تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
کتاب «گفتوگو با فیلسوفان تحلیلی» ویراسته اندرو پایل با ترجمه حسین کاجی اسفند ماه 1387 از سوی نشر مرکز روانه بازار نشر شده است. این کتاب در قالب گفتوگو، به اندیشههای بیست فیلسوف معاصر غربی ربع آخر قرن بیستم میپردازد که بسیاری از آنها در حوزه فلسفه تحلیلی مهم و تأثیرگذار بوده و هستند. آنچه در پی میآید گفتوگویی است با حسین کاجی درباره این کتاب و اهمیت گفتوگو در انتقال مفاهیم پیچیده فلسفی به مخاطبان خود.
***
کتابی را که شما ترجمه کردهاید در واقع مجموعهای است از 20 گفتوگو که پیش از این در نشریه کوگیتو منتشر شده است و با ویراستاری اندرو پایل به سامان شده است.
در آغاز ضروری است یادآوری کنم که گفتوگو راهی است برای بیان ساده اندیشههای فلسفی و شما در خلال گفتوگوهای این کتاب میتوانید اندیشههای ژرف پارهای از مهمترین فیلسوفان تحلیلی و متأخر غرب را نه خیلی ساده اما با زحمت کمتری نسبت به روشهای دیگر دریابید.
همانطور که شما هم گفتید این گفتوگوها پیش از این در مجله کوگیتو منتشر شده بودند. کوگیتو مجله گروه فلسفه دانشگاه بریستول انگلستان است که هدف اساسی خود را ترویج مباحث و مضامین فلسفی به خوانندگان غیرحرفهای و دانشجویان فلسفه قرار داده است. گردانندگان این نشریه میکوشند اندیشههای فلسفی را با زبان ساده و روان به مخاطبان متخصص و غیرمتخصص ارائه کنند.
این مجله شامل داستان، مقالات کوتاه، پرسش و پاسخ و البته گفتوگوست که مهمترین بخش این نشریه هم محسوب میشود. هدف این مجله این است که به وسیله گفتوگوهایی که با فیلسوفان تحلیلی انجام میگیرد مهمترین آرای آنها را در معرض دید و نظر خوانندگان قرار دهد.
اما به نظر میرسد این گفتوگوها کمتر به تبادل اندیشه دوسویه میانجامد وگویی تنها قرار است آراء فیلسوفی که با وی گفتوگو میشود بازگو شود.
در واقع هدف در این گفتوگوها این است که اندیشههای متفکران فلسفه تحلیلی برجسته شوند. البته زبانی در این گفتوگوها انتخاب شده است که روان و همهفهم بوده و از پیچیدگیهای مرسوم فلسفه خالی باشد.
اصلاً چه ضرورتی دارد که پیچیدگیهای مرسوم فلسفه به زبانی روان و همه فهم بازگو شوند؟
من در اینجا ضروری میدانم بر نکتهای مهم تأکید کنم و آن بحث تخصص در جهان فلسفه است. فلسفه از آن بابت که تخصصگریز است با چالشهای بسیاری رو به روست. شما میدانید که همه دانشها از فلسفه شروع شدهاند و پیشتازان فلسفه مثل افلاطون، ارسطو و حتی سقراط به یک معنا آدمهایی هستند که به آنها متخصص گفته نمیشود. آنها در همه حوزهها سخن گفتهاند. تخصص یکی از ویژگیهای دنیای جدید است. در این دنیای جدید عدهای فیزیکدان هستند، عدهای متخصص زیستشناسی و عدهای مهندس آن هم در رشتههای مختلف. شما این تخصص را تقریباً در همه علوم میتوانید ببینید اما در فلسفه هنوز تخصص به این معنا وجود ندارد. شما اگر به وبسایت یکی از دپارتمانهای فلسفه مراجعه کنید و تخصص فیلسوفان یا فلسفهپژوهان آنها را ببینید مشاهده خواهید کرد که این افراد در چندین حوزه متخصصاند. یعنی گویی این خصلت میانرشتهای هم که ویژگی دنیای جدید است در فیلسوفها بیشتر وجود دارد. البته این یک سوی ماجراست و خودش مشکلات عدیدهای دارد. یکی از مشکلات دیگر آن هم این است که ما نمیتوانیم تسلط نسبتاً خوبی بر موضوعات و مسایل مطرح در همه این حوزهها داشته باشیم.
