تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
به تازگی دو کتاب «ره افسانه زدند» و «منش ملی» از مجموعهی «شخصیت و منش ملی» به همت پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی انتشار یافته است.
کتاب «ره افسانه زدند» نوشته دکتر آرمین امیر به تبارشناسی آثار خلقیاتنویسان ایرانی در پنجاه سال اخیر میپردازد و کتاب «منش ملی» نوشته الکس اینکلس با ترجمه علی پاپلییزدی از منظری روانی ـ اجتماعی به این پرسش پاسخ میدهد که نظام اجتماعی فرهنگی تا چه اندازه در ساخت «منش اجتماعی»، «ساختار شخصیت پایه» یا «شخصیتنمایی» متناظر با خود نقش دارد.
نشست هفتگی شهر کتاب، سهشنبه دوازدهم دیماه به نقدوبررسی دو کتاب یادشده اختصاص یافت؛ در این نشست دکتر مقصود فراستخواه، دکتر ابراهیم توفیق، دکتر محمدرضا جوادییگانه و دکتر آرمین امیر حضور داشتند.
خودزنی یا خودشیفتگی؟!
جوادییگانه در ابتدا شرح نکاتی دربارهی مجموعهی «شخصیت و منش ملی» را ضروری دانست و تصریح کرد: پرداختن به شخصیت و منش ایرانیها از کتاب مونتسکیو (نامههای ایرانی) آغاز شده است، با طرح این پرسش: «آه چگونه میتوان ایرانی بود؟» از جنس دیگری هم دربارهی ایرانیها پرسش مطرح شده است، مثل آنچه عباسمیرزا طرح کرد: «چگونه میتوان بهبود یافت؟ راه نجات چیست؟» پرسشهای تاریخی متعددی دربارهی جامعهی ایران وجود دارد که عموما بیپاسخ مانده است. «چگونگی ایرانیها» موضوعی دیرپا است و همواره ما را به حرکت واداشته است؛ آنچنانکه پرفروشترین آثار در حوزهی علوم اجتماعی، کتابهایی است دربارهی خلقیات ایرانی. این، مسالهی جامعهی ماست؛ چراکه ما به آنجا که انتظار داشتهایم نرسیدهایم؛ دستکم دویست سال است که جامعهی ما در تلاش برای بهبود است.
وی بر این تاکید کرد که ایرانیها در اینباره انتظارات زیادی از خود دارند و بخشی از مشکل هم از همینجا ناشی شده است؛ جوادی پس از آن گفت: ما تاکنون در اینباره پاسخهای متعددی را طرح کردهایم؛ برخی بر این عقیدهاند که مشکل، حکومت استبدادی و راهحل تنها قانون است؛ برخی دیگر مشکل را غرب دانستهاند و راهکار مقابله با آن را غربستیزی؛ بسیاری هم سنت را مشکل را پنداشتهاند و گاه از آن اسلام را مراد کردهاند. اما پس از آنها مشکل دیگری را یافتیم؛ پس از تلاشهای جمالزاده و بازرگان مشکل را «خودمان» یافتیم؛ جامعهی ما کمی دیر به این رویکرد دست یافت. از آنپس خودشناسی و خودکاوی جدی شد. پرداختن به این موضوع از زمان انتشار کتاب «خلقیات ما ایرانیان» نوشتهی جمالزاده آغاز شد. جز آن، آنچنانکه گفته شد، بازرگان نیز به این موضوع پرداخته است؛ این مفهوم در دههی هفتاد دوباره پی گرفته شد و همچنان ادامه دارد؛ از اینروی میتوان دریافت، مساله، مسالهای زنده است و ما همچنان به آن مشغولیم.
