تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
هفدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی عبید زاکانی به «زیباییآفرینی در غزلهای عبید» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر احمد تمیمداری، استاد دانشگاه علامه طباطبایی چهارشنبه هشتم خردادماه در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
به عقیده من بحثهای زیباییشناسی که در زبان و ادبیات و بیشتر در هنر مطرح میشود باید پیوندی هم با مسائل اجتماعی داشته باشد تا بهرهای به دست بیاید. بنابراین فقط مساله هنر و زیبایی در هنر مطرح نیست مساله توسعه زیبایی در تمام امور زندگی است. حتی در روایات دینی هم آمده که وقتی حضرت زینب (س) را به کاخ ابن زیاد بردند از او پرسید چگونه دیدی آن رفتاری را که خداوند با شما و خانوادهتان کرد؟ ایشان هم فرمودند: هیچ چیزی من ندیدم الا چیزهایی که زیبا بود. حتی صحنههای جنگ و شهادت هم در دانش زیباییشناسی مورد نظر است. هر کس به نوعی با توجه به شرایط زندگی خود زیبایی را میبیند و آن را تفسیر میکند. حالا بحث من این است که چگونه میشود زیباییشناسی هنر و سپس ادبیات و شعر و انتشار و عمومی کردن آن را در بین مردم اقدام کرد تا آنها هم یاد بگیرند؟ زبانی که به کار میبرند چه نوع زبانی و با چه آرایشی است؟! حرفم این نیست که همه به زبان شعر سخن بگویند (اگر هم بگویند اشکالی ندارد) حداقل با زبانی که تهذیب و تذهیب شده باشد. این مساله مهمی است که واقعاً به آن نیاز داریم.
ما سه مفهوم خیلی مهم در زیباییشناسی داریم: ۱-لذت ۲- ذوق ۳- آفرینش. هنگامی که محصولات هنری را مینگریم ذوق ما تحریک میشود و ما لذت میبریم درست زمانی که در وقت گرسنگی با بوی غذا تحریک میشویم. در صحنهای زیبا هم همین مصداق عینیت دارد و ما باید کاری بکنیم که آفرینش زیبایی هر چه بیشتر شود. همچنین دو نوع زیباییشناسی داریم: ۱- زیباییشناسی طبیعی (کوه و دریا و جنگل و طبیعت و...) ۲- زیباییشناسی مصنوعی. در تمام مکاتب هنری مقوله آفرینش هنری وجود دارد. از زمانی که بومگارتن و کانت بحث زیبایی را در هنر مطرح کردند و استقلال بخشیدند، بومگارتن البته بیشتر و دقیقتر. در دوره کانت یعنی اواخر قرن شانزده و اوایل قرن هفدهم شعر و هنر و موسیقی خیلی مورد اقبال نبود و کلیساها از نظر اخلاقی خیلی سختگیری میکردند.
کانت و بومگارتن اعلام کردند که هنرها هیچ ربطی به اخلاق و مذهب خاصی ندارند و یک نوع آفرینش هستند مثل افلاطون که میگفت: هنر اگر مثل طبیعت است که هست والا دروغ است. ولی ارسطو اعتقاد داشت نه دروغ است و نه مثل طبیعت هست بلکه یک نوع آفرینش جدید است. زیبایی مصنوعی بیشتر آفرینش به دست انسان است. انسان ماده زیبایی را نمیآفریند و شکل و صورت آن را خلق میکند. خالق دوم است و وابسته به خالق اول است. عدهای این زیباییشناسی مصنوعی را زیباییشناسی مطلق میدانند. چون ساخته فکر و تخیل انسان است. زیباییشناسی طبیعی را نسبی میدانند که صحنههای طبیعت نسبت به همدیگر زیباییشان متفاوت است.
