ۱۶ اکتبر ۱۸۴۳ دو کتاب «ترس و لرز» و «تکرار» را در یک روز منتشر کرد که هر دو در مواردی مضامین مشترک و مرتبط دارند. آیا تکرار ممکن است یا نه؟ چه ارزشی دارد؟ آیا یک چیز با تکرارشدن بهتر می‌شود یا کاستی می‌پذیرد؟ کیرکگور در این اثر به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. کتاب «تکرار»  با ترجمه‌ی صالح نجفی به تازگی به همت نشر مرکز منتشر شده است.

 نشست هفتگی شهر کتاب، روز سه‌شنبه چهاردهم آذرماه به بررسی کتاب یادشده اختصاص یافت. در این نشست مراد فرهادپور و صالح نجفی حضور داشتند.

کلمه‌ای خوب، زبان دانمارکی، فلسفه‌ی مدرن!

نجفی در ابتدا دلایل مترتب بر ترجمه‌ی این اثر و دیگر آثار کیرکگور را تشریح کرد؛ وی اظهار داشت: قصه‌ی ترجمه‌ی آثار کیرکگور برمی‌گرد به انتشار کتاب «قانون و خشونت» اثر جورجو آگامبن که معطوف است به آن پروژه‌ی خلاقه‌ی جمعی، فکری و سیاسی که به فرهادپور ارتباط داشت. در اولین مقاله‌ی این کتاب بخشی از کتاب الهیات سیاسی (کارل اشمیت؛ فرهادپور، مهرگان) نقل شده است؛ این بخش درباره‌ی ارتباط میان امر مفرد یا تکین با امر کلی یا عام (قاعده و استثنا) است: «استثنا از قاعده جالب توجه‌تر است؛ قاعده هیچ‌چیزی را مشخص نمی‌کند، استثنا همه‌چیز را مشخص می‌کند. استثنا نه فقط قاعده را تایید می‌کند، بلکه قاعده خود فقط از استثنا تغذیه می‌کند». ایجاد تغییر در رابطه‌ی استثنا و قاعده (که خود شاخه‌ی خاصی از فلسفه‌ی سیاسی اشمیت و الهیات سیاسی یا تفکر سیاسی رادیکال در اروپای دهه‌های اخیر است) بر اساس افکار و اندیشه‌های یک متاله صورت گرفته است که اشمیت از او نام نمی‌برد.

وی چنین ادامه داد: در ادامه‌ی قول پیشین چنین آمده است: «متالهی پروتستان که مظهر شور حیاتی‌ای بود که تفکر الهیاتی در قرن نوزدهم هنوز آن را از دست نداده بود می‌گوید: امر استثنایی، امر عام و خودش را توضیح می‌دهد و هرگاه کسی واقعا بخواهد امر عام را بررسی کند، فقط باید جویای یک استثنای واقعی باشد؛ امر استثنایی با روشنی، بیش از خودِ امر عام همه‌چیز را روشن می‌کند؛ پس از چندی سخن بی‌پایان درباره‌ی امر عام حال آدم را به هم می‌زند. استثناهایی هم در کار است؛ اگر توضیح آن‌ها ممکن نباشد، توضیح امر عام نیز ممکن نیست. البته معمولا این مشکل به چشم نمی‌آید، زیرا امر عام نه با شور و اشتیاق، بلکه فقط با سطحی‌نگری بی‌دردسر اندیشه می‌شود، ولی امر استثنایی برعکس با شوروشوقی حاد به امر عام می‌اندیشد.». آگامبن در کتاب یادشده توضیح می‌دهد: «تصادفی نیست که اشمیت در تعریف استثنا به نوشته‌های یک متاله اشاره می‌کند.» او در ادامه آن متاله را معرفی می‌کند که کسی جز سورن کیرکگور نیست.

