تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
ایران: بیش از چهار دهه زندگیاش صرف ترجمه شده است. حتی بواسطه
آثار ارزشمندی که از ادبیات آلمانی به فارسی برگردانده، شش سال قبل طی مراسمی از
سوی «انستیتو گوته» بهعنوان برگزیده سال ۲۰۱۳ معرفی شده و به او مدال گوته اعطا شد، آلمانیها از او بهعنوان
فردی یاد میکنند که نقشی جدی در برقراری ارتباط فرهنگی میان آلمانیها و مخاطبان
ایرانی ایفا کرده است. با این حال کمتر از پانزده سالی است که بهعنوان نویسنده هم
قلم به دست گرفته و مجموعه داستانهای کوتاهی همچون «این برف کی آمده» و«آسمان،
کیپ ابر» و رمان «بیست زخم کاری» را نوشته. محمود حسینی زاد به رغم بیش از چهل سال
فعالیت در عرصه ترجمه و تربیت علاقه مندان بسیاری در دانشکده زبانهای خارجی
دانشگاههای تهران، تربیت مدرس و دانشگاه آزاد مترجم چندان پرکاری نیست. آن طور که
خودش تأکید دارد و کارنامه کاریاش نشان میدهد وسواس بسیاری در ترجمه دارد و یکی
از اصول مهم این کار را در الزام مترجم به درآوردن سبک و زبان مورد نظر صاحبان آثار
به زبان مقصد میداند. اعتقادی به ترجمههای تکراری هم ندارد و حتی میگوید بهجای
آنکه مترجمان توان خود را روی یک اثر متمرکز کنند بهتر است بهدنبال شناسایی
نویسندگان و آثار مختلفی بروند که به زبان آنان احاطه دارند و مهمترین مزیت رعایت
این نکته را در گسترش جهان داستانی پیش روی مخاطبان میداند. به نیت صحبت درباره
سالها تجربه کاری حسینی زاد در حیطه ترجمه و حالا هم فعالیتش در عرصه تألیف به
سراغ او رفتیم که مشروح این گفتوگو را میخوانید.
فعالیت در حوزههای مختلفی را تجربه کردهاید، از
ترجمه و تألیف گرفته تا نقد ادبی و تدریس در دانشگاه، کار در صداوسیما و حتی
نقاشی، عرصههایی که هر چند چندان از هم دور نیستند اما هرکدام به تنهایی قابلیت
سالها کار جدی دارند؛ علت گستردگی فعالیتهایتان در علاقهمندی بوده یا شرایط شما
را به این سمت کشانده؟
این مسأله تا حد زیادی به خانوادهام بازمی گردد که
بسیار اهل مطالعه بودند. پدرم کارمند راهآهن بود؛ در آن سالها کارمندان قشری
فرهنگی، با سطح زندگی متوسط رو به بالا بودند، بواسطه شغل پدرم هر پنج ، شش سال در
بخشی از ایران زندگی میکردیم و همین مسأله هم منجر به آشناییام با فرهنگها و
کسب تجربههای بسیاری شد. بخشی از این مأموریتها به شهرستانهایی بود که هنوز
امکانات چندانی نداشتند، تلویزیون هنوز وارد خانهها نشده بود و رادیو هم در دسترس
همه نبود بنابراین تمام سرگرمی خانوادگی ما به کتاب خواندن ختم میشد و خانهمان
همیشه مملو از کتاب و مجله بود. به لطف این شرایط به دوران دبیرستان که رسیدم
کتابخوان حرفهای شده بودم، در همان سالها بود که ابراهیم گلستان را کشف کردم و
با آثار فروغ فرخزاد و جلال آل احمد اُنس گرفتم. به نمایشنامهنویسی هم علاقهمند
شدم اما وقتی به آلمان رفتم و با فضای بازتر و امکانات فرهنگی بیشتری روبهرو شدم
به دنیای ترجمه قدم گذاشتم.
