تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 28 آذر 1396 کد مطلب:11619
گروه: یادداشت و مقاله

رنگ عشق احمدرضا احمدی

غیر از شاعری، زمینه برجسته مهم کارنامه احمدرضا احمدی ادبیات کودک و نوجوان است.

آرمان: غیر از شاعری، زمینه برجسته مهم کارنامه احمدرضا احمدی ادبیات کودک و نوجوان است. شاعری که با خیال‌های رنگی‌اش جهان را کودکانه می‌بیند و خیلی‌ها او را کودکی می‌دانستند که برای آدم‌بزرگ‌ها شعر می‌گوید. احمدرضا احمدی سبک ویژه‌ای در نوشتن داستان‌های کودکان دارد. در بیشتر آثار کودک وی نوعی نگاه فراواقع‌گرا و هستی‌شناسانه با رویکرد خلق جهانی دیگر با ویژگی‌ها و قانون‌های خودش وجود دارد. داستان‌های او آمیزه‌ای از نثر،‌ شعر و خیال‌پردازی‌های مشخص است. این خیال‌پردازی‌ها به عنصر گمشده‌ای در وجود او برمی‌گردد که برجسته‌ترین آنها کودکی گمشده و دوری از پدر یا خانه پدری است. تاکنون بیش از چهل عنوان اثر از وی در زمینه شعر و داستان کودکان منتشر شده است که در زیر نگاهی انداخته شده به مجموعه نه جلدی «رنگ عشق» که از سوی نشر «نظر» منتشر شده است. این مجموعه نامزد جایزه هانس کریستین اندرسون نیز شده است. عناوین داستان‌های مجموعه نه‌جلدی «رنگ عشق» به ترتیب از این قرار است: ۱. پروانه روی بالش من به خواب رفته بود. ۲. دخترک، ماهی، تنهایی. ۳. ناگهان چراغ‌ها خاموش شدند. ۴. عمر هفت چوب کبریت کوتاه بود، فقط یک لحظه بود. ۵. عروس و داماد در باران. ۶. مرا چشم آبی صدا می‌کنند. ۷. پسرک و دوازده ماه سال. ۸. باران دیگر نمی‌بارید. ۹. این‌همه بادبادک‌های رنگی. در بخش اول این یادداشت به بررسی چهار داستان اول مجموعه پرداخته شده است.

۱- پروانه روی بالش من

مادر راوی در روز جمعه یک ذره‌بین به او می‌دهد. او در هر روز هفته با ذره‌بین به چیزی نگاه می‌کند و آنچه را که می‌بیند روایت می‌کند. در روز شنبه به خانه‌شان؛ یکشنبه به یک قایق کاغذی که خودش ساخته است؛ دوشنبه به یک گلدان کاغذی که در بالکن خانه است و گل‌های سرخ دارد؛ سه‌شنبه به پروانه‌ای که روی بالشش نشسته؛ چهارشنبه به اسباب‌بازی‌اش که یک ماشین آتش‌نشانی کوچک است؛ پنجشنبه به یک اسباب‌بازی دیگر که قطاری کوچک است؛ و در روز جمعه به خواهر کوچکش که در باران در حیاط خانه با عروسک‌هایش بازی می‌کند با ذره‌بین نگاه می‌کند. در تمام بخش‌ها بعد از نگاه‌کردن به چیزها از پشت ذره‌بین، راوی ذره‌بین را می‌شوید و دوباره به همان چیز نگاه می‌کند. آنچه که راوی در ابتدای هر بخش از پشت ذره‌بین می‌بیند با دنیای واقعی متفاوت است. او با نگاه‌کردن از پشت ذره‌بین به دنیای خیالی و ذهنی کودکانه گام می‌گذارد. اما بعد از شستن ذره‌بین چیزها به حالت اولیه و واقعی خود برمی‌گردند. در تمام روزها بعد از شستن ذره‌بین راوی آنچه را که دوباره می‌بیند به تصویر می‌کشد؛ به‌جز روزهای چهارشنبه و پنجشنبه، روایت در این روزها با جمله «ذره‌بین را شستم» تمام می‌شود.