نجفی ضمن اشاره به پیشینه‌ی آشنایی ایرانی‌ها با کیرکگور، رویارویی با قول پیشین را به یک فال نیک تعبیر کرد و گفت: کیرکگور در ایران پدر اگزیستانسیالیسم تلقی می‌شد؛ نماینده‌ی شکلی خاص و غیرعادی از فردگرایی بود و ممکن بود اندیشه‌ی او را به نحوی با تفکر لیبرالی نیز پیوند زد؛ از آن غم‌انگیزتر می‌شد او را به جریان روشن فکری دینی نیز متصل کرد و ممکن بود با اتکا به آرای او مسائل کلیدی در الهیات و کلام اسلامی را مخدوش کرد. اما در رویارویی با آرای او به مدد گفتمان انتقادی (که آن را با فرهادپور می‌شناسیم)، می‌توان نگاهش را نگاهی کاملا انتقادی (به مفهوم منفی آن) تلقی کرد؛ یعنی آخرین خیز فردیت بورژوایی برای غلبه بر تضادهایی که در جامعه یا حیات اجتماعی وجود دارد، حال آن‌که با نومیدی و سرخوردگی از راه‌حل های جمعی توام است. بنابراین باز هم می‌توان گفت کیرکگور نوعی فردگرایی یا اگزیستانسیالیسم مسیحی را بنیان نهاده است؛ حتا صورت الحادی آن نیز با آن‌چه او مطرح می‌کند چندان تفاوتی ندارد: پرداختن گفتارهای ایدئولوژیکی بر اساس شکست‌ها و ناکامی‌های فردی که باید برای درگیرشدن با آن‌ها پروژه‌های جمعی تعریف کرد؛ حال آن‌که ما از همه‌ی آن‌ها طفره می‌رویم.

نبردی بر پایه‌ی محرومیت

وی تاکید کرد: با انتشار کتاب یادشده چهره‌ای تازه از کیرکگور برای ایرانی‌ها عیان شد، چهره‌ای ناآشنا. او دستاوردهای مهمی هم برای فلسفه‌ی رادیکال و هم برای سیاست رادیکال دارد؛ اما پیش از آن کسی کیرکگور را به‌عنوان یک متفکر سیاسی نمی‌شناخت؛ آن‌چنان‌که در نوشته‌های او واکنش به سیاست انگشت‌شمار است؛ حتا می‌توان او را سیاست‌گریز خواند. در کتاب قانون و خشونت، نشانی آن نقل قول نبود؛ اما نکته‌ی در خور توجه این است که آن نقل برگرفته از رساله‌ای است که برای فارسی‌زبان چندان آشنا نیست، رساله‌ای به نام «بازجستن». با این‌که کیرکگور سه‌گانه‌ی معروف خود را تقریبا هم‌زمان منتشر کرده است، تنها ترس و لرز در ایران شناخته‌شده است. اما کتاب تکرار که شاید از آن اثر قدری ساده‌تر به نظر برسد و حجم کم‌تری هم دارد، در این سال‌ها اقبال چندانی نداشت و کسی ترجمه‌ی آن را آغاز نکرد. به هر روی باید در نظر داشت که همه‌ی آثار کیرکگور یک وجه آیرونیک دارد. او در ابتدای این اثر ادعایی بزرگ را صورت‌بندی می‌کند؛ می‌گوید من با کمک زبان دانمارکی کلمه‌ای خوب را به مفهوم تکرار تبدیل می‌کنم و آن را به فلسفه‌ی مدرن تقدیم می‌کنم، تا هم جای تذکار یونانی را بگیرد و هم جای مفهوم مشابه در فلسفه‌ی آلمانی را؛ و از آن‌جا که در پی آزمایش این مفهوم هستم، عنوان فرعی کتاب را جستاری در روان‌شناسی آزمونی می‌گذارم.

