تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 13 بهمن 1397 کد مطلب:17486
گروه: نشست‌ها

زمین ترجمه در فارسی از حجت خالی نمی‌ماند

گزارش مراسم سومین دوره‌ی جایزه‌ و نشان ابوالحسن

مراسم سومین دوره‌ی جایزه‌ و نشان ابوالحسن نجفی روز سه‌شنبه نهم بهمن در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. این جایزه هر سال به بهترین ترجمه‌ی سال تعلق می‌گیرد. هیئت داوران متشکل از منوچهر بدیعی، ضیاء موحد، مهستی بحرینی، عبدالله کوثری، حسین معصومی همدانی، موسی اسوار و سعید رضوانی، جایزه‌ی ویژ‌ه‌ی نجفی را به پاس کارنامه‌ی پر‌بار در عرصه‌ی ترجمه به احمد اخوت تقدیم کردند و زینب یونسی را برای ترجمه‌ی رمان «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» بهترین مترجم سال معرفی کردند.

   گفتنی است به برگزیدگان این جایزه نشان ابوالحسن نجفی و صد میلیون ریال وجه نقد اهدا شد.

 

به احترام مخاطب ترجمه

در ابتدای این نشست، علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: دوم بهمن سومین سالگرد درگذشت استاد ابوالحسن نجفی است. همه‌ی ما با زندگی و آثار این مترجم، ویراستار، زبان‌شناس، ادیب، فرهنگ‌نگار و صاحب‌نظر در عرصه‌ی ادبیات تطبیقی و عروض آشناییم. سه سال است که جایزه و نشان ابوالحسن نجفی را به بهترین ترجمه‌ی سال در حوزه‌ی رمان و داستان‌کوتاه اهدا می‌کنیم. نجفی کار ترجمه را با داستان‌کوتاهی از گی دو موپاسان آغاز کرد. هم خودش آثار مهمی را در زبان فارسی ترجمه کرد و هم در مجلات و مؤسسه‌های فرهنگی‌ای مثل فرانکلین، مرکز نشر دانشگاهی، انتشارات نیل در عرصه‌ی ترجمه تأثیرگذار بود. او در آثارش به تمام مراتب زبانی (مثلاً به زبان عامیانه و محاوره‌ای هم) توجه دارد و غیر از ترجمه، کارهای علمی خود را نیز به بهترین شکل انجام می‌داد، چنان‌که در عرصه‌های گوناگون به‌منزله‌ی الگو مطرح است. او در گفت‌و‌گویی با امید طبیب‌زاده در «جشن‌نامه‌ی نجفی» درباره‌ی ترجمه می‌گوید، تصور نمی‌کنم بتوان ترجمه‌ای پیدا کرد که مطلقاً اشتباهی در آن وجود نداشته باشد. و کمتر انتظار داشت مترجمان جامع‌الشرایطی داشته باشیم. وقتی نجفیِ رتبه‌اول و صاحب‌نظر در ترجمه چنین می‌گوید، پس در هر ترجمه‌ای اشکالاتی دیده می‌شود.

   او تصریح کرد: بعد از فراخوان امسال، چهل اثر به ‌دست ما رسید. افزون بر این، آثار فهرست‌شده در خانه‌ی کتاب را هم مرور کردیم. پنج اثر به مرحله‌ی نهایی راه یافتند. در داوری نهایی افزون بر متن فارسی، از متخصصان زبان‌های مبدأ این آثار نیز کمک گرفتیم تا اشکال‌های ترجمه را دریابیم. برگزیدگان دو دوره‌ی پیش به ترتیب آبتین گلکار برای ترجمه از زبان روسی و محمد همتی برای ترجمه از زبان آلمانی بودند. در این دوره، هم‌زمان دو برگزیده انتخاب شد. تصمیم گرفتیم در زمان‌های مقتضی، جدا از مترجم جوان و تازه‌کار، کارنامه‌ی یک مترجم، محقق و صاحب‌نظر را نیز معرفی کنیم. برگزیده‌ی اول این دوره، استاد احمد اخوت برای تلاش‌های علمی و ادبی در بخش کارنامه‌ی مترجم و محقق است. او در عرصه‌ی نشانه‌شناسی، ترجمه و طنز فعالیت داشته است. برگزیده‌ی دیگر، زینب یونسی در بخش بهترین مترجم سال برای ترجمه‌ی کتاب «زلیخا» است. این کتاب دومین کار ترجمه‌ی یونسی و اثر گوزل یاخینا است.