با این اوصاف گفتوگویی که قرار است مسایل پیچیده فلسفی را ساده کند به کار خواهد آمد.
بله. در این بستر ضرورت کتابهایی مثل این کتاب بیشتر عیان میشود. شما شاید فلسفهپژوه باشید و در حوزه فلسفه تحلیلی کار کنید اما هیچ وقت فرصت نداشته باشید و نتوانید همه منابع حوزههای گوناگون فلسفه و غیر آن را مطالعه کنید. به عنوان مثال من دو دغدغه مجزا دارم، یکی فلسفه تکنولوژی و دیگری فلسفه اخلاق. گاهی که بر یکی از این دو بیشتر تمرکز میکنم واقعاً از دیگری دور میافتم و بنابراین به سختی میتوانم خودم را در این حوزهها به روز نگه دارم.
میتوان گفت ما در جهانی زندگی میکنیم که تخصص اجتنابناپذیر است و این تخصص به کار و زندگی آدمها نظم و نسق میدهد.
درست است اما از طرف دیگر اگر بخواهیم یکی از تعریفهای فلسفه را برجسته کنیم میتوانیم از گشودگی فکری سخن بگوییم. برای مثال مگر میشود شما در فلسفه اخلاق متخصص باشید و از حقوق، زیستشناسی، سیاست و... چیزی ندانید؟ در اینجاست که اهمیت کتابی مثل این کتاب برجسته میشود. چنین گفتوگوهایی دغدغه، پرسش و چشماندازی از دیگر فیلسوفان و موضوعات ارائه میکند. به نظر من این کتاب حتی میتواند برای متخصصان رشتههای دیگر هم مفید باشد.
اما چگونه ممکن است مسایل پیچیده فلسفه را در گفتوگو به زبانی ساده بیان کرد؟
شما حتماً دقت کردهاید وقتی کسی که چیزی را نوشته است میخواهد آن چیز را برای دیگران نیز بازگو کند به زبان راحتتری سخنن خواهد گفت. به نظر من گفتوگو یکی از بهترین راههاست تا پیچیدگیهای فلسفه به زبان راحتتری بیان شوند. به نظر من این کتاب این ویژگی را دارد و توانسته به زبان راحتتری حرفهای این فیلسوفان را بیان کند. هر چند برخی از این فیلسوفان مثل کواین و پاتنم در این کار توانا هستند و کسانی مثل مکاینتایر در این زمینه توانایی کمتری دارند.
نکته دیگر بیان این مسایل در موقعیتهای گوناگون است. به هر حال سخن گفتن در هر موقعیتی شرایط خاص خودش را میطلبد.
بله، درست است. در واقع در فلسفه مثل حوزههای دیگر تقسیم کار وجود ندارد. ما هنوز توقعی که از فیلسوفانمان داریم معلوم نیست. خیلی اوقات فیلسوفان ما در مقام نظریهپرداز حرف میزنند، گاهی در کلاس دکتری حرف میزنند و گاهی با کسانی که هیچ چیزی از فلسفه نمیدانند. هر یک از این موقعیتها شیوه خاصی را در سخن گفتن ایجاب میکند. اما آنها در همه شرایط به یک نحو حرف میزنند. بنابراین ما باید عدهای متخصص داشته باشیم برای ترویج افکار فلسفی بین اکثریت، عدهای متخصص که در رسانهها فعالیت میکنند و... مخصوصاً در شرایط کنونی که تعداد فارغالتحصیلان فلسفه از دانشگاهها بسیار زیاد است. این افراد میتوانند در حوزههای مختلف فعالیت کنند. با این تعریف از کار و تخصص، حتی بازار کار بسیار بدی که برای فارغالتحصیلان فلسفه در ایران وجود دارد و فضای ناامیدی و یأسی که از آن ناشی شده تغییر خواهد کرد و افق و چشماندازی امیدوارکننده برای آینده فلسفه در ایران به وجود خواهد آمد. چون هر دلیلی که برای فقدان رشد فلسفه در ایران برشماریم باز به اینجا میرسیم که متأسفانه فلسفه هیچ نسبتی با زندگی ما ندارد و به هیچ نیازی از نیازهای ما پاسخ نمیدهد.