یک زیباییشناسی مطلق داریم و یک زیباییشناسی نسبی که بین ما و هندیان و چینیها و ژاپنیها زیباییشناسی متفاوت است. در ادبیات سبک هندی عدهای معتقد هستند که ادبیات سبک هندی مخصوص هند نیست و سبک اصفهانی است! من با این نامگذاری چندان موافق نیستم. سبکهای اروپایی بیشتر نامهای فلسفی و فکری دارد ولی سبکهای ما بیشتر منطقهای است. برای همین اگر ما بگوییم سبک اصفهانی کم کم سبک کاشانی و... همه جا روی چشم و همچشمی میخواهند سبک درست کنند. بنابراین بهتر است ما عنوانهای فلسفی و جهانشمول را انتخاب کنیم. برای مثال مار در هند مقدس است و زمانی که از خیابان رد میشود همه ماشینها توقف میکنند تا مار عبور کند ولی اگر در اینجا مار پیدا شود همه وحشت میکنند و با چوب به جانش میافتند. بنابراین زیباییشناسی به طور نسبی بسیار متفاوت است. ادراک زیبایی گاهی حسی و گاهی مادی و اخلاقی و درونی است. علم زیبایی یک پوشش و شمول همهگیر است در همه جا ما میتوانیم ردپای زیبایی را پیدا کنیم. ما زیباییشناسی را در دو سطح میتوانیم مورد مطالعه قرار دهیم یکی در سطح خرد و دیگری در سطح کلان.
زیباییشناسی خُرد در آثار عبید زاکانی
ما در آثار عبید زاکانی زیباییشناسی خُرد را بحث میکنیم. چون اگر بخواهیم به صورت کلان بحث کنیم باید تمام غزلها را بخوانیم و تمام عناصر زیباییاش را استخراج کرده و بر اساس یک فلسفه ساختارگرا عناصر را طبقهبندی کرده و آمار بگیریم و ببینیم مثلاً در هزار مورد عنصر زیبایی که به کار برده است چند مورد مربوط به حوزه زمین و آسمان و... و چقدر مربوط به حوزه مجالس عیش و شراب است. بعد درصدهای اینها را پیدا کنیم. مثلاً بگوییم در هزار تا غزل پنجاه عنصر موسیقیایی به کار برده است. بعد این درصدها را در نمودار رسم کنیم مشخص میشود که این شاعر در حوزه زیباییشناسی از چه عناصری به چند درصد استفاده کرده و از چه عناصری بیشتر استفاده کرده است.
این موارد نیاز به تحلیلهای زیادی از جمله تحلیلهای مردمشناسی، جامعهشناسی، تحلیل ذوق و سلیقه مردم دارد. ولی ما در ادبیات خیلی به دنبال تحلیلهای آماری نیستیم. اگرچه خیلیها مثل ژاک دریدا فرانسوی با ساختارگرایی به کل مخالف هستند. یک بخش دیگر تئوریها و فلسفهها و اصطلاحات زیباییشناختی است. در کتاب «کلیات زیباییشناسی» بندتو کروچه اصطلاحات زیباییشناسی را در یک فصل آورده و بسیار عجیب است که اصطلاحاتی مانند رئالیسم، سورئالیسم و امپرسیونیسم را به عنوان اصطلاحات زیباییشناسی نام میبرد که در هنرها به کار برده میشود. سوم نمونهها و مصادیق زیباییشناسی است که نمونههای گوناگونی دارد و بسیار حوزه مطالعاتی وسیعی را شامل میشود. پس شناخت مکاتب ادبی به طور مستقیم و یا غیر مستقیم در حوزه وسیع زیباییشناسی قرار میگیرد.
رسیدن به معشوق همچون وصال به کعبه است. در قدیم رسیدن به کعبه بسیار دشوار بود و شاعر رسیدن به معشوق را به رسیدن کعبه تشبیه میکند یعنی مشکلات زیادی را باید عاشق تحمل کند. در داستان خار یا خار مغیلان، اولاً یک هماهنگی بین عناصر طبیعت وجود دارد. بعضی از حیوانات مثل گاو و گوزن شاخ دارند که این شاخ برای دفاع است و گلها هم خار دارند که مثل همان شاخ حیوانات برای دفاع است. در داستان ام غیلان (جمع غول) غول یک موجود افسانهای و یا خیالی است شاید هم وجود داشته باشد ولی نمیدانیم به چه شکل هست اما در نظر ما یک مساله خرافی به حساب میآید. غول به معنای دیو نیز آمده است.
