تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
سومین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی عبید زاکانی به «بررسی آثار جدی عبید» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر بهرام پروینگنابادی چهارشنبه ۲۶ دی در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد. در این درسگفتار سخنران کوشید که از اشعار جدی عبید راهی به زندگی، تفکر و اندیشهی او بیابد و رابطهی اشعار جدی و طنزهای او را بررسی کند.
پروینگنابادی سخنانش را این گونه آغاز کرد و گفت: عبید زاکانی، بیشتر بهعنوان طنزپردازی بیهمتا شناخته میشود. طنز و هزل او چنان برجسته و عمیق است که سبب شده آثار جدی عبید به حاشیه رانده و کمتر دیده شود. اشعار جدی او بیش از ۳۲۰۰ بیت، شامل قصاید، غزلیات، رباعیات، مقطعات، ترکیببند و ترجیعبند است. یکسوم این اشعار غزلهای اوست. عبید در زمانهای که عصر «اوج غزل» نامیده میشود با سرودن اشعاری ساده، روان و به دور از تکلف به شیوهی سعدی نزدیک میشود. اشعار جدی عبید علاوه بر اینکه بیانگر گفتمان ادبی غالب و رایج آن عصر است، زوایای بسیاری از زندگی و اندیشهی این شاعر را نیز روشن میکند.
زبان قصیده عبید، زبانی تند است
طنز عبید جدیترین آثار در ادبیات ماست اما در قدیم غالباً هر چیزی را با ضد آن تعریف میکردند، یعنی جد را در برابر طنز به کار میبردند، یعنی سخنی که طنز نباشد اما طنز عبید واقعاً جدی است. عبید ۴۱ قصیده دارد و تمام آن قصاید مدحی است و برخی از این قصیدهها حتی تشبیب و تغزل ندارد و از همان اول شروع به مداحی و ستایش پادشاه میکند. گاهی در این ستایشها اغراقهای زیادی میکند، تا آنجا که بعضی از منتقدین معتقدند، زبان قصیده عبید، زبانی تندتر از قصاید فرخی یا منوچهری است، اما اغراقهایش در متن خیلی زیاد است.
کار عبید را با آن طنز برنده و گزندهای که دارد، میسنجند و نتیجه میگیرند شاه ابواسحاق را حرف منتقدین این است که چرا عبید از یک طرف پادشاه و حاکمی مثل شاه شیخ ابواسحاق را به عرش میبرد و از یک طرف در رساله تعریفات، تمام زیر مجموعه حاکمیت را به مسخره میگیرد. به همین دلیل میگویند که عبید دچار تناقض است. اگر ما به سنت ادبیات فارسی آشنا باشیم، این تناقض نیست چون در درجه اول کسی مثل عبید باید شاعر و هنرمند بودن خود را اثبات کند که اثبات شاعری و هنرمندی در غزل، رباعی و ترجیعبند نیست بلکه در سنت ما در قصیده است.
زبان قصیدهسرایی باید فاخر باشد
قصیده یک قالب شعری است که دقیقاً با حاکمیت سر و کار دارد و قالبی که شکلش از بالا تا پایین یک مقدمهچینی دارد. منوچهری در تشبیه نوآوری میکند و مدح پادشاه را میگوید و با دعایی برای پادشاه آرزوی ابدیت میکند. قصیده دقیقاً برگرفته شده از سنتی است که در دربارها و حاکمیت رواج داشته است، با این مقدمهچینی شاعر میتوانست وارد دربار شود. قصیده همین شیوه را به نامهنگاری که در آن زمان رواج داشته تبدیل به یک سنت میکند. وقتی چیزی سنت شد، کسی نمیتواند یک شبه آن را کنار بگذارد، یا خیلی زود در آن دست ببرد بلکه زمان میخواهد. رودکی میگوید در قرن چهارم و تا ۳۰۰ سال بعد یعنی قرن هفتم یک شکل دارد. امروزه نیز ملکالشعرای بهار که قصیدهسرایی میکند و شعرای پس از انقلاب سنتهای قصیدهسرایی را رعایت میکنند از جمله اینکه باید زبانشان فاخر باشد. عبید زاکانی میخواهد خود را به عنوان یک شاعر ثابت کند، بنابراین ناچار از قصیده گفتن است.
