تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
بهتازگی انتشارات فرهنگ نشر نو «فلسفهی ملال» نوشتهی لارس اسوندسن را با ترجمهی افشین خاکباز منتشر کرده است. نویسنده در این اثر میکوشد با رویکردی بینارشتهای و بهرهگیری از متون فلسفی، ادبی، روانشناسی، الهیات و جامعهشناسی ما را به درک بهتری از ابعاد مختلف مفهوم ملال، نقشی که در زندگی ما دارد و واکنشهای مختلفی که میتوان در برابر آن نشان داد، برساند.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۱۶ بهمن به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت و با حضور حسین شیخرضایی، علی خدادادی شاهیوند، افشین خاکباز در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
ساخت ملال
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: لارنس اسوندسن فیلسوف جوان نوروژی و استاد گروه فلسفه در دانشگاه برگن است. کتابهای او در زمینهی فلسفه به 22 زبان دنیا ترجمه شده است و به مسائلی در ارتباط با زندگی روزمرهی ما میپردازد. از این میان، کتابهای «فلسفهی ترس» و «فلسفهی تنهایی» با ترجمهی خشایار دیهیمی، «فلسفهی کار» با ترجمهی فرزانه سالمی، «فلسفهی فشن» با ترجمهی آیدین رشیدی و «فلسفهی ملال» با ترجمهی افشین خاکباز به فارسی منتشر شده است. اکثر این آثار جذاب، هیجانانگیز و رواناند و خواننده را به تأمل وا میدارند.
او ادامه داد: اسوندسن در «فلسفهی ملال» خواننده را به اندیشیدن به چیستی ملال، شرایط ایجاد ملال، چرایی گرفتار آمدن در ملال و چرایی ناکارآمدی اراده در غلبه بر ملال فرا میخواند. او ضمن اشاره به اینکه ملال فقط طی چندصد سال اخیر به پدیدهی فرهنگی مهمی تبدیل شده است، ادبیات را منبعی عالی برای مطالعات فلسفی میداند. چنانکه اهمیت ادبیات برای فلسفهی فرهنگ را به اندازهی اهمیت علم برای فلسفهی علم برآورد میکند. اسوندسن با بیان اینکه ملال پدیدهای متعلق به دوران مدرنیته و امتیاز انسان مدرن است. توضیح میدهد که ملال را با شکستن ساختارهای سنتی معنا ساختیم. و در دوران سنتی مسالهی ملال نزد فیلسوفان یا اغلب مردم مطرح نبوده است.
من همان روایتم
علی خدادادیشاهیوند، دانشجوی دکترای فلسفهی هنر، اظهار داشت: موقعیتی را در نظر بگیرید که ناچارید زمانتان را در سخنرانیای نامطبوع، در صف یا در کاری اداری بگذارنید، ولی مایل به این کار نیستید و میتوانستید خودتان را در موقعیتی دیگر تصور کنید. این وضعیت، دو چیز به ما میآموزد: ملال میتواند به موقعیت مربوط باشد؛ ملال با زمان مربوط است. هایدگر میگوید ملال میتواند محصول زمان یا محصول دیدی به زمان باشد. گاهی موقعیتهایی برایمان خوشآیند و به کار و علایقمان مربوطاند، ولی آنها را وقت تلف کردن به شمار میآوریم. اسوندسن میگوید این گونه ملال تجربهی بسیار نادری است. انسانها عموماً ملال موقعیتی را تجربه میکنند، ولی گاهی فرد تمام زمان زندگیاش را غیرجذاب میبیند. این به ما میگوید که زمان با ملال در ارتباط است. همچنین، ملال میتواند امری کلی و وجودی باشد. در اینجا ملال در خود وقت است. اسوندسن برای بیان این موضوع از بکت کمک میگیرد که برخلاف عموم متفکران، به زمان بسیار بدبین است. او در بحثی راجع به زمان و مکان، توضیح میدهد که زمان از جنس مکان نیست. انسان میتواند در ابعاد فضا جابهجا شود، ولی در زمان نه! همهی ما زندانی زمان هستیم. نمیتوانیم در زمان سفر یا توالیهایش را پسوپیش کنیم. گویی همهی ما منتظریم. حتی اگر منتظر چیزی نباشیم، زمان این انتظار را به ما تحمیل میکند.
