تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
«گفتوگو در تالاب» نمایشنامهای است در یک پرده و سه صحنه، نوشتهی مارگریت یورسنار، نویسندهی فرانسویزبان که مهتاب صبوری آن را به فارسی برگردانده است.
یورسنار (درگذشت: ۱۹۸۷) در یادداشتاش آورده است: «این نمایشنامه با الهام از واقعهای نوشته شده که در سدههای میانه در ایتالیا رخ داد و داستان زن اشرافزادهای سیهنایی است به نام پیا تولومه که همسر حسودش او را به قصر مخوف و هراسآور مارم تبعید میکند و تا زمان مرگ همانجا میماند...» (ص ۱۱).
یورسنار که این نمایشنامه را حوالی ۱۹۳۰، حدود ۲۷ سالگیاش نوشته، در ادامه توضیح میدهد: «در این نمایشنامهی کوتاه که آگاهانه بیش از حد در خود پیچیده است، لازم است گرایش به زیروبم کردن جنبههای گوناگون یک وضعیت فرضی را بدون کموکاست در نظر داشت... بدینصورت به مضمون روانشناختی به همان گونه پرداخته میشود که به مضمونی موسیقایی... گفتوگو در تالاب یک اثر نو است که در آن شخصیت ارباب لوران، واکی است، یعنی زائر شهودی و پیا، شیته است، یعنی روح... . ارباب لوران بیآنکه دریابد همسرش دیوانه است یا نه، میرود؛ حتی از خود نمیپرسد آیا او زنده است یا نه، اما در نهایت حس مرگ است که بر فضا چیره میشود... پیوسته سعی من بر آن بوده نشان دهم همه چیز غیر از حقیقت مبتذلی است که ما فکر میکنیم و هیچ کس ردش نمیکند و هیچ کس نیز آن را به حساب نمیآورد، اما همین که در ما رخنه کرد ما عوض میشویم» (صص ۱۲، ۱۳).
متن اولیهی این نمایشنامه در ۱۹۳۲ در مجلهی رو دو فرانس چاپ شده و نویسنده آن را در ۱۹۶۹ با اعمال «اندکی ویرایش در شیوهی نگارش» به صورت کتاب به چاپ رسانده است.
مترجم نمایشنامه که آن را از زبان اصلی به فارسی ترجمه کرده، در یادداشت آغازین کتاب نوشته است: «پیا و زندانی که از حسادت همسر در آن به سر میبُرد، به شکل دردناکی به داستان زندگی من، خانم همسایهام، معلم دخترم و... نزدیک بود» (ص ۵).
از مارگریت یوسنار پیشتر کتابهای زیر به فارسی ترجمه شده است: مجموعهی داستانهای شرقی و رمانهای «شرارهها» و «خاطرات هادریانوس».
صحنهی نخست نمایشنامهی گفتوگو در تالاب دو شخصیت دارد: ارباب لوران و برادرْ کاندید. ارباب لوران مرد قدرتمند مسنی که دوازده سال پیش، وقتی حکمران ناحیهای بود، از سر حسد، غیرت و بدگمانی زن جوانش را در قصری در سرزمینی محصور میان تالابها زندانی کرده، دربارهي کودکی و نوجوانی خود به برادر کاندید میگوید: «باید بدانید که در خانوادهي ما همه نسبت به یکدیگر بسیار سختگیر بودند. من و پدرم هرگز هیچ چیز را بر دیگری نبخشیدیم. یکدیگر را فرسودیم تا برای خود قوانینی وضع کنیم بیآنکه فرصت داشته باشیم دلایل آن را جستوجو کنیم... . با خود که سختگیر باشید، با دیگران نیز خواهید بود. از یاد میبرید که قلبهای جوانان شکنندهاند. باید به خاطر میداشتم این زن فقط هفده سال دارد...» (ص ۲۵). او که میگوید همواره درگیر دانش و قانون و جنگ و سیاست بوده، به جوان کلیسایی همراهش میگوید: «من هرگز گُلی نداشتم... هرگز. حال که فکرش را میکنم از آن زمان که مادرم به من لبخند میزد، لبخند زنی را ندیدهام. اما از او هم تقریباً چیزی به یاد ندارم. به خود میگفتم نباید به لبخند آنها اعتماد کرد. و آنوقت که خود به جستوجوی زندگی گشتم... (ص ۲۵).
ارباب لوران در پی ازدواج با زنی زیبا و جوان دچار حسد میشود و با تشدید حسد زنش را پس از طی کردن «یک راه پرمخافت... زیر تابش آفتاب» به قصری میرساند تا او را در آنجا زندانی کند، باشد که بدین ترتیب شعلههای سرکش حسدش فروبنشیند.
نمایش، داستان حرکت ارباب لوران و همراهش، برادر کاندید است برای دیدن دیگر بار آن زن. در صحنهی دوم آن دو با با دو ندیمهی پیرِ زنِ اسیر مواجه میشوند و در صحنهی سوم پیا یا همان زن زندانی نیز وارد نمایش میشود. آیا ارباب توانسته است با زندانی کردن او، زن را از زیبایی زندگی و مهربانی و درک خوشبختی محروم کند؟ گفتوگوهایی صحنهی سوم پیرامون چنان موضوعی شکل میگیرد...
نمایشنامهی گفتوگو در تالاب را نشر کلاغ در ۶۴ صفحهی قطع رقعی و به قیمت هفتهزار تومان منتشر کرده است.