تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
در اهمیت و مقام بندیکت اسپینوزا (۱۶۷۷ ـ ۱۶۳۲ م) همین بس که هگل معتقد بود: «شما یا پیرو اسپینوزا هستید یا اساساً فیلسوف نیستید» و راسل او را «شریفترین و دوستداشتنیترین فلاسفه بزرگ» میدانست. ژیل دلوز او را «شهریار فلسفه» مینامید و سید جواد طباطبایی نیز مرثیه رودکی در سوگ شهید بلخی: «از شمار دو چشم یک تن کم، وز شمار خرد هزاران بیش» را درباره اسپینوزا صادق دانسته است.
او نخستین فیلسوف یهودیتبار عصر جدید اروپا بود، اما از طعن و تردید جامعه متعصب یهودی در امان نماند و چون تطمیع ناپذیر نمود و ترور او نیز نافرجام ماند، بهصراحت تکفیر و از این جماعت، طرد شد: «ما دستور میدهیم که هیچکسی، بهطور شفاهی و کتبی، با او ارتباطی برقرار نکند، به او خدمتی نگزارد، با او در زیر یک سقف یا در یک چهاردیواری سکونت نکند و هیچ نوشتهای از او را نیز نخواند.» (طباطبایی ۱۳۹۳: ۱۶۸)
از این منظر، آنچه بر اسپینوزا رفت، شباهتی خاص پیدا میکند با اتهام بددینی و آزاری که سقراط، عیسی مسیح و دیگر آزاداندیشان عقل پرست در برابر تطمیع و تهدید و تدلیس صاحبان زر و زور و تزویر متحمل شدند. راه اسپینوزا نیز اما جدا از راهی که بایستی از فیلسوف انتظار داشت، نبود. او نیز باقوت عقلی و ایمان روحی، روی از حقیقت برنتافت و اگرچه در عمر کوتاه خود، مصائب فراوانی را به جان خرید، اما روح خود را به تحجر نفروخت. او اگرچه گاه این بخت را مییافت که در جوار حکومتی جمهوریمآب و حاکمانی متساهل بزید و بدینسان از تعصب و غضب تنگنظران عبوس در امان باشد، اما هیچگاه نیز اتهامپراکنی مخالفان را دستمایه جلوهگری نکرد و از نمد آن برای خود کلاهی نساخت. او دوستدار فلسفه و حقیقت بود و سایر جلوهگریهای محبوب غالب آدمیان در مقایسه با آزادی بیان و آزادی اندیشه نزد او ارزش چندانی نداشتند: «اسپینوزا فیلسوف بود و هیچ رذیلتی را بالاتر از ریا و سالوس نمیدانست.» (همان: ۱۷۳)
به همین دلیل نیز بود که هنگامیکه او با دعوت رئیس فرهنگ هایدلبرگ برای تدریس فلسفه در آلمان با این شرط که از آزادی خود برای القای شبهه علیه «دیانت رسمی» استفاده نکند، مواجه شد، بهآسانی انصراف خود را اعلام کرد و نوشت: «من هرگز علاقهای به تدریس عمومی نداشتهام؛ وانگهی، نمیدانم در چه مقیاسی آزادی فلسفیدن برای من باید محدود شود تا به نظر نیاید که قصد برهم زدن نظم دیانت رسمی را داشتهام.» در ادامه نیز به نکتهایمهمتر اشاره کرد: «درواقع، خاستگاه انشعاب دینی بیشتر از آنکه تعصب شدید مذهبی باشد، هواهای نفسانی گوناگون یا علاقه به مخالفخوانیهایی است که معنای همه کلمات را حتی آنگاهکه بیان اندیشهای راستین باشند، دگرگون و محکوم میکند.» (همان: ۱۷۰ ـ ۱۶۹)
اسپینوزا عمری طولانی نداشت و در چهلوچهار سالی که زیست، چندین رساله نوشت. مهمترین آثار او را میتوان «اخلاق»، «شرح اصول فلسفه دکارت» و «رساله الهی ـ سیاسی» دانست که دو کتاب نخست را محسن جهانگیری در دهههای شصت و هشتاد خورشیدی به فارسیبرگرداند و اینک ترجمه «رساله الهی ـ سیاسی» نیز به همت علی فردوسی در اختیار خوانندگان فارسیزبانقرارگرفته است. دیگر متن اسپینوزا که عنوان و مضمونی سیاسی دارد و البته نگارش آن با مرگ او ناتمام ماند، «رساله سیاسی» است که ترجمهای از آن در سال ۱۳۹۳ با قلم ایمان گنجی و پیمان غلامی به چاپ رسید.