جوادییگانه افزود: به این پرسش پاسخهای متعددی داده شده است. در بسیاری موارد مجموعهی صفات منفی ایرانیها در نظر آورده شده که به نوعی خودزنی میماند؛ از دیگرسو پاسخهایی مبتنی بر خودشیفتگی طرح شده است؛ مثل اینکه ما قبلا چنین و چنان بودهایم. اما باید در نظر داشت انبوه پاسخهای طرحشده بر پایهی استنباط درست نیستند و مبنای علمی ندارند؛ اما غالب آثاری که در این حوزه منتشر شدهاند، پرفروش بودهاند و این خود به نوعی معیار بدل شده است. به هر روی، بدیهی است که امروز علت عقبماندگی در «خودمان» جستوجو میشود. جز این تلاشهای تجربی بسیار نیز صورت گرفته است؛ یافتههای ناشی از این رویکرد هم چندان قابل قبول نیست. بنابراین نمونههای موجودی که در پی پاسخ به مساله بودهاند، عینی نیستند و روشهای علمی را پی نگرفتهاند.
وی در شرح پرسش دیگر در حوزهی محل بحث اظهار داشت: آیا اصلا مفهومی با عنوان منش ملی وجود دارد؟ این موضوع بسیار متناقضنماست؛ مخالف و موافق بسیار دارد و امروز در حوزهی علوم اجتماعی مهجور مینماید. اما این را نیز باید در نظر داشت که پاسخهایی حداقلی طرح شده است؛ آمار بالای فروش ایندست آثار (جز اینکه مبنای علمی دارد یا نه) حاکی از این است که این مطالب به هر روی بهرهای از واقعیت دارند و مردم نسبتهایی از آنها را در خود مییابند؛ از اینروی میتوان گفت موضوع خلقیات ایرانی، موضوعی زنده است. در مجموع میتوان گفت این موضوع مسالهی ماست؛ اما پاسخهایی که تاکنون به آن داده شده است، درست نیست.
جوادی در انتها رویکردهایی را تشریح کرد که در تالیف و نشر مجموعهی «شخصیت و منش ملی» در نظر آورده شده است؛ وی در اینباره گفت: تلاش ما بر این بوده است که ادبیاتی خاص این موضوع تولید کنیم. ما بنا داریم برای کار در این حوزه از روشهای شکستخوردهی پیشین استفاده نکنیم و روشهایی را پی بگیریم که احتمالا میتوانند موفق باشند؛ ما به انبوهی از دادهها و تحلیلها در سطوح مختلف نیاز داریم؛ مجموع این دادهها میتواند تحلیل بر سر درستی یا نادرستی آنها را ممکن کند. به نظر میرسد این را تنها میتوان با آزمون و خطا پیمود تا در نهایت بتواند اقناعمان کند یا اینکه اساسا ما را از پرداختن به این موضوع منصرف کند.
ارجاعات درونگفتمانی، به جای روششناسی
امیر در ابتدا با اتکا به چند مثال به ترسیم کلیت موضوع پرداخت و در اینباره تصریح کرد: بخشی از مشاهدات روزمره، حاکی از این است که ما آمادگی داریم بسیاری از اتفاقات و چالشها را به ملیت نسبت دهیم؛ حال آنکه دربارهی ملتهای دیگر (نه دولتها دیگر) چنین رویکردی را لحاظ نمیکنیم؛ به این معنی که ما برخی اتفاقات و چالشها را که در نقاط دیگر دنیا هم به سادگی روی میدهند، تنها به ایرانیبودن نسبت میدهیم. بهعنوان مثال وقتی در کارخانهی فولکس واگن یه رسوایی رخ میدهد، رویکرد دروغآمیز را به ملت آلمان نسبت نمیدهیم و تنها مهندسان آن کارخانه را دروغگو میخوانیم؛ حال آنکه اگر شاهد چنین اتفاقی در ایرانخودرو بودیم، انواع تحلیلها را صورت میدادیم دربارهی دروغگوبودن ایرانیها؛ مثالهای متعددی از ایندست وجود دارد و حتا میتوان به این صورتبندی دست یافت که اینقبیل رفتارها در جاهایی که نظام سرمایهداری غالب است بیشتر رواج دارد؛ شاید حتا بتوان در اینباره تحقیقاتی را هم صورت داد و نشان داد وقتی از دروغگویی میگویی چه کسانی دروغگوتر و فریبکارترند و با معیارهایی که باید بازتعریف شوند، اصلا خوب و بد چیست. اما در اینجا تاکید بر این است که ایندست اتفاقات در همهی دنیا صورت میگیرد و تنها خاص یک ملیت نیست.