و دیپلم زبان آلمانی گرفتید و مشغول تحصیل در رشته
علوم سیاسی شدید؟
نه!دیپلم در ایران دوازده ساله و در آلمان سیزده ساله
بود، بنابراین ناچار به خواندن آن یک سال شدم و ماجرای کسب دیپلم آلمانیام هم بههمین
مسأله برمی گشت. آن سالها مدرک فوق لیسانسی که آلمانیها میدادند هم به دیپلم
مشهور بود، برخلاف ایران که شما نخست کارشناسی و بعد کارشناسی ارشد میگیرید، آنجا
این دومقطع بهشکل پیوسته طی میشد. دانشگاهم با مکانیک شروع شد به جامعه شناسی
رسید و پایان تحصیلاتم هم به علوم سیاسی ختم شد. در کنار تحصیلات دانشگاهی از
مؤسسه گوته هم موفق به دریافت دیپلم زبان آلمانی شدم، زمانی که به ایران برگشتم
دانشگاههای کشور برخلاف حالا حساب و کتاب داشتند و هرکسی تنها در رشته تخصصیاش
قادر به تدریس بود، اما از آنجایی که به زبان آلمانی تسلط داشتم و چند ترجمهای هم
انجام داده بودم در این حوزه به تدریس مشغول شدم.
تدریستان در دانشگاه تهران بواسطه همان مؤسسهای بود
که پیش از انقلاب اشتغال جوانان فارغالتحصیل در کشورهای خارجی را برعهده داشت؟
بله، این مؤسسه از زیرمجموعههای نخستوزیری بود که
هویدا آن را بنا نهاده بود، خدمت سربازیام از طریق این مؤسسه با کار در صداوسیما سپری
شد، هرچند که شرایط بهگونهای پیش رفت که همچنان در صداوسیما باقی ماندم و بیش از
بیست سالی در آن مشغول کار شدم. همزمان از سال ۵۵ تا ۸۲ در دانشگاه تهران هم تدریس کردم، تدریس در این دانشگاه هم
حدود ربع قرن طول کشید، البته بعد از انقلاب در دانشگاههای آزاد و تربیت مدرس هم
مشغول شدم؛ از صداوسیما که بازنشسته شدم به سفارت آلمان رفتم.
در خاطرتان هست نخستین کتابی که ترجمه کردید چه بود؟
اولین ترجمهام نمایشنامه کوتاهی از برشت بود که حدود
سال ۵۰ در بخش ادبی نشریهای بهنام موزیک
منتشر شد، اما اولین ترجمهام به شکل کتاب، ادبیات کودکان از نظر «ماکسیم گورکی» و
دربردارنده چند مقاله بود. سه کتاب اولم را وقتی در آلمان بودم ترجمه کردم و برای انتشار
به ایران فرستادم، بعد ازهشت سال و نیم تحصیل و زندگی در آلمان به کشور بازگشتم و
به پیشنهاد یکی از دوستان وارد کار ترجمه شدم و حالا هم بیش از چهل سال از فعالیتم
در این حوزه میگذرد. حدود سال ۵۵
که به استخدام دانشگاه تهران درآمدم مرحوم حیدری مدیر وقت انتشارات خوارزمی که بیاغراق
از برترین ناشران حوزه کتاب کشورمان است خواهان انتشار ترجمهای هدفمند از
آثار«برتولت برشت» شد، فرامرز بهزاد را مسئول آن کرد و او هم از من و فرید مجتهدی
دعوت کرد به همراه خودش دست به این کار بزنیم.کار خوبی بود که از حدود سال ۵۶ آغاز شد اما متوقف شد، توقف ترجمه
آثار برشت از ادامه کار ترجمه دلسردم کرد چراکه بعد از انقلاب انتشار آن ممنوع
و از سویی با وقوع جنگ هم کار مؤسسات نشر با مشکل روبهرو شد اما همچنان در
دانشگاه تدریس میکردم.
همواره تأکید دارید لزومی در بازترجمه آثاری که وارد
بازار شدهاند نیست، اما همین مجموعهای که به سراغ ترجمهاش رفتید به نوعی نقض
گفته خودتان است!
این گفته درباره همه آثار صدق پیدا نمیکند، بویژه که در
خصوص ادبیات کلاسیک ناچار به ترجمه مجدد آنها بعد از هر پانزده تا بیست سال یکبار
میشویم. این مسأله در کشورهای دیگر هم صدق پیدا میکند و دلیل آن به تغییرات
زبانی بازمیگردد. البته درباره آثار ادبی بزرگ معاصر که برخوردار از زبان خاصی هستند
هم این ضرورت احساس میشود تا نتیجه کار به اصل آن نزدیک شود. اما در خصوص اینکه
چرا خودم هم در بازترجمه آثار برشت همکاری داشتم به شرایط آن سالها برمی گردد، در
سالهای پیش از انقلاب جنبش چپ به آثاری همچون برشت نیاز داشت و بههمین خاطر هم
ترجمهاش مد شده بود. اما خوارزمی این کار را انجام داد تا سر و سامانی به ترجمه
آثار این نویسنده و نمایشنامه نویس بدهد.
