تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
ماکس هورکهایمر در یکی از نخستین مقالههای خود در نشریه «انجمن پژوهشهای اجتماعی» نقد اخلاق کانتی و اصول جاودان و جهانشمول آن را مطمح نظر قرار داد و نوشت که اخلاق باید پاسخی به نیازهای انسانی و موقعیتهای انضمامی انسان باشد و بنابراین نهتنها قلمرو جاودانه و بیپایان ارزشها وجود ندارد، بلکه مفهوم اخلاق فراتاریخی نیز بیمعناست. هورکهایمر بعدها در همکاری مشترکش با آدورنو در «دیالکتیک روشنگری» دایره نقد رادیکال و بدبینی عمیق خود را نسبت به امور متافیزیکی جهانشمول وسیعتر ساخت، اما از «کسوف خرد» (۱۹۴۷م)بدین سو، محافظهکارتر و لیبرالتر شد و به تعبیر بابک احمدی از نظریه انتقادی که معتقد به ارتباط نظریه و عمل بود به فلسفه انتقادی کانتی گرایید. رفیق قدیمی او، آدورنو، اما همچنان تا پایان بر سر موضع نفیآمیز خود ایستاد و در مهمترین آثار دهه آخر عمر خود نظیر «زبان اصالت» و «دیالکتیک منفی» این امر را نشان داد.
در توضیح دقیقترتنشی که در اندیشه این دو متفکر مکتب فرانکفورت خود را نشان دادمیتوان گفت این اختلاف برآمده از تنشی عظیمتر میان فهمهای کانتی و هگلی از مفهوم «نقد» بود. پل کانرتون این دو فهم را با دو عنوان «بازسازی» (تأمل بر شرایط معرفت ممکن که در «نقد عقل محض» کانت بیانشده است) و «انتقاد» (تأمل بر نظام قیدوبندهای آفریده بشر که دلمشغولی هگل در «پدیدارشناسی روح» بهخصوص در رابطه ارباب و بنده است) متمایز میکند و سه تفاوت بنیادین آنها را مشخص میکند: ۱. بازسازی در پی درک نظام قواعد غیرشخصی است که هر فاعلی توان پیروی از آنها را دارد اما انتقاد برای تأثیر بر امر خاص ابراز میشود و مستلزم ارجاع صریح به یک فاعل است. ۲. بازسازی، برای رفع کاستیهای کنشهای آگاهانه و عینی انسانی طراحی میشود، اما انتقاد متضمن برخورد با آن تحریفهایی است که در نقاب واقعیت ظاهر میشوند، اما درواقع عینیت ندارند. بنابراین انتقاد باید رهاییبخش باشد. ۳. هدف بازسازی صرفاً توضیح معرفت صحیح است و نیازمند همخوانی نظر و عمل نیست، اما انتقاد در پی تغییر شرایط موجد آگاهی کاذب است و بدون عمل مبتنی بر نظر، ناممکن مینماید. (کانرتون ۱۳۹۰: ۲۰ـ ۱۹)
عموماً مکتب فرانکفورت، نحلهای مارکسیستی تلقی میشود که میکوشید مارکس را با هگل و فروید همراه کند. از این منظر، اگر بر فهم متفاوت هگل و کانت از نقد، انتقاد فروید از اخلاقیات کانتی را که قوانین بیقیدوشرط اخلاقی را چیزی جز سوپراگو و ابزاری ایدئولوژیک برای متمدنساختن بشر نمیدانست، افزود، آنگاه بهتر میتوان نقد آدورنو بر اخلاق کانتی و سوژه استعلایی آن را که در درسگفتارهای «مسائل فلسفه اخلاق» و سایر آثار او نمود پیدا کرده است، فهم کرد و درباره سرشت اختلاف دیدگاه هورکهایمر و آدورنو قضاوت نمود. آدورنو در نقد کانت، درواقع، به نکته سوم مدنظر کانرتون اشاره میکند و با تمسک به شخصیت «هملت» شکسپیر این نکته را پیش میکشد که اگر مبنای اخلاق، نه عقل انضمامی که عقل انتزاعی کلی باشد که قوانین عام صادر میکند، آنگاه مشکل بنیادینی که رخ میدهد آن است که سوژه اخلاقی خود را ملزم به هماهنگی نظر و عمل نمیداند. او صرفاً بر معرفتی واقف است، بیآنکه به وقف خود بر سر این معرفت، الزامی داشته باشد: «این ناهمخوانی علم و عمل، این واگرایی آگاهی و کنش، مضمون محوری هملت را تشکیل میدهد» و هملت «بهواسطه این تعارض میان معرفت و کنش از پای درمیآید ـ تعارض میان آگاهی از رسالتی که بر دوشش نهادهاند، آگاهی از تکلیفی که قوانین (قوانین اخلاقی زمانهاش) از او چشم دارند، و امکان عمل به این تکلیف».