در مورد شخصیت این داستان، جنسیتش، سنش، ویژگی‌های ظاهری‌اش، گذشته‌اش و... ما چیز زیادی نمی‌دانیم. جز اینکه کودکی رویاپرداز است و یک مادر و یک خواهر دارد. اما به نظر می‌رسد به شکلی غیرمستقیم شخصیت‌پردازی از زاویه کنش و کردار راوی صورت می‌گیرد. در این بین، اشیا و عناصر نقش مهمی ایفا می‌کنند. انتخاب ذره‌بین به‌عنوان شیءای که از دریچه و روزنه آن، کودک/راوی به دنیای خیال سفر می‌کند بسیار آگاهانه است. ذره‌بین تداعی‌کننده عینک هم هست. در فارسی برای کسی که دیدگاه‌ها و نظرگاه‌های جزمی خاصی دارد، می‌گوییم: «او از پشت عینک خودش به دنیا نگاه می‌کند» راوی هم اینجا از پشت ذره‌بین خودش به دنیا نگاه می‌کند. اما شخصیت او توانایی این را دارد که قاب و قالبی را که از پشت آن نگاه می‌کند، عوض کند. از طرفی ذره‌بین که در اینجا به نوعی رمز ذهنیت، خیال و دریچه ورود به دنیای رویاست در آزمایش‌های علمی و دیدن جزئیات عینی چیزها کاربرد دارد، همانطور که در کتاب‌های علوم به آن اشاره شده است. بااین‌همه، ذره‌بین در اینجا نمایانگر دنیایی خیالی است نه دنیای واقعی؛ چون راوی با نگاه‌کردن از پشت آن به دنیای فراواقعی و ذهنیت رویاپرداز خود نظر دارد تا دنیای واقعی. راوی داستان «پروانه روی بالش» ذره‌بین را از مادرش می‌گیرد. مادر نماینده دنیای درونی کودک، خیال و دنیای رویایی خردسالی است در مقابل پدر که نماینده دنیای بیرون، تجربه و بزرگسالی است. درون، ذهنیت و «خانه» حیطه مادر است. بیرون، عینیت و جامعه مربوط به پدر. محیط خانه حریم امنی است که مادر آن را برای کودک تدارک می‌بیند. جایی که کودک در آن فرصت رویاپردازی و خیال‌بازی دارد. در این داستان اولین چیزی که به تصویر کشیده می‌شود خانه است. راوی در اولین روز هفته، خانه را از پشت ذره‌بین نگاه می‌کند. بعد از آن هم هر چیزی را که راوی در روزهای دیگر هفته می‌بیند در همین محیط خانه است. اصلی‌ترین نمود شخصیت راوی رویاپردازی و خیال‌پردازی او در برخورد با اشیای پیرامون اوست: با ذره‌بین خانه را نگاه می‌کند تا خانه بزرگ‌تر شود و بدل به باغ بشود. ذره‌بین را روی پروانه روی بالش می‌گیرد تا یک هواپیما بشود و... همین کنش نشان‌دهنده این است که راوی شخصیتی دارد که از مجرای رویاپردازی قصد تغییر جهان را دارد. از یک منظر شخصیت راوی از گونه شخصیت‌های ایستاست؛ چراکه تغییری در طول داستان در وی پدیدار نمی‌شود. از نظر شیوه شخصیت‌پردازی، ارائه شخصیت راوی از مجرای عمل وی با نمایش وضعیت و موقعیت است و ما کشمکش‌های ذهنی و عواطف درونی وی را به‌طور غیرمستقیم درمی‌یابیم. پس ارائه شخصیت بدون تعبیر و تفسیر است.

۲- دخترک، ماهی، تنهایی

داستان روایت دخترک تنهایی است که هیچ همبازی‌ای ندارد و با پدر و مادرش در کلبه‌ای کنار دریا زندگی می‌کند. او ماهی سفیدرنگی را در خواب می‌بیند. یک روز جمعه دخترک از خواب بیدار می‌شود و همان ماهی‌ای که در خواب دیده بود، در کلبه هم می‌بیند که بالا و پایین می‌پرد. دخترک با کمک پدرش ماهی را به دریا می‌رساند. دخترک در فصل پاییز و زمستان به کنار دریا می‌رود تا شاید ماهی سفید را ببیند و تنهایی را فراموش کند. اما ناامید به کلبه بازمی‌گردد. در یک روز جمعه که روز عید است، دخترک با یک نی‌لبک سفید به کنار دریا می‌رود و شروع به نواختن می‌کند. نی‌لبک به رنگ زرد درمی‌آید. ماهی با صدای نی‌لبک به روی دریا می‌آید. ماهی هم به رنگ زرد درمی‌آید. دخترک با دیدن ماهی تنهایی را فراموش می‌کند. ماهی به عمق دریا می‌رود و دخترک به کلبه بازمی‌گردد. در روزهای بعدی هفته دخترک به کنار دریا می‌رود و شروع به نواختن نی‌لبک می‌کند و هر روز نی‌لبک و ماهی به رنگی درمی‌آیند. در روز جمعه وقتی دخترک شروع به نواختن می‌کند نی‌لبک و ماهی به رنگ طلایی و نقره‌ای درمی‌آیند. ماهی دهانش را باز می‌کند و یک جام طلایی و یک جام نقره‌ای از آن بیرون می‌آید. دخترک در روز شنبه جام‌ها را از آب دریا پر می‌کند.

