تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : چهارشنبه 7 آذر 1397 کد مطلب:15049
گروه: یادداشت و مقاله

به فلسفه نیاز داریم تا بتوانیم شاد باشیم

فلسفه و فیلسوفان، چه دردی از جامعه دوا می‌کنند؟

ایران: فلسفه در دنیای امروز به انتزاعی بودن متهم می‌شود. از این رو، به حاشیه رانده شده و پیوسته از کاربست آن پرسش می‌شود. البته جامعه ما از آنجا که از یک سنت فلسفی غنی برخوردار است و بزرگان فلسفه ما همچون فارابی، ابن‌سینا و... بخشی از تاریخ فلسفه را می‌سازند، هنوز فلسفه شور و حرارت می‌آفریند که خود جای امیدواری دارد. اینکه فلسفه از کجا شروع می‌شود؟ به چه کار می‌آید؟ و تفاوت آن با سایر دانش‌ها چیست؟ اغلب پرسش‌هایی است که درباره فلسفه مطرح می‌شود. فلسفه در رابطه با کلیت امور و کل هستی حرف می‌زند در حالی که علوم هر یک به صورت جزئی به بخشی از هستی می‌پردازند. اتفاقی که در دوره‌های جدید افتاده، این است که فیلسوفان بعد از کانت، به این نتیجه رسیدند که با فلسفه، نمی‌توان به نیازهای بشر امروز پاسخ داد و به دلیل فراموش کردن پشتوانه فلسفی‌شان از گذشته خود فاصله گرفته‌اند و به قول هوسرل این ریشه بحران علوم اروپایی است. بحران‌هایی که در عصر جدید به وجود آمده، مثل انواع فاشیسم‌ها، استعمار و برده‌داری و... نتیجه «به حاشیه رانده شدن فلسفه» است.
در طول تاریخ‌ِفلسفه ایده‌های مختلفی مطرح شد، یکی از آن ایده‌ها، بحث «ترقی» بود اما این توهمی بیش نبود چراکه شاید در عرصه تکنولوژی پیشرفت‌هایی صورت گرفته باشد اما در بخش‌های بسیاری پسرفت داشته‌ایم و این، به پیشرفتی ناموزون منجر شد.
فلسفه با حیرت و پرسش آغاز می‌شود. البته ما معمولاً حیرت نمی‌کنیم پس به این معنا، فلسفه نمی‌ورزیم چون پیوسته در معرض عادی شدن امور قرار داریم. این در حالی است که در فضای فلسفی پیوسته از عادات فاصله می‌گیریم. بنابراین در اصل، ریشه فلسفه «پرسشگری» است.
در فلسفه برخلاف علوم دیگر که همواره چیزی کسب و حفظ می‌شود، همواره دست‌مان خالی است؛ چراکه مرتب آنچه به دست می‌آوریم، زیر سؤال می‌بریم؛ «می‌دانم که نمی‌دانم.» سقراط نیز از محدودیت دانش بشری پرده برمی‌دارد؛ اینکه فلسفه دانشی نیست که یکبار کشف شده و به کار گرفته شود. به این اعتبار، فلسفه به هیچ کار نمی‌آید، جز اینکه «علم آزادی» و «چگونه زیستن» است.
اما آنچه امروزه به نام فلسفه در کشور ما حاکم است چیزی بین «عرفان» و «اشراق» و «فلسفه» است. به این معنا، نه خیلی حال عرفانی منقلب‌کننده‌ای به ما می‌دهد و نه آن نقادی‌گری و خردورزی فلسفه یونانی را دارد. فلسفه ایرانی بین این دو است به تعبیری نه این است و نه آن.حال ممکن است این پرسش مطرح شود که فلسفه در جامعه چه قدرتی دارد؟ توقعی که از فلسفه می‌رود این است که فضای «نقد»، «فکر کردن» و «پرسشگری» را ایجاد کند و این قدرت را داشته باشیم تا در مورد خودمان و دیگران تغییراتی را ایجاد کنیم.
امروز که در یک دوره تحریم، تنگنا و عسرت بسر می‌بریم نه تنها فلسفه، بلکه زندگی ما دستخوش تغییراتی شده است، مجموع اینها می‌تواند ما را دچار افسردگی کند و به غلط چنین بیندیشیم که اکنون زمان فلسفه‌ورزی است.
این در حالی است که نیچه می‌گفت یونانیان برخلاف سایر ملل وقتی خیلی شاد بودند پرسشگری و فلسفه‌ورزی می‌کردند نه وقتی که شکست می‌خوردند و در بدبختی به سر می‌بردند.
منظور این است که فلسفه چون با «آزادی» سر و کار دارد از فضاهای افسرده‌کننده فاصله می‌گیرد. از این نظر، ما به فلسفه نیاز داریم تا بتوانیم شاد باشیم.

 

 

http://www.bookcity.org/detail/15049