او ادامه داد: ساختاری از زمان و دیدی به آن وجود دارد که خواهناخواه باعث ملال میشود. این ساختاری خطی، متوالی و پیوسته است که امکان سفر در آن وجود ندارد. ما عموماً زمان را اینچنین درک میکنیم. اما این زمان از کجا آمده؟ چرا گرفتار این شکل از زمان هستیم؟ حوصلهتان از یک سخنرانی سر میرود، چون در داستان شما از جهان جایی ندارد. داستان شما از جهان به جهان شما معنا میدهد. در پاسخ به کیستیتان داستانی تعریف میکنید. در کجا متولد شدهاید و چه طور بزرگ شدهاید و چه کردهاید. حتی بستاری موقتی یا پایان محتوم مرگ را برایش تصور میکنید. داستان شما نقطهی آغاز، خط سیر و پایانی دارد و شما آن را با اِلمانهایی از جهان پر میکنید. هر موقعیتی که در روایتتان قرار نگیرد، برایتان بیمعنا است. این همان ملال موقعیتی است. در حالیکه ملال وجودی ناشی از معنا ندادن کل داستان است. چیزی که در فلسفهی قرن بیستم بارها خودش را نشان داده است و نیچه در سرآغاز «خواست قدرت» به آن اشاره میکند. داستان شما دیگر به جهان و به شما معنا نمیدهد و این منجر به ملال میشود.
خدادادی گفت: این دو طرح نشان میدهند که زمان با داستان در ارتباط است. چنانکه ساختاری از زمان باعث ملال میشود، ساختاری از داستان هم موجب ملال میشود. میتوان ثابت کرد که تصور زمان به شکل خطی، پیوسته، بدون سفر و متوالی، محصول متافیزیکی همین داستان است. داستانها جهانسازند. ما هستی را بر حسب غیاب و بدنمندیمان تجربه میکنیم و برای تجربهی آنچه بیرون از محدودهی این غیاب هست، به این تکنولوژی مجهزیم. عموم تجارب ما از جهان از طریق داستانها است. از سویی، یکی از جاهای غایب برای ما خود ما است. آن چیزی که درون ما هست و برخلاف ادعای برخی، به آن دسترسی مستقیمی نداریم، مگر از طریق روایت. هرگاه به خودمان بر میگردیم، به مجموعهای از روایتها برمیگردیم. خودِ منی وجود ندارد که به آن دسترسی داشته باشم و بعد ادعای محاکاتش برای دیگری را طرح کنم. خود همان روایت است.
او ادامه داد: روایت، خصلت داستانسازی و جهانسازی دارد. با خواندن «کمدی الهی»، «جنایات و مکافات»، «صد سال تنهایی» جهانهایی را فارغ از واقعی بودن یا نبودن، نزدیک بودن آن به پیشینههای فکری و تجربیتان تجربه میکنید. روایتها عموماً متافیزیکی مشابه هم ترسیم میکنند. در همهی این آثار، مدل خاصی از زمان ارائه میشود که ما جهان را از طریق آن تجربه میکنیم. ما نمیتوانیم جهان را خارج از داستانهایمان تجربه کنیم. حداقل تجربهی جهان خارج از داستانها برایمان معنادار نیست.
او افزود: به نظر میرسد که سفر در زمان باید کهنالگو یا اسطوره باشد، اما اولین بار در اوایل قرن بیستم مطرح میشود. برای هزاران سال داستانها از شکل خاصی از زمان پیروی کردهاند. شاید این صورتبندی به دنیای واقع مربوط باشد، گذشته از این حداقل فیزیکِ امروز به ما میگوید این شکل از زمان در فیزیک بهشدت با شهود ما بهعنوان انسان در تضاد است. شاید این درک ما از زمان ناشی از تکامل یا بدنمندی باشد. مهم نیست. به هر حال، داستانِ منی وجود دارد که شکل خاصی از زمان را ارائه میدهد و ما موجودات انسانی این زمان را درک و جهان را از طریق آن تجربه میکنیم. پس تا زمانی که انسانیم و از این سیستم داستانی پیروی میکنیم، باید بهای آن را هم بپردازیم و این بها ملال است. اما به این سادگیها هم نمیتوان از این سیستم بیرون آمد. خوش خیالی است اگر فکر کنیم انسان داستانهایش را تغییر میدهد، به شکل دیگری داستان میگوید و از ملال خارج میشود. اما داستانهایی وجود دارند که شکل دیگری از زمان را ارائه میدهند. این داستانها بهشدت نوپا و در نوشتار نوع بشر بیسابقهاند، میکوشند جهانسازی نکنند و فضای همخوان، همگن، پیوستهای نسازند که زمان در آن به شکل خطی و متوالی طی شود. این داستانها عموماً با پارادوکس و چندزمانی کار میکنند. گذشته از نمونهی عادیِ داستانهای سفر در زمان، داستانهای بورخس نمونههای عالی این نوع داستاناند که در پی ساختن جهانیاند که در آن مقولات متافیزیکیای مانند زبان دچار شکست، لکنت و پارادوکس میشود.