در نقد ادبی جدید میگویند، هر نوشتهای زندگینامهای خودنوشت و اتوبیوگرافی است و میگویند هیچ کسی نمیتواند خودش را در نوشتهاش پنهان کند. کار ناقد ادبی این است که بتواند از هر نوشتهای زندگی طرف ولو چیزهای کوچکی از آن را بهدست آورد و آن را کشف کند و همچنین میگویند از بین تمام نوشتهها، شعر شخصیترین نوشته است و بیشتر از همه میتواند به نوعی زندگینامه خودنوشت یا اتوبیوگرافی باشد که در شعر معاصر ما، این مسئله خیلی خودش را نشان میدهد. سهراب سپهری در اهل کاشانم روزگارم بد نیست چهار بار از مادرش سخن میگوید و با این شعر میخواهد بگوید که بار زندگی روی دوش مادر است و میگوید در مدرسه میترسیدم و به خانه میآمدم و زیر بال محبتآمیز مادرم بودم. شعر بیانگر خصوصیترین لحظههای انسان است.
شاعران چارهای نداشتند باید به دربار میرفتند
در سنت گذشته ما، هیچ کسی از اندرونی خود صحبت نمیکند و میگویند معماری هر سرزمینی برگرفته از فرهنگ آن سرزمین است و ساختن اندرونی وبیرونی نشانگر این است که فقط محارم میتوانستند وارد اندرونی بشوند و غیرمحارمها در بیرونی میماندند. چرا از زندگی خصوصی شاعران و نویسندگان کلاسیک چیزی نمیدانیم زیرا شاعران و نویسندگان هم مسائل خصوصی خود را برای همه بازگو نمیکردند. سیاستمدار سرزمین ما در خاطرات خود نام همسرش را میآورد ولی شخصی مانند جلال آلاحمد میگوید عیال و نام همسرش را در اندرونی دارد. علت اینکه ما بسیاری از شعرا را نمیشناسیم و هیچ چیز درباره آنها نمیدانیم، همین سنتی است که سالها رایج بوده و در شعر هم خودش را نشان میدهد. ضمن اینکه شاعر خوب، شاعری است که سنت را رعایت میکند.
شمس قیسرازی شاعر قصیدهسرا را برترین شاعر میدانند، زیرا قصیده مادر تمام شعرها است و غزل، ترکیببند، ترجیعبند و حتی رباعی هم، از دل قصیده بیرون آمده است. بنابراین اگر قیسرازی را به عنوان کسانی که تئوری ادبی میدانند، بپذیریم و در کنار آن نظامیعروضی را با کتاب چهارمقاله بپذیریم به عنوان کسانی که تئوری ادبی میداند به این نتیجه میرسیم قصیده نشاندهنده قدرت شاعری است. با معیارهایی که امروزه داریم سراغ شاعرانی بروید که هفتصد تا نهصد سال پیش در این سرزمین زندگی میکردند و یک شاعر را پیدا کنید که با کار یدی هزینههای زندگی خود را به دست آورد. شاعران چارهای نداشتند و باید به دربار میرفتند و مدحی میگفتند که اغراقهایی هم میشده طبیعی است و ما با ملاکهای امروزی نباید سراغ شاعران گذشته برویم و عبید نیز از این دایره جدا نیست. در ذهن ایرانیها خاطره قومی مهاجرت نبوده است و اگر مهاجرتی داشتهاند موقتی بوده است و اگر در دوره صفویه مهاجرت کردند بعدها برگشتهاند.
چرا عبید از قزوین رهسپار شیراز میشود؟
درباره عبید یک مهاجرت دیده میشود و اگر بخواهیم به نوشتههای عبید به عنوان یک نوشته اتوبیوگرافی نگاه کنیم، از طنزهایی که عبید درباره شهر خودش، قزوین میسازد، و از بدیهای آن میگوید، حداقل چیزی که به دست میآید، این است که عبید در قزوین نمیتوانسته زندگی کند و به شیراز مهاجرت میکند و ۲۶ قصیده برای شاه شیخ ابواسحاق داشته است که یک مقداری غلو و اغراق هم در آنها دیده میشود. گمان من این است که نمیخواهد شیراز را ترک کند زیرا شیراز محیط فرهنگی دارد. امیرمبارزالدین به شیراز حاکم میشود عبید به بغداد میرود و از روی قطعههایی که میگوید نشان میدهد که وضع مالی خوبی ندارد. از روی قراینی که در نوشتههای عبید است، این گمان پیشمیآید که عبید نمیخواهد شیراز را ترک کند. در واقع از چیزهایی که حافظ در شیراز لذت میبرد، عبید هم لذت میبرد، پس معلوم است به جایی رفته که نمیخواهد آن را از دست بدهد و کسی جز شاه شیخ ابواسحاق نمیتواند او را حفظ کند به همین خاطر است که عبید مدح او را میگوید.