بازترجمههای چندباره آثاری که ضرورتی در خصوص آنها
احساس نمیشود چه آسیبی برای نشرمان بهدنبال دارد؟
در پاسخ به این سؤال مهمترین مسألهای که نباید فراموش
کرد این است که اتکای عمده بازار کتاب ما نه تنها در حوزه ادبیات، بلکه در موضوعات
مختلف علمی به ترجمه است، در چنین شرایطی مترجمان اگر به سراغ آثار تکراری بروند
منجر به محدود شدن دسترسی مخاطبان به آثار عرضه شده در جهان میشوند! چرا بیش از ۳۰ مترجم تنها روی کتاب شازده کوچولو کار
کردهاند؟ اگر حداقل بیست نفر آنها به سراغ آثار دیگر میرفتند برای مخاطبان امکان
مطالعه بیست اثر تازه فراهم میشد. متأسفانه بخشی از این بیسامانی حوزه ترجمه از
نبود قانون کپی رایت در کشورمان است و دومین دلیل آن را هم میتوان آسان طلبی برخی
مترجمان دانست. برخی همکاران وقتی میبینند فلان نویسنده معروف شده بدون توجه به
اینکه کسی پیشتر آن را ترجمه کرده یا نه به سراغش میروند. ایکاش
مترجمان به جای کارهای تکراری به سراغ شناسایی و معرفی آثار نویسندگانی بروند که
از آنان کتابی در اختیار مخاطبان قرار نگرفته است. ناآشنایی مترجمان با جریانهای ادبی
جهان هم یکی دیگر از دلایل ترجمههای تکراری است. از منفعت طلبی ناشران هم نمیتوان چشم پوشی کرد، برخی ناشران برای کتابهای پرفروش به سراغ
مترجمان جوان جویای نام میروند که نتیجهاش هم همین بازار نابسامانی میشود که در
عرصه ترجمه شاهد آن هستیم.
خلق و بازآفرینی از جمله مسائلی است که در کار ترجمه
به آن معتقد هستید، چطور میتوان در کار ترجمه هم به خلق دست زد و هم اینکه به اصل
اثر وفادار ماند؟
منظورم از خلاقیت در ترجمه این است که مترجم تلاش کند تا
لحن و زبان نویسنده را در ترجمه بازآفرینی کند. با این حال حتی خیلی از مترجمان باسابقه
خودمان هستند که تمام نویسندگان بزرگان جهان را در یک قیف میریزند و به یک شکل
ترجمه میکنند. خلاقیت یعنی اینکه شما برای هر یک از آنها زبان خاص خودشان را درست
کنید. از همین بابت به هیچ وجه ترجمه را کمتر از تألیف نمیدانم چراکه ترجمه خوب
نیازمند هنرمندی و دانش بسیاری است.
به این نکته اشاره کردید که از بخش عمده آثار ادبی
جهان غافل هستیم و مهمترین دلیل آن را هم تمرکز مترجمان بر آثار تکراری به جای جستوجوی
کتابها و نویسندگان جدید میدانید، بخشی از این مسأله ناشی از جغرافیای محدود
زبان فارسی نیست؟
به بحث محدودیت جغرافیایی نمیتوان بهعنوان عامل پررنگی
اشاره کرد چراکه کشورهای دیگری هم هستند که نظیر ما دایره جغرافیایی چندان گستردهای
ندارند اما بازار متنوعی از ترجمه ادبی پیش روی خوانندگانشان میگذارد. البته
بخشی از این مسأله هم تحت تأثیر شرایط اقتصادی-سیاسی است و تبدیل به مانعی سر راه
روشنفکران، دانشجویان، نویسندگان و مترجمان برای سفر به کشورهای دیگر و کسب تجربه
شده است.این در حالی است که کشورهای غربی امکانات بسیار خوبی در اختیار اهالی قلم
و حتی هنرمندان سایر بخشهای خود قرار میدهند. شما کدام نویسنده ایرانی را میشناسید
که تعطیلات خود را در فلان کشور بگذراند یا در فلان جشنواره ادبی شرکت کند!