وی به اتفاق مشابه دیگری در آلمان پس از جنگ جهانی دوم اشاره کرد و اظهار داشت: این اتفاق یا اصلا شکلگیری جنگ جهانی دوم در اروپا به یک مساله بدل شد؛ چگونه میشود ملتی که آن را در اوج عقل و نظم میشناسیم، در اروپای پس از روشنگری، به آن ایدئولوژی عجیبوغریب تن میدهد، خود را نژاد برتر میداند و خیال تسخیر دنیا را دارد؛ در اینجا پرسش این است: آیا این وضعیت نتیجهی آلمانيبودن است؟ بنابراین اینقبیل پرسشها برای همهی ملل مطرحند؛ چگونه میشود که آمریکا به ترامپ رای میدهد؟ آیا این همان آمریکایی است که اوباما را نیز برمیگزیند؟ آیا واقعا دولتها از مردمانشان برمیخیزند؟ به این پرسشها میتوان پاسخهای روششناختی داد و ما این مسیر را پی گرفتهایم.
امیر از ورای طرح مثالهای پیشین و اشاره به نمونههای دیگری در شرق، مفهوم توسعه و چیستی آن را در نظر آورد و تاکید کرد: عموما ملتهایی که در پی دستیابی به توسعه هستند، به مشکل خود در نرسیدن به آن فکر میکنند. رویکرد برخی کشورها (مثل ژاپن) در اینباره را میتوان ضمن تشریح مفهوم شرقشناسی تبیین کرد. ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی پرسشی را طرح کرد که پرسش ما نیز است؛ او در این اثر نشان میدهد، توصیفی که از شرق و شرقی وجود دارد، نسبتی با واقعیت شرق ندارد. ما برای شناخت خود احتیاج به دیگری داریم؛ سعید این واقعیت را در نظر میآورد و برای تعریف شرق ابتدا به توصیف غرب و غربی میپردازد. غربی از تلاطمهای بسیاری چون قرون وسطا و عصر تفتیش عقاید گذشته و اکنون در وضعیتی تازه زندگی میکند؛ او خود جدیدش را نمیشناسد و در تلاش برای یافتن دیگریای است که خود را بر اساس آن تعریف کند؛ این بدیل همان شرقی شهوتران است که نمیتواند درست فکر کند، عقل جمعی ندارد و نمیتواند از منافع زودگذر خود بگذرد، دروغگو و دوروست و ذهنی غیرانتزاعی و غیرفلسفی دارد.
وی تاکید کرد: ادوارد سعید نشان میدهد که این رویکرد سویهای سیاسی نیز دارد و تنها پروژهای برای شناخت غرب از ورای شناخت آن دیگری (شرق) نیست، بلکه پروژهای برای ایجاد شرق با این خصوصیات است. این پروژه در غالب گفتمانی ممکن میشود که او گفتمان شرقشناسی نامش میدهد. بنابراین این گفتمانی خودارجاع است که دائما نسبتهایی را دربارهی شرق تکرار میکند. ما این در این مجموعه همین دیدگاهها را دربارهی ایران در نظر آوردهایم؛ یعنی دیدگاههای موجود دربارهی ایران را در نسبت با واقعیت بررسی کردهایم. البته ما دو انتقاد اساسی دربارهی شرقشناسی سعید داریم؛ او خود نیز درگیر همان رویکرد غربیها در قبال شرق شده است؛ او غربی را تصور کرده است که تنها یک پروژه را صورت میدهد؛ حال آنکه این ممکن است یک پرژهی غالب یا گفتمان هژمونیک بوده باشد، اما تنها پروژهی غرب نبوده است. از اینروی ما سعی کردیم در کنار کارهای دیگران کارهای دیگری را هم صورت دهیم.
