تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 5 خرداد 1398 کد مطلب:18124
گروه: نشست‌ها

خیره به ترسناک‌ترین‌های زندگی

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «هنر ظریف بی‌خیالی»

نشست هفتگی شهر کتاب در روز سه‌شنبه ۳۱ به نقد و بررسی کتاب «هنر ظریف بی‌خیالی: رویکردی نامتعارف به خوب زیستن» نوشته‌ی مارک منسون اختصاص داشت و با حضور دکتر مهرنوش اثباتی، دکتر بابک عباسی و رشید جعفرپور در این مرکز فرهنگی برگزار شد.

   در ابتدای این نشست، علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: منسون سه کتاب‌ با مضمون‌های بی‌خیالی، مدل‌ها و امید نوشته است. کتاب «هنر ظریف بی‌خیالی» در نه فصل نه‌چندان مبسوط نوشته شده است. بسیار خوش‌خوان نوشته شده و ترجمه‌ی روانی دارد. کتاب‌های روان‌شناسی معمولاً خلاقانه و علمی‌ یا عامه‌پسند و ساده‌انگارانه‌اند. اما به نظر من، این کتاب در میانه‌ی این دو دسته قرار دارد. منسون هر مبحثی را با حکایت، داستان یا مثالی از زندگی خودش یا افراد مشهوری مثل بوکوفسکی، ویلیام جیمز، ارنست بِکِر آغاز می‌کند. کتاب با توجه به فرهنگ آمریکایی نوشته شده است، اما ازآنجاکه به مساله‌ی انسان امروز توجه دارد، در کشورهای دیگر هم مصداق می‌یابد. منسون می‌گوید در فرهنگ ما  امروز به‌نحوی وسواس‌گونه بر انتظارات مثبت غیرواقع‌بینانه تأکید می‌شود: خوشحال‌تر باش! باهوش‌تر باش! بهتر از دیگران باش! سریع‌تر باش! پولدارتر باش! محبوب‌تر یا مؤثرتر باش! در همه‌ی این پیام‌ها، نوعی تأکید بر نداشته‌های افراد وجود دارد. درصورتی‌که کلید رسیدن به زندگی خوب، نه در اهمیت دادن به چیزهای بیشتر، بلکه در اهمیت دادن به چیزهای کمتر است؛ به بیانی اهمیت دادن به چیزی که حقیقی و در دسترس باشد.

   او ادامه داد: مؤلف درباره‌ی رنج انسان، راه و امکان خلاصی از این رنج بسیار اندیشیده و نوشته است. درجایی خواندم که اولین کتاب پیشنهادی منسون برای خواندن «جنگ و صلح » لئو تولستوی است. برای منسون جالب بوده که تولستوی چگونه رنج بشر را بعد از حمله‌ی ناپلئون بیان می‌کند. او می‌گوید «جنگ و صلح» را بخوانید، چون این اثر به شما نشان می‌دهد که چه چیزهایی مهم‌اند و باید درباره‌شان فکر کرد و چه چیزهایی مهم نیستند. او بی‌خیالی را این‌گونه تعریف می‌کند: زل زدن به ترسناک‌ترین و سخت‌ترین چالش‌های زندگی و همچنان اقدام و عمل کردن.

فرومایگان خاص

رشید جعفرپور اظهار داشت: ما عادت داریم اطلاعات جدیدمان را بر پایه‌ی اطلاعات قبلی‌ طبقه‌بندی کنیم. این کتاب در طبقه‌بندی اولیه متعلق به دسته‌ی خودیاری یا آموزش موفقیت است، اما با آنها تفاوت‌هایی بنیادین دارد.کتاب‌های آموزش موفقیت، تعریفی بسیار تنگ و باریک از موفقیت دارند. اگر بخواهیم شماری از افراد موفق را براساس این کتاب‌ها نام ببریم، احتمالاً اسامی بیل گیتس، لیونل مسی، مریم میرزاخانی به ذهنمان متبادر می‌شود؛ یعنی کسانی که موقعیتی بسیار نادر و خاص داشتند. در این تعریف خاص، احتمال موفقیت بسیار پایین است و هر چه آدم‌ها بیشتر برای آن تلاش می‌کنند، افراد بیشتری شکست می‌خورند و آن موقعیت خاص خواستنی‌تر می‌شود. در این تعریف، احتمالاً یا به آنچه می‌خواهید نمی‌رسید یا هر چه احتمال به موفقیتی رسیدن بیشتر شود، آن موفقیت از جایگاه خودش پایین می‌آید. زمانی دیپلم داشتن اتفاق بسیار مهمی بود و فرد دیپلمه بسیار باسواد دانسته می‌شد. اما امروز، با پیشرفت‌هایی که در زمینه‌ی تحصیلات عمومی صورت گرفته است، حتی مدرک دکتری هم معنی خاصی ندارد.

