تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : چهارشنبه 9 اسفند 1396 کد مطلب:12107
گروه: گفت‌وگو

زندگی، رخدادی سیاسی است

گفت‌وگو با شمس لنگرودی

ایران: باران نم نم می‌بارد و بی‌شتاب و خونسرد در پیاده راه شهرک آپادانا، سمت خانه آقای شاعر می‌روم، زنگ شماره پنج را می‌زنم صدای گرم شمس لنگرودی سلام می‌دهد، در را باز می‌کند و راهی خانه‌اش می‌شوم. بیش از سخن گفتن درباره داستان «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند» از اتفاق‌های روز می‌پرسد... «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند»، دومین اثر داستانی آقای شاعر و نویسنده است، پیش‌تر او رمان «رژه بر خاک پوک» را منتشر کرده بود در آن اثر شمس لنگرودی روایتی وهم انگیز و سرشار از تخیل را خلق می‌کند، شخصیت‌های رمان «رژه بر خاک پوک» اجنه هستند. یکی از همین جن‌های رمان «رژه بر خاک پوک» در رمان «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند» سراغ راوی آن داستان می‌آیند و معترض می‌پرسد که چرا اسرار ما را فاش کردید و از زندگی ما داستان ساختید؟! این آغاز داستان تازه محمد شمس لنگرودی است. این اثر داستانی اخیراً برای سومین بار در نشر افق تجدید چاپ شده است. نوشتن این اثر داستانی سال‌ها طول کشیده است. پیش از آنکه با آقای شاعر وارد گفت‌وگو شویم، فرزانه داوری همسر ایشان برای خرید خداحافظی می‌کند، جمع را ترک می‌کند. شمس لنگرودی با شاعری آغاز کرد، آثار پژوهشی متعددی را تدوین و منتشر کرد و رمان‌ها و روایت‌ها نوشته است، چند فیلم سینمایی بازی کرده است و جوایز متعدد ملی و منطقه‌ای در حوزه شعر برده است. این توفیق‌ها کم برای او دشمن و حسود نساخته است اما او بی‌نیاز به همه این افتخارها و بی‌اعتنا به همه طعن و کنایه و کینه توزی‌ها یک سره دل در گرو کار دارد و بارها قبل و ضمن گفت‌وگو می‌گوید: «آنکه می‌دارد تیمار مرا، کار من است». هر روز صبح اول وقت بر می‌خیزد، پس از ورزش در محوطه سرسبز شهرک به خانه‌اش باز می‌گردد و گرم خواندن و نوشتن می‌شود. شعار نمی‌دهد، وقتی در شعرهایش از زندگی و ستایش زندگی حرف می‌زند در زندگی شخصی‌اش هم در همان راه و راستا گام بر می‌دارد. در آثار تلخ و اندوهناکش هم مایه‌هایی از زندگی و طنازی  هست، از جمله در همین رمان «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند» با وجود اندوه مستتر و آشکار در روایت، راوی از صرافت طنازی نمی‌افتد... شمس لنگرودی معتقد است: «نظام‌هایی سیاسی هستند، که تعیین‌کننده همه چیز هستند و بر کیفیت زندگی‌ها و آدم‌ها و نظام و سامان اخلاقی و معرفتی یک جامعه اثر می‌گذارد. کره شمالی و کره جنوبی هر دو یک ملت هستند با دو حکومت. یکی مستبد و دیکتاتور و دیگری با نظامی دموکراتیک و آزاد. می‌بینم که چگونه تفاوت ساخت سیاسی و اقتصادی این دو سرزمین با هستی و کیفیت زندگی و شناخت مردمش اثر مستقیم می‌گذارد. همه چیز سیاسی است و زندگی یک رویداد سیاسی است. اگر مردم کره شمالی جن‌زده هستند به خاطر نوع حکومتی است که دارند و به خاطر نظام فکری است که آنجا مستقر است.» این مقدمه مفصل شد، مختصر کنم و گفت‌وگو را بخوانید...