امیر پس از اشاره به رویکردهای متعدد در حوزهی شرقشناسی افزود: ادوارد سعید تبارشناسی فوکو را با اعمال تغییراتی در رویکرد خود به کار گرفته است؛ ما نیز با تاسی به روش او در پی یافتن نسبت میان توصیفات موجود دربارهی ایرانیها با واقعیت برآمدیم. آثار متعددی در این زمینه بررسی و تمامشماری شده است؛ آثاری که نسبتهای متعدد دربارهی ایرانیها از آنها برآمده است. منش ملی چیزی است که قابلیت دارد مورد مطالعه واقع شود؛ آنچه ما امروز دنبال میکنیم یک ویژگی مرکزی است؛ حال آنکه این تنها نوعی از منش ملی است؛ هر نسبتی به یک ملت میدهیم جزوی از منش ملی است. اگر ویژگی مرکزی را در نظر داشته باشیم، غالب آثار موجود در این زمینه رویکردی غیرممکن را پی گرفتهاند و عملا تعریف ویژگی مرکزی را زیر سوال بردهاند؛ حال آنکه وقتی میخواهیم تصویری از یک ملت ارائه کنیم، میتوانیم با اتکا به روششناسی کار را صورت دهیم. طی بررسیهای ما عموما این روششناسی لحاظ نشده و عموما ارجاعات درونگفتمانی در نظر آورده شده است.
یک دادهی بزرگ و یک علم بزرگ
وی در ابتدای سخنان خود فعالیتهای صورتیافته در زمینهی مورد بحث را ستودنی دانست و اظهار داشت: در جامعهی ما، در سطوح مختلف، نوعی کردار گفتمانی وجود دارد؛ به گمان من در پی حساسیت به مسالهی ایران، نوعی کنجکاوی در جامعهی ما به وجود آمده است. در پروژهی مطالعاتی «گلوب» میل به موفقیت از ورای عملکرد بهعنوان یکی از ویژگیهای ایرانیها برشمرده شده است؛ مردم در پی زندگی هستند و زندگی در اینجا همچنان جاری است؛ مردم اصرار به ماندن دارند؛ بخشی از زیر پوست جامعه که در پی زندگی است، میخواهد خود را نقادی کند و در خود تامل کند. به نظر میرسد خودانتقادی، ناشی از روح زندگی در این سرزمین است. من تصور نمیکنم خودانتقادی لزوما به معنای خودزنی است؛ هم چنین این جامعه در پی خودشیفتگی نیست؛ جامعهی ما درگیر خودانتقادی است. البته باید این را نیز در نظر آورد که ما قدری ذاتباورانه این دست مسائل را مینگریم؛ حال آنکه علم، یکیک دیدگاهها نیست؛ علم یک کلیت است؛ وقتی از یک علم میگوییم از یک گشتالت میگوییم، از یک کلیت میگوییم که در آن فرایندهای بسیاری و جود دارد.
وی تاکید کرد: ایرانیها همچنان دربارهی خودشان سخن میگویند؛ چراکه هنوز وضعیتی را درک نکردهاند که در پی آن اطمینان باشد. بنابراین نمیتوان تنها بر گفتههای یک نویسنده تاکید کرد؛ آنچه مهم است مجموعهی این فضای گفتمانی است که وجود دارد؛ این بیش از اینکه خودزنی باشد، ناشی از میل به موفقیت در میان ایرانیها است؛ ایرانی میخواهد خود را در معرض انتقاد قرار دهد، زندگی را ادامه دهد و توسعه یابد. به گمان من طبیعت و سرشت این کردار گفتمانی (که در سطوح مختلف جامعهی ما وجود دارد) هنوز به سکوت نرسیده است. باید به این مساله از سطحی دیگر نگریست؛ این باید یک برنامهی پژوهشی در سطح ملی باشد؛ نمیتواند در سطح علایق شناختی یک فرد باقی بماند؛ باید بتوانیم از خودمان فاصله بگیریم و ناظر بر خودمان باشیم؛ در اینجا فاصلهی معرفتی مراد است تا بتوانیم نظرگاهی موثق دربارهی خودمان داشته باشیم.