   او تأکید کرد: ارزیابی کتاب‌های ترجمه شده در هر سال برای جامعه‌ی فرهنگی کتابخوانان و مخاطبان ادبیات ترجمه اهمیت بالایی دارد. وقتی نتایج خریدها را در طرح‌های پاییزه، تابستانه یا نوروزی، بررسی می‌کنیم، همیشه ادبیات جهان را در رتبه‌ی اول فروش می‌یابیم؛ یعنی بیشترین خرید مخاطبان در عرصه‌ی کتاب، ترجمه‌ی آثار ادبی است. پس شایسته است به ترجمه بیشتر توجه کنیم و فضای بهتری برای کتاب‌های خوب ترجمه‌شده و معرفی آنها به صاحب‌نظران این عرصه فراهم آوریم. گرچه ترجمه‌های خوب و معرفی نویسندگان جدید جهانی به جامعه‌ی فرهنگی‌ در طول سال رواج دارد، گاهی در اثر گسترش ترجمه‌های ضعیف، حتی سخیف و تقلبی این آثار خوب دیده نمی‌شوند. گاهی نود یا صدهزار عنوان چاپ می‌شود، ولی خوب است که جامعه‌ی فرهنگی بتواند از طریق نهادی روی این کارها ارزیابی داشته باشد و بداند که کارهای خوب چگونه معرفی شده‌اند. جایزه‌ی استاد نجفی کمک می‌کند هر سال یک مترجم جوان بیشتر به جامعه‌ی فرهنگی معرفی شود و بدانیم که کدام آثار برای معرفی مناسب‌ترند.

  

رو کردن به زبان مقصد

موسی اسوار، از هیئت داوران این دوره، ضمن بیان توضیحاتی در خصوص روند داوری، درباره‌ی لزوم توجه مترجمان به زبان مقصد گفت: منظور از توجه به زبان مقصد، توجه به سلامت زبان فارسی است. چیزی که نجفی روی آن بسیار حساسیت داشت. وقتی ترجمه‌ها را بررسی می‌کردیم، دریافتیم بسیاری از مترجمان به‌خوبی به زبان مبدأ مسلط‌اند، اما زبان فارسی‌شان فقط پذیرفتنی است، نه خلاق و نوآور. این ضعف به‌خصوص در بخش تعبیرهای اصطلاحی دیده شد. گرچه مترجمان این اصطلاحات را به‌درستی برگردانده‌ بودند، گاهی اقتضا می‌کرد از معادل‌هایی در زبان فارسی استفاده کنند که می‌تواند متن را رنگین، زیبا و پرظرافت کند. شاید این مترجمان در ابتدای راه‌اند، اما عناصر فرهنگ زبان فارسی، فرهنگ عامیانه‌ی فارسی مواد بسیار غنی‌ای دارد که به کمک مترجمان ادبیات داستانی می‌آید. در موارد فراوانی با اندک تأمل و جست‌و‌جو، می‌شد معادلی از ادبیات زنده‌ی جامعه انتخاب کرد و در متن نشاند.

   اسوار درباره‌ی ضرورت توجه به ویرایش و مساحمات زبانی گفت: مترجمان ما باید مسامحات زبانی را در حدی بدانند و رعایت کنند تا متن‌ها از اینها زدوده و پیراسته شود. ناشران نیز باید به خدمات ویراستاری اهتمام ورزند. کتاب ویترین ناشر است. این خود ناشر است که کتاب را برای جایزه‌ی استاد نجفی می‌فرستد، اما در متن حداقل‌هایی را رعایت نکرده است. مثلاً نام مشهور برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، نجیب محفوظ را به نقیب محفوظ برگردانده است! ویرایش هزینه‌ی چندانی نمی‌برد. بخش عمده‌ی کتاب‌هایی که نام ویراستار در صفحات شناسنامه‌شان بود، متن‌هایی پاکیزه و پیراسته بودند.