آدورنوچندسال پس از درس گفتارهای اخلاق خود، با خشم دانشجویان جنبش ۱۹۶۸ مواجه شد که انتظار داشتند فیلسوف نظریه انتقادی، دست به پراکسیس انقلابی بزند. پاسخ او اما تماس با پلیس بود. شاید به همین خاطر بود که بعدها پری اندرسون در کتاب «تأملهایی درباره مارکسیسم غربی» اشاره کرد که وحدت نظریه و عمل که فرانکفورتیها مبلغ آن بودند، راهنمای کنش خود آنان نبود و بنابراین شاید در این سخن لوکاچ نیز حقیقتی نهفته باشد: «بخش قابلتوجهی از تحصیلکردگان سرشناس آلمانی، ازجمله آدورنو، در گراند هتل مغاک اقامت کردهاند که آن را در نقدم از شوپنهاور چنین توصیف کردهام: هتلی زیبا، مجهز به همه آسودگیها، بر لبهمغاک، بر لبه نیستی، بر لبه پوچی. تأملات روزمره درباره ژرفا نیز مابین وعدههای غذایی عالی یا سرگرمیهای هنری، فقط مایه تشدید لذت از خردهآسودگیهای مهیا در آنجاست.»
بااینهمه، آدورنو درباره نسبت نظریه و عمل نگرشی متفاوت از عملگرایی محبوب دانشجویان داشت: «وحدت نظریه و عمل، که غالباً بدان فرامیخوانند، واجد این گرایش است که جای خود را به تفوق عمل واگذار کند. هستند دیدگاههای متعددی که خود نظریه را نیز بهمنزله شکلی از سرکوب تعریف میکنند: چنانکه گویی عمل رابطهایازقضا بس مستقیمتر با سرکوب نداشته است» و بنابراین تبعیت نظریه از عمل بهراحتی ممکن است به حمایت از سرکوب مجدد ختم شود. بااینهمه، نباید در برابر سرکوب پراکسیسپرستان قافیه را باخت زیرا «فقط تفکر قادر است راه گریزی نشان دهد، آنهم فقط آن تفکری که پیامدهایش از قبل تجویز نشدهاند ـ همان وضعی که غالباً در مباحثاتی حاکم است که در آنها پیشاپیش تعیین شده است حق با کدام طرف است، مباحثاتی که بهجایینمیرسند و به همین دلیل تا حد مسائل تاکتیکی تنزل مییابند. وقتی درها مسدودند، اهمیت وقفه نیفتادن در تفکر، دوچندان میشود.» (آدورنو ۱۳۸۵)
خواندن این جملات آدورنو، جدا از آنکه مخمصه تفکر در موقعیت و پراکسیس متفکرانه و تلاش نویسنده آن برای حفظ تعادل میان نظر و عمل را بیان میکند، میتواند یادآور نقد هورکهایمر بر پراگماتیسم نیز باشد؛ آنجا که او در «کسوف خرد» پیگیری اندیشه مدرن در قالب پراگماتیسم و ایده محوری آنها: «ایدهها یا مفاهیم یا نظریهها تنها طرحوارهها یا برنامههایی برای عملاند و ... حقیقت، چیزی جز موفقیتآمیز بودن آنها نیست» را موردانتقاد قرار داد و از اینکه چارلز پیرس، بنیانگذار پراگماتیسم خود را شاگرد کانت دانسته بود، اظهار حیرت کرد و اتصال کانت به چنین ایدهای را جفا بر او دانست، زیرا «کانت دریافتهای عملی را تابع امر استعلایی ساخت، نه اینکه آنها را به نتایج تجربی موکول کند.» به نظر هورکهایمر که متوجه تبعات هولناک بیاعتنایی به نظریه و سرسپردگی به عمل و نتایج آناست، کانت نه حقیقت را تباه کرد و نه ادعا کرد که معنا و نتیجه یکی هستند و تلاش او را باید پایهگذاری شالوده اعتبار مطلق برخی ایدههابه طرزفینفسه و در راستای خود ایدهها دانست؛ حال آنکه پراگماتیسم با جایگزینی منطق احتمال بهجای منطق حقیقت، معنای نظریه را به یک پیشنویس یا طرح بدل میکند. (هورکهایمر ۱۳۸۹: ۶۸ ـ ۶۷) گویی دو رفیق قدیمی، باز باهم همسخن به نظر میرسند. کدامیک بهسوی دیگری بازآمده است؟
منابع:
آدورنو، تئودور. ۲۴/۱۱/۱۳۸۵. کنارهگیری. ترجمه امید مهرگان. روزنامه اعتماد. شماره ۱۳۳۰. صفحه ۵
کانرتون، پل. ۱۳۹۰. جامعهشناسی انتقادی. ترجمه حسن چاوشیان. تهران: آمه
هورکهایمر، ماکس. ۱۳۸۹. کسوف خرد. ترجمه محمدرضا اکسیریفرد. تهران: گام نو
مسائل فلسفه اخلاق، نوشته تئودور آدورنو، ترجمه صالح نجفی و علی عباسبیگی، نشر هرمس، ۲۸۴ صفحه، ۲۱۵۰۰ تومان