شما به مورد جنگ جهانی دوم توجه کنید. این جنگ رخ میدهد و پس از آن خیلیها درباره آن حرف میزنند و درباره آن میاندشیند. بسیاری از فیلسوفها نیز از این جملهاند. تا آنجا که میتوان یکی از دلایل بدبینی به تکنولوژی در میان فیلسوفان تکنولوژی را جنگ جهانی دوم دانست. ما اما متأسفانه چنین نسبتی را بین فکر و امور واقع در جامعه خودمان ایجاد نکردهایم.
آیا میتوان گفت این امر ریشهای فرهنگی و تاریخی در میان ما دارد؟
من فکر میکنم برای بزرگانی چون اینسینا و فارابی اینگونه نبوده و آنها با جامعه خودشان ارتباط داشتهاند. آنها به مسایل جامعه خودشان توجه داشتهاند اما هماکنون این انقطاع اتفاق افتاده است. اما شما در این کتاب میبینید که فلسفه چه قدر معطوف به مشکلات امروز جامعه غرب است.
آن هم در حوزهای مثل فلسفه تحلیلی که غالباً گمان میکنند با این امور چندان نسبتی برقرار نمیکند.
بله و این نشان میدهد که یک فیلسوف چه قدر میتواند به نیازهای فرهنگی و اجتماعی توجه داشته باشد.
با این اوصافی که شما گفتید کتابهایی از این دست و گفتوگوهایی اینچنین میتوانند در ایجاد چنین نسبتی میان فیلسوف و مسایل مبتلابه جامعه تأثیر بسیاری داشته باشند.
من فکر میکنم گفتوگو شیوه خوبی است که به ما کمک میکند بحثهای خوبی را با فیلسوفانمان داشته باشیم. به عنوان مثال ما متأسفانه چنین گفتوگوهایی را با قلههای فلسفه اسلامی در کشور خودمان نداریم و به نظر من لازم و ضروری است که به این موضوع نیز توجه شود.
نکتهای که در اینجا لازم است یادآوری کنم سنتی است که با انتشار دو کتاب برایان مگی و با ترجمه آقای فولادوند در کشور ما به وجود آمده است. البته من نمیخواهم بگویم این کتاب در رده آن دو کتاب است چرا که ایشان به هر حال مترجم برجستهای هستند. من کتاب دیگری هم دارم با عنوان «تأملات ایرانی» که گفتوگو با روشنفکران ایرانی درباره وضعیت ایران است و پیشنهادم این است که افرادی بیایند با فیلسوفان خودمان نیز چنین گفتوگوهایی را انجام دهند.
اما به نظر میرسد چنین سنتی در جامعه ما کمتر جدی گرفته میشود. شاید به این دلیل که ما خود را بینیاز از چنین چیزهایی میدانیم.