در صبح یکشنبه دخترک دست راست خود را در جام طلایی فرو می‌کند و از هر انگشت دخترک گلی می‌روید که با آنها زمین را شخم می‌زند. در صبح دوشنبه دخترک دست چپ خود را در جام نقره‌ای فرو می‌کند و از هر انگشتش صدای سازی شنیده می‌شود. همچنین او صاحب نُه نی‌لبک به رنگ‌های زرد، آبی، قرمز، بنفش، سبز، صورتی، ارغوانی، طلایی و نقره‌ای می‌شود که هر وقت آنها را می‌نوازد دیوار کلبه به رنگ نی‌لبک درمی‌آید. هر شب نیز با صدای سازی که از انگشت‌هایش به گوش می‌رسد به خواب می‌رود. او دیگر تنها نبود و گاهی ماهی سفید را در خواب می‌دید که پیر شده. در آخر داستان دخترک دیگر نیازی به دیدن ماهی برای بیرون‌آمدن از تنهایی ندارد.

نویسنده از همان آغاز، در اسم داستان، دو شخصیت اصلی داستان، یعنی دخترک و ماهی را در کنار تنهایی ذکر می‌کند. انگار تنهایی هم یکی از گرانیگاه‌های در پیوند با شخصیت‌های داستان است یا بهتر است بگوییم که نقش مهمی در داستان دارد و عامل پیوند دخترک و ماهی است. در طول داستان هم روی تنهایی دخترک تاکید زیادی می‌شود. تمام تلاش‌های دخترک برای بیرون‌آمدن و فراموش‌کردن تنهایی است. درواقع همین تنهایی است که در داستان عدم تعادل ایجاد می‌کند و موجب بسط و گسترش شخصیت دخترک داستان می‌شود. تنهایی موجب حرکت و جست‌وجوی دخترک برای یافتن چیزی یا کسی می‌شود که همان ماهی سفید است. در تنهایی گرایش به خیال و رویاپردازی بیشتر می‌شود و همین گرایش سبب کشمکش‌های محدودی می‌شود که شخصیت را به ما می‌شناساند. ماهی این داستان را می‌توان رمز و سمبل رویا دانست. اولین جمله داستان این است: «دخترک ماهی سفید را در خواب دیده بود.» او پیش از اینکه خود ماهی سفید را در کلبه ببیند آن را در خواب دیده بود. انگار ماهی همان خواب و رویای دخترک است که عینیت یافته است. موتیف عینیت‌یافتن رویا و خواب را در دیگر آثار احمدی هم می‌توان یافت. برای نمونه، در کتاب «من حرفی دارم که فقط شما بچه‌ها باور می‌کنید» شخصیت اصلی داستان شقایقی را از خوابش به بیداری می‌آورد اما هیچ‌کس این را باور نمی‌کند. راوی فکر می‌کند شاید بچه‌ها باور کنند که او شقایق را از خواب و رویایش به بیداری آورده است. اما ماهی داستان «دخترک، ماهی، تنهایی» خود شکلی رویاگونه دارد و با رنگ‌های مختلف و ویژگی‌های فراواقعی بر دخترک ظاهر می‌شود. علاوه بر این، ماهی حیوانی است که در اعماق ناشناخته آب‌ها زندگی می‌کند. در این داستان نیز هر روز که ماهی با رنگی بر دخترک ظاهر می‌شود به عمق دریا می‌رود و از دید دخترک پنهان می‌شود.