نویسنده ما نه تنها از امکان مالی لازم برخوردار نیست و دولت و حکومت به او کمکی
نمیکند بلکه حتی از نظر سیاسی هم با مشکلاتی در زمینه کسب ویزا روبهرو است.
البته خودمان هم قدری تنبل شدهایم و به سراغ آثاری میرویم که درباره آنها شنیدهایم
و تلاشی در این زمینه انجام نمیدهیم.
در بحث حکومت و موانعی که پیش روی اهالی کتاب است که
نمیتوان کاری کرد، چه پیشنهادی در خصوص خود فعالان ادبیات دارید که با انجام آن
قادر به بهبود وضعیتی که از آن گفتید بشوند؟
آنطور که من بر اساس تجربهام میدانم کشورهای غربی
فرصتهای مطالعاتی متعددی در اختیار اهالی قلم خود قرار میدهند که دولتهای ما هم
میتوانند مشابه آنها را انجام بدهند اما آنها نه تنها کاری در این زمینه نمیکنند
بلکه در مواردی جلو فعالیت بخش خصوصی را هم میگیرند، وگرنه در بخش خصوصی خودمان
هم افرادی هستند که حاضرند حداقل در داخل کشور اقامتگاههایی برای نویسندگان دایر
کنند و این یکی از بهترین راهکارها برای کسب تجربه نویسندگان جوان است. همین
«یودیت هرمان»، نویسنده آلمانی که در ایران مشهور شده
محصول چنین روندی است، او با اینکه در برلین زندگی میکند و به هر حال نقاط
جغرافیایی مختلفی را دیده، اولین نوشتهاش در نتیجه اقامت در یکی از همین مراکز
بوده است. هر سال به بهانههایی نظیر برپایی نمایشگاه کتاب برخی نویسندگان از
کشورهای مختلف به ایران سفر میکنند، میتوان آنها را به جلسات مختلف ادبی دعوت
کرد تا نویسندگان و مترجمان جوانمان با آنها آشنا شوند. متأسفانه اغلب رفت و آمدها
در سکوت برگزار میشود تا مبادا اتفاقی رخ دهد. متأسفانه کم نیستند فرصتهایی از
این دست که هدر میروند. حتی از سوی برخی دانشگاههای ما هم مخالفتهایی برای حضور
نویسندگان در میان دانشجویان میشود، در حالی که میتوانند از نویسنده برفرض
آلمانی برای صحبت در جمع دانشجویان زبان آلمانی دعوت کنند تا برای آنان از ادبیات
معاصر کشورش بگوید.
این مقاومت از کجا نشأت میگیرد؟ آن هم در شرایطی که
برخی از نویسندگان مذکور حتی مشکل سیاسی هم ندارند؟
هم بحث آگاه نبودن مسئولان علمی-فرهنگی درمیان است و هم
سایه سیاست بر فرهنگ سنگینی میکند. این در حالی است که ادبیات قرار نیست همیشه
مخالف باشد، ادبیات بهدنبال براندازی نیست بلکه به اندوخته فرهنگی کشورهای مختلف میافزاید
و دریچههای تازهای پیش روی ذهن آنان بازمی کند.
بخشی از این مشکلات به خود اهالی کتاب بازنمی گردد؟
اینکه هنوز فراتر از عقاید شخصی یا حتی حزبی شاهد شکلگیری تشکل یا صنفی فراگیر
میان فعالان ادبیات نیستیم که مطالبه گر خواستههای آنان از دولتها باشد؟
تشکلهای ادبی اگر بدرستی شکل بگیرند قادر به چنین
کارهایی خواهند بود، هرچند که همین حالا هم چندین کانون نویسندگان داریم. اما
نباید قدرت این تشکلها را با صنفهای کارگری یا معلمها یکی دانست، آنان برخلاف
نویسندگان با حوزههای اقتصادی طرف هستند. کارگران قادرند جمع شوند و حقوقشان را
طلب کنند اما نویسندگان که نمیتوانند با برگزاری تجمع بگویند که ما اقامتگاه میخواهیم!
اما به هر حال اگر تشکلها قادر به فعالیت صحیح و بدون مانع تراشی مسئولان باشند بیشک
اثرگذار خواهند بود.