ایده نوشتن «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند» چگونه شکل گرفت؟
رمان، سال ۱۳۷۵ شروع شد، تا به سرانجامی برسد ۹-۸ سالی طول کشید. سال ۱۳۹۵ منتشر شد. در این مدت من مشغول بازنویسی کتاب بودم تا آن‌جور که دلم می‌خواهد در بیاید. این رمان به نوعی ادامه رمان «رژه بر خاک پوک» است. شخصیت‌های رمان رژه بر خاک پوک عموماً اجنه هستند، واقعی نیستند. یکی از همین آدم-جن‌های رمان «رژه بر خاک پوک» است که روزی به خانه‌ام می‌آید. این رمان استعاری است، این جن می‌تواند نماد فرد یا جامعه باشد. در «رژه بر خاک پوک» همه جن زده‌اند، عده‌ای هم که قدرت را در دست دارند، جن‌گیر هستند. جامعه در گذر زمان متحول می‌شود و به سمت مدرنیته می‌رود اما زیرساخت‌ها تغییر نمی‌کند و به سبب آن ساختارهای جن‌زده جامعه راه به جایی نمی‌برد و متلاشی می‌شود؛ این خلاصه «رژه بر خاک پوک» است. چیزی که سبب شد این رمان را بنویسم، می‌خواستم بگویم اگرچه رمان پیشین بر اساس باورداشت‌ها نوشته شده و یک کتاب تخیلی یا رئالیسم جادویی است، اما آن‌قدر نزدیک به واقعیت است که یکی از شخصیت‌های رمان می‌تواند به‌سراغ من بیاید و من همین را دستمایه روایت رمان «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند» قرار دادم. انگیزه من برای نوشتن این رمان، واقعیت زندگی ماست. انگیزه نوشتن این رمان همانند دانستن برخی موقعیت‌های ما  با یک جامعه جن‌زده است.
روایت «رژه بر خاک پوک»نوعی رئالیسم جادویی است اما رمان«آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند» تلفیقی از مستند و روایت زندگی شخصی‌تان و وهم و تخیل است.
من اینگونه نوشتن، یعنی تخیلی کردن واقعیت را دوست دارم و از پست مدرن‌های امریکا یاد گرفتم. پیش کشیدن واقعیت یک‌جور رد گم کردن است. داستان هولناک و هراس‌آور و توهم‌زا می‌شود. من سعی کردم برای پیش‌بردن روایت تخیل و امر واقع را در هم بیامیزم. گاه با پرسش‌هایی از این دست روبه‌رو می‌شوم که واقعاً شخصیت رمان «رژه بر خاک پوک» آمدند یقه تو را گرفتند که چرا از ما نوشته‌اید؟! معلوم است که چنین اتفاقی نیفتاده است. همین واقع‌نمایی باعث می‌شود، داستان تأثیرگذار بشود و برای مخاطب‌باورپذیر باشد.
انتظار داشتم روایت به هراس‌ها و استیصال راوی بیشتر دامن می‌زد و عمیق‌تر به این هراس‌ها نقب می‌زد.
گفتم ۱۰ سال نوشتن و بازنویسی آن‌طول کشید و روایت در نسخه‌های اولیه طولانی‌تر بود و احساس می‌کردم از تأثیر کتاب کاسته می‌شود. یکی از روایت‌هایی که خیلی خوشم می‌آید، مسخ کافکاست. سال‌ها این کتاب را در دانشگاه درس داده‌ام. اختصار مسخ کافکا سبب تأثیرگذاری‌اش شده است و اگر بیشتر می‌شد لوث می‌شد و بر همین اساس بر اختصار کلام تأکید داشتم.
شمس لنگرودی در رمان «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند» و شمس لنگرودی که هستی بیرون از متن  را روایت دارد، تفاوتی ملموس و آشکار دارد. شخصیت اصلی و نویسنده یک فاصله معناداری دارد.
