تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
ایران: زندگینامهنویسی و خود زندگینامهنویسی در تاریخ ادبیات
بسیاری از کشورها بهعنوان یک ژانر ادبی پرمخاطب نهادینه شده است. سیاستمداران،
هنرمندان، نویسندگان، ورزشکاران و چهرههای محبوب و مردمی با انتشار خاطرات و
زندگینامههای خود هم سودی مادی و معنوی میبرند، هم تجربههای زیسته خود را چراغ
راه نسلهای فردا میکنند و هم گوشههای پنهان و مکتوم وقایع و رویدادهای مقطعی از
تاریخ کشور خود را مکتوب میکنند که در آینده روشنگر خواهد شد. این ژانر ادبی در
بین نویسندگان و اهل قلم ما جدی گرفته نشد. اگر چه فعالیتهای پراکنده را نمیتوان
نادیده گرفت اما هنوز تا رسیدن به یک ژانر ادبی تثبیت شده فاصله داریم. در یکی- دو
ماه اخیر چند اثر قابل تأمل در این حوزه منتشر شده که مجموعه دو جلدی «آن سالها»
به قلم دکتر محمدجعفر یاحقی از سوی انتشارات معین با اقبال غیرمنتظره در مدت
کوتاهی به چاپ دوم رسید. دکتر یاحقی در همین فاصله کتاب «جزیره بیآفتاب» را توسط
همین ناشر به بازار عرضه کرد. از سویی کتاب «دیهیم هفتاد» به پاسداشت پنجاه سال
تلاش و کوشش وی در عرضه فرهنگ و ادبیات، تصحیح و پژوهش به خواستاری دکتر محمود
فتوحی، دکتر سلمان ساکت و اصغر ارشاد سرابی از سوی انتشارات سخن منتشر شد. انتشار
این آثار بویژه کتاب دو جلدی «آن سالها» در ژانر زندگینامهنویسی بهانهای شد
برای این گفتوگو.
آقای یاحقی، اخیراً کتاب دوجلدی «آنسالها» را منتشر
کردید که خیلی سریع تجدید چاپ شد، این کتاب یک اتوبیوگرافی است نه رمان. فکر میکنید
دلیل اقبال به این کتاب چه بود؟
این کتاب درواقع خاطرات من از دوران کودکی تا دوران دانشجویی
است و هنوز هم به پایان نرسیده و اگر تصمیم به ادامه آن باشد، باید چند جلد دیگر
هم به آن اضافه کنم. دوران کودکیام بیشتر در شهر فردوس گذشته است و خیلی هم محیط
بسته و دورافتاده و محدود بود. توصیفاتی که از آن شهر بهدست دادم برای همشهریها،
خراسانیها و آنهایی که مرا میشناسند، مهم است. این کتاب دو جلدی به شیوهای
روایت شده که همه تصور میکنند یک رمان است و رویدادهایش ذهنی و تخیلی است ولی من
در مقدمه تأکید کردم که هرگز نخواستم رمان بنویسم، واقعیتهای تاریخی است که زندگی
درونی و خصوصی و خانوادگی من است. این خاطرات فضای تنگ و بستهای از زندگی من در
شهرستانی دور مربوط به شصت- هفتاد سال پیش را به تصویر میکشد. خصوصاً قبل از
زلزله طبس در سال ۴۷ زلزلهای در این شهر اتفاق افتاد که تمام شهر را
زیر و رو کرد و همه چیز از بین رفت، در این کتاب آن واقعه را به شکلی بازخوانی
کردم. البته خاطرات آن مقطع من به قبل از سال ۴۷ برمیگردد. این خاطرات چون خوش قلم و روان از کار
درآمد به تعبیر دوستان، خیلی مورد توجه قرار گرفت. من تصور میکردم این خاطرات
ممکن است برای همشهریها و همولایتیهایم خواندنی باشد، اما دیدم خیلیها خواندند
و از آن تعریف و تمجید میکنند.
در تاریخ ادبیات ما، زندگینامهنویسی و خود زندگینامهنویسی
هنوز بهعنوان یک ژانر ادبی شناخته نشده و جا نیفتاده، معدود افرادی در این حوزه
قلم زدند. چرا؟
زندگینامهنویسی- البته نه به شکل امروزی- در ادبیات
فارسی سابقهای دیرینه دارد. اما مطالعه این گونه ادبی یا این ژانر ادبی جدی گرفته
نشد و مطالعه هم نشد.