   او ضمن تصریح اینکه در این تعریف خاص از موفقیت عامل شانس و تلاش اهمیت دارند و بیشتر کتاب‌های موفقیت دستورالعمل‌های آمادگی برای مواجهه با شانس احتمالی‌اند، اظهار داشت: اما کتاب حاضر در مورد این تعریف خاص از موفقیت نیست. در فصل اول مفهوم «چرخه‌ی بازخورد جهنمی» مطرح می‌شود. به این معنا که وقتی روی نتیجه‌ی مشخصی تأکید می‌کنید، استرس رسیدن به آن نتیجه باعث می‌شود که استرس پیدا کنید و این استرس خود استرس ایجاد می‌کند و این روند ادامه می‌یابد و سیکل معیوبی شکل می‌گیرد.

   او ادامه داد: پرسش جدی نویسنده در این کتاب چیستی و چگونگی به‌دست‌آمدن شادکامی است. او می‌گوید شادکامی خودش مشکل است. شادکامی یک معادله‌ی حل‌شدنی نیست. نمی‌توان گفت که اگر به این یا آن برسیم خوشحال و شادکام خواهیم بود. مثلاً زمانی قبولی در دانشگاه شریف برای ما خیلی مهم بود، ولی پس از تحصیل در این دانشگاه با مشکل انتخاب میان در ایران ماندن یا از ایران رفتن و مرزهای علم را جابه‌جا کردن، رو‌به‌رو شدیم. شاید به نظر خیلی خوب باشد، اما گاهی آدم‌ها دوست دارند گزینه‌های کمتری پیش رو داشته باشند. منسون می‌گوید با رسیدن به موقعیت مطلوب، باز به وضعیت ناشادی یا عادی برمی‌گردیم.

   او ادامه داد: اگر از بیل گیتس، مؤسس شرکت مایکروسافت، بپرسید چه چیزی برایش جذاب است، احتمالاً از کارش و مشکلاتی که برای ساختن مایکروسافت حل کرده حرف می‌زند، نه از اینکه می‌تواند به سواحل هاوایی برود. پس، به‌جای اینکه از خودمان بپرسیم می‌خواهیم از چه چیزی لذت ببریم، باید انتخاب کنیم می‌خواهیم چه مشکلاتی را در زندگی‌مان حل کنیم. رنج عامل بازخورد است. پس، نگاه اجتنابی به آن اشتباه است و ما باید رنج‌هایی که حاضریم در زندگی‌مان بپذیریم را انتخاب کنیم. اگر از بازخورد رنج محروم باشیم، پتانسیل رشد را از خودمان گرفته‌ایم.

   او درباره‌ی «استبداد استثناباوری» گفت: در دنیایی زندگی می‌کنیم که مدام این پیام را می‌گیریم که آدم خاصی هستی! حتی گاهی خودمان هم حس می‌کنیم آدم برگزیده‌ای هستیم و باید اتفاق خیلی مهمی در زندگی‌مان بیفتد یا کار خیلی عظیمی انجام دهیم. به نظرم می‌رسد اگر آدم‌ها را در سه گونه‌ی گران‌مایه، میان‌مایه، فرومایه طبقه‌بندی کنیم و تلاش برای گران‌مایه بودن نتیجه‌ای ندهد، اغلب ترجیح فرومایگی است تا میان‌مایگی! چرا که در دنیای امروز فرومایه بودن می‌تواند شهرت و توجهی فراهم آورد که میان‌مایگی نمی‌تواند

   او در پایان، ضمن تأکید بر اینکه ارزش‌ها چیزهایی هستند که باید به آنها اهمیت بدهید و اهمیت دادن به آنها به زندگی‌تان معنا می‌بخشد، بحث معیارها و ارزش‌ها  را با سه مثال بیان کرد.