بله همین‌طور است. هنر حدیث نفس نیست، هنر درکی از جهان است. من در فیلم «احتمال باران اسیدی» هم نقش یک فرد منزوی را بازی می‌کنم و تصور عموم که مرا نمی‌شناسند این است که من فردی منزوی هستم در حالی که این‌طور نیست. قرار نیست نویسنده و بازیگر و هنرمند حکماً آنچه را در قالب شخصیت‌ها و نقش‌ها خلق می‌کند، شبیه خودش باشد. من سعی کردم درکی از زندگی را در رمان «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند» روایت کنم. شخصیت اصلی داستان فقط نام مرا گرفته است و تقریباً هیچ‌یک از وجوه شخصیتی‌اش ربطی به من و زندگی‌ام ندارد. مسأله مهم در این روایت برایم این بود که شخصیتی باورپذیر خلق کنم تا رنج و اندوهش برای مخاطب باورپذیر باشد. او باوجود هیاهوهای پیرامونش شخصیتی بسیار تنها و از درون خالی شده است.
به‌نظر می‌رسد علت تشویش شخصیت اصلی داستان به خاطر حضور فردی غریبه در ذهن و زندگی‌اش هست، اما در ادامه روایت مخاطب پی می‌برد که استیصال و تشویش شخصیت هست که او را دچار وهم حضور اجنه در زندگی‌اش می‌کند.
آفرین دقیقاً همین‌طور است، این نکته بسیار مهمی است. وضعیت جامعه او را دچار اختلال‌های روانی و وهم کرده است؛ این‌طور نیست که غریبه‌ای آمده او را به استیصال رسانده باشد.
در رمان «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند»، به وضوح اشاره‌های سیاسی و تاریخی در این رمان نمی‌بینیم اما می‌توان گفت بشدت سیاسی و معترض است.
نظام‌هایی سیاسی هستند، که تعیین‌کننده همه چیز هستند و بر کیفیت زندگی‌ها و آدم‌ها و نظام و سامان اخلاقی و معرفتی یک جامعه اثر می‌گذارد. کره شمالی و کره جنوبی هر دو یک ملت هستند با دو حکومت. یکی مستبد و دیکتاتور و دیگری با نظامی دموکراتیک و آزاد. می‌بینم که چگونه تفاوت ساخت سیاسی و اقتصادی این دو سرزمین با هستی و کیفیت زندگی و شناخت مردمش اثر مستقیم می‌گذارد. همه چیز سیاسی است و زندگی یک رویداد سیاسی است. اگر مردم کره شمالی جن‌زده هستند به خاطر نوع حکومتی است که دارند و به خاطر نظام فکری است که آنجا مستقر است. البته این نظام فکری می‌تواند تاریخی هم باشد و عقبه بزرگی هم داشته باشد به انواع حیل بازتولید شود. گاه در نظام‌های دیکتاتوری به استناد سنت هست که به مردم حکم می‌کنند و حال و آینده و زندگی و مقدرات آنها را در دست می‌گیرند.
شخصیت‌هایی که در مجتمع مسکونی هستند، همه سرشان در زندگی همدیگر است و مدام علیه هم اقدام می‌کنند و دوستان و محبوبش به عمق رنجش پی نمی‌برند و صرفاً برای ساعتی کنارش هستند بدون اینکه او را درک کنند و با یک احساس عمیق تنهایی روبه‌روست.
همین‌طور است. تاوان فهمیدن و درک کردن در جوامع جن زده همین منزوی شدن و تنها شدن است. من سعی دارم تنهایی این شخصیت را روایت کنم و کاری به دغدغه‌های فلسفی و اگزیستنسیال او ندارم. سعی می‌کنم نسبت این شخصیت را با اجتماع تبیین و تفسیر کنم.
راهی هم برای خلاصی شخصیت داستان از رنج نیست و در پایان روایت هم گویی به جهان جن‌زده‌ها تن می‌دهد و با آنها ناگزیر همراه می‌شود.
او تلاش می‌کند، اما رنج او را از پا در می‌آورد. او توسط اوهام وخیال‌ها محاصره می‌شود ولی ارتباطش با واقعیت قطع نمی‌شود و به زندگی معمول و روزمره‌اش ادامه می‌دهد، با همه تلخکامی و رنجی که دارد.
اما معمولاً وقتی افراد به این سطح از رنج و توهم دیداری و شنیداری می‌رسند، ارتباطشان با واقعیت قطع می‌شود و به نظرم این بخش روایت با پاره‌های پیشین نمی‌خواند، نظر شما چیست؟