   او درباره‌ی ترجمه‌های چندباره گفت: عرفی هست که در آن کارهای مشهور جهانی در یک بازه‌ی زمانی سی‌ساله با نسل خاصی مرتبط تلقی می‌شود. آثار معروف جهانی چون «سرخ و سیاه»، «مادام بوواری»، «دُن آرام»، «ژرمینال» را مترجمان متقدم با قلمی توانا ترجمه و با قابلیت‌هایی بسیار بالا عرضه کرده‌اند. امروزه اگر مترجمی می‌خواهد برای معاصران کاری عرضه کند، اگر نگوییم باید قابلیت‌هایش از مترجمان متقدم بیشتر باشد، حداقل باید در آن حد باشد. ولی بعضی‌ها بدون داشتن چنین قابلیت‌هایی به ترجمه‌های مکرر دست می‌زنند.

   او در پایان اظهار کرد: با توجه به وضعیت آثار رسیده به دبیرخانه و مطالعاتی دیگر، بر این باورم که گرچه نسل مترجمان نوظهور نیازمند ممارست، تهذیب، تتبع و ذوق‌ورزی بیشترند، در آینده زمین ترجمه در فارسی از حجت خالی نمی‌ماند.

 

آنچه به یادگار می‌ماند

ضیاء موحد سخنان خود را با خواندن شعری آغاز کرد و ادامه داد: قصدم ذکر مصیبت و خاطره‌گویی نیست. بودلر در «گل‌های بدی» می‌گوید در تشییع جنازه‌ی مادربزرگ/پدربزرگم شرکت کردم. همه‌ی نزدیکان گریه می‌کردند و من ساکت بودم و حرفی نمی‌زدم. الان سال‌ها از آن وقت گذشته و دیگران فراموش کرده‌اند، ولی این زخم همچنان در دل من عمیق‌ و عمیق‌تر می‌شود. توضیح زیادی برای این گفته لازم نیست. جالب این است که پسر آقای نجفی در فیلم مستندی که امروز به آن دسترسی نیافتیم، از او می‌پرسد از شما چه یادگار می‌ماند؟ نجفی تصریح می‌کند اگر چیزی از من بماند عروض من است. او معتقد به کار خلاقه بود و در عروض کار خلاقه کرد.

   او درباره‌ی کار نجفی در عروض گفت: ماجرا به دهه‌ی چهل بر می‌گردد. با او آشنا شدم و کم‌و‌بیش در جلسات جُنگ شرکت می‌کردم که مرا خواند و گفت خواهش می‌کنم حواست باشد و حرفی که می‌زنم را فراموش نکن. من تحقیقاتی در عروض کرده‌ام و می‌خواهم اگر از دنیا رفتم به این ترتیب چاپ شود. از همان وقت این دغدغه را داشت. او کشفی کرده بود که هنوز مبانی نظری آن برای من عجیب است. نجفی دایره‌ای کشف کرده که از چپ و راست که بخوانی، وزن‌های زیادی از آن در می‌آید. این کار او را سر ذوق آورد و جریان عروض در ذهنش متمرکز شد. جالب این است که او وزن را غریزی نیاموخته بود. اما من در انجمن‌های قدیم بار آمده بودم و هیچ‌گاه وزن را اشتباه نمی‌کردم. او مرا گوش شنوایی می‌دید که می‌تواند وزن را تشخیص دهد. برایم یک مصراع می‌خواند و بعد مصراع دوم. سپس می‌پرسید آیا این دو مصراع هم وزن‌اند؟ من اغلب درست جواب می‌دادم. تا اینکه یکبار از دو مصراعی پرسید که گمانم از خاقانی بود. هر چه فکر کردم به نظرم هم‌وزن نیامد، ولی خاقانی هم در وزن اشتباه نمی‌کرد! بعد او در تحقیقات نشان داد که اینها موزون‌اند و دلیل موزون بودنشان را مشخص کرد. اینجا بود که دریافتم این کار به آن سادگی هم نبوده و نکاتی هست که در عروض قدیم به آنها توجه نشده است. نجفی اندیشیده بود اگر ما واقعاً این تعداد وزن داریم، باید طبق قانون و قاعده‌ و مبنایی باشد. من با او مخالفت‌هایی داشتم و هنوز هم دارم. ولی در آنچه تصحیح کرد، نکاتی ارزنده بود. برای مثال مشخص شد که گذشتگان در مورد ذوبحرین اشتباه کرده بودند.