او در پایان گفت: ادعای من این است که این داستانها چیزی به اسم «ناجهان» میسازند. شاید تجربهی ناجهان دور از دسترس و پیچیده باشد، شروع خوبی برای بازبینی مقولات و ساختارهایی است که ما را اینچنین ساخته است. شاید در این مسیر دریابیم که باید از این ساختار و مقولات فاصله گرفته و به سمت ناانسان پیش برویم. ناانسانی که میتواند موجودی آپلودی یا موجودی با طرز اندیشیدن متفاوت با ما و ادراک متفاوت از زمان باشد.
ملال تقلیلیافته
حسین شیخ رضایی، استاد فلسفه تحلیلی، پس از مرور تقسیمبندیهایی که اسوندسن دربارهی ملال نقل کرده است، اظهار داشت: اسوندسن تقسیمبندی مارتین دالمن از ملال، شامل ملال موقعیتی، ملال اشباع، ملال وجودی، ملال خلاقانه، را بر دیگری ترجیح میدهد. این تقسیمبندی خودش دچار اشکال است، چرا که انواع آن از یک قسم نیستند. اما اسوندسن همین تقسیمبندی را هم به دوگانهی ملال موقعیتی و ملال وجودی تقلیل میدهد. در اینجا هم، ملال موقعیتی مد نظر اسوندسن بیشتر حوصله سر رفتن یا خسته شدن است و با ملال وجودی از یک سنخ نیست. به هر حال، اسوندسن ملال موقعیتی را چیزی پیش پاافتاده، خارج از موضوع بحث و پیشینی دوران مدرن عنوان میکند. پس در نهایت، تمام تحلیل او معطوف به یک نوع ملال، ملال وجودی، میشود و طیف گستردهای از حالات ملال میان دو سر این طیف کنار گذاشته میشود. این نکتهی مهمی است که در بحث اخلاق خودش را نشان میدهد.
او ادامه داد: نویسنده در مقدمه ادعا میکند تعریفی کافی و لازم برای ملال ارائه نخواهد داد. اما در فصل اول با بیان اینکه ملال وجودی یعنی نداشتن معنای شخصی، این کار را میکند. در اینجا پدیدهای گسترده به یک تعریف تقلیل یافته است و در مورد معنای شخصی نیز توضیح روشنگری ارائه نشده است. نویسنده از نبودن معنا حرف میزند و توضیح میدهد که معنا یک امر کلی و فردی است. اسوندسن با این تعاریف ملال را مساوی با بیمعنایی عنوان میکند که محل بحث و مناقشه است. اولاً مشخص نیست که معنای زندگی چیست. مسالهی ملال روشنتر از معنای زندگی است. به بیانی، برگرداندن ملال به نبود معنی شخصی زندگی احاله دادن مسالهی آسان به مسالهی دشوار است. ثانیاً، وقتی میگویید ملال یعنی زندگی عاری از معنا، دو چیز را به یک معنا بهکار میبرید و تنوع مفهوم را میگیرید. انگار کلمهی ملال فقط معادلی برای بیمعنایی است. در صورتی که چنین نیست. میتوان تصور کرد که زندگی برای کسی بیمعنا باشد، ولی او ملول نباشد. همانطور که کسی میتواند ملول باشد ولی زندگی برایش معنادار باشد.
شیخ رضایی گفت: اسوندسن در فصل سوم کتاب به هایدگر و اهمیت ملال بهمنزلهی نبود معنای شخصی پرداخته است. هایدگر در درسگفتارها میگوید ملال موقعیتی فراهم میکند که در آن از دیدن تکتک درختان دست بشوییم و جنگل را ببینیم یا از دیدن اشیاء منصرف شویم و مواجههای اصیل با وجود داشته باشیم. در اینجا ملال به این معناست که با بیعلاقگی، بیتوقعی و فاصله به اشیاء بنگریم. اسوندسن به نقل از هایدگر میگوید ملال یعنی مواجهه با خویشتن عریان و آغاز متافیزیک. فلسفه از دل ملال زاده میشود. بنابراین، او به تبع هایدگر در ملال، پتانسیل مثبتی میبیند و باور دارد بدون آن متافیزیک و فلسفه شروع نمیشود. پس در اخلاق ملال ما را به پذیرش ملال با آغوش باز و ماندن در ملال توصیه میکند. اما من فکر میکنم این نتیجهی ندیدن طیف ملال و تقسیم کردن ملال به دو شق ملال وجودی و ملال موقعیتی است. نویسنده حالات دیگر ملال را بسیار دمدستی میگیرد و گمان میکند همه باید دچار ملال هایدگری یا ملال فلاسفه باشند. بنابراین، راهحلهای دیگر را بسیار دمدستی قلمداد میکند. این جایی است که کتاب از انصاف و جامعنگری خارج میشود. نگاه نکردن به طیف متنوع ملال این راهحلها را بیارزش میکند، در صورتی که هر یک از اینها میتوانند برای افرادی کارآمد باشند و انواعی از ملال را برطرف کنند.