این ویژگی به ماهی نوعی سیلانیت و دور از دسترس‌بودن می‌دهد، که از ویژگی‌های رویاست. جایگاه ماهی اعماق دریاست. رویا نیز از اعماق ناشناخته ناخودآگاه انسان بیرون می‌آید. روان ناخودآگاه بنا به تعریف فروید «لایه‌ای در زیر خودآگاه ماست که از دسترس و شناخت ما بیرون است و منبع خواب‌ها، رویاها، خلق ادبی-هنری و عامل بسیاری از رفتارهای ماست.» پس می‌توانیم بگوییم همچنان که ماهی رمز و سمبل رویاست دریا نیز که خاستگاه ماهی است، رمز ناخودآگاه انسان است.

در آخر داستان دخترک دیگر نیازی به دیدن ماهی برای بیرون‌آمدن از تنهایی ندارد. چون او ماهی را در خودش پیدا کرده. و خواب و بیداری‌اش پرطنین و بارور شده است. او همچنان تنهاست اما دیگر تنهایی‌اش آزاردهنده نیست؛ چون خودش و رویایش را یافته است. در آخرین جمله داستان راوی می‌گوید: «دخترک گاهی ماهی سفیدرنگ را در خواب می‌دید که پیر شده است.» این پیرشدن ماهی سفید که درواقع رویای دخترک است را می‌توان پیرشدن دخترک تفسیر کرد یا همراه‌داشتن رویای کودکانه دخترک در تمام طول زندگی دانست. انگار دخترک رویای کودکی‌اش را تا همیشه با خود همراه خواهد داشت؛ زیراکه کودکانه‌زیستن را آموخته است. به نظر می‌آید در اینجا برای پردازش بیشتر شخصیت دخترک ویژگی پیری به جای دخترک به رویای او نسبت داده شده است. انگار راوی تلویحا به ما می‌گوید که کودکانه‌زیستن تنها مخصوص کودکان نیست. و دخترک این داستان از نظر سنی تا همیشه دخترک نخواهد بود. بلکه می‌تواند انسان بزرگسالی باشد که توانایی کودکانه‌زیستن دارد. به خاطر همین ویژگی است که راوی پیری و گذر عمر او را به ماهی نسبت می‌دهد. از نظر تقسیم‌بندی پویا و ایستا شخصیت دخترک به علت دگرگونی و تحولی که در طول داستان برایش پدید می‌آید و از دخترک تنها، بدل به دخترکی می‌شود که در تنهایی خودش را دریافته و به کودکانگی‌اش دست یافته است، در زمره شخصیت‌های پویا قرار می‌گیرد.

۳- ناگهان چراغ‌ها خاموش شدند

در آغاز داستان راوی از مادرش یک پاک‌کن و یک جعبه مدادرنگی می‌گیرد. در بخش‌های بعدی راوی کلمه‌هایی را که روی کاغذ نوشته شده بود پاک می‌کند و با مدادهای رنگی کلمه دیگری را که به‌جای آن نوشته شده بود، می‌نویسد. به‌طور مثال راوی به جای کلمه خنجر با مداد قرمز می‌نویسد گل‌سرخ. به محض نوشته‌شدن این واژه در همه‌جای جهان گل سرخ می‌روید و جهان در رنگ قرمز غرق می‌شود. به همین ترتیب در بخش‌های بعدی، راوی واژه‌هایی با بار منفی معنایی را پاک می‌کند و واژه‌هایی با بار مثبت معنایی را با مدادرنگی به جای آنها می‌نویسد. به محض نوشته‌شدن آن واژه روی کاغذ، کلمه مورد نظر در جهان ظهور و نمود پیدا می‌کند و تغییراتی خوشایند در جهان بیرون متن رخ می‌دهد.