نجفی افزود: آزمایش‌های کیرکگور در این اثر تقریبا فرم ناول را به خود گرفته است؛ بخش‌های زیادی از آن نیز نوعی اتوبیوگرافی داستانی است. نکته‌ی آیرونیک بعدی درباره‌ی این اثر این است که مولف در ۱۸۴۳ تکرار را به‌عنوان مفهومی مهم به فلسفه‌ی مدرن تقدیم می‌کند، حال آن‌که در آثار بعدی‌اش آن را به کلی کنار می‌گذارد. یکی از مفسران آرای کیرکگور معتقد است که در نوشته‌های بعدی او مفهومی دیگر جای تکرار را گرفته است که برای مخاطبانش آشناتر است؛ این مفهوم همان است که در فارسی شور یا اشتیاق ترجمه می‌شود. اما مفهوم تکرار بعدتر از راه‌های دیگری به گستره‌ی فلسفه‌ی ورود یافت. آن‌چنان‌که گفته شد، عنوان فرعی این اثر روان‌شناسی آزمونی است؛ اما در مطالعه‌ی آن درمی‌یابیم چندان شباهتی ندارد به آن‌چه امروز از مفهوم روان‌شناسی می‌شناسیم و می‌دانیم؛ بیش‌تر شبیه است به آن‌چه امروز روان‌کاوی خوانده می‌شود. نویسنده در جریان آزمونی‌هایی که حول تکرار طراحی می‌کند، رابطه‌ای را درمی‌اندازد شبیه رابطه‌ی کیرکگور با خودش؛ او رابطه‌ای را صورت می‌دهد شبیه آن‌چه میان روان‌کاو و بیمار در جریان است.

وی ضمن تاکید بر این‌که مفهوم تکرار با آرای فروید به مفاهیم قرن بیستم وارد شده است، تصریح کرد: با شکل‌گیری جنبش‌های تازه‌تر فلسفه‌ی اروپایی، این مفهوم دوباره به گستره‌ی فلسفه بازگشت؛ اما در نوشته‌های کیرکگور دیگر غایب ماند. موخره‌ی این اثر را می‌توان کاملا مستقل از آن خواند؛ در آن دست‌کم سه بحث طرح شده است که می‌توان آن‌ها را کاملا از کتاب جدا کرد. رویکردی که نویسنده در این بخش پی می‌گیرد شاید همانی است که آگامبن سیاست نقل قول می‌خواند و اشمیت نیر به معنایی از آن بهره جسته است. وقتی اشمیت آن قطعه را (درباره‌ی رابطه‌ی میان استثنا و قاعده) از متن کلی کتاب تکرار جدا می‌کند (حتا نام کیرکگور را نمی‌آورد)، به این معنی قولی، نقل می‌شود از اقوالی، بدون اشاره به منبع آن. در پس‌زمینه درباره‌ی این گفته می‌شود که خواننده‌ی واقعی کتاب تکرار کیست؟ نویسنده فردی خیالی را به‌عنوان خواننده‌ی اصلی کتاب معرفی می‌کند؛ از این‌روی می‌تواند کثرت را در نظر نیاورد و تنها او را مخاطب را قرار دهد (جز من و تو کسی نیست و کتاب را به تو تقدیم می‌کنم).