خود زندگینامهنویسی در اغلب کشورها از کودکی با نوشتن
خاطرات و یادداشتهای روزانه شروع میشود. تمام سیاستمداران و هنرمندان زندگینامهای
از خود به جا میگذارند. تمام رؤسای جمهوری امریکا پس از دوران خدمت کتابی منتشر
میکنند. از آنچه در دوران مسئولیت برآنها گذشت. اما در جامعه ما این فرهنگ
نهادینه نشد....
ما نه تنها بیوگرافی و اتوبیوگرافی را بهعنوان یک ژانر
ادبی نداریم، بلکه خیلی از ژانرهای ادبی دیگر را هم نداریم. البته زندگینامههای
زیادی داریم که مطالعه نکردیم.
لازم نیست همه افراد زندگینامه بنویسند، افراد خاصی به
این کار میپردازند.
ما هنوز عادت نکردیم که جهانی به مسائل نگاه کنیم.
کدام یک از رؤسای جمهور ما، کدام یک از سیاستمداران ما
خاطرات دوران مسئولیت خود را نوشتهاند و منتشر کردهاند؟ غیر از آقای رفسنجانی که
در این حوزه استثنا است؟
درست است. سیاستمداران امروز ما در این زمینه کم کارند
ولی گذشتگان ما، نسل قبل، سیاستمداران دوران پهلوی خیلیها روایت خودشان را از آن
دوران در خلال زندگینامههای خود نوشتهاند. البته بخشی از این آثار، بیشتر حالت
نوستالژی دارد. در هر صورت در این شرح حالها چیزهایی مطرح میشود که در تاریخ نمیآید.
این خیلی مهماست. زندگینامه نویسی، بهعنوان یک ژانر مستقل و مؤثر در شناخت فرهنگ
و جامعه وتاریخ باید خیلی بیشتر به آن بها داد.
مسائلی در خلال همین یادداشتهای روزانه، لابه لای همین
زندگینامهها مطرح میشود که روشنگر بسیاری از حوادث و رویدادهای مهم تاریخ است.
مثلاً آنچه من در بخش دوم کتاب دوجلدی «آن سالها» آوردم بهنوعی سرگذشت دانشگاه و
زندگیام را در آن دوران بهعنوان دانشجو و بهعنوان استاد نوشتم، که یک تاریخچه
است. خیلیها با مطالعه این بخشها اظهار میکردند که ما این مسائل را نمیدانستیم.
یعنی اگر فردا روزی بخواهند تاریخ دانشگاه مشهد را بنویسند و تاریخ تحولات وزارت
علوم را بنویسند، از این کتابها میتوان حداکثر استفاده را کرد.
میگویند نوشتن زندگینامه، نیاز به صراحت، شفافیت،
آشکار کردن بخشهایی از زندگی شخصی، اعتراف به خطاها و اشتباهات دارد. ایرانیها
هم تمایلی به آشکار شدن زندگی درونی خود ندارند. بنابراین بهزندگینامهنویسی روی
نمیآورند.
این مسأله غالباً از دید نویسندههاست که مانع زندگینامهنویسیشان
میشود. اما طرح این مسائل در خاطرات و زندگینامهها برای خواننده عام بسیار مطلوب
است. وقتی جزئیات زندگی و مسائل خصوصی چهرههای مطرح جامعه را میدانیم و آنها را
بیشتر میشناسیم، خب مهم است.
شما درست میگویید برخی در جریان زندگینامه نویسی، بخشهایی
از زندگی خود را سانسور میکنند یا از نوشتن برخی مسائل خودداری میکنند یا
اطلاعات خاصی میدهند که کافی نیست و راهی به مقصود نمیبرد. واقعیت این است که
این اطلاعات خیلی تأثیرگذار است اگر در نوشتن صداقت و صراحت داشته باشند. من که در
نوشتن خاطرات خود، خلاف واقع و خلاف اخلاق ننوشتم. حتی اگر بهضررم بوده باشد.
گاهی چیزهایی از زندگی خصوصی و خانوادگیام نوشتم که پدرم -خدابیامرز- خیلی ناراحت
بود که چرا این چیزها را نوشتید؟
من در نوشتن خاطرات و زندگینامهام پنهان کاری نکردم.
ضعف و مشکلات درونی، اختلافات و مشکلات اقتصادی و... هرچه بود، نوشتم. اگر اینطور باشد،
زندگینامهنویسی بهعنوان یک ژانر ادبی و عمومی جا میافتد و مؤثر هم هست. ولی
همانگونه که اشاره کردید هم نویسندگان از نوشتن زندگینامه خود امتناع میکنند و
هم خوانندگان عادت ندارند به دیدن و شنیدن اینگونه مسائل. اما اگر باشد لایههای
پنهان ولایههای مخفی زندگی چهرههای مطرح که در تاریخ نمیآید در این زندگینامهها
میتواند بیاید و پشت پرده بسیاری از مسائل روشن شود.
برای خوانندگان جذاب است مطالعه زندگینامه هنرمندان،
ورزشکاران، سیاستمداران، نویسندگان و شاعران...
در کشور ما مسائل سیاسی و رویدادهای اجتماعی دارای نازککاریهایی
است که ممکن است سیاستمداران و رؤسای جمهوری از نوشتن و انتشار زندگینامههای خود
امتناع کنند. وقتی قلم روی کاغذ میآید این نکته مطرح میشود و آن خط قرمز جلوی
چشم میآید که مانع نوشتن همه مسائل میشود. در غرب رؤسای جمهور اگر پس از
بازنشستگی خاطرات و زندگینامههای خودشان را مینویسند و منتشر میکنند، شاید به
این دلیل است که در آنجا کمتر مسائل و مباحثی از چشم رسانهها پنهان میماند و خط
قرمزهای کمتری وجود دارد. اما زندگینامه هنرمندان و نویسندگان و ورزشکاران و... که
بهعنوان چهرههای محبوب و ستاره مطرح میشوند میتواند به ترویج کتابخوانی کمک
کند و سبب رونق بازار کتاب شود. خاطرات سیاسی هم در ایران وقتی از یک واقعه تاریخی
دور میشویم، میتواند مؤثر و تأثیرگذار باشد. مثلاً خاطرات اعلم را ببینید که
چقدر پشت پرده مسائل آن دوره تاریخی را روشن میکند و چقدر بیپروا همه چیز را میگوید
و ثبت این مسائل چقدر در تاریخ کشور ما مهم است. شاید اگر از شرایط امروز جامعه دورتر
بشویم، در آینده برخی از مسائل را که سیاستمداران ما بهعنوان یادداشتهای روزانه
مینویسند، آشکار شود. زمانی که ما رودررو هستیم با جریانها و با سیاستهای
خصمانه برخی کشورها و خط قرمزها، نمیتوانیم همه واقعیتها را بگوییم. در چنین
موقعیتی برخی سیاستمداران هم ترجیح میدهند، خاطرات خود را ننویسند یا منتشر نکنند
و خود را درگیر نکنند.
اخیراً کتابی تحت عنوان «دیهیم هفتاد» منتشر شد که در
واقع مهرنامه استاد دکتر محمدجعفر یاحقی است. زمانی هم شما «ارجنامه دکتر غلامحسین
یوسفی» را فراهم کردید. جشننامه دکتر انزابینژاد، ارجنامه محمدقهرمان و... گویا
انتشار این جشننامهها کمکم تبدیل به یک سنت فرهنگی شده است.
درست است. این سنت در این سالها خیلی رایج و متداول شده
است. بهانهای است برای اینکه یافتههای پژوهشی بسیاری از اهل قلم در مجموعهای
چاپ و منتشر بشود. اتفاقاً رسم خوبی است برای تشویق جوانترها که در این عرصه فعال
شوند. قبلاً چنین متداول و مرسوم بود که برای درگذشتگان یادنامه منتشر میکردند.
یادنامه غالباً ناظر برکسانی است که درگذشتهاند و بهیاد آنها مجموعه مقالاتی
منتشر میکنند و ما هم در این خصوص همانگونه که اشاره کردید، یادنامه دکتر
غلامحسین یوسفی، یادنامه دکتر رجایی و... را تدوین و منتشر کردیم. در سالهای اخیر
قرار بر این شد که از زندگان هم تجلیل و تقدیر شود و به همین مناسبت جشننامههایی
تدارک دیده و منتشر شد. چرا باید مردهپرست و خصم جان باشیم؟ شاید بهرسم فرنگان چنین
تصمیمی اتخاذ شد. چون فرنگان پیشکش میکنند مقالات و پژوهش و تحقیقات خود را به
شخصیت فرهنگی، این شیوه در ایرانهم کمکم متداول و به یک سنت بدل شد. از جمله
برای دکتر انزابینژاد در زمان حیات ایشان، برای همکارمان دکتر راشد، مرحوم دکتر
باقرزاده و دیگران در زمان حیاتشان جشننامههایی تدارک دیدیم و حالا برای خودم
اینکار را کردند. یاد حکایت قابوسنامه میافتم. حکایت آن درزی که درکوزه افتاد...
بخشی از مطالب و مقالات این مهرنامه که از چهرههای
صاحبنام عرصه فرهنگ و ادب است اختصاصاً درباره پنجاه سال فعالیت ادبی و دانشگاهی
و آثار شما نوشته شده و برخی هم درباره فردوسی، زبانشناسی و مباحث دیگر است. آیا
هیچ معیاری در مجموعه شدن این مطالب در نظر گرفته میشود؟
مبنای کار، انتشار کارهای علمی و پژوهشی این شخصیت هاست
و در غرب هم عموماً به این صورت است. البته کمکم مباحث خصوصی و فردی هم به این
حوزه افزوده شد. وگرنه بخش اعظم اینگونه کارها انتشار یافتههای علمی- پژوهشی است
که مواردی پیش میآید تا آن مقالهها و یافتهها به مناسبتی به یک دوست و همکار و
همتایی پیشکش شود. برخی از مطالبی که در «دیهیم هفتاد» آمده، مقالات و مطالبی است
که هر کس در حوزه تخصصی خودش نوشته و به پاس سالها دوستی و همکاری به من هدیه
کرده است. خود بنده هم موارد زیادی پیش آمده که مطالب و مقالهای را به پاسداشت
شخصیتی هدیه کردم و اخیراً هم جشننامهای برای استاد جلالخالقی مطلق تهیه و
منتشر شد که من هم مقالهای برای چاپ در این جشننامه پیشکش کردم. در کشور ما
مسائل عاطفی و خصوصیتر شاید به دلایلی که کمتر در جایی مطرح شود در سرگذشتها و
شرح احوال دوستان هم آشکار نمیشود. معمولاً وقتی شرح حال علمی افراد را منتشر میکنیم
یا کارنامه کسی را عرضه میکنیم، فقط فهرست آثارش و احتمالاً مدارج دانشگاهی
و جایگاه علمی آکادمیکاش را میآوریم. مسائل اخلاق و منش علمی و سلوک و شیوه
تحقیق و پژوهش و حیطه کار او کمتر مورد بحث و توجه قرار میگیرد. اخیراً این
مسائل مطرح و اظهار علاقه شده که در این مباحث هم ورود کنیم. ما در مشهد یک رساله
فوقلیسانس داریم که در این رساله جشننامههای منتشر شده تا چند سال قبل را بررسی
کردند، دستهبندی کردند و مشخص شد برخی از این جشننامهها کاملاً علمی است و هیچ
ربطی به جایگاه علمی و فرهنگی شخصی که این جشننامهها برایشان تدارک دیده شد،
ندارد. برخی از این جشننامهها هم بودند و هستند که فقط خاطرات و یادداشتها و
گفتوگوهای منتشر شده آن شخص در یک کتاب گردآوری و منتشر میشود. برخی از این جشننامهها
هم مثل «دیهیم هفتاد» که اشاره کردید، مطالباش تلفیقی از این دو رویکرد است.
در مورد «دیهیم هفتاد» گویا مطالبی را میخواستید
عنوان کنید؟
تعدادی از مقالات دوستان و اهل قلم که به همین مناسبت به
من هدیه دادند، از آنجا که همه آنها در یک کتاب سبب حجم سنگین کتاب میشد و قیمتتمام
شده کتاب با توجه به اقتصاد نشر و قدرت خرید جامعه کتابخوان تناسب نداشت، تصمیم
گرفته شد که در مجله پاژ ویژهنامهای فراهم آید و در این ویژهنامه چاپ شود، که
در این فصلنامه به سردبیری دکتر راشد چاپ شد. یعنی عملاً جشننامه یا مهرنامهای
که بهمناسبت پنجاه سال تلاش پژوهشی و علمیام منتشر شد، دو جلد است. یکی «فصلنامه
پاژ» و دیگری همین کتاب«دیهیم هفتاد» است. البته فصلنامه پاژ شماره ۲۸ که به اینامر اختصاص
داده شد، در حجم کمتری فراهم آمد. بههر حال همکاران ما در فصلنامه پاژ هم در این
امر فرهنگی مشارکت فعال داشتند.
شما سال گذشته کتاب «جزیره بیآفتاب» را منتشر کردید
که گزارش سفر به انگلیس و اروپای غربی است. گویا این سفر شما را به کلی متحول کرد.
تغییراتیکه این سفر موجب شد از چه جنسی است؟ آیا سفر به مفهوم مطلق سبب تغییر شما
شد یا مشاهدات آنچه که در غرب پیش آمد؟
سفر برای برخی نقطه عطفی در زندگیشان محسوب میشود و
برای برخی هم چندان تأثیرگذار نیست و به سفر چندان علاقهای ندارند. این افراد
بیشتر انفسی هستند و به سفر درونی احتمالاً تمایل دارند و به درون سفر میکنند.
یعنی دیدار شهودی دارند تا مشهودی. بنده بیشتر علاقهمند سفر مشهودیام. گرایش به
سفر آفاقی دارم. چون خیلی چیزها را میبینم و یاد میگیرم. بخصوص ما شهرستانیها
که محیط بستهای داریم. معمولاً اطلاعات ما خارج از جغرافیای پیرامون بسیار اندک
است. بهعبارتی در کشوری بزرگ شدیم که کشور بستهای بود و ارتباطش با جهان ارتباط
معقول و معمولی نبود، البته در این سالها این ارتباطها بیشتر و بیشتر میشود و
با گسترش و نفوذ فناوری اطلاعات و شاهراههای اطلاعاتی مرزهای قراردادی و
جغرافیایی کمرنگ و کمرنگتر شده و میشود. بههر حال سفر سبب آشنایی با دنیاهای
دیگر و افراد دیگر با فرهنگها و جهانبینیهای متفاوت و مختلف میشود. مواجه شدن
با افقهای تازه و بیرون آمدن از دایره تنگ خود سبب تغییرات اساسی در بینش و نگرش
انسان میشود. سفر من به انگلستان در سالهای ۶۴-1365 اتفاق افتاد. در بحبوحه جنگ و پیامدهای
انقلاب، امکانات محدود بود و جامعه درگیر با مشکلات خاص خودش درآن مقطع بود. سفر
در آن ایام تأثیر عمیقی در من ایجاد کرد و پای مرا به سفرهای طول و دراز دیگر باز
کرد که هنوز هم ادامه دارد. البته سفر من سفر مطالعاتی و دانشگاهی بود. بهعنوان
استاد دانشگاه تقاضای سفر برای یک فرصت مطالعاتی کردم و به کتابخانه مرکزی دانشگاه
کمبریج انگلستان رفتم و در آنجا مطالعاتی داشتم و گشتو گذارهای دیگری هم در
اروپای غربی اتفاق افتاد که حاصل مشاهدات آن زمان من همین کتاب «جزیره بیآفتاب»
است. این سفر سرآغاز یک جهانبینی تازه برای من بود که هم در کلاس درس هم در شیوه
تدریس و دیگر مسائل آموزشی و پژوهشیام تأثیر غیر قابل انکاری داشت. ارتباطات بینالمللی
هم که امروز بسیار مهماست. فرصتی شد تا افق دید مرا بازتر و وسیعتر کند و به کشف
مسائل تازهای منجر شد.
بعدها سفرهای بیشتر و بهتری هم داشتم که البته انگیزه و
نقطه آغازش همین سفر بود.
بهاین ترتیب پایم به جهان بیرون بازشد. تأثیر این سفر
هم بیشتر وجودی و فکری است که جهانبینی مرا دگرگون کرد و به بیرون از مرزهای
زندگی بستهام هدایت کرد.