   او درباره‌ی ترجمه‌ی زینب یونسی گفت: زلیخا مادرشوهری دارد که زلیخا او را عفریته می‌نامد. این زن عمداً چهار دختر را به گور می‌سپارد تا بالاخره فرزند پسری پیدا کند. عفریته کر است و به‌تدریج کور می‌شود، اما لحظه‌ای از آزار زلیخا دست بر نمی‌دارد. عفریته به زلیخا می‌گوید، دلت را خوش نکن. چون من خیال دارم زنده بمانم. ما اصیل و ریشه داریم. نه مثل تو که خونت کثیف است. تنها دختر آوردی و یکی‌شان هم زنده نماند. اجاقت کور است. مردنی و لاغر هستی. مرتضی که شوهر زلیخا باشد در درگیری با اعضای حزب کمونیستم کشته می‌شود. زلیخا را هم به اسارت می‌برند تا تعلیمات حزبی ببیند. زلیخا در ضمن اسارت شکی ندارد که عفریته‌ی کور و کر به‌زودی خواهد مرد. خواننده هم چنین فکر می‌کند، اما عجب آنکه در جاهایی ظاهر می‌شود. زلیخا هنگام اسارت از مرتضی آبستن است و اتفاقاً پسر می‌زاید. نیمه‌ی دوم داستان شرح فداکاری‌های زلیخا برای زنده ماندن این پسر، یوسف، است. قدرت داستان‌گویی نویسنده در ملاقات آخر زلیخا و عفریته ظاهر می‌شود. این صحنه‌ی آخرین برخورد، پر از نکات بسیار ظریفی است که در کل کتاب پخش است و از اوج‌هایی است که مرا به یاد داستایوسکی می‌اندازد. به مترجم تبریک می‌گویم و امیدوارم در آینده شاهد ترجمه‌های خوبی از او باشیم.

دوران ترجمه

عبدالله کوثری اظهار داشت: انتساب جایزه‌ی ترجمه به چنین نام بلندی در فرهنگ ما بیش از هر چیز نتیجه‌ی اعتبار و اهمیتی است که جامعه‌ی فرهنگی ما برای مقوله‌ی ترجمه قائل است. درباره‌ی نسل خودمان صحبت می‌کنم. من وقتی کتاب دبستان را در دست گرفتم، در کنارش ترجمه هم می‌خواندم. یک دستم حافظ بود و دست دیگرم ویکتور هوگو. این باعث شد نه آنچنان شیفته‌ی خودمان شوم که از این سو بیفتم و نه مقهور آن سو. اما از میان مترجمانی که در دهه‌ی سی کارهایشان را خواندم، فقط قاضی و الف شهریاری در یادم مانده است. دهه‌ی سی گذشت و در دهه‌ی چهل نام‌ها عوض شد و دریابندری، نجفی، سیدحسینی، قاضی، مصطفی رحیمی مترجمان بزرگ ما بودند. ما ترجمه را از اینها یاد گرفتیم. در واقع، من تا قبل از همکاری در «مترجم» یک کلمه تئوری ترجمه نخوانده بودم. و باور کنید وقتی در حدود سال ۵۱ برای اولین بار به ترجمه دست بردم، وحشتی از کاغذ سفید و امثال آن در من نبود. این‌قدر ترجمه خوانده بودم که برایم بدیهی بود. مشکلم زبان مبدأ بود و اینها به ما یاد داده بودند.

   او ادامه داد: دهه‌ها‌ی سی تا پنجاه، دوران برتری و سروری شعر بود. آن‌قدر که به شعر و شاعران اهمیت داده می‌شد، به مترجمان اهمیت داده نمی‌شد. من ندیدم جایی قاضی یا سیدحسینی را برای ترجمه به سخنرانی دعوت کنند. غرض اینکه چون فضا بیشتر زیر سلطه‌ی شعر بود، نثر و ترجمه کمتر مورد توجه بود. اکنون برعکس شده است؛ یعنی شعر دیگر جایگاه نخست را در ادبیات و فضای فرهنگی ما ندارد و ترجمه بالا آمده است. گفته شد که آمار استقبال از مترجَم اول است. این تحولی بزرگ است که نمی‌توان به‌سادگی توجیه کرد. من فکر می‌کنم یکی از مهم‌ترین علل این دگرگونی، پی‌بردن به این است که ما هنوز بسیار باید بدانیم و برای این دانستن هیچ راهی جز ترجمه نداریم. چند سال پیش یکی از بزرگان ادبیات خودمان گفته بود که چرا این مترجمان این‌قدر به سراغ ترجمه می‌روند، در حالی‌که ما به تألیف نیاز داریم. به نظرم این دو ربطی به هم ندارند. اگر کسی اهل تألیف باشد، تألیف می‌کند.