پیشتر گفته بودید مخاطب ایرانی هیچ گاه با ساختار
آثار نویسندگان خارجی آشنا نمیشود و فقط درباره مضمون آثار میخواند، چه نیازی به
آشنایی مخاطبان با ساختار آثار ادبی است؟
منظور من آشنایی با ویژگیهایی همچون مباحثی که در نقد
مطرح میشود نیست بلکه اشارهام به همان ترجمههای پر ایرادی است که اتفاقاً
تعدادشان هم کم نیست. اینکه مترجم بدون توجه به زبان و ساختار صاحب اثر دست به
بازگردان آن به فارسی میزند و در نتیجه اثری متفاوت از نوشته اصلی منتشر میشود.
وگرنه هدف گفتهام ضرورت آشنایی مخاطبان با اصول مرتبط با نقد و مطالعه اینچنینی کتابها
نیست. همین «جنگ و صلح»علاوه بر داستان پرکششی که تولستوی در آن خلق کرده ساختار
ادبی منحصر به فردی دارد که با ترجمه صحیح مخاطب هم قادر به درک و لذت بردن از آن
خواهد بود. داستایووسکی با زبان نوشتههایش قادر است به ما چیزی متفاوت از تولستوی
یا مارکز یاد بدهد، اتفاقی که حتی درباره مخاطبان عادی هم مصداق پیدا میکند. اگر
خواهان پر و بال گرفتن ادبیات داستانی معاصر خودمان هم باشیم یک راه آن ترجمه صحیح
آثار است تا از این طریق نویسندگان جوان فرصتی برای آشنایی با تکنیکهای مختلف
پیدا کنند. باید بپذیریم که در بحث تکنیک از غرب پیروی میکنیم از همین رو به
ترجمههای اصولی نیاز داریم. نویسندگان مطرح جهان تنها بهدنبال تعریف کردن یک قصه
و داستان نیستند، هرکدام از ظرف و تکنیکی استفاده میکنند؛ متأسفانه ما آن را نمیبینیم
و تنها به فکر انتقال مضمون هستیم.
مانند کاری که مترجمانی نظیر شاملو انجام میدهند و
بهای چندانی برای بازگردان عینی ساختار و زبان مورد نظر نویسنده نیستند!
این مسألهای است که هنوز در ترجمه آثار ادبی با آن روبهرو
هستیم، به جای یادگیری تکنیکها از روی آثار تلاش عمدهمان به فراگیری آنها از
طریق کتابهای تئوری است. فقط میدانیم چیزی بهنام مثلاً سیال ذهن هست اما اصل آن
را در قالب کتابهای ترجمه شده به دستمان نمیدهند که بدانیم فلان نویسنده چطور از
آن استفاده کرده است.
مترجمان امروزمان با توجه به نکاتی که گفتید
چقدر این استانداردها را رعایت میکنند؟
قادر به قضاوت درباره همه آثار ترجمه شده نیستم، چراکه
تسلطم تنها به زبان آلمانی است و از سویی اغلب مواقع ترجیحم به مطالعه کتابها به
زبان اصلی است و تنها در مواردی به سراغ آثار ترجمه شده میروم که به کار مترجم
مذکور مطمئن باشم. با این حال اگر قرار باشد درباره ترجمههای ادبی به زبان آلمانی
بگویم معتقدم از لحاظ کمی با افزایش قابل توجهی روبهرو شدهایم. بیتوجهی مترجمان
به ترجمه اصولی و از سویی کم دانشی آنان به حدی است که گاهی حتی اسم نویسنده را
اشتباه ترجمه کردهاند حالا شما حساب کنید که داستان و رمانی که به فارسی
بازگرداندهاند چه کیفیتی دارد! هر چند که هنوز برای قضاوت زود است باید قدری صبر
کنیم تا ببینیم این موجی که از نظر کمی در ترجمه راه افتاده سرانجام به کجا میرسد،
امیدوارم که از این کمیت قابل توجه آثار خوبی درآید. در ادبیات معاصر فارسی هم از
بُعد کمیت با شرایطی مشابه ترجمه روبهرو هستیم و انبوهی از نویسندگان جوان وارد
عرصه شدهاند و مینویسند. به نویسندگان جوان باید کمک کرد که متأسفانه هیچ حمایت
و کمکی هم متوجه آنان نیست. حتی از نقد حرفهای هم در عرصه ادبیات محروم هستیم. از
سویی اگر خواهان اعطای جوایز ادبی هستیم باید طوری کار کنیم که جوانانمان بدانند
کارشان ارزش داشته و به ادامه مسیر علاقهمند شوند. البته من ناامید نیستم و
امیدوارم از میان این انبوه نویسندگان شاهد انتشار کارهای خوبی هم باشیم.