سید جواد طباطبایی «رساله الهی ـ سیاسی» را که دربردارنده مهمترین آرای نقادانه اسپینوزا درباره مبانی دیانت یهودی، نسبت دیانت و سیاست و لزوم دفاع از آزادی اندیشه فلسفی است، «بیانیهای برای آزادی اندیشه فلسفی و انتقادی بیامان از خرافه و تعصب» دانسته است. (همان: ۱۷۶) این رساله که در سال ۱۶۶۵ تألیف شده بود، در سال ۱۶۷۰ بدون ذکر نام نویسنده به طبع رسید و خشم محافل محافظهکار مسیحی و یهودی را برانگیخت. کتاب از سوی مقامات دولتی، ممنوعه شناخته شد، اما خوانندگان برای مصونماندن از انتقام و مجازات، صفحات نخست کتاب را که متضمن عنوان آن بود عوض میکردند و بهنامرسالهای درباره طب یا تاریخ دستبهدستمیگردانیدند. (اسپینوزا ۱۳۶۴: سیزده) (۱)
شوراهای کلیسای لوتری نیز این رساله را «کثیفترین و الحادیترین کتابی که تاکنون در جهان دیدهشده است» خطاب کردند، اما واقعیت امر آن است که راهی که اسپینوزا در اندیشه گشود و به دفاع تمامقد از آزادی بیان و تفکر منجر شد، امروزه از بدیهیات اندیشه سیاسی است. او به تلفیق سیاست و فلسفه میاندیشید و نمیتوانست سیاستی غیر فلسفی و فلسفهای غیرسیاسی را تأیید کند، ضمن آنکه اساس سیاست فلسفی را عطف اعتنا به سرشت میلطلب انسان میدانست و در این امر به اهمیت سلطه دولت نه بر زبان آدمیان که بر قلب آنان تأکید میکرد: «زیرا فرمانروایان هرقدر بیشتر بکوشند که آزادی بیان را محدود کنند با ایستادگی سرسختانهتری روبهرو خواهند شد، درواقع نه با ایستادگی از سوی مالپرستان آزمندو چاپلوسان و دیگر سستعنصران خردباختهای که میپندارند بالاترین شادکامیها، انباشتن شکمهایشان وحظ بردن از شمردن پول کیسههایشان است، بلکه ایستادگی از سوی آنانی که از راه آموزش خوب، خصلت نیکو و فضیلت به آزادی بیشتر رسیدهاند.»
