تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آرمان:
این همیشه هرگز من بود
بیست و چهارم پائیز... همین دیروز بود که زاده شدم
و همان دیروز بود که عاشق شدم و دیروز بود که من مُردم
بیست و پنجم پائیز... امروز زاده شدم
و همین امروز
باز عاشق خواهم ماند
و تا غروب، نخواهم مُرد.
بیست و ششم... کاش که در من زاده شوی
با تو هستم... های! عشق ناپائیز و رفته با پائیز و
هرگزت پائیز
نه!
هرگز دوباره زاده نخواهم شد.
جهان گفتوگوی من و توست
چیست این حال خوش مرگ؟
که سبز
فرودای خشک برگ؟
که زرد
چیست این دلضربهها در سقف؟
که چنین شناورم در ابر
و آبی، پل زده است
از من به نیلوفر.
چیست این ناتمامی رنگ
در اندام شاخهای از نور؟
قدسیهای گیاه از مدار بیضیگون میگذرد
و گاه، آرام میبارد
از درخت ناآرام
چیست این بوی منظومه شمسی
در تن من؟