در ایران شاهد برگزاری جوایز متعددی از سوی بخش دولتی
و خصوصی هستیم؛ جوایز ادبی خودمان حداقل در حوزه ترجمه چقدر اثرگذار بوده اند؟
تا به امروز که تأثیر چندانی از این جایزهها حداقل در
بخش ترجمه ندیده ام. متأسفانه جوایز ادبی بیشتر بهدنبال نوعی تولید استاندارد
مطابق فکر برگزارکنندگان آنها هستند و نویسندهها فکر میکنند اگر فلان سبک و با مضمونهای
مشخص بنویسند خوب است.
این مسأله در ارتباط با جوایز آلمانی چطور است؟
واقعاً جوایز ایرانی و آلمانی را نمیتوان مقایسه کرد،
تولید اثر در آلمان آنقدر زیاد است که داوران درمیان آثار متعددی دست به انتخاب میزنند،
درست برخلاف کشور خودمان که در نهایت میان ۱۰۰ عنوان کتاب داوری میشود. از سویی داوران آنان هم با اما و
اگرهای ما روبهرو نمیشوند.
گویا تعداد جوایز ادبی آلمانی آنقدر زیاد است که در
آلمان سالی حدود ۹۰۰
جایزه اعطا میشود، به طور میانگین روزی سه جایزه! شما در حالی این جوایز را اثرگذار
میدانید که در کشور خودمان بسیاری از همکارانتان انتقاد میکنند که نیازی به
برپایی جوایز متعدد نیست!
من نمیدانم کدام یک بهتر است، اینکه چند جایزه برگزار
شود یا اینکه مثل آلمانیها شاهد تعدد جوایز باشیم. مقایسه چندان صحیحی نیست چراکه
آنان با کمیت بسیاری در تولید آثار ادبی روبهرو هستند. همین حالا سه کشور به
آلمانی داستان مینویسند، این شرایط از جهت تعداد نویسندگان، ناشران و آثار قابل
مقایسه نیست.
قدری هم از وضعیت ادبیات روز آلمان بگویید، باز هم
امکان اثرگذاری ادبیات آلمانی بر عرصه جهانی ادبیات وجود دارد یا اینکه دیگر دوره
غولهای ادبی و از سویی جریان ساز سپری شده؟
من اصلاً بحث غولهای ادبی را قبول ندارم چون خود ما هستیم
که غولها را درست میکنیم. با این حال معتقدم که ادبیات آلمانی ادبیات بسیار خاصی
است. شما در طول تاریخ دیدهاید که با وجود به قول شما غولهایی نظیر «توماس مان»
و «هرمان هسه» ادبیات آلمان به اندازه فرانسه و روسیه جهانی نشده، هرچند که به
گمانم ادبیات آلمانی همین حالا هم در سطح جهانی بسیار مطرح و قدرتمند است. با وجود
تنوعی که آلمانیها در بحث مضمون دارند جالب است بدانید که هنوز هم به سراغ اتفاقهایی
نظیر جنگ جهانی دوم و تقسیم دو آلمان میروند. خودنویسی و خانوادگینویسی هم در
کنار سایر ژانرها درمیان آنان طرفداران بسیاری دارد.
با وجود گذشت سالها از جنگ جهانی دوم این موضوع همچنان
مورد توجه نویسندگان آلمانی است اما در کشور خودمان با اینکه زمان چندانی از جنگ
تحمیلی نگذشته مردم تمایل چندانی به خواندن آثاری با این مضمون ندارند. این، به
بحث سفارشی شدن موضوعات اینچنینی از سوی حکومتها و دولت ها بازمی گردد یا از کم
توانی نویسندگان خودمان نشأت میگیرد؟
بحث کم توانی نویسندگانمان نیست، بلکه مسأله خط قرمزهایی
است که نویسندگان ما حتی در ارتباط با همین بحث جنگ روبهرو هستند. همان چند
نویسندهای هم که رمانهایی نزدیکتر به واقعیت سالهای جنگ نوشتهاند در انتشار
اثر خود یا با مشکل روبهرو شدهاند یا حتی از آنان بازخواست شده و به ضدجنگنویسی
متهم شدهاند. اگر نوشتههای آلمانیها درباره جنگ جهانی دوم هنوز مخاطب دارد به
خاطر این است که آنان محدودیتهای نویسندگان ما را ندارند و میتوانند هرچیزی که
دربارهاش دیدهاند یا خواندهاند بنویسند. اینکه نمیتوانیم براحتی از وقایع تاریخیمان
بنویسیم به سنگینی سایه سیاست بازمی گردد که گویا قرار نیست دست از سر فرهنگمان
بردارد.