   او تأکید کرد: امروز دریافته‌ایم که خواه در ادبیات، خواه در علوم انسانی نیازمند ترجمه‌ایم. توجه و ذره‌بین‌ انداختن روی ترجمه‌ها نیز ناشی از توقع برآمده از این آگاهی است. امروز معیار ترجمه عوض شده است و نه فقط در کیفیت، بلکه در گزینش، یافتن موضوع و توجه به جهان نیز رشد کرده است. مساله فقط کیفیت نیست. اگر بخواهیم در زبان مقصد قدرت بگیریم، مترجمانی مثل ابوالحسن نجفی و نجف دریابندری کم خواهیم داشت. اما در این مدت اتفاقات دیگری افتاده است. ما به سمت ترجمه‌ی مستقیم از زبان‌های دیگر حرکت می‌کنیم. در حالی‌که در گذشته ترجمه از زبان واسط رایج بود. امروز شاید در ترجمه‌های فارسیِ مترجمان تازه‌کار به علت توجه بیشتری که به زبان مبدأ دارند، اشکالاتی باشد. ضروری است که مترجمان، نویسندگان، روزنامه‌نگاران، رسانه‌ها همگی به زبان فارسی بیشتر توجه کنند. اما کل مقوله‌ی ترجمه در ذیل این توجه بیشترِ جامعه‌ی فرهنگی در این مملکت در حال رشد کردن است.

   کوثری گفت: حدود سال هفتاد، وقتی تازه به مشهد رفته بودم، آقای خزایی‌فر به سراغم آمد و پیشنهاد همکاری برای انتشار نشریه‌ی «مترجم» را مطرح کرد. من ترجمه را غریزی یاد گرفته بودم، پس گفتم مگر ترجمه چقدر حرف دارد که برایش مجله درآوریم؟ یک کتاب در بیاوریم و مسائل ترجمه را در آن بگوییم. نشان‌ به ‌آن ‌نشان که این مجله هنوز دوام دارد. به نظرم «مترجم» باب بزرگی بود که اهمیت ترجمه را قدری باز کرد. گذشته از این، «مترجم» از اولین جاهایی بود که نقد ترجمه در آن صورت گرفت.  امروز اغلب نشریات وزین نقد ترجمه دارند.

   او افزود: یکی از مسائلی که شاید اهمیتش کمتر از سایر چیزها نباشد، هدفمند بودن ترجمه یا هدفمند بودن مترجم است. محمد قاضی از چیزی حدود ده فرهنگ یا کشور مختلف ترجمه کرده است. امروز آن پراکنده‌کاری هست، اما مترجمانی داریم که دهه‌ها فقط در یک حوزه ترجمه می‌کنند. در ادبیات، رضا رضایی یک دوره ادبیات کلاسیک انگلستان را ترجمه کرده است. خود من هم سی سال ادبیات امریکای لاتین را ترجمه کرده‌ام. حاصل این شد که به فرهنگ امریکای لاتین آغشته شدم. حالا اگر کسی بخواهد درباره‌ی ادبیات امریکای لاتین چیزی بداند از من دعوت می‌کند. چون بیست‌سی کتاب از این ادبیات ترجمه کرده‌ام. یعنی مترجم صلاحیت فرهنگی پیدا می‌کند. قبلاً اینچنین به مترجم نگاه نمی‌کردند و این حاصل هدفمندی در ترجمه است.

   او ادامه داد: از دیگر مواهب این دوره ورود کسانی بود که مترجم تمام‌وقت نبودند، ولی به ترجمه علاقه داشتند و به نیاز به ترجمه معتقد بودند. یکی از این افراد احمد اخوت است که با دانش و تخصص خود به یاری مترجمان آمد و به مطالبی پرداخت که هرگز منِ مترجم حرفه‌ای نمی‌توانستم به آنها برسم.

