تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 7 شهریور 1390 کد مطلب:1197
گروه: درس‌گفتارها

عطار، عارفی عاشق

دکتر حسن بلخاری در چهارمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی‌ عطار به بررسی شرح عرفانی هفت شهر عشق در آثار عطار پرداخت.

آناهید خزیر: این نشست که سومین بخش و سخن پایانی بلخاری در این زمینه بود، عصر روز چهارشنبه (۲ شهریور) در مرکز فرهنگی شهر کتاب برپا ‌شد.

دکتر حسن بلخاری گفت: عطار «طلب» را منزل اول از منازل عشق قرار داده است. او در حکایتی، از صبر و صبوری در قلمرو طلب، سخن می‌گوید. چراکه صبوری در سختی‌ها و دردها،از جمله الزامات منزل «طلب» است. به همین دلیل است که می‌گویند طالبان بسیارند اما صابران اندک. از دیدگاه عطار، صبر،اصل طلب است. هر که صابر نیست، به ظاهر طالب است، نه در باطن. عطار برای تبیین صبر و صبوری، به ذکر حکایتی از ابوسعید ابوالخیر، که به‌شدت به او ارادت دارد، می‌پردازد تا اصل طلب، یعنی صبر، را شرح دهد.

 عطار در آغاز حکایت می‌گوید: «شیخ مهنه بود در قبضی عظیم/ شد به صحرا دیده پر خون دل دو نیم». نخست باید گفت که عارفان گاهی در قلمرو بسط‌اند و گاهی در مقام قبض. هنگامی که دچار قبض‌اند، ابواب معنا بر جانشان بسته است و زندان عالم آنها را در تنگنا قرار می‌دهد. در این مقام، ادراک معنا، دشوار است. اما نقطه‌ی مقابل آن بسط است. بسط هنگامی روی می‌دهد که عارف در سماع و در خیمه‌ی حضرت یار است. به هر حال عطار می‌گوید که ابوسعید دچار قبض شده بود.

سپس چنین ادامه می‌دهد: «دید پیری روستایی را ز دور/ گاو می‌بست و ازو می‌ریخت نور؛ شیخ سوی او شد و کردش سلام/ شرح دادش حال قبض خود تمام». پرسش اینجاست که ابوسعید چگونه است که مردی روستایی را خطاب قرار می‌دهد و علت قبض خود را از او می‌پرسد؟ چون چهره‌ی آن روستایی، از ضمیر پاک او گواهی می‌داد: «پیر چون بشنید گفت ای بوسعید/ از فرود فرش تا عرش مجید؛ گر کنند این جمله پُرارزن تمام/ نه به یک کرت به صد کرت تمام؛ ور بود مرغی که چیند آشکار/ دانه‌ای ارزن پس از سالی هزار؛ گر ز بعد آن که با چندین زمان/ مرغ صد باره بپردازد جهان؛ از درش بویی بیابد جان هنوز/ بوسعیدا زود باشد آن هنوز»

عطار در اینجا مثال حیرت‌انگیزی می‌زند که من نمونه‌اش را تنها در متون حکمت هندی یافته‌ام. عارفان گاهی در بیان معنا سخت می‌گیرند تا مخاطب را با سختی طریقت آشنا کنند و گاه از تمثیل‌هایی استفاده می‌کنند که عقل ما یارای فهم آنها را ندارد. به هر حال عطار پس از این حکایت، درباره‌ی طلب می‌گوید: «تا طلب در اندرون ناید پدید/ مشک در نافه ز خون ناید پدید؛ از درونی چون طلب بیرون رود/ گر همه گردون بود در خون رود؛ هر که را نبود طلب مردار اوست/ زنده نیست او صورت دیوار اوست»

معنای عشق و محبت در نزد عارفان

وادی دیگر، «عشق» است. عشق و محبت دو کلمه‌ای است که در قلمرو عرفان، بسیار به کار می‌روند. عارفان متقدم، مایل بوده‌اند که از کلمه‌ی محبت به جای عشق استفاده کنند. به این دلیل که در قرآن از عشق نامی نیامده، اما از محبت سخن گفته شده است. از این رو، عارفانی مثل قشیری، هجویری، جنید و شبلی، بابی با نام «عشق» ندارند. اما از قرن‌های چهارم و پنجم که با کار عظیم فردوسی، زبان فارسی گسترش یافت، کلمه‌ی عشق بر محبت ترجیح داده شد. این را هم باید گفت که برخی تصور کرده‌اند که عشق کلمه‌ای عربی است و چنین گفته‌اند که ریشه‌ی این کلمه از «عشقه» که نام گیاهی است، گرفته شده است. عشقه دور گیاه دیگر می‌پیچد و تمام آن را در بر می‌گیرد. گویند که عاشق، حضرت معشوق را چنین می‌خواهد. اما به تازگی نظریه‌ی جدیدی پیدا شده و چنین گفته‌اند که «عشق» کلمه‌ای اوستایی است، نه عربی. اگر اعراب این کلمه را به کار برده‌اند، به خاطر گسترش زبان اوستایی حتی تا یمن است. در زبان اوستایی کلمه‌ای به نام «ایشک» داریم که معنای آن گرایش، میل، خواست و طلب است. گفته‌اند که «عشق» از این واژه‌ی اوستایی گرفته شده است. البته درباره‌ی این نظریه باید تاملات جدی‌تری صورت گیرد. هرچند نظریه‌ی قابل توجهی است.