شعر کهن راه ما را از ورود به اندرونی شاعر میبندد و یک چیزی را متوجه شاعر میکند. کسی که نمیتواند کار یدی کند و میخواهد به عنوان شاعر در دربار شناخته شده باشد و بهویژه که میخواهد قصیده بگوید و عبید یک منتقد است و شروع میکند به انتقاد کردن و آثاری جد دارد در برابر طنز و آثار جدیاش غزل است.
سادگی زبان یکی از اساسهای تجدد است
امروزه میگویند که ما به زبان سعدی سخن میگوییم و بعد از زمان سعدی به بعد قصیده دیگر فقط در دربار بود. بعد از آن، قصیده تبدیل به غزل میشود، یعنی مخاطب تغییر میکند و از دربار به مردم تبدیل میشود. یکی از پارامترهای تجدد، باز کردن راه برای زبان عامه و نزدیک شدن به آن است. تقریباً همزمان با سعدی یا کمی بعد از او دانته همین حرف را در ایتالیا میزند. سادگی زبان یکی از اساسهای تجدد میشود. وقتی شما زبان را ساده کردید و فرهیختگان به زبان مردم صحبت کردند، یعنی دایره را باز کردهاید تا مردم وارد فرهنگ و سیاست شوند، اظهار نظر کنند و با زبان آنها صحبت کنیم. کاری که فردوسی کرد که در واقع این زبان را به عنوان زبان ملی حفظ کرد، تقریباً ۱۰۰ سال بعد از سعدی، در اروپا به این صورت مطرح شد و جوانههای تجدد رشد میکند که اگر کشوری میخواهد متجدد باشد و در دنیای جدید زندگی کند باید زبان ملی داشته باشد یعنی همان چیزی که فردوسی برای ما درست کرد، بعد سعدی روی آن پافشاری کرد و کاری کرد که این جزو امکانات بالقوه زبان فارسی شناخته شود و رواج یابد. بسادگی زبان بسیار مهم است و یکی از چیزهای مهم قصیده فاخر بودن آن است. شما در قصیده از حاکم سخن میگویید و از فرد و فردیت سخن میگویید و فردیت مهمترین مساله در جهان است و بخشی از تجدد را در فرهنگ خودمان داشتهایم و نمیدانیم کجا از آن استفاده کنیم و کجا این مساله قطع شده است.
عبید به سادگی قصیدهای سراییده است و زبان در اوج سادگی و سلامت است و در سرایش این غزل از غزلهای سعدی نیز بهرهبرداری میکند.
عبید ریشههای زبان ملی را محکم میکند
چرا عبید به سمت غزلهای خاقانی و یا کمالالدین اسماعیل نمیرود و یا چرا عبید زاکانی دنبالهرو تجدد سعدی است. سعدی نخستین کسی است که در گلستان میگوید، مردم رعیت نیستند، بلکه شهروند هستند. یعنی سعدی تجدد را حس کرده و اصولی که چندین سال بعد اروپا به آن میرسد، حس کرده و به کار برده است. هانری ماسه در کتاب سعدی سخن جالبی دارد که تمام فیلسوفان عصر روشنگری فرانسه سعدی را میشناسند و زبان آن را میفهمند. میدانید که روشنگری زاده عصر روشنگری است و عصر روشنگری بود که توانست این مساله را در دنیا جاری و ساری کند. زبان عبید زاکانی به سعدی نزدیک میشود و در غزل تقریباً همان راهی را میرود که سعدی رفت، هر چند که ذوق و غزل سعدی چیز دیگری است. بحث من سادگی زبان است پارامتر اصلی تجدد ساده شدن زبان است و اجازه دادن به عامه مردم است و باز شدن درهای سیاست به روی مردم است.