واژه دیو از کلمه دهوه گرفته شده است. دهوه به معنای خدایان باستانی بوده است که بومیان ایرانی پیش از اینکه آریاییها بیایند خدای آنها دهوه بوده و این کلمه هند و اروپایی است. اقوام مهاجم و مهاجر در جنگ با آشوریها که پیش از آریاییها تمدن داشتند در بینالنهرین خدای آنها را که دهوه بوده تبدیل به دیو میکنند. یعنی دشمن تمام اعتقادات دشمن خودش را تغییر میدهند. کلمه دیو که برای دیوان به کار میبریم از ریشه دپت گرفته شده که به معنای نوشتن است و کلمه دبیر و دبستان از این کلمه گرفته شده است. در اسطورههای ایرانی دیوان که در ایران اسیر میشدند همان جنگجوهای دشمن بودند که اسیر میشدند و به عنوان غرامت جنگی وادار میشدند که به ایرانیها خط یاد بدهند.
معشوقگریزی و بیچارگی عاشق در اشعار عبید زاکانی
اصطلاح دیگری که در ادبیات ما بسیار اهمیت دارد واژه مغ و پیر مغان است. این کلمه به شکلهای مختلف به کار رفته است عربها این کلمه را مجوس میگویند که در قرآن هم به کار رفته است. داستانی وجود دارد بنام مغکشی، بردیا دروغین که از غیبت کمبوجیه پسر کوروش سوءاستفاده کرد و خود را پسر کوروش معرفی کرد و بعدها به دست داریوش اول کشته شد و مغهایی که طرفدار این بردیای دروغین بودند میکشتند. سؤال اینجاست که چگونه مغ و مغ بچه در غزلهای فارسی در تعبیرات عرفانی راه پیدا کرد؟! به نظر من تئوری مناسب موضوع این است که شاعران و هنرمندان همیشه در برابر وضع موجود در زمان حیات خویش در برابر ناهنجاریها گذشتهای را به طور فرضی تهذیب میکنند تا دستاویزی برای مبارزه و تقابل با وزن موجود داشته باشند. شعرا این مغها را به عنوان یک سنت ادبی به کار میبردند.
در شعرهای عبید زاکانی من هیچ شعر عرفانی ندیدهام بیشتر شعرها جنبه وصف حال و معشوق گریزی و جنبه بیچارگی عاشق دارد. خود شاعر هم زندگی سختی داشت ولی مدح امیران محلی را هم میگفت به خاطر اینکه امرار معاش بکند. کلمه دیگری که در ادبیات به کار میرود مومیا و مومیایی است که یک عنصر پزشکی و بینالمللی است. مومیایی گران قیمت و تهیه آن بسیار دشوار بود از این جهت باید از ثروتمندان تهیه میکردند. یک دارویی مثل کورتون بود. این مومیای برای نگهداری اجساد نیز به کار میرفت و ریشه یونانی دارد و از شکاف سنگهای کوهستانی به دست میآید.
یکی از تقابلهای دیگری که در ادبیات ما رایج است و عبید هم به کار برده تقابل شاه و گدا است. در گلستان سعدی یک باب در اخلاق درویشان و یک باب در سیرت پادشاهان است یا مثلاً درباره عشق و جوانی و یا ضعف و پیری. اینها در مقابل هم قرار دارند. تضاد شاه و گدا از آن جا شروع میشود که یک عده از شاهزادهها مثل بودا، ابراهیم ادهم که داستانش با بودا تطبیق داده میشود و شاهزاده بود و یک حکیم عارفی او را از دربار بیرون آورد. مقام عرفانی فقر با گدایی از زور بدبختی و بیچارگی فرق میکند این دو را از همدیگر باید تفکیک کرد.