  

فرمول بازتولید رنج

بابک عباسی اظهار داشت: در این کتاب نویسنده در مقام منابع فکری خودش به آیین بودا اشاره می‌کند. حتی در مصاحبه‌ای به رواقیون اشاره کرده است، اما در متن کتاب هیچ سخنی از اکت نمی‌گوید. اکت مخفف عبارت «acceptance and commitment therapy» است که در فارسی به «درمان مبتنی بر پذیرش و پایبندی/تعهد» ترجمه می‌شود. منظور از «پذیرش» و «پایبندی» در این عبارت پایبندی به ارزش‌های شخصی، پذیرش و کنار آمدن با مقتضای آن ارزش‌ها است. این روش درمانی که کمتر از چهل سال دارد، به‌شدت مورد توجه و در حال بسط است و در دهه‌ی اخیر در ایران بسیار مطرح شده است. هدف اکت، بنابر فلسفه‌ی زندگی‌ای که به آن معتقد است، بالا بردن انعطاف‌پذیری روانی و تاب‌آوری است، البته در کنار سلامت روانی. اکت دقیقاً در همین نقطه، از درمان‌های رایج شناختی فاصله می‌گیرد. چون هدف آن حذف یا کم کردن احساسات منفی مانند غم، اضطراب، ترس، خشم یا نگرانی نیست و هیچ تکنیکی را برای مقابله با آنها ارائه نمی‌کند. این ویژگی‌ها در مجموع به آن حالتی نامتعارف می‌بخشد.

   او ادامه داد: باور اکت بر این است که درد و رنج حذف‌شدنی نیست و این ماییم که باید منعطف‌ و تاب‌آورتر باشیم. اکت این حقیقت را نشان می‌دهد که زندگی کامل و اصیل متضمن درد و رنج و افکار و احساسات منفی است. اکت با هدف بالابردن انعطاف‌پذیری روانی شش آموزه‌ی دوسویه دارد که یک سویه‌شان انعطاف‌پذیری روانی ما را بالا می‌برد و سویه‌ی دیگر آن را پایین می‌آورد. یکی از بنیادی‌ترین این آموزه‌ها که در این کتاب بسیار برجسته است، مفهوم پذیرش است. برای توضیح این مفهوم به مفهوم مخالف آن برمی‌گردم. اجتناب، اجتناب از تجربه‌ها و احساس‌های ناخوشایندی است که اقتضای زندگی غنی و ارزشمند است. ما به‌طور غریزی از درد و رنج اجتناب می‌کنیم. اما تعلیم اکت بر مبنای اجتناب‌ناپذیری درد، رنج، عواطف و افکار منفی است. همچنین، اینکه اجتناب هزینه‌های گزافی به ما تحمیل می‌کند که باعث می‌شود این کناره‌گیری به‌صرفه نباشد. پس، باید رابطه‌مان را درد و رنج عوض کنیم و به سمت پذیرش آنها برویم.

   او ادامه داد: به گفته‌ی هیز پذیرش عبارت است از قبول کردن کامل یک موضوع، بدون هیچ‌گونه مقاومتی. بر این اساس، اکت توضیح می‌دهد که ما از احساسات ناخوشایند گریزانیم، اما اجتناب باعث می‌شود از کسی که دوست داریم باشیم یا کاری که دوست داریم انجام بدهیم، دور بیفتیم. پس، ما در تعارض قرار می‌گیریم. اگر اولویتمان اجتناب کردن باشد، به‌ظاهر گوشه‌ی امنی پیدا کردیم، اما منجر به رنج و درد بیشتر می‌شود.