وی تحقق این امر را نیازمند یک برنامهی پژوهشی ملی دانست و تصریح کرد: ما به یک دادهی بزرگ و در پی آن به یک علم بزرگ نیاز داریم. من از این جوشش و پویش دفاع میکنم؛ همهی رویکردهای موجود در این زمینه، بخشی از کردار یک برنامهی پژوهشی است که نمیتوان ذاتباورانه با آن برخورد کرد؛ علم یک فرآیند بینالاذهانی است که هنجارها و چارچوبهایی دارد؛ مجموعهی اینها به ما آگاهی میدهد و آن آگاهی برای جامعه ضرورت است؛ جامعه نیز به آن احساس نیاز میکند و در پی آن در حرکت است. از اینروی ما به موسسات مستقل پژوهشی نیاز داریم. پژوهشگاه یک سازمان دولتی و مبتنی بر بودجههای نفتی است؛ در آنجا انواع مشکلات رایج در سیستمهای دولتی مثل اینرسی، انواع ناپایداری، شایستهگرایی و مسائلی چون آن وجود دارد؛ در سیستمهای بروکراتیک ما هیچگونه تضمینی وجود ندارد. ما به موسسات پژوهشی حرفهای و مستقل نیاز داریم. آزادی آکادمیک مسالهی امروز ماست؛ دانشگاهها باید بتوانند در دپارتمانهای خود به شکلی مستقل بر این موضوعات کار کنند؛ باید در برنامههای پژوهشی، تولید محتوا صورت گیرد؛ باید شبکهی محققان ایجاد شود و همه افراد با سطوح مختلف در آن قرار گیرند.
فراستخواه افزود: در این صورت رسانهای شکل میگیرد که میتواند تولید محتوا کند و در معرض نقد قرار گیرد؛ در این شبکه تکثر، و به دنبال آن وحدت در متن کثرت وجود خواهد داشت؛ این وحدت نوعی آگاهی است که ما به آن نیاز داریم. بنابراین اولین فرض این است که مبحث خلقیات ایرانی به مسالهی ایران ارتباط دارد. بهعنوان مثال در بحث مدیریت پروژه با مقولهای بهعنوان شکست پروژههای ملی رویاروییم؛ در کنفرانسهایی که با همان عنوان «مدیریت پروژه» برگزار میشود، این مساله مطرح است که بخشی از شکست پروژههای ملی ممکن است با مسالهی فرهنگ (رفتار و خصیصههای مجریان و مدیران و پیمانکاران) در ارتباط باشد. این مساله بسیار مهم است؛ بهعنوان مثال نمیتوان ضمن رویکردی ذاتباورانه، به سادگی گفت ایرانیها ریسک پذیر نیستند و نمیتوانند آن را تحمل کرد؛ اما میتوان کارهای دقیقتر صورت داد و برخی از نشانهها را بررسی کرد؛ برخی از این بررسیها نشان میدهند که فساد رایج در پروژهها، از نوع خاص تعلقات گروهی ما ناشی میشود؛ از میان روابطی که بر پایهی دوستی، روابط گرم و چهرهبهچهره شکل گرفته است، فساد برمیخیزد؛ بنابراین بررسی فساد در ایران (شاخص کشور ما در این زمینه نگرانکننده است) از روحیات و خلقیات ما نیز متاثر است.
وی تاکید کرد: این وضعیت را نمیتوان سادهسازی کرد؛ باید بررسیهای دقیق صورت گیرد؛ باید در فضاهای میانی افقی گشوده شود؛ نمیتوان تنها در سخنان یک نظریهپرداز یا کارشناس یا چون آن حقیقتی را جستوجو کرد. من در پی مطالعات اخیر خود، نوعی هیچانگاری را در میان ایرانیان جستهام؛ به گمان من در سطوح مختلف جامعهی ما نوعی هیچانگاری در اشکال مختلف در حال رشد است. این رویه هنجارگرایی را تضعیف میکند و رفتارهای اقتضائی را دامن میزند و تعهدات را از اطمینان ساقط میکند. اگر این رویه به شکل یک الگوی شخصیتی رایج درآید، حتما محل بررسی و مطالعه خواهد بود. همچنین در دوران پسابرجام، مسائل چندملیتی میتواند موضوعی برای بحث و مطالعه باشد. این را نیز باید در نظر آورد که پیچیدگیهای فرهنگی جامعهی ایران روزبهروز افزایش میيابد و به تبع آن نیاز به مطالعات فرهنگی افزایش مییابد.