نجفی افزود: او حین صورت‌بندی این گفت‌وگو به یک نبرد دیالکتیکی طاقت‌فرسا و نفس‌گیر اشاره می‌کند که بین امر کلی و استثنا وجود دارد؛ این قطعه همان است که در کتاب قانون و خشونت آمده است. در ترجمه‌های مختلف این قطعه احتمالا تفاوت‌هایی وجود دارد؛ در ترجمه‌های استاندارد رسالات کیرکگور به استثناء مشروع و رابطه‌ی آن با امر کلی اشاره شده است؛ اگر تعبیر استثناء نامشروع درست باشد، به استثنائی گفته می‌شود که امر کلی را دور می‌زند؛ ولی استثناء مشروع برای این‌که خود را بشناسد باید امر کلی را هم بشناسد؛ ولی تنها از ورای شور یا اشتیاق سکرآور می‌تواند این امر را صورت دهد؛ از همین‌روی سخنان بی‌پایان و ناخوشایند درباره‌ی امر کلی، از منظر استثناء معنای دیگری می‌یابد. کیرکگور این قضیه را با نکته‌ای که در انجیل‌ها گفته شده است، قیاس می‌کند: خداوند فرد گناهکار را بیش از نودونه فرد پرهیزگار دوست دارد؛ این از این‌روی است که رابطه‌ی خداوند با بنده‌ی گناهکار از جنس رابطه‌ی امر کلی است با استثناء. این رابطه بسیار شگفت‌انگیز است؛ کیرکگور تاکید می‌کند بر این‌که فرد گناهکار در ابتدا این را نمی‌داند؛ این «ندانستن» جزو ذاتی رابطه‌ی فرد گناهکار با خداوند است؛ یعنی خداوند فرد گناهکار (که بالاخره زمانی به سوی او بازمی‌گردد) را بیش از نودنه درصد افرادی که از گناه‌کردن می‌هراسند، دوست دارد؛ اما فرد کناهگار نباید این را بداند. او جز غضب خداوند چیزی را حس نمی‌کند تا سرانجام (به یک معنی) خداوند را مجبور می‌کند به حرف‌زدن.

وی این نظرگاه را جزوی از قاعده‌ی اصلی الهیات کیرکگور خواند و تصریح کرد: در الهیات وی (اگر نتوان با این عنوان از آن یاد کرد، دست‌کم می‌توان آن را الهیات رادیکال خواند)، انسان با خدا می‌جنگد. نبرد انسان با خدا متکی است بر سلاحی که قاعدتا خداوند باید از آن محروم باشد. کیرکگور در ترس و لرز این سلاح را «ناتوانی» می‌نامد؛ این چیزی است که خدواند نمی‌تواند داشته باشد؛ انسان با سلاح بی‌قدرتی می‌تواند به جنگ قدرت مطلق برود؛ این جنگ، جنگ استثنا و امر کلی است؛ در واقع بین امر کلی و استثنا یک نبرد عاشقانه برقرار است. او در موخره این مفهوم را جایگزین دیالکتیک سه مرحله‌ای (تز، آنتی‌تز و سنتز) می‌کند. او در انتهای موخره، این استثنا را شاعر می‌خواند.

هیچ‌چیز تکرار نمی‌شود

فرهادپور در ابتدای سخنان خود، ضمن تاکید بر ضروت بازنگری در ترجمه‌ی آثار کیرکگور، کتاب تکرار را مجموعه‌ای از غرایب خواند و اظهار داشت: در رویارویی با این اثر نمی‌دانیم، مجموعه‌ای از نامه‌هاست، خاطرات است، حدیث یک ماجرای عاشقانه است یا یک رساله‌ی فلسفی است؛ به همین ترتیب جایگاه این اثر در گستره‌ی فلسفه چون جایگاه خود کیرکگور به نوعی ناروشن است؛ اما در حین خواندن آن کاملا با فضاها و پیوندهایی رویارو می‌شویم که نوعی درگیری فلسفی جدی را پیش می‌کشد. به اعتقاد من شکی نیست در این‌که در این ترجمه دقتی مضاعف وجود دارد و خطاهای فاحش و عجیب‌وغریب رایج در ترجمه‌های فعلی در آن نیست. می‌توان گفت مترجم توانسته است زبانی خاص برای این متن بسازد که در عین روانی و آشنایی، پیچیدگی‌های یک متن فلسفی را نیز در خود دارد. ترجمه صرفا برگردان متنی از زبانی به زبان دیگر نیست؛ ترجمه یک درگیری است میان دو سنت. شکلی از گذر است. متاسفانه این رویکرد امروز رایج نیست.