عبید آثار طنز فراوانی هم دارد و متاع افراطی و انتقاد در هنر سیاست نیز به گمان من تناقض نیست. اما در طنزهایش یک «ریشنامه» دارد که اگر بخواهیم برابر و مدلی برای آن بگذاریم، دقیقاً باب هفتم گلستان و جدال سعدی با مدعی است یعنی زبان، استدلالها و رفتارهای زبانی شبیه به آن دارد. پس عبید باز یک قدم به سعدی نزدیکتر میشود. در گذشته سنتی به نام پندنامه داشتیم که پندهای بسیار خوبی میداده است. کار جالبی عبید در پندنامهها میکند و همچنین در دستان سعدی مثل گلستان قرار میگیرد و حافظ که راه را نشان میدهد. پندها در داستانهای کلیله و دمنه نمود مییابد و در قالب داستان به زبان حیوانات گفته میشود که اثرگذاری بیشتری دارد. پندنامهها تا اوایل دوره سامانیان شکل خشک داشت و سپس تغییر کرد اما عدهای هنوز به همان شیوه خشک پند میدادند. عبید زاکانی در رساله صد پند در مقدمه میگوید من پندنامههای بسیاری را خواندم و بعد پندنامهها را مسخره و با زبان طنز مطرح میکند. میگوید آن شیوه پند دادن قدیمی شده و باید شیوه جدیدی بیاورید. پند را با طنز همراه میکند و این عین تجدد است. در رساله تالیفات خود به هر چیزی یک «ال» اضافه میکند و میگوید دست بردارید از زبان عربی! الدانشمند، الطبیب، البازاری و... واژههایی است که نشان میدهد عبید جامعه را شناخته است و آن را درک کرده است. عبید با این کار ریشههای زبان ملی را محکم میکند.
عبید زاکانی با ریاکاری و خرافات میجنگد
عبید به صوفیان حمله بسیاری میکند، کاری که حافظ هم در دیوانش انجام داده است. در قرن هشتم تصوف مظهر دو چیز است: ریا و خرافات. در مشروطه اگر سراغ همشهری عبید برویم و چرند و پرند دهخدا را ببینیم درمی یابیم که با صوفیان مبارزه میکند حتی اگر نظرات اصلاحگران پیش از پهلوی اول را نیز بپرسید میگویند باید با صوفیگری مقابله کرد و همان چیزی است که عبید نیز با آن هم عقیده است. عبید دو فالنامه دارد: فالنامه طیور که شامل ۲۰ پرنده است و فالنامه وحوش که ۳۰ حیوان است و این اثر طنز درجه یک عبید است که وقتی هدهد به تو افتاد چه اتفاقی برایت میافتد! فالهایی که او با آن مقابله میکند همان خرافات است. اگر با ملاکی مثل زبان فارسی یا تجدد به سراغ عبید برویم، میبینیم که عبید زاکانی فردی است که واقعاً جامعه ایران را درک کرده است و راه برونرفت از بنبستهای آن را فهمیده و میخواهد آن فساد و نابرابریها را فریاد بزند همان کاری که حافظ میکند، اما حافظ با یک طنز بسیار ظریف و پر کنایه آن را بیان میکند و عبید صراحت دارد.
هیچ تناقضی بین قصیده مدحی اغراقی عبید با آثاری مانند فالنامه وحوش و طیور و رساله تعریفات او نیست. عبید انسان هوشمندی است و وزیر شاه شیخ ابواسحاق متوجه این مقدمه در تالیفات او میشود که واژهها را عوض کرده است. عبید از زادگاه خود فرار کرده و به شیراز رفته و این نشان میدهد که در شیراز ریاکاری کمتر بوده است. خواهشم این است که به قصاید مدحی عبید منفی نگاه نکنید چون اولاً برای گذران زندگی بوده، ثانیاً یک چیز مرسوم بوده و سوم اینکه ما باید او را در زمانه خودش ببینیم. در غزل عبید همان راهی را میرود که سعدی رفته، زبانش ملایم میشود اما ذوق سعدی را ندارد. سعدی و انوری در زبان نابغه هستند اما نبوغ عبید، دستکم در غزلهایش نیست. رباعیهای عبید خیلی به افکار خیام نزدیک است. بین آثار جد و طنز عبید تناقضی نیست و در واقع آثار جد او، مکمل آثار طنز عبید زاکانی است.