شخصیت راوی در طول داستان کودکی است خلاق. او در ابتدای داستان یک بسته مدادرنگی از مادرش می‌گیرد. مدادرنگی به عنوان ابزاری که از طرفی کودکان با آن سروکار دارند و از طرفی هنرمندان نقاش، از آغاز داستان تصور کودک خلاق را به ذهن می‌آورد. اما راوی داستان با مدادرنگی نقاشی نمی‌کند، بلکه مانند یک هنرمند شاعر یا نویسنده می‌نویسد. با نوشتن هر واژه به رنگی خاص، آن واژه در دنیای بیرون با همان رنگ تصویر می‌شود و نقش و ظهور می‌یابد. از آغاز، کنش‌های راوی انگیزه‌ای پذیرفتنی و طبیعی را نشان می‌دهد. این به حقیقت‌پیوستن واژه‌ها به محض نوشته‌شدن و آفرینش جهانی به واسطه واژه‌ها، به راوی داستان جلوه‌ای خداگونه نیز می‌دهد. خالق و خلاق یکی از صفات خداوند است. صفتی که پروردگار در انسان شاعر، نویسنده و هنرمند نیز قرار داده است. نویسنده و شاعر با نوشتن چیزها آن را در دنیای متن خلق می‌کند. به نظر موریس بلانشو برای نویسنده داستان‌های خیالی نوشتن حرکت بی‌نقصی است که از طریق آن، هرچه درون هیچ بود با واقعیت عظیم بیرون می‌آید، مثل چیزی ضرورتا حقیقی. نویسنده به کلمه نیاز دارد و وقتی آن را می‌نویسد در دنیای متن آن چیز خلق می‌شود و در اثر خود جهانی می‌آفریند. اما در داستان «ناگهان چراغ‌ها خاموش شدند» این خلق‌کردن در دنیای بیرون متن هم اتفاق می‌افتد و شاعر- کودک یا نویسنده- کودک با نوشتن واژه‌ها انگار آنها را حقیقتا می‌آفریند. این ویژگی در دیگر کتاب‌های کودک احمدرضا احمدی مثل «نوشتم صبح، صبح آمد» و «نوشتم باران، بارن آمد» نیز دیده می‌شود: نوشتم صبح صبح آمد... این صبحی که احمدی از آن صحبت می‌کند ما را به یاد نخستین روز آفرینش و باب اول عهد عتیق می‌اندازد: و خدا گفت: روشنایی بشود و روشنایی شد... در این گونه داستان‌های احمدرضا احمدی، انگار راوی به اولین صبح آفرینش می‌رود و دست به خلق جهانی می‌زند و چیزها را می‌آفریند. انگار راوی هم جزوی از هستی و خالق است. شخصیت راوی از نوع ایستا است، اما کردارش سبب تعلیق و دگرگونی در داستان می‌شود.

۴- عمر هفت چوب کبریت

داستان درباره پسری است که پدرش قبل از رفتن به سفر، نشانی و کلید باغی قدیمی و یک قوطی کبریت را به او داده است. آنها در یک شهر بندری زندگی می‌کردند که در طول روز گرم بود، پدر به پسرش گفته بود که برای رفتن به باغ در شب حرکت کند. در یک شب پاییزی که هوا خنک بود و مادر پسر در خواب است پسر برای چیدن انار می‌خواهد به باغ قدیمی برود. پسر کبریت اول را روشن می‌کند تا در لحظه کوتاه روشن‌شدن کبریت کلید باغ قدیمی را پیدا کند. کبریت دوم را برای پیداکردن پله‌های تپه روشن می‌کند. کبریت سوم را برای پیداکردن قایق در تاریکی شب روشن می‌کند. کبریت چهارم را برای پیداکردن اسب در تاکستان روشن می‌کند. کبریت پنجم را برای پیداکردن قفل باغ روشن می‌کند. کبریت ششم را برای پیداکردن درخت‌های انار روشن می‌کند. در زمان روشن‌کردن کبریت هفتم طاووسی که در باغ است، چترش را باز می‌کند تا مانع خاموشی کبریت شود. او در روشنایی کبریت هفتم سبدهای خالی را کنار استخر قدیمی پیدا می‌کند. اما دیگر کبریتی ندارد که در نور آن انارها را از درختان بچیند و در سبدهای خالی بگذارد؛ در این زمان نور مهتاب به کمک پسرک می‌آید. او در نور مهتاب سبدهای خالی را به زیر درخت‌های انار می‌برد؛ سبدها را از انارها پر می‌کند، انارها را در خورجین روی اسب می‌ریزد، مرد قایقران منتظر پسرک مانده است. او برای بازگشت دوباره سوار قایق می‌شود، به کمک مرد قایقران سبدهای انار را از پله‌های تپه بالا می‌برد. زمانی که پسر به خانه می‌رسد سپیده زده و مادر بیدار شده، سبدهای انار را به مادر می‌دهد و به خواب می‌رود.