توجه اسپینوزا به آزادی اندیشه در کنار التفات او به امنیت، اهمیتی بنیادی در اندیشه او دارد و فکر او را از در غلتیدن به توجیه هرجومرج یا استبدادبازمیدارد. ذهن او بیشتر درگیر ایجاد تعادل میان آزادی شهروند و قدرت دولت است و در این امر، بنیانگذاری خردمندانه جامعه و ایفای نقش خردمندان را واجب میشمارد: «مشارکت و هشیاری انسان میتواند بسیار به ما کمک کند تا در امنیت گذران کنیم و از آسیب دیگران و جانوران بپرهیزیم، زیرا انگیزه، عقل و تجربه به ما یاد دادهاند که هیچ راه مطمئنتری برای برقراری جامعهای با قوانین استوار، بر گُردهای از زمین، در راستای تجمیع امکانات تکتک افراد در هیئت یک کالبد، که اگر مجاز باشیم آن را کالبد اجتماعی خواهیم خواند، وجود ندارد. اما برای ایجاد و پایش یک جامعه، به هوش و پشتکار فراوانی نیاز است. بنابراین، آن جامعهای امنتر، پایدارتر، و کمآسیبپذیرتر از تعرض بخت است که در اغلب موارد توسط مردمانی خردمند و کوشا تأسیس یافته باشد. از طرف دیگر، جامعهای که برساخته از آدمیانی با عقلی ناقص باشد بیشتر بازیچه بختاستوثباتکمتریدارد.» (اسپینوزا ۱۳۹۶: ۱۵۴)
درعینحال او به ظرایف حکمرانی و اولویت وجود نهادهای سیاسی نیز واقف است. در پیشگفتار متن «رساله سیاسی» هدف خود از نگارش این متن را اینگونه شرح میدهد: «رساله سیاسی که در آن نشان داده میشود چگونه باید یک اجتماع تحت حکومت سلطنتی یا اشرافسالاری را سازمان داد تا گرفتار تباهی استبداد نشود و صلح و آزادی شهروندانش بیگزند باقی بماند.» در ادامه همین متن، اسپینوزا امنیت و ثبات دولت را به شرطی فراتر از حسن نیت حاکمان پیوند میزند و تفاوت فضیلت شهروندان با دولت در عینپیوستگیشان را گوشزد میشود: «دوام دولت درگرو آن است که حکومتش چنان سازمان یابد که وزیران نتوانند ـ چه تحت هدایت عقل، چه تحت فرمان شور ـ به اعتمادشان پشت پا بزنند یا حقیرانه عمل کنند. همچنین، تا زمانی که امور دولت به شکل شایسته اداره شود، انگیزه افراد برای اداره شایسته این امور هیچ خللی در امنیت دولت ایجاد نخواهد کرد. آزادی روح یا نیرومندی ذهن فضیلت شهروندان است اما فضیلت دولت امنیت آن است.» (اسپینوزا ۱۳۹۳: پیشگفتار)
پانوشت:
۱ ـ ماکس هورکهایمر در کتاب «سپیدهدمان فلسفه تاریخ بورژوایی» اندیشمندانی چون ماکیاولی، هابز و اسپینوزا را تشکیلدهنده گرایش ماتریالیستی در فلسفه تاریخ بورژوازی بالنده مینامد و وجه مشترک آنان را ابتنای شیوه اندیشهشان بر این گزاره میداند که بیرون از طبیعتی که در فضا گسترده شده، هیچ واقعیتی وجود ندارد و بنابراین آدمی نیز مانند دیگر موجودات تابع قوانین جهانگستر طبیعت است. هورکهایمر اما معتقد است هابز در این میان بهواسطهآنکهانتزاعیترمینویسد، کمتر از دو متفکر دیگر از بابت افشا کردن واقعیت طبیعتمیلطلب آدمی مورد حمله قرار میگیرد؛ حال آنکه از هابز پس از خواندن کتاب اسپینوزا نقل شده است که «اثر اسپینوزا همان اندیشههای خود او را با زبانی گستاخانهتر بیان میدارد.» (هورکهایمر ۱۳۸۳: ۷۱ ـ ۶۹)
منابع:
اسپینوزا، بندیکت. ۱۳۶۴. اخلاق. ترجمه محسن جهانگیری. تهران: مرکز نشر دانشگاهی
اسپینوزا، بندیکت. ۱۳۹۶. رساله الهی ـ سیاسی، ترجمه علی فردوسی. تهران: شرکت سهامی انتشار
اسپینوزا، بندیکت. ۱۳۹۳. رساله سیاسی. ترجمه پیمان غلامی و ایمان گنجی. تهران: روزبهان. بازیابیشده در سایت طاقچه:www.taaghche.ir
طباطبایی، جواد. ۱۳۹۳. نظامهای نوآیین در اندیشه سیاسی. تهران: مینوی خرد
هورکهایمر، ماکس. ۱۳۸۳. سپیدهدمان فلسفه تاریخ بورژوایی. ترجمه محمدجعفر پوینده. تهران: نی
رساله الهی ـ سیاسی، نوشته بندیکت اسپینوزا، ترجمه علی فردوسی، شرکت سهامی انتشار، ۵۱۰ صفحه، ۴۵۰۰۰ تومان