به بحث حمایتهای دولتی آلمان برگردیم که بواسطه زندگی
و سفرهایتان با آن آشنا هستید، گویا جایزهای دارند که در آن فصل اولی که نویسنده
از رمانش نوشته را میخوانند و اگر خوب بود جایزهای چند هزار یورویی به او میدهند
تا کارش را به اتمام برساند، این همان مسیری نیست که دولتهای خودمان رفتهاند که
از آن بهعنوان سفارشینویسی یاد میکنند؟
نه به هیچ وجه بحث سفارشینویسی مطرح نیست. این جایزه
آلمانی که چند مورد مشابه هم دارد تنها برای تشویق و حمایت نویسندگان است و هیچ محدودیتی
پیش روی نویسنده نمیگذارد. نکتهای که درباره وضعیت ادبیات معاصر آلمان نباید از
آن غافل شد این است که آنان با سانسور روبهرو نیستند. تنها خط قرمزشان هم درباره نازیها و
یهودیها، آن هم به شکلی بسیار محدود است. روند انتخاب کتاب آنها تفاوت بسیاری
دارد، کارشناسان ادبی بسیار قدرتمندی در مؤسسات نشر آلمانی مشغول فعالیت هستند.
به زندگی خودتان بازگردیم، چه شد که بعد از سالها
ترجمه به سراغ تألیف رفتید؟
تجربههای بسیاری کسب کرده بودم و مسائلی بود که دلم میخواست
درباره آنها بنویسم، هرچند که خیلی دیر نوشتن را آغاز کردم. شاید نتوانم بگویم
نوشتن درمانی، اما گمان میکردم با نوشتن از یکسری چیزهایی که میدانستم خلاص
خواهم شد. داستانهای بسیار خوانده بودم و حالا دوست داشتم بدانم میتوانم سبک خودم را
داشته باشم یا تحت تأثیر ترجمههایی هستم که انجام دادهام.
نزدیک ۱۰ سال برای دریافت مجوز رمان «بیست زخم
کاری» خودتان صبر کردید و جالب است که در این یک دهه بارها دست به بازنویسی بخشهایی
از آن زدید. این اجباری است که گذشت زمان و برخی تغییرات پیش رویتان گذاشته بود؟
این ضرورتی است که گذشت زمان نه تنها در ترجمه، بلکه
درتألیف هم پیش رویمان میگذارد. در رمان بیست زخم کاری که به آن اشاره کردید برخی
موارد بواسطه گذشت زمان عوض شده و من دلم میخواست وقتی کتاب منتشر شد مخاطب خود
را در زمان رمان احساس کند.
آقای حسینی زاد شما در نوشته هایتان به مفاهیمی نظیر
مرگ توجهی جدی دارید، چرا؟
مرگ قطعیتی دارد که چه بخواهیم چه نخواهیم یکی از واقعیتهای
زندگی همه ما به شمار میآید. شما وقتی در سن بالا دست به نویسندگی میزنید در
کنار برخورداری از تجربههای مختلف با این نکته منفی روبهرو هستید که تلخیهای بسیاری
هم دیده اید. زمانی که تعداد مردههای شما بیش از زندههای اطرافتان باشد نمیتوانید
نگاه خیلی شادی به زندگی داشته باشید، این نگاهی نشأت گرفته از واقعیت است.
از دو ترجمهای بگویید که این روزها مشغول آنها هستید.
یکی از این دو کتاب رمانی از«آلویس هوچنیک» نویسنده مطرح
اتریشی است به نام «اتاق لودویک» و ترجمهاش زمان بسیاری از من گرفته، چراکه زبان
بسیار خاصی دارد و درآوردن آن به فارسی قدری مشکل است. رمان دیگر از نویسنده بسیار
خوب سوئیسی بهنام «روبرت والزر» است که او را از پیشگامان ادبیات مدرن و آوانگارد
و پدر معنوی کافکا میدانند که بسیارتحت تأثیر او بوده است. ترجمه این کتاب را به
پیشنهاد بنیاد والرز در برن انجام دادم چرا که اثر بسیار خوبی است.