فراستخواه بر اهمیت این مبحث تاکید کرد و در نتیجهگیری گفت: از آنجا که این بحث نیم قرن عمر دارد، چرخهی حیاتی برای خود تولید کرده و به یک انباشت نسبی دست یافته است، میتوان آن را بهعنوان جِرم بحرانی تلقی کرد؛ این گفتارها جرم ایجاد کرده است؛ این جرم رشد کرده و بحرانی شده است. از اینروی ما در این بحرانها مداقه میکنیم. به اعتقاد من این کاری است که برنامهی پژوهشاه را تشریح میکند. به تصور من این پژوهشگاه در پی این است که با این جرم بحرانی درگیر شود. به اعتقاد ما آنها باید این مبحث را توسعه دهند؛ باید زمینهسازی، تسهیلسازی، ظرفیتسازی، حمایت و ایجاد فضای اجتماعی صورت گیرد. به نظر میرسد در این زمینه تنوع تحقیقات کم است؛ باید در برنامهی پژوهش ملی، توسعهی این برنامه و تنوع تحقیقات را لحاظ کرد. برنامههای پژوهشی باید بالغ شوند؛ ما به این رویکرد نیاز داریم؛ بلوغ این حوزه در این است که تحولات قشرها و نسلهای مختلف را در بستر تحقیقات متنوع در نظر آوریم. به اعتقاد من نباید این پویش در حال رشد را سرکوب کرد؛ باید شرایط برای نقد و جستارگشایی در این حوزه به وجود آید. همچنین ضروری است روش شناسی توسعه یابد؛ برای تحقق این امر به یک نقشهی ملی نیاز داریم؛ ما به اطلسی برای دانش خلقیات ایرانی نیاز داریم. به اعتقاد من در پی این رویکردها یک فراشناخت حاصل خواهد شد.
وی در انتها برخی مولفههای منش ملی را به اختصار برشمرد.
مرز میان منش ملی و خلقیاتنویسی
توفیق در ابتدا ضمن اشاره به بخشی از سخنان جوادی چاپ مکرر برخی آثار را مولفهای دال بر علمیبودن آنها ندانست و از آنپس اظهار داشت: ایندست آثار در همهی دنیا فروش بالایی دارند، در قیاس با (مثلا) آنچه هابرماس مینویسد؛ بنابراین باید مشخص کنیم که بحثمان دربارهی چیست. جز آن میخواهم آنچه را فراستخواه میگوید (برنامهی پژوهش ملی) به گسترهی تخیل فراخوانم؛ گرچه به اعتقاد من این ممکن نیست؛ کافی است به توزیع بودجهی فرهنگی بنگریم تا به سادگی دریابیم دربارهی یک تخیل حرف میزنیم. به هرروی میتوانیم تصور کنیم این اتفاق در ده سال گذشته صورت یافته است؛ اگر اینگونه باشد این پروژه در رویارویی با اتفاقات اخیر در وضعیت عجیبوغریبی قرار میگیرد و نمیتواند چیزی بگوید.
وی تاکید کرد: علم یک وضعیت بیپیشفرض نیست؛ در یک ساختار نهادین صورت میگیرد و پیشفرضهای بسیاری دارد که اصلا به علم ارتباطی ندارند؛ با منافع در ارتباط است؛ به دیدگاهها و گرایشهایی ارتباط دارد که پیش از علم تعیین میشوند. بدون پیشزمینه نمیتوان دربارهی حرکات آدمها قضاوت کرد؛ قضاوتی از پیش در ذهن ما وجود دارد؛ این قضاوت منتهی میشود به آنچه دربارهی پروژههای ملی گفته شد. من آن را به شکلی نمادین طرح میکنم و میگویم :«پروژهی ملی شکست میخورد»؛ به این معنی که پرسش مونتسکیو پاسخ گرفته است و نه پرسش عباسمیرزا؛ گویی ما امروز در نقطهی صفر قرار داریم. وقتی در اینباره تامل میکنیم چه توضیحی داریم؟ در پاسخ، گویی جامعهی ایران هنوز در واحدهای ایلی، عشایری و چون آن زندگی میکند و فرد مسئول عقلانی شکل نگرفته است.