 

از زندگی و آثار اخوت

ابوالفضل حری گزارش‌گونه‌ای از زندگی و کارنامه‌ی احمد اخوت، برنده‌ی جایزه‌ی ویژه‌ی این دوره، ارائه داد: احمد اخوت (داستان‌نویس، داستان‌شناس، مترجم و منتقد ادبی ایرانی) تقریباً دو سال پیش از کودتای معروف ۱۳۳۲ در اصفهان به‌ دنیا آمد. پدرش را در هشت سالگی از دست داد، لیکن دست‌هایی همیشه در حال نوشتن‌، تصویری است که از پدر به یاد دارد. مادرش نیز به خواندن رمان علاقه داشت. با این اوصاف، تأثیر والدین در داستان‌نویسی او محرز است. گذشته از این، دبیر ادبیات او در دوران دبیرستان، محمد حقوقی، به گفته‌ی خودش تأثیر بسیاری در نویسندگی‌اش داشته است.

   او ادامه داد: اخوت در اواخر سال ۱۳۴۸ در رشته‌ی جامعه‌شناسی دانشگاه تهران پذیرفته می‌شود. از اصفهان راهی تهران می‌شود، پس از اتمام دوره‌ی لیسانس در سال ۱۳۵۲ به زبان‌شناسی تغییر رشته می‌دهد و برای آموزش زبان راهی امریکا می‌شود و دوره‌ی فوق دکترای خود را در رشته‌ی نشانه‌شناسی می‌گذراند. او از نخستین نفراتی است که بحث نشانه‌شناسی را پی گرفته و با گذراندن واحدهای نقد ادبی وارد حیطه‌ی نقد می‌شود. کارهای بسیار در کارنامه‌ی او هست. برای من که به نوعی درگیر بحث ترجمه و کارهای تحقیقی هستم، کتاب «دستور زبان روایت» اخوت که ابتدای دهه‌ی ۱۳۷۰ با شیوه‌ی ترجمه ـ تألیف در آمد، بسیار راهگشا است. این کتاب با ارجاعات اخوت، به‌ویژه برای خواننده‌ای که در آن زمان با این مباحث نظری هیچ آشنایی‌ای نداشت، فوق‌العاده است. «نشانه‌شناسی مطایبه» نیز از نمونه‌های ورود اخوت به حوزه‌هایی بکر و تازه در حیطه‌ی زبان فارسی است.

   حری افزود: او در مصاحبه‌ای اشاره می‌کند که هیچ‌گاه به سراغ متنی نمی‌رود که بنا باشد از صفحات نخستین تا پایانی‌اش ناچار باشد ترجمه کند و به نوعی پیوند میان مترجم و متن را بسیار مهم می‌داند. او ترجمه‌ی صرف را کاری مکانیکی می‌داند و اعتقاد دارد که مترجم باید مداخله کند. در گفت‌و‌گویی برای من تعریف کرد که «کتاب موجودات خیالی» بورخس را در سخنرانی‌ او می‌شناسد، اما در مراجعه به کتابخانه‌ی دانشگاه نسخه‌ی انگلیسی آن را پیدا نمی‌کند. بعدها اتفاقی این کتاب را در ایران پیدا می‌کند. گویی کتاب بورخس او را برای ترجمه انتخاب می‌کند. به باور او وقتی کسی سراغ ترجمه‌ی اثری می‌رود، بخش‌هایی را از آنچه مغفول مانده یا در آثار دیگر به آن اشاره شده به اثر اضافه می‌کند. این کاری است که او در کتاب‌هایی چون «گنج‌نامه» انجام داده است.

   او سخنان خود را با خواندن فهرستی از آثار احمد اخوت به پایان برد.