گفتوگو وقتی معنا دارد که ما نیاز به وجود دیگری را حس کنیم. البته غیر از مبانی فلسفی که شرط به وجود آمدن گفتوگوست چیزهای دیگری هم هست که باید به آنها توجه داشت. مثلاً به نظر من بخشی از مشکلاتی که سبب میشوند گفتوگو شکل نگیرد مشکلات عادتی و عملی ماست. مثلاً گاهی لحن صحبت کردن ما مانع از گفتوگو میشود. یا مثلاً برخی از اساتید ما وقتی سر کلاس درس میروند طرح درس ندارند. وقتی هم که شما از آنها میخواهید مقالهای برای مجلهای بنویسند میگویند بیا گفتوگو کن. گویی گفتوگو نیازی به تأمل پیشینی ندارد. در حالی که اینطور نیست. بعضی از مشکلات ما مشکلات عادتی است و دلیل هم دارد. دلیلش این است که ما در این زمینه تمرین نکردهایم.
برخی بر این باورند که زبان فارسی به یک معنا شلخته است و در چنین زبانی به دشواری بتوان اندیشیدن و گفتوگوی واقعی را تجربه کرد.
شاید اینگونه باشد اما باید آن سوی رابطه را هم در نظر گرفت. چون ما این زبان را شلخته به کار بردهایم این زبان شلخته شده است. در واقع گویی فیلسوفان ما زبانی را که به کار میبرند دقیق نبوده است. یعنی شاید بخشی از این شلختگی به دلیل روحیات ماست. اتفاقاً یکی از مهمترین وظایف فیلسوفان کشور ما این است که از زبان به دقت استفاده کنند.
مثلاً شنیدهایم که همه میگویند در سیاست اخلاق وجود ندارد. اما باید پرسید که ما وقتی از اخلاق حرف میزنیم از چه چیز حرف میزنیم و این اخلاق که مدنظر ماست دقیقاً چیست؟ یا حتی در مورد سیاست هم میتوان همین حرفها را زد.
شما در همین کتاب میبینید که چون عرصه، عرصه فلسفه تحلیلی است همیشه بین مفاهیم و تعاریف و نیز بین گزارهها و احکام و استدلالها سنخیت وجود دارد. اولویت فلسفه تحلیلی دقت است و شاید بتوان گفت این گرایش از فلسفه آنقدر که به دقت فلسفی بها میدهد به بصیرت فلسفی بها ندهد.
اما میتوان گفت که در هر دو گرایش تحلیلی و قارهای فلسفه، فیلسوفان بسیاری وجود دارند که هم به دقت و هم به بصیرت توجه داشتهاند.
معمولاً توجه به صدق و توجیه را مشخصه فلسفه تحلیلی و توجه به مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را از ویژگیهای فلسفه قارهای برمیشمارند. میتوان گفت فلسفه تحلیلی با تحلیل مفاهیم سر و کار دارد و همین امر آن را فلسفهای برج عاجنشین نشان میدهد. شما لااقل در نسل اول فیلسوفان تحلیلی برقراری ارتباط فکری را دشوار میبینید چون اندیشهها عمدتاً ملموس و عینی و مرتبط با مسایل اجتماعی و سیاسی نیست. بنابراین سنت تحلیلی را میتوان تا حدی انتزاعیتر از فلسفه قارهای دانست و طبیعتاً این نکته فهم آن را دشوارتر میکند.
اما هماکنون هستند فیلسوفانی که به هر دو سنت تحلیلی و قارهای توجه دارند و به یک معنا به هر دو حوزه تعلق خاطر دارند.
بله، درست است. در اینجا لازم است که به دو نکته توجه کنیم: یکی اینکه مرز بین فلسفه تحلیلی و قارهای سیال و متحرک است و دیگر اینکه ما در آمریکا شاهد جذب همه مکتبهای فکری در یک جا هستیم. مثلاً رورتی و دریفوس را میبینیم که به هر دو حوزه توجه دارند.
بنابراین به یکمعنا این تقسیم بندیها اعتباریاند و این مرزبندیها مطلق و بیچون و چرا نیستند.
دکارت میگوید «تقسیم کن تا پیروز شوی». در این جا هم میتوان گفت که خیلی اوقات این تقسیمبندیها برای آن است که فضا را بهتر فهم کنیم هر چند بالاخره این دو سنت فلسفی یکی نیستند و تفاوتهایی هم با هم دارند.