   او افزود: فرمول ایجاد رنج از نظر اکت، عبارت است از رنج به‌علاوه‌ی عدم‌پذیرش رنج. خلاصه اینکه ما از تجربه‌ی احساسات ناخوشایند اجتناب می‌کنیم و این اجتناب هزینه‌ی بسیار بالایی خواهد داشت. اگر من ده واحد درد جسمی یا روانی داشته باشم و رویکردم عدم‌پذیرش باشد، آن درد یا رنج بیشتر خواهد شد و چون خود این محصول جدید (رنج جدید) را هم نمی‌پذیرم، وارد یک دور می‌شوم. «چرخه‌ی بازخورد جهنمی» یعنی رنج یا درد مدام خودش را تغلیظ می‌کند. نپذیرفتن درد ما را مضطرب می‌کند و خود این اضطراب دوباره اضطراب را بیشتر می‌کند و این چرخه ادامه پیدا می‌کند تا جایی که شخص دچار حمله‌ی هراس یا افسردگی می‌شود.

   او در پایان گفت: بودا رنج را حاصل زیاده‌خواهی و عطش می‌دانست. اینکه من نخواهم سهمم را از درد بپذیرم، نوعی زیاده‌خواهی است و باعث رنج بیشتر خواهد شد. استیون هیز، مبدع روش اکت، هم معتقد است که رنج حاصل تلاش ذهن برای کنترل چیزهایی است که کنترل‌پذیر نیستند و این هم نوعی زیاده‌خواهی است.

 

پریدن از تله‌ی بیشتر

مهرنوش اثباتی ضمن تکرار اینکه این کتاب با کتاب‌های خودیاری مرسوم تفاوت‌هایی اساسی دارد، اظهار داشت: مارک منسون در فصل اول می‌گوید ما در جوامع مدرنی زندگی می‌کنیم که از طریق رسانه‌ها، مدارس، کسب‌و‌کارها ما را به بیشتر خواستن، بیشتر داشتن، بیشتر انجام دادن تشویق می‌کند. چنان‌که انگار اگر مزیتی رقابتی در برابر دیگران نداشته باشیم، آدم موفقی نیستیم؛ یعنی اگر به‌نوعی خوشحال‌تر، سالم‌تر، جذاب‌تر یا پول‌دار و لوکس‌تر نباشیم، عقب‌تریم و فرد موفقی تلقی نمی‌شوم. اینها همان چیزهایی است که کتاب‌های خودیاری مرسوم به ما می‌گویند و مارک منسون می‌گوید این کتاب‌ها تمرکزشان را روی نداشته‌ها و کمبودهای شما می‌گذارند و همان‌ها را با تأکید به خودتان برمی‌گرداند و می‌گویند که حالا باید اینها را به‌دست بیاوری و خود این منجر به کمتر شدن شادکامی و شادمانی ما در زندگی می‌شود و برای ما خلأ بیشتری ایجاد می‌کند. این حرف با پژوهش‌های معتبر روان‌شناختی بسیار همسو است. در پژوهش‌های بی‌شماری گفته‌شده که ارتباط مثبت و معناداری بین زندگی با ذهنیت رقابتی و اضطراب، افسردگی، مصرف مواد مخدر، خودکشی، خودزنی و ... وجود دارد.

   او افزود: منسون از پدربزرگ خودش مثال می‌آورد که اگر آدمی مثل پدربزرگ من یک روز حالش بد بود. با خودش می‌گفت مثل اینکه امروز اوضاع خوبی ندارم، ولی چاره‌ای ندارم باید بروم و به کارهای طویله برسم. اما امروز، در این شرایطی که تکنولوژی برایمان ایجاد کرده است، اگر فقط برای چند دقیقه بی‌حوصله باشیم یا احساس تنهایی کنیم، کافی است به گوشی موبایلمان نگاهی بیندازیم و در شبکه‌های اجتماعی صدها پست ببینیم که می‌گوید آدم‌ها چه‌قدر شاد و خوشبخت و خوشحال‌اند. درواقع، در معرض این بمباران خوشبختی بیشتر احساس کمبود و بدبختی می‌کنیم. از اینکه عصبانی‌ هستیم عصبانی‌تر می‌شویم یا از اینکه مضطربیم مضطرب‌تر می‌شویم و این همان چرخه‌ی معیوبی است که از تعامل با تکنولوژی ایجادشده است.