داستان «هفت چوب کبریت» را می‌توان داستانی دانست در مورد سپری‌کردن دوران خردسالی و تجربه دنیای بیرون. ژان پیاژه تجربه را یکی از عواملی می‌داند که به رشد کودک کمک می‌کند، به باور او کودکان تنها در جریان تجربیات گوناگون است که می‌توانند خودشان یاد بگیرند و برای خودشان کشف کنند. در خانواده پدر نماینده دنیای بیرون و جامعه است و مادر نماینده خانه، دوران نوزادی و پسرک این داستان در زمان خواب‌بودن مادر و به توصیه پدر از خانه بیرون می‌رود و در دنیای بیرون از خانه تجربیات تازه‌ای به دست می‌آورد و به ماجراجویی می‌پردازد.

در خواب‌بودن مادر می‌تواند اشاره به این باشد که پسرک ترسش را از دنیای بیرون نادیده می‌گیرد و به سمت دنیای بزرگسالی، جامعه و بیرون که پدر نماینده آن است می‌رود. این اولین قدم برای شکل‌گیری شخصیت پسرک است. باید توجه داشت که کلید، نقشه باغ قدیمی و بسته چوب کبریت را پدر به پسر داده است؛ بنابراین پدر در این داستان به‌نوعی نماینده و معرف دنیای بیرون به کودک است و در شکل‌گیری شخصیت کودک نقش اساسی دارد.

با توجه به عواملی مانند بازخواست‌نشدن کودک بعد از بازگشت به خانه از سوی مادر، دست‌زدن به کبریت که معمولا کودکان خردسال را از دست‌زدن به آن منع می‌کنند، همین‌طور غیاب پدر که پسرک را به تنها مرد خانه بدل می‌کند، می‌توان این روایت را داستانی دانست که شکل‌گیری شخصیت آن از مجرای عبور از دوران خردسالی، ترس‌های آن دوران و روبه‌روشدن با دنیای بیرون است. نکته دیگر اینکه شخصیت اصلی داستان به‌نوعی به ماجراجویی می‌پردازد و باید مسیر ناشناخته خانه تا باغ قدیمی را طی کند اما در طول مسیر با هیچ مانع، سد یا مشکلی روبه‌رو نمی‌شود. نه‌تنها هیچ شریری دردسری برای او ایجاد نمی‌کند بلکه در مواقعی یاری‌گرهایی به کمک او می‌آیند. پس شخصیت داستان آنچنان درگیر گره‌افکنی و کشمکشی در طول داستان نمی‌شود.

نقش شریر در داستان‌ها به‌هم‌زدن آرامش خانواده خوشبخت، ایجاد یک نوع مصیبت، خرابکاری، یا واردآوردن صدمه و زیان است. شخصیت شریر قصه ممکن است اژدها، دیو، دزد، ساحره و زن‌پدر و همانند آنها باشد. یاری‌گر نیز یک شخص، شیء یا یک عامل جادویی مورد نیاز است که در مواقع ضروری به کمک قهرمان داستان می‌آید. برای نمونه، زمانی که پسرک به رود می‌رسد مرد قایقران منتظر اوست و او را به آن سوی رود می‌رساند. بعد از آن اسب او را از تاکستان عبور می‌دهد. در زمانی که دنبال سبدها می‌گردد طاووس چترش را روی آتش کبریت باز می‌کند که در باد خاموش نشود و در زمانی که کبریت‌ها تمام می‌شود و پسرک می‌خواهد انارها را بچیند و در سبد بگذارد ماه بیرون می‌آید و با نور خود منظره را روشن می‌کند. تنها یاری‌گرها به شکل‌گیری شخصیت کودک کمک می‌کنند.

این داستان را می‌توان نوعی داستان شب نیز دانست. این داستان‌ها در زمان شب قبل از خواب برای کودکان روایت می‌شود. روایت این نوع داستان‌ها مانند داستان عمر هفت چوب کبریت در شب اتفاق می‌افتد. شخصیت اصلی نیز مانند پسرک این داستان در آخر روایت به خواب می‌رود. درنهایت کمرنگ‌بودن تعلیق داستانی و کوتاه‌بودن فاصله بین گره‌افکنی و گره‌گشایی مجال چندانی به تغییر احوال و حالات شخصیت نمی‌دهد و وی بیشتر در جریان تغییر فضا به تجربه تازه‌ای می‌رسد. انگار مولف به عمد با استفاده‌نکردن تکنیک‌های داستان‌نویسی برای ایجاد تعلیق و کشمکش می‌خواسته شخصیتی را ترسیم کند که همه‌چیز را رویایی و در دسترس می‌بیند. از این‌رو، این شخصیت در ظاهر شخصیتی ایستاست.

 

 

http://www.bookcity.org/detail/11619