توفیق ضمن تاکید بر اینکه ریشهی این نظرگاه در واقعیت است، تصریح کرد: بحث بر سر چرایی این واقعیت است؛ به اعتقاد من رویکرد یادشده راهی را باز نمیکند برای اینکه چیستی این واقعیت را دریابیم؛ مطالعات منش ملی از پس چنین پرسشی برنمیآید؛ اصلا چنین وظیفهای ندارد. وقتی با این پیشفرضها مساله را دنبال میکنیم، قطعا به پاسخهایی دست میيابیم که چرخهای عجیب را دامن میزنند. در نهایت باز به این میرسیم که مسبب «خودمان»ایم. این چرخه مدام تکرار شده است. مصادیق بسیاری برای آن وجود دارد؛ از آنجمله همین اتفاقات اخیر است؛ بسیار دشوار مینماید، بگوییم ما با جماعتها رویاروییم؛ چراکه نشان میدهد اینگونه نیست، به رغم اینکه اینگونه است؛ این پیچیدگی را با بحث منش ملی نمیتوان تبیین کرد؛ منش ملی میگوید ما از یک زمانی به بعد (صد و اندی سال پیش) جامعهای را با عنوان ایران تعریف کردهایم؛ این امر به کمک دولتملت ممکن شده است که توانسته است آن را انتظام ببخشد؛ همچنین دستگاههایی را به وجود آورده است برای اینکه بتواند جمعیت را در مسیر قافلهی تمدن قرار دهد و توسعه یابد؛ این جامعه به دانشهایی نیاز دارد تا این روند را ممکن سازد؛ این دانشها باید مهندسی اجتماعی را امکانپذیر کنند.
وی افزود: تولید این دستگاه علمی در اواخر دههی سی آغاز شده است؛ پیش از آن مهندسی اجتماعی مد نظر نبوده، بلکه مهندسی سرزمین ملاک بوده است؛ اما وقتی مسالهی رشد صنعتی و توسعه مطرح میشود، به تدریج نیاز به نوعی دانش اجتماعی به وجود میآید. بهعنوان مثال ما در موسسهی تحقیقات اجتماعی، عملا با مطالعاتی آغازین رویاروییم که جمعیت را به شکلی تازه رویتپذیر میکند؛ بنا بر این است که افراد به عناصری بدل شوند که میتوانند فرایند توسعه را ممکن کنند؛ در اینجا باید دربارهی وضعیت آنها مطالعات دقیقی صورت گیرد. این دانش طبعا به سمت شناخت مفهومی پیش میرود که ممکن است منش ملی نام گیرد یا چیزی جز آن. جالب توجه است که درآن مقطع دو کتاب منتشر میشود از سوی جمالزاده و بازرگان؛ در آنجا با چیزی رویارو میشویم که مطالعهی منش ملی نیست؛ چراکه مطالعهی منش ملی نمیتواند بر اساس آن روش شکل گیرد؛ مطالعهی منش ملی باید سازوکارهای نهادین را دریابد تا بتواند بگوید این خلقوخو (مثلا دروغگویی) در مناسبات اجتماعی معینی بازتولید میشود. این رویکرد وقتی به خلقیاتنویسی میانجامد که ما با وضعیت شکست رویاروییم؛ به معنایی دیگر درست وقتی مطالعات اجتماعی در سمت و سوی رفتارشناسی و مهندسی اجتماعی پیش میرود، تصور شکست پیش میآید. وقتی منش ملی نمیتواند مهندسی اجتماعی را صورت دهد، به خلقیاتنویسی درمیافتد.