   او گفت: در روان‌شناسی معتقدیم که مغر انسان طی سه مرحله تکاملی به «توانایی فراشناخت» دست‌یافته است. بدین معنا که می‌تواند در مورد فکرهایش فکر کند یا راجع به احساساتش احساساتی شود. جدا کردن این ویژگی جدایی‌ناپذیر انسانی مشکلاتی ایجاد می‌کند. همین‌که من احساس می‌کنم ناراحتم و جامعه‌ به من می‌گوید نباید ناراحت باشی، بیشتر ناراحت می‌شوم. همین‌که من مضطربم و جامعه می‌گوید نباید مضطرب باشی، بیشتر مضطرب می‌شوم. او با کنار هم گذاشتن اینها می‌گوید تو با هیجانات و افکار منفی رو‌به‌رو می‌شوی و در هجمه‌ی بیشتر خواستن، بیشتر تلاش کردن، بیشتر طلبکار بودن از زندگی هستی. اما اگر کمتر تلاش کنی و کمتر اهمیت بدهی حالت بهتر است. او می‌گوید بی‌خیالی یعنی خردمندانه تعریف کردن آنچه اهداف مهم تلقی می‌کنیم. خردمندانه انتخاب کنیم به چه چیزی اهمیت بدهیم. این امر در روان‌شناسی با مفهوم بلوغ و پختگی برابر است. هر چه پخته‌تر و بالیده‌تر باشیم، از منظر روان‌شناختی در فکر و عمل با گزینش میزان اهمیت عمل می‌کنیم. این به نظر ساده است، ولی آسان نیست.

   او ادامه داد: در فصل دوم کتاب تعریف عمومی شادمانی زیرسوال می‌رود. منسون می‌گوید مشکلات در زندگی بشر تمامی ندارند، فقط تغییر یا ارتقا پیدا می‌کنند. بنابراین، اگر بپذیریم که شادکامی مشکل نداشتن نیست. بلکه حل مشکلات است، باید بتوانیم با ناراحتی‌ها و آشفتگی‌هایی که این مشکلات برای ما ایجاد می‌کنند کنار بیاییم و آنها را بپذیریم. اگر ما دائماً به دنبال تجربه‌ی احساسات مثبت باشیم و درواقع بخواهیم احساسات منفی‌مان را پس بزنیم، انگار در باتلاق دست‌و‌پا می‌زنیم. منسون می‌گوید: جست‌و‌جو کردن یا تمنای چیزی نشان‌دهنده‌ی این واقعیت است که آن را نداریم و بیشتر در آن مساله گرفتار می‌شویم. ما در ادبیات و فرهنگمان این مضمون را داریم. چنان‌که مولانا می‌گوید: «جمله‌ی بی‌قراری از طلب قرار تو است/ عاشق بی‌قرار شو تا که قرار آیدت». یعنی اگر من بتوانم در کنار تجارب درونی منفی‌ام بمانم، آنها را بپذیرم و با آنها دوست باشم و براساس ارزش‌هایم رفتار کنم، شادکام خواهم بود.

   او در ادامه ضمن توضیح رویکرد منسون به اهمیت تعیین ارزش‌ها در معنا دادن به زندگی، به ارزش‌ها و درس‌های نامتعارفی مثل پذیرفتن مسئولیت، نبودن قطعیت، خاص نبودن و رد استثناباوری، پایداری در برابر درد،  فارغ از انگیزه داشتن یا نداشتن اقدام کردن، انتخاب کیفیت به‌جای کمیت، قطعی بودن مرگ اشاره کرد که منسون در نیمه‌ی دوم کتاب ارائه می‌کند و در مورد هر یک از این موارد توضیح داد.

 

http://www.bookcity.org/detail/18124