وی آسیب‌های وارد بر امر ترجمه را با ذکر مصادیقی برشمرد و از آن‌پس به مضمون کتاب محل نقد پرداخت؛ فرهادپور اظهار داشت: من نقد آدورنو بر کیرکگور را درست می‌دانم؛ با در نظر داشتن فروپاشی فلسفه پس از هگل در این‌جا با تلاشی رویاروییم که می‌خواهد سوبژکتیویته را به شکلی بی‌واسطه با حقیقت برابر کند. البته در این‌جا این بحث نیز مطرح است: آیا آن‌چه به‌عنوان استثناء (و از آن‌پس تکرار) مطرح می‌شود، با امر سوبژکتیو برابر است؟ آیا می‌توانیم امر سوبژکتیو را با امر فردی مساوی بدانیم؟ یا در این‌جا بیش‌تر با امر تکین سروکار داریم؟ امر تکین به کلی چیزی است جز امر فردی یا آن‌چه فردگرایی تملکی جامعه‌ی بورژوایی می‌نامیم. اما باید در نظر داشت، این ابهام به شکلی جاری و ساری است. به اعتقاد من آن ساختاری که بیش از هرچیز به درک کیرکگور کمک می‌کند (به شکل آشکار و پنهان در تمام آثار او موجود است)، همان ساختار سه وجهی زیبایی‌شناسی، اخلاق و تجربه‌ی دینی است؛ آن‌چنان‌که در انتهای این اثر نویسنده بر این تاکید می‌کند که من تنها زیبایی‌شناسی، روان‌شناسی و اخلاق را در نظر داشته‌ام. تجربه‌ی جوان شاعر در این اثر نیز در واقع شکل خاصی از استثناء و تکرار است. 

فرهادپور ضمن ارجاع به متن، این رویکرد را تشریح کرد و از آن‌پس افزود: به اعتقاد من مراحل یادشده ساختار مناسبی را شکل می‌دهند، برای درک کلیتی که با عنوان روح عینی (پس از هگل) می‌شناسیم. یادآوری و تکرار دو مفهوم اصلی هستند که در ابتدای کتاب مطرح شده است؛ تکرار مفهومی است که گویا باید در عصر جدید جایگزین یادآوری شود؛ به نظر می‌رسد با کاربست نگاهی فلسفی یا از ورای نوعی بازنگری فلسفی باید این دو مفهوم از مضمون جدا شوند؛ درباره‌ی تذکار، اولین مضمونی که به آن نسبت داده می‌شود همان نظریه‌ی افلاطون (مثل) است، مبنی بر این‌که معرفت چیزی جز یادآوری نیست؛ اما اگر محتوا را کناری بگذاریم و صرفا به خود یادآوری نظر داشته باشیم، می‌توان مفهومی از گذشته را دریافت که شاید همان مفهوم گذشته‌ی مطلق دلوز است. من این مفهوم را در دیدی معطوف به آینده درمی‌یابم؛ انسان موجودی است که میل معطوف به آینده و نیز قوه‌ی خیال دارد؛ این خیال پیشاپیش تحقق‌یافته است؛ انسان وقتی خواسته‌های خود را به قوه‌ی خیال می‌سپارد، قبلا به آن دست یافته است؛ بنابراین در رابطه‌ی ما با آینده، بعدی از گذشته است که نمی‌توان آن را صرفا به شکلی خطی (در قبل از حال) دید.