او افزود: کلمهی ملال در زبانهای اروپایی کلمهی جدیدی است که در قرن هجدهم و نوزدهم ایجاد شده و پیش از آن وجود نداشته است. این واژه همزمان با تولد مفهوم کودکی ایجاد میشود. چنانکه کتاب اشاره میکند، فیلیپ آریه با شواهد تاریخی نشان میدهد که پیش از این مفهوم کودکی وجود نداشته است؛ یعنی در یک دورهای کودک یک بزرگسال کوچک بوده و بس. اسوندسن ارتباط میان ایجاد دورهی متمایز کودکی با مفهوم ملال را برجسته میکند. او میگوید ملال محصول نابالغ بودن و دوران کودکی است. کودک به سرعت از هر چیزی خسته میشود و دنبال چیز تازهای میگردد. در اینجا، راه حل اسوندسن؛ یعنی پذیرش ملال، متناظر با بلوغ قرار میگیرد. برای آدم بالغ ارزش چیزها تنانه نیست. پس زود دچار ملال و خستگی نمیشود. این یکی از تناظرهای جالبی است که اسوندسن در این کتاب بیان کرده است. از این دست نکات دربارهی مفهوم ملال در این کتاب بسیار زیاد است. از اینرو، کتابی بسیار خواندنی است و بصیرتهای جالبی میدهد.
ملال مدرن
افشین خاکباز، مترجم آثار فلسفی، اظهار داشت: اسوندسن برای نگارش «فلسفهی ملال» دو دلیل ذکر کرده است. یکی درگیری شخصی با ملال که با فوت دوستش بر اثر ملال جدیتر میشود و دیگری نارضایتی از جریان اندیشه در دنیا. این کتاب با زبان بسیار سادهای نوشته شده است. اسوندسن مردم عادی را مخاطب خود دانسته و ملال را برای عموم مردم مهم قلمداد کرده است. پس کلمات پیچیده یا فلسفی به کار نمیبرد. کتاب از چهار بخش تشکیل شده است. در بخش مسالهی ملال، جنبههای کلی ملال و ارتباط آن با مدرنیته بیان میشود. اسوندسن ملال را یکی از تجارب بنیادین وجودی انسان عنوان میکند. او میگوید ملال چیزی است که ما را به فکر کردن راجع به هستی وادار میکند. این پدیدهای جدید است که در شکلی که ما درگیر آن هستیم فقط چندصد سال پیشینه دارد، ولی شاید بتوان سابقهای هزاران ساله برای آن یافت. چنانکه در آثار سنکا نیز به نوعی ملال اشاره شده است. اما این ملال که شاید بتوان آن را ملال پیشامدرن یا ملال موقعیتی نامید، ملالی در معنایی محدودتر است.
او ادامه داد: توصیفهای نویسنده از ملال بسیار ملموساند. اسوندسن نظرات اندیشمندان مختلف را در مورد ملال بیان میکند. دید عمومی به ملال منفی است، ولی استثناهایی هم هست. در حالیکه کییرکگور ملال را ریشهی تمام شرها میداند، یوهان هامان عاشق ملال است و میگوید کار کردن آسان است، ولی کار نکردن و بیکار بودن خیلی سخت است و این ملالی هم که ما با آن روبهروییم ملالی است که شاید ناشی از بیکار بودن باشد. در نهایت، اسوندسن دلیل اصلی ملال را بیمعنایی میداند. توضیح میدهد که زندگی آدمها از معنا خالی شده و آنها ارتباطشان را با دنیا از دست دادهاند، پس دچار ملال شدهاند. او فقدان معنای شخصی را سوغات فناوری عنوان میکند و توضیح میدهد امروز در معرض بمباران اطلاعاتی هستیم و دستمان از معنا خالی است. آنچه جهان پیرامون ما را پر کرده است و ما از طریق آن به جهان پیرامونمان مینگریم، اطلاعاتی پیشاپیش تفسیر شده است. این اطلاعات در چارچوب کلی چیزی که بتواند به زندگی ما و اطرافیانمان معنا بدهد، قرار نمیگیرند و این باعث ملال میشود.
او در ادامه به بحث ارتباط میان ملال و مرگ، ارتباط میان ملال و مد، پدیدارشناسی ملال در کتاب اشاره کرد.