تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
غزلهای عبید زاکانی از ارزشمندترین آثار او هستند و گذشته از التذاذ هنری میتوان از خلال آنها کلیدهای مطمئنی برای ورود به دنیای ذهن و روان عبید به دست آورد. با توجه به این موضوع، «تحلیل شخصیت عبید زاکانی، بر اساس غزلیات او» عنوان درسگفتاری بود که دکتر ایرج شهبازی برای سخنرانی خود برگزید و در چهار نشست غزلیات را مبنای شناخت شخصیت عبید قرار داد. نوزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی عبید روز چهارشنبه ۲۹ خرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
ایرج شهبازی سخنانش را اینگونه آغاز کرد و گفت: دومین ساحت وجود هر انسانی ساحت احساسات و عواطف و هیجانات اوست. دربارهی تعداد احساسات و روابط آنها با هم و نیز درمورد پیوند میان ساحت احساسات با ساحت باورها و ساحت خواستهها نظرات متفاوتی وجود دارد. اما به هر حال تاکنون حدود هشتاد احساس شناسایی شده است و در میان آنها چند احساس مهم وجود دارد: عشق، نفرت، ترس، امید، ناامیدی، غم، شادی، خوشبینی، بدبینی، ملال خاطر، تنهایی، احساس غربت، خشم و نظایر آنها. در این نشست مجال بررسی همه این موارد وجود ندارد؛ بنابراین بحث خود را به پنج احساس مهم عبید یعنی عشق، غم و شادی، ملال و احساس غربت منحصر میکنیم و بحث دربارهی دیگر احساسات و عواطف او را به فرصتی دیگر وامیگذاریم.
۱) عشق
عشق یکی از مهمترین احساسات انسان است. اگرچه برخی از عناصر عشق به ساحت باورها و بعضی دیگر به ساحت خواستهها مربوط میشوند، در اینجا ما عشق را در بخش مربوط به ساحت احساسات بررسی میکنیم. بدون شک مهمترین بخش غزلیات عبید، از حیث کمّیت، غزلهای عاشقانه او هستند. از ۱۴۰ غزلی که در دیوان عبید زاکانی، چاپ دکتر محجوب آمده است، بیش از نود غزل دربارهی عشق هستند و بیشتر این غزلها دارای انسجام موضوعیاند و از آغاز تا پایان آنها راجع به عشق است؛ بنابراین با اطمینان میتوان گفت که مهمترین موضوع در غزلیات عبید همین موضوع عشق است.او در این غزلها نه تنها درباره احساسات عاشقانه خود، بلکه راجع به باورهایی که درباره عