تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
سیوهفتمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سنایی با عنوان «نازنین غزنین» با سخنرانی دکتر میرجلالالدین کزازی چهارشنبه ۱۴ شهریور در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
میرجلالالدین کزازی با اشاره به اینکه غزنین از کهنترین شهرهای ایران پهناور فرهنگی است، گفت: غزنین ریختی است پساوندی از غزن. غزن خود ریختی است از گنج. گنج شده است گنز، غنز و جابجایی در آواها رخ داده است و شده غزن و در ریخت کنز به زبان تازی رفته است. نامه سپند و آیینی ستارهپرستان یا صابئین که آنان را پیرو یحیی معمدان میدانند کنزا نام دارد به معنی گنج. ریخت غزن در ریخت خزن هم به کار رفته است و در این ریخت رفته به زبان تازی و دهها واژه از آن برآمده است مانند خزینه، مخزن و مخازن. از این زبان مخزن یا مخازن رفته است به اسپانیا در آن روزگاری که مُرها بر بخشهایی از این کشور فرمان میراندند و از اسپانیا به دیگر کشورهای اروپایی راه یافته است.
غزنین، کهنترین شهرهای ایران پهناور فرهنگی
در ریختشناسی کلمه «غزنین» آن را به معنی گنجخانه خواندهاند. غزنین از کهنترین شهرهای ایران پهناور فرهنگی است که امروز از دید جغرافیای سیاسی در افغانستان جای دارد. بسیاری از سخنوران، اندیشمندان و مردان دانش و فرهنگ در سالیان نخستین مهگامی یا قمری، از این شهر برخاستهاند که نام آورترین آنها سنایی است. در ایران ساسانی، شهرهایی که کانون استانها بوده، را به این نام میخواندند. چرا که گنجخانه دیوانی و کشوری در آنها نهاده شده بوده است. گنجه، آن شهر نامدار که به پاس نام جادوی سخن جهان، یعنی نظامی آواز بلند یافته، نیز در همین شمار است، از همین رو سنایی را به «نازنین غزنین» برمینامم.
در این جلسه به دو زمینه نگاهی خواهم افکند. سه سخنور بزرگ نامدار نهانگرای ایران سنایی، عطار و مولانا را با یکدیگر خواهم سنجید. نخست از دید چگونگی سخن آنان کارکردی بنیادین و پایدار که بر ادب پارسی نهادهاند سپس از دید خوی و خیم و منش و برترین رخدادهای زندگانی آنها که آنان را در راهی دیگر افکنده است. اگر بسیار کلان و فراخ به یادگارهای این سه بزرگمرد ادب و اندیشه و نهانگرایی ایرانی بنگریم، میتوانیم گفت که سنایی راهی را گشوده است که عطار این راه را پهناوری بخشیده و مولانا آن را به فرجام رسانیده است؛ بنابراین گشودن این راه، کار شگرف و شاهوار سنایی است.
سنایی اندیشه را به کار گرفت تا به پندار شاعرانه رسید
تا روزگار سنایی، همچنان سخن پارسی را از نگاهی کلان، میتوانیم به دو گونه ساختاری بخش کنیم که من یکی را شعر اندیشه و دیگری را شعر انگیزه مینامم. تا پیش از سنایی، این دو گونه از سخن پارسی، هر یک به راهی میرفتند. درست است که بیشینه سخنوران از پیروان سرودههای انگیزه بودند، اما سخنورانی را در شمار کمتر میشناسیم که به شعر اندیشه میگراییدند، و نامآورترین آنها ناصرخسرو است. ناصرخسرو سخنوری انگیزه را مایه خواری خویش میدانست و خواستهاش از سروده را گستردن اندیشه میدانسته است. سخنوران دیگر به ویژه در دربار غزنوی سخنوران انگیزه بودند. بدین معنی که سروده را به پاس سروده میخواستند. سخن من این نیست که در بیتهای آنان اندیشه نیست، اما اندیشه در این بیتها در فرمان پندار است، یعنی اندیشه را به کار میگیرند تا به پندار شاعرانه که بستر آفرینش زیبایی است، دگردیسی بیابد.
سنایی سخنوری است که این دو شیوه شاعری را با یکدیگر در میپیوندد، درمیآمیزد و به معنی دیگر با یکدیگر آشتی میدهد. یعنی در همان هنگام که سخنور اندیشه است و سروده را به پاس سروده نمیخواهد، از انگیزش هم ناآگاه و بیبهره نیست. این راهی است که سنایی در سخن پارسی گشوده است. البته قبل از سنایی، سخنورانی چون بوسعید مهنه و خواجه عبدالله انصاری بودند که این شیوه سخنسرایی را آزمودهاند و بیتهایی از آنها بر جای مانده است، اما کار بزرگ سنایی آن بود که این شیوه را از سخنوری پایه ریخت و سامان داد. عطار و مولانا پیروان سناییاند. یعنی راهی را که او گشود پیمودند. اگر سنایی نمیبود، شاید مولانا سربرنمیآورد؛ زیرا راهی که سنایی گشوده بود، هنوز فراخی و همواری نمیتوانست یافت مولانا این راه را به فرجام بیاورد، به راستی آن را میبندد و این شیوه از زبان پارسی را، با سرودن رازنامه بزرگ خویش، یعنی «مثنوی» به درازنای به ستیغ میبرد.
آنچه را سنایی آغاز نهاد مولانا در مثنوی به فرجام برد
مولانا در «دیوان شمس» بیش سخنور انگیزه است، اما از اندیشه هم یکسره به دور نمیماند. در مثنوی بیش سخنور اندیشه است، اما گهگاه دامان جانش را شور درون برمیتابد و از سر شوریدگی، دلاویزترین و شورانگیزترین نمونههای شعر انگیزشی را میسراید؛ از این دید مثنوی شاهکاری بیهمانند است و آنچه را سنایی آغاز نهاد، مولانا در مثنوی به فرجام برد. مثنوی ساختاری دوسویه و پارادوکسیکال دارد. یعنی از سویی آموختاری و از سویی انگیختاری است. زیرا دستاورد انگیزشها و بیخویشتنیهای مولانا بوده است و هیچ سخنوری پس از مولانا نتوانسته است رازنامهای بسراید که بتوان آن را با مثنوی سنجید.
به هر روی مولانا، خود این دو بزرگ ادب درویشی و نهانگرایی، یعنی سنایی و عطار را بسیار گرامی میداشته و هر زمان که شایسته میدانسته، سخن به ستایش آنان پرورده است. تحولاتی که در زندگی سنایی، عطار و مولانا رخ داده و باعث دگرگونی زندگی آنها شده است. در بنآوری و پایهآوری این رخدادها چند و چون است و من هم نمیخواهم بگویم که بیگمان آنچه زیستنامهنویسان نوشتهاند، به همان شیوه که نوشته آمده، روی داده است؛ اما چون در زندگانی این سه از رخدادی بزرگ و سهمگین سخن رفته است، ما میتوانیم در همان هنگام که در درستی و پایهوری این نوشتهها گمانمند و دودلیم، بر آن باشیم که زندگی آنها دوپاره یکسره از یکدیگر جدا داشته است و شیوه زندگیشان در رخدادی یا به هر انگیزهای دیگر یکباره دیگرسان شده است.
تحولاتی که زندگی سنایی، عطار و مولانا را دگرگون کرد
مرگ خودساخته درویشی رهگذر در جلوی دکان عطاری باعث دگرگون شدن عطار میشود. این رخداد و این مرگ بخواست، چنان در عطار کارگر میافتد که میگویند، گام در راه خداجویی و خداخویی مینهد. به هر روی نمیتوانیم بر آن بود، که این داستان بدینگونه براستی رخ نداده است، اما میتوان از این داستان به این آگاهی رسید که، عطار روزگاری از این شیوه زندگانی، دلخسته و بیزار شده، دکان را برچیده و قلندروار به پرسه روی آورده است و این دگردیسی در شیوه زندگانی انگیزه شده که این داستان در زیستنامهها بدین گونه آورده شده است. آشنایی مولانا با شمس تبریزی باعث دگرگونی مولانا شد. شمس مولانای دیگر ساخت، مولانایی در توان و نهان که هرگز نتوانسته بود به نمود بیاید. مولانا که شعر را خوار و کاری بیهوده میدانست، شروع به شعر گفتن کرد و ستبرترین دیوان، یعنی دیوان شمس و پس از آن مثنوی را سرود.
میتوانم گفت اگر مولانا شمس را نمیدید، آن مولانای گرانسنگ، پارسای آهسته و بیشور و شرار میماند؛ شاید نامی هم از او در تاریخ یافت میشد، اما هرگز آن مولانایی که ما میشناسیم، نمیشد. اگر سنایی را از دید پیری و پیروی با عطار و مولانا بسنجیم، به ناچار خواهیم دید و دریافت که سنایی از این دید، یکسره با عطار و مولانا بیپیوند است و سنجیدنی نیست؛ شاید از این رو که آغازگر بوده است. پیران سنایی شناخته نیستند؛ زیستنامهنویسان او، از «خواجه یوسف همدانی» که از پیروان «ابوعلی فارمدی» ـکه امام محمد غزالی هم از پیروان این پیر برشمرده میشود ـ یاد کردهاند. خانقاه خواجهیوسف همدانی در مرو، آنچنان نزد مردمان گرامی است که آن را به کعبه خراسان برمینامیدند؛ اما در سرودههای سنایی هیچ نام و یادکردی از این پیر بزرگ نیست، به همین سبب به آسانی نمیتوان پذیرفت که سنایی پیرو این پیر باشد، اما هیچ یادی از او نکند، مگر اینکه رازی مهم و سربهمهر در میان باشد که سنایی آگاهانه بر آن پرده پوشیده است.
شیوهی سخنوری سه بزرگ مرد شگرف ادب و فرهنگ ایران
عطار پیری، شگرف داشت؛ بوسعید، که دو سده پیش از عطار میزیسته است. نکته نغز در این میان این است که جامی در گزارش زندگانی مولانا در«نفحات الانس»، پیری دیگر برای عطار برمیشمرد، که همان منصور حلاج است. همچنان زیستنامهنویسان یکی از پیران مولانا را، پیر بزرگ، «نجمالدینکبری» نامیدهاند که در خُردی مولانا، در آوردگاه و در گیر و دار کشاکش نبرد با مغولی، مردانه جان باخت. می گویند مولانا هم چامهای برای او سروده است و به این مرگ شکوهمند سرخ میاندیشیده است. نجمالدین کبری هنگامی که به دشنه مغولی از پای درمیآمد کاکل مغول را در چنگ میفشرد هر چه کوشیدند که کاکل یا پرچم سپاهی مغول را از چنگ او بهدرآورند نتوانستند و ناچار شدند آن را ببُرند.
ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند/ و نه زان مفلسکان که بز لاغر گیرند
به یکی دست می خالص ایمان نوشند/ به یکی دست دگر پرچم کافر گیرند
فرجام سخن اینکه شیوه سخنوری این سه نهانگرای جانافزای در گیراگیر این گشت و گذار دلپذیر و جانآویز در اینگونه از سخن پارسی، نگاهی به آزمونهای رازآلود و پردامنهی نهانگرایانه در زندگانی این سه افکنده شد. شیوهی سخنوری این سه بزرگ مرد شگرف ادب و اندیشه و فرهنگ ایران، گذار سخن پارسی از نازنین غزنین (سنایی) تا مولانا، به پایمردی عطار، چگونگی پیدایی ادب نهانگرایانه و دگرگونیهای آن از سنایی تا مولانا رسید.