تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
اعتماد: ما ایرانیها خیلی وقت است که فلسفه داریم. سنت فلسفی ما که سابقهای بیش از هزار سال دارد، اگرچه در آغاز، سخت تحت تأثیر فلسفه یونانی و ترجمه آثار متفکران یونانی چون افلاطون و ارسطو است، اما خیلی زود فیلسوفان مسلمان ایرانی آوردههای نویی به آن افزودند، تا جایی که در حکمتالاشراق سهروردی و حکمت متعالیه صدرالمتالهین ، دیگر تفکر فلسفی نوافلاطونی کاملاً رنگ و بوی ایرانی و اسلامی گرفت. حتی پیش از فلسفه نیز ما تفکری شبیه تفکر فلسفی داشتیم که امروزه آن را حکمت خسروانی یا اندیشه ایرانشهری یا تفکر ایرانی فهلوویون میخوانند و بعضی بر این عقیدهاند که این اندیشه حتی بر متفکران باستانی یونانی نیز اثر گذاشته است. اما به رغم این سنت دیرپا و کهن، فلسفه ایرانی و بالتبع فیلسوفانی ایرانی، به دلایل و عللی که مجال تفصیل آن اینجا نیست، نتوانستهاند پیوند وثیقی با جامعه ایرانی بیابند و در نتیجه از میان نخبگان فکری ما، اعم از فیلسوفان، فقها، متکلمان، دانشمندان، عرفا و ادبا و شاعران، آنها که بیش از همه در زبان و فرهنگ عمومی حضور دارند، دسته اخیر، یعنی ادبا و شاعران و تا حدودی عرفا هستند.
به بیان روشنتر، فیلسوفان ما، از فارابی و ابنسینا و خواجه نصیرالدین گرفته شیخ اشراق و میرداماد و ملاصدرا، به رغم بلندی اندیشه و اهمیت انکارناپذیرشان، کمتر با متن جامعه ارتباط داشتند و آثارشان مخاطبانی محدود در میان اهل فرهنگ و کتابخوانها داشت. در حالی که شاعران و ادیبان پارسیگو از رودکی و فردوسی و سنایی و خیام تا سعدی و مولوی و نظامی و حافظ و عبید زاکانی و خاقانی دقیقاً در میان مردم و زندگی اجتماعی آنها حضور دارند و طبقات و گروهها و اقشار گوناگون جامعه، آثار آنها را میخوانند و به فراخور حال و روزشان برای بیان افکار و اندیشهها و احساساتشان از آنها بهره میجویند.
بر این اساس پربیراه نیست اگر ادعا کنیم که در تاریخ فرهنگی ما، این ادیبان و شاعران بودند و هستند که نقشی را که فیلسوفان و متفکران غربی ایفا میکردند، بر عهده دارند. مردم ما با حافظ و سعدی و خیام، همسخنی بیشتری دارند تا با معلم ثانی و بوعلی و حاج ملاهادی سبزواری. مخاطب اصلی گروه دوم، نخبگان فکری و معدود تحصیلکردگان بودند و هستند و آثاری چون فصول الحکمه و شفا و نجات و اسفار را اندکشمار فرهیختگانی میخواندند و میخوانند که آموزش فلسفی دیدهاند و به زبان مغلق و پیچیده و «مفهومی» فلسفه آشنایی دارند، در حالی که شاهنامه فردوسی یا بوستان و گلستان سعدی را از کودکان نوآموز در مکتبخانهها و مردم عامی در قهوهخانهها تا دانشیمردان ادیب میخواندند و میخوانند و هر یک متناسب با سطح فرهیختگی، از آنها خوشهای برمیچینند.
این وضعیت در روزگار ما نیز مصداق دارد. یعنی کماکان در میان برگزیدگان فکری، این شاعرانی چون نیما و شاملو و اخوان و سهراب و فروغ و ابتهاج و نویسندگانی چون هدایت و آل احمد و گلشیری و احمد محمود و ساعدی هستند که در متن جامعه حضور دارند و متفکرانی و اهل اندیشهای چون علامه طباطبایی و داریوش شایگان و عبدالکریم سروش و رضا داوری و مصطفی ملکیان و جواد طباطبایی و سید حسین نصر تنها مخاطبانی در میان تحصلیکردگان و آشنایان با مقدمات علوم انسانی مییابند. در این میان صد البته جایگاه کسانی چون علی شریعتی و آل احمد(در مقام متفکر) را باید متمایز کرد، چرا که این اسامی اخیر، هم به لحاظ محتوایی و هم از حیث صورت ارائه فکر، این توانایی را داشتند که به زبانی عامهفهم سخن بگویند و بنویسند.
این استثناها شاید بتواند به فهم یکی از علل و عوامل جداسری فیلسوفان ما از جامعه از یکسو و موفقیت ادبا و شعرا در برقراری این ارتباط یاری برساند. یعنی در حالی که فیلسوفان ما هم به لحاظ مادهای که بیان میکردند و هم از نظر شکل بیان سخن، سخت از جامعه و تحولات آن گسسته بودند، متفکران و فیلسوفان غربی ضمن ارتباط وثیق با جامعه، در آثاری هم که خلق میکردند، میکوشیدند مخاطبان متفاوت را در نظر بگیرند. یعنی مثلاً اسپینوزایی که به زبان هندسی و انتزاعی فلسفی مشهور است و اثری دشواریاب چون «اخلاق» را خلق میکند در رساله الهی-سیاسی، به زبانی مینویسد که هر با سوادی میتواند بخواند و بفهمد و مسائل مبتلابه دینداران را مورد بحث قرار میدهد. بگذریم از فیلسوفانی چون افلاطون و نیچه که این هنر را داشتند که مطالب دشوار و انتزاعی فلسفی را به زبانی چنان ادبی نوشتند که هر خوانندهای بتواند به قدر فهم و درک خود از آن بهره بگیرد.