به هر حال برخی از محققان، عشق را والاتر از محبت دانسته‌اند و محبت را دوست داشتن معنا کرده‌اند و عشق را محبتی به کمال، آنچنان که غایتی برای آن متصور نباشد، گفته‌اند. لذا گفته‌اند که عشق، اجر و مقامی برتر از محبت دارد. این البته بحث جداگانه‌ای است. از دید حکمای ما، هر که عاشق نباشد، حیات پایداری در این قلمرو ندارد. چون بنیاد عالم بر عشق است. عشق عامل احیای قلب و پرورش دل و وصول به حقیقت هستی است.

وادی عشق از نگاه عطار

شرح وادی دوم، که وادی عشق است، به روایت عطار چنین است: «بعد از این وادی عشق آید پدید/ غرق آتش شد کسی کاینجا رسید؛ عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرم‌رو سوزنده و سرکش بود؛ عاقبت‌اندیش نبود یک زمان/ درکشد خوش خوش برآتش صد جهان؛ لحظه‌ای نه کافری داند نه دین/ ذره‌ای نه شک شناسد نه یقین؛ نیک و بد در راه او یکسان بود/ خود چو عشق آمد نه این نه آن بود؛ هر چه دارد پاک دربازد به نقد/ وز وصال دوست می‌نازد به نقد».

 عطار از جمله کسانی است که بسیار به عشق پرداخته است. پس او را باید «عارف عاشق» نامید. عطار به استناد به آن روایت شگرف فرو گذاشتن عطاری و برگزیدن عاشقی، عشق را در ساحت دیگری تجربه کرد. از این رو از تمام کلمات او، عشق چون گوهر می‌ریزد. در بیان این معنا، زبان روح عشق عطار، هدهد است. عطار در حکایتی که بی نظیر است، از زبان هدهد چنین می‌گوید: «هدهد رهبر چنین گفت آن زمان/ کان که عاشق شد نه اندیشد ز جان؛ چون به ترک جان بگوید عاشقی/ خواه زاهد باش خواهی فاسقی؛ چون دل تو دشمن جان آمده ست/ جان برافشان ره به پایان آمده است؛ منکری گوید که این بس منکر است/ عشق گو از کفر و ایمان برتر است؛ عشق را با کفر و با ایمان چکار/ عاشقان را لحظه‌ای با جان چکار؛ عاشق آتش بر همه خرمن زند/ اره بر فرقش نهند او تن زند». از دیدگاه عطار، عشق یعنی آتش و درد و خون. از این رو، بلافاصله پس از این ابیات، «داستان شیخ صنعان» را می‌آورد.

اما به نظر من جنون‌آمیزترین روایت عطار از عشق، قصه‌ی رابعه دختر کعب است که در «الهی‌نامه» آورده است. «الهی‌نامه» داستان پادشاهی است که شش پسر دارد. آنها از پدر خود تقاضاهایی دارند. یکی دختر شاه پریان را می‌خواهد، دیگری جام جم را و پسران دیگر کیمیا و آب زندگانی و انگشتری سلیمان را. پدر سعی می‌کند که پاسخ آنها را بدهد. حکایت رابعه از آنجایی آغاز می‌شود که یکی از پسران تقاضای کیمیا می‌کند.

رابعه‌ای که عطار از او سخن می‌گوید، در مرز بین اسطوره و واقعیت ایستاده است. برخی می‌گویند رابعه‌ی «الهی نامه» روایت اسطوره گونه‌ی عطار از این شخصیت است و خیال عطار آن را پرورانده و به عرفان و حکمت هدیه کرده است. برخی هم او را یک شخصیت تاریخی می‌دانند. اما آنچه عطار درباره‌ی ماجرای عشق او در «الهی‌نامه» آورده است، بسیار تامل کردنی و دربردارنده‌ی نکته‌های شگفتی است.

http://www.bookcity.org/detail/1197