از عروض و سرنوشت مفقودی‌ها

امید طبیب‌زاده درباره‌ی پژوهش ابوالحسن نجفی در حوزه‌ی وزن شعر گفت: استاد در اوایل آذر ۱۳۹۴، چند ماه پیش از وفاتش در دوم بهمن ماه همان سال، از من خواست کار آماده‌سازی و نظارت بر انتشار دو اثر او را به عهده بگیرم. من که سال‌ها افتخار شاگردی ایشان را داشتم، پذیرفتم و کار آماده‌سازی این آثار را آغاز کردم. کتاب اول با عنوان «وزن شعر فارسی: درسنامه» در پاییز سال ۱۳۹۵، حدود یک سال پس از وفات استاد، منتشر شد و کتاب دوم نیز با عنوان «طبقه‌بندی شعرهای فارسی» در پاییز امسال انتشار یافت. البته مطالب کتاب نخست در زمان حیات خود استاد هم در قالب مقالات گوناگون منتشر شده بود و او خودش شاهد بود که این آثار چه تأثیر عظیمی بر مطالعات علوم ادبی فارسی در حوزه‌ی وزن شعر داشته و چگونه مفهوم مجعول و مغلوط و مخدوش زحاف (در عروض فارسی) را در امر تقطیع از میان برداشته است. اما کتاب دوم که جامعه‌ی فرهنگی ما بیش از سی سال بی‌صبرانه انتظار آن را می‌کشید، برای نخستین بار امسال منتشر شد. دریغ که استاد خود شاهد انتشار این اثر شگرف نبود. این کتاب بحث زحافات را از مبحث طبقه‌بندی اوزان نیز بیرون رانده و برای نخستین بار پس از هزار ‌‌و ‌اندی سال، عروض فارسی را به شکل ساختاری منسجم و کاملاً مستقل از عروض عرب و مصطلحات پیچیده‌ی آن عرضه  داشته است. بی‌گمان با انتشار این اثر دوران جدیدی در مطالعات عروضی ما آغاز می‌شود و دیری نخواهد گذشت که آثاری چون «المعجم» شمس قیس و «معیار الاشعار» خواجه نصیر که قرن‌ها یکه‌تاز مباحث مربوط به طبقه‌بندی وزن‌های عروضی بودند، از حوزه‌ی علم به حوزه‌ی تاریخ علم منتقل می‌شوند. البته باید بگویم که تاریخ علم با زباله‌دانی تاریخ فرق می‌کند. تاریخ علم همیشه هست.

   او درباره‌ی آثار گم‌شده‌‌ی این ادیب و مترجم گفت: بعد از انتشار «طبقه‌بندی شعرهای فارسی» در یادداشت کوتاهی در روزنامه‌ی شرق به مفقود شدن دست‌نوشته‌های استاد اشاره کردم. در آن یادداشت آوردم که این کتاب را براساس کپی دست‌نوشته‌های اصلی استاد تصحیح و منتشر کرده‌ام، اما دست‌نوشته‌های اصیل استاد اندکی پس از وفات ایشان به سرقت رفته است. حال عرض می‌کنم، ظاهراً علاوه بر آن دست‌نوشته‌ها، موارد دیگری از اسناد و نامه‌های او نیز گم شده است. این آثار، اسناد و نامه‌ها تماماً متعلق به جامعه‌ی فرهنگی ایران است و من امیدوارم با پیگیری‌های افراد ذی‌ربط و مسئول این اسناد هر چه زودتر یافت شوند و برای حفظ و نگهداری همچون دست‌نوشته‌های استاد تفضلی یا هوشنگ گلشیری به مرکز فرهنگی‌ای در ایران یا دست‌کم در خارج از ایران سپرده شوند.

 

چراغ روشن و در بسته

احمد اخوت ضمن بیان اینکه پیوند از طریق ادبیات پیوندی دلی است. درباره‌ی پیوند خود با ابوالحسن نجفی گفت: خانه‌های ما در یک کوچه بود. پیش از اینکه او را در جنگ ببینم، از طریق محمد حقوقی با کارهایش آشنا شده بودم. خانه‌اش را می‌دیدم و می‌دانستم که پشت این در همیشه بسته کسی هست که کارهایی چون «شیطان و خدا» و «گوشه‌نشینان آلتونا» را ترجمه می‌کند. من شانزده سال داشتم و نجفی چهل‌ودو سال. می‌دیدم که عصرها کیفی قهوه‌ای در دست از خانه بیرون می‌آید. هفته‌ای چندبار او را در این کوچه می‌دیدم و من هر بار راهم را کج می‌کردم تا از کنار نجفی بگذرم. سلامی می‌کردم و او پاسخ می‌داد. الان خانه‌ی نجفی هتل آپارتمان شده است.