وی ادامه داد: اگر کنار نهادن محتوا و یادآوری را به‌عنوان امری محض در نظر آوریم و (به‌جای این‌که در پی ابژه‌ی آن باشیم) بر خود یادآوری متمرکز شویم، باید این رویکرد را درباره‌ی تکرار نیز به کار گیریم؛ تکرار باید یک تکرار ناب در نظر گرفته شود؛ به این معنی که نباید گفت «چیزی تکرار می‌شود»؛ هایدگر درباره‌ی نیچه از «بازگشت ابدی امر یکسان می‌گوید»؛ حال آن‌که اصولا نباید بر «یکسانی» و «ابژه» تکیه شود. به قول مالارمه هیچ‌چیز در بازی بازگشت ابدی تکرار نمی‌شود (نه سوژه، نه انسان، نه وجود، نه وحدت، نه حقیقت، نه خدا)؛ در واقع خود بازی است که تکرار می‌شود؛ ما تاس‌ها را می‌ریزیم و تاس‌ها به سوی ما بازمی‌گردند برای این‌که باز هم ریخته شوند. از این حیث شاید خواست القاء بخت که مالارمه بر آن تاکید دارد، خواست درستی نباشد؛ شاید باید مثل نیچه بپذیریم که ما تاس‌ها را می‌ریزیم و تنها نتیجه، ادامه‌ی بازی است؛ آیا هر کنش ما، دوباره ما را در برابر امر ناممکن یا بخت قرار می‌دهد؟ اگر سوبژکتیویته را بر اساس شور و شوق تعریف کنیم، تکرار آن شور و شوق دقیقا به این معنی ا‌ست که کنش سوژه همواره آن را در معرض خطر قرار می‌دهد؛ در واقع این‌همانی سوژه یا هویت آن هیچ‌گاه تمامیت نمی‌یابد. بنابراین تلاش‌های سوژه برای هویت‌یابی، در نهایت به ایجاد شکاف در خود آن می‌انجامد؛ سوژه اصلا چیزی نیست جز تفاوت مینی‌مالی که در هربار تکرار ایجاد می‌شود.

فرهادپور به آرای دلوز در این‌باره اشاره کرد و از آن‌پس اظهار داشت: تکرار چیزی است که تفاوت را ایجاد می‌کند؛ چراکه همواره نوعی تفاوت زمانی بین لحظه‌ی قبل و لحظه‌ی حال وجود دارد و شیء بر همین اساس به چیزی دیگر بدل می‌شود. این تفاوت حداقلی در سوژه به کنشی تبدیل می‌شود، معطوف به ایجاد تفاوت با تکرار؛ یعنی جایی که می‌توان دریافت، این‌گونه نیست که امری واپس‌رانده یا سرکوب‌شده، مدام بازمی‌گردد و ما را درگیر یک آسیب یا تروما می‌کند؛ اصولا سوژه چیزی نیست جز تنش و رفت‌وآمد میان گذشته و حال. ناخودآگاه یا آن‌چه واپس رانده شده، در این گذر رخ می‌دهد. در مسیر این آمدوشد با نوعی اعوجاج رویاروییم. در این فاصله پیام با جابه‌جایی یا تمرکز دگرگون می‌شود؛ ناخودآگاه به‌عنوان حقیقت سوژه چیزی نیست جز اعوجاج و دگرگونی در انتقال دال‌ها و دلالت‌ها؛ بنابراین آن‌چه هست، آمدوشدی بین دلالت‌هاست که آمدوشدی با میانجی و پارادوکسیکال است. ناخودآگاه چیزی نیز جز همین درهم‌پیچیدگی‌ها. در این آمدوشد ما با آن تروما رویارو می‌شویم؛ از آن‌جاکه آن حقیقت سرکوب‌شده، در درون حرکت انتقالی دلالت‌ها رخ می‌دهد، تنها تکرار این حرکت است که می‌تواند سوژه را با حقیقت پیوند بزند؛ این تکرار، تکرار هیچ‌چیز خاصی (هویت، وحدت یا انسجام) نیست؛ در این معنا مسلما تکرار سوژه نیز نیست؛ تکرار در شکلی که بر ابژه  خود منعکس شود، عین بلاهت است؛ وقتی تکرار به یک ابژه متصل می‌شود، سویه‌ای جهنمی می‌یابد؛ به نوعی سوژه را هیپنوتیزم می‌کند و آن را از هرگونه سوژه‌بودن دور می‌کند.

 

 

 

 

 

http://www.bookcity.org/detail/11523