همه اینجور نیستند، من برای خلق این روایت تحقیق‌های متعددی انجام دادم و از رفقای روانپزشکم کمک گرفتم و از آنها خواستم، انواع اختلال‌های روانی و روان‌نژندی را برای من شرح دهند، به‌بیمارستان‌های زیادی سر زدم و با اطلاع از جزئیات علمی چالش‌های روانی دست به روایت و خلق شخصیت زدم. این تصوری عامیانه و اشتباه است که اگر کسی گرفتار وهم و اوهام هست حکماً باید بستری شود و ارتباط‌ش با واقعیت به کل قطع می‌شود. آدم‌هایی هستند که درگیر روان‌نژندی و چالش‌های روانی هستند اما با همان مشکلات به زندگی عادی‌شان ادامه می‌دهند. عمده مشکل ما هم همین است که بسیاری فکر می‌کنند مشکل و اختلالی ندارند و نیاز به‌مشورت با روان‌شناس یا مطالعه ندارند. این دست شخصیت‌ها برای ساعت یا لحظه‌هایی ارتباط‌شان با واقعیت قطع می‌شود و در باقی ساعات روز طبیعی به‌نظر می‌رسند. من بارها به یک کلینیک روان‌درمانی رفتم و فردی را دیدم که معتقد بود کسانی در درون او نشسته‌اند و همه حرف‌هایش را گوش می‌کنند. هراز چندی از این موضوع حرف می‌زد و بعد به روال عادی برمی‌گشت.
رمان «آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند»مدعی روایت روانکاوانه نیست، بلکه از چالش‌های روانی شخصیت اصلی داستان برای پیشبرد داستان بهره می‌گیرد.
همین‌طور است که می‌گویید. عموماً چالش‌های اجتماعی و سیاسی است که آدم‌ها را روانی می‌کند. در این رمان شخصیت‌های دیگری هم هستند که چالش‌های دیگری دارند و هر یک به بهانه‌هایی تا سطحی با اختلال روانی روبه‌رو هستند که عمدتاً علت‌های اجتماعی دارد. من از تجربه‌های زیسته‌ام در مواجهه با این دست شخصیت‌ها در این روایت استفاده کردم تا نشان دهم که چگونه ازهم‌گسیختگی اجتماعی به ازهم‌گسیختگی‌های سطحی یا عمیق روانی منجر می‌شود.
در آغاز روایت توجه و همدردی بستگان و محبوب و دوستان و همسایگان شخصیت اصلی به او زیاد است اما بتدریج این رنج برای شخصیت اصلی و دیگر شخصیت‌ها عادی می‌شود و انگار اصلاً اتفاقی نیفتاده است و گویی باید این بحران به تراژدی دردناک منجر شود تا متأثر ازشوک تراژدی دیگران برای لحظه‌ای به وضعیت‌شان آگاه شوند.
حرفتان درست است. انگار باید بحران‌ها منجر به تراژدی شود تا آدم‌های آن روایت و افراد جامعه ما تکانی به خودشان بدهند. عادت به فاجعه، فاجعه بزرگتری است. عادت به رنج و فقر و تحقیر و تحمل دردناک‌تر از خود آنهاست. و این مصیبت را کسی که عادت کرده نمی‌تواند حس کند.
تعمدی داشتید که داستان را خطی روایت کنید؟
هنگام نوشتن این داستان شیوه‌های روایی متعدد را آزمودم و در نهایت فکر کردم برای تکوین شخصیت داستان، روایت باید در یک خط داستانی ساده حرکت کند، از طرفی برایم مهم بود که خوشخوان و همه فهم باشد و من همان زیبایی‌شناسی در شعرهایم را در این داستان هم پی گرفتم و برایم مهم بود داستان به قدری ساده باشد که طبیعی به‌نظر برسد! از این‌رو روایت را باید با محتوا می‌خواند و اینها برایم مهم بود.
در پایان داستان شخصیت اصلی اعتمادش به عشقش رومینا  راهم از دست می‌دهد.
 این آدم در خودش غرق است و غرق شدگی بتدریج بر رابطه عاطفی‌اش هم اثر می‌گذارد و او عملاً احساس می‌کند عشق هم نمی‌تواند کمکی به او بکند. این شخصیت در غبار خودش گم می‌شود و در پایان به محبوبش هم شک می‌کند. هر چقدر بیشتر به پایان روایت نزدیک می‌شویم نسبت او به همه چیز بی‌اعتمادتر می‌شود و جامعه است که او را به این سمت هل می‌دهد. شخصیت رومینا هم وضعیت بهتری ندارد. گاه در روایت نشانه‌هایی دیده می‌شود که شک برانگیز است، منتها عمده توجهم به شخصیت اصلی داستان و روایت رنج و ناکامی‌های او بوده است.

 

 

http://www.bookcity.org/detail/12107