   او افزود: همیشه دوست داشتم توی آن کیف قهوه‌ای را هم ببینم. اما هیچ وقت نشد. حتی زمانی که در جنگ با هم کار می‌کردیم، فاصله‌ای وجود داشت. من دانش‌آموز بودم و آقای نجفی آدمی که به سال‌های میانی یا کامل شدن خودش نزدیک می‌شد. به هر صورت، یک بار با پسرعمه‌ام، مجید نفیسی، در کافه قنادی پارک بودیم. آقای نجفی هم پشت میز دیگری منتظر کسانی بود، دیدم که در کیف باز شد. او نسخه‌ی مطبعه‌ای «جواب کافکا» را در آورد و مشغول تصحیح کردن آن شد. این اولین مقاله‌ی برگردان‌شده از بارت به فارسی و اولین نسخه‌ی مطبعه‌ای‌ بود که من به چشم دیدم. این تصویرها ابدی است. در کتاب «عیش مدام» می‌خوانیم: «پنجره‌ی روشن او که هیچ وقت تاریک نمی‌شود، برای صیادان خرچنگ در آن ناحیه در حکم چراغ راهنما است.» دقیقاً چنین بود. او را می‌بینید و می‌دانید درون کیفش چیزها هست. او به خانه می‌رود و آن چراغ و... و همین‌ نکات ریز و ظریف چیزهای مشترک ما هستند.

  

ظرفیت واژه‌بازی

یونسی، برنده‌ی جایزه‌ی بهترین مترجم سال، اظهار داشت: من پنج کتاب (چاپ شده و نشده) ترجمه کرده‌ام. احتمالا دریافت این جایزه برای دومین کار چاپی‌ام، پس از این من را دچار وسواس در انتخاب و شیوه‌ی کار می‌کند. امروز نمی‌توانم مثبت و منفی این امر را ارزیابی کنم، اما بعدها اثرش را در ترجمه‌هایم می‌بینم. در نهایت، به نظرم وجود چنین جوایزی قطعاً انگیزه‌ی بالایی برای کارهای بهتر و دقیق‌تر ایجاد می‌کند.

   او ادامه داد: زمان زیادی طول کشید تا به انتخاب برسم و در نهایت برای خودم حوزه‌ای (تقریباً نویسندگان ۱۹۸۵ تا کنون) را برگزیدم. به نویسندگان جریان پست‌مدرن و ضدآرمان‌شهر بسیار علاقه‌مندم. ولی در نهایت مهم‌ترین چیز برایم دوست داشتن کار است. به‌خصوص که من کندکار هستم و می‌دانم با هر کاری باید یک‌سالی زندگی کنم. پس باید اثر انتخابی را دوست داشته باشم تا بتوانم کار خوبی ارائه دهم. 

   او درباره‌ی ظرفیت کتاب «زلیخا» برای ترجمه گفت: این کتاب جای بازی با واژه‌ها و ظرفیت بسیار خوبی برای ارائه‌ی ترجمه‌ای خوب داشت. مدام جای قهرمان عوض می‌شود. اول در روستا است بعد در راه، در مسجد، در قطار، در کشتی، در اردوگاه؛ یعنی در فضاهای مختلفی جابه‌جا می‌شود. بنابراین، اگر کتاب خوبی در فارسی در آمده است، مساله‌ی اصلی آن خود کتاب گوزل است.

   او افزود: من به تعریف ادبیات زنانه قائل نیستم. این کتاب نیز در تعریف مرسوم از ادبیات زنانه جای نمی‌گیرد، اما قطعاً دید زنانه‌ی پرامیدی در جای‌جای آن جریان دارد. این بسیار جالب است که انسان‌هایی در سخت‌ترین شرایط ممکن در تاریخ بشریت، گرچه ناتوان از عوض کردن شرایط بیرونی‌اند، درونشان را بزرگ می‌کنند و انسان می‌مانند. حتی می‌توانند پیشرفت و رشد کنند. در این رمان حرکت درونی آدم‌ها بسیار مهم است. گوزل از اسطوره‌ی سیمرغ استفاده کرده است. گویی همه‌ی آدم‌هایی که این مسیر را می‌روند، در حال طی کردن وادی‌هایی برای رسیدن به قله‌ی قاف حقیقت‌اند. این یک سفر ناخواسته و سرنوشتی تحمیل شده است. در این راه بعضی‌ها می‌مانند، بعضی‌ها انسان‌های بدتری می‌شوند و با حکومت ظالم همراه می‌شوند و به خاطر یک لقمه نان بیشتر حاضر به هر کاری می‌شوند. ولی بعضی‌ها بزرگ‌تر می‌شوند. این نکته‌ برای من بسیار قشنگ بود.

 

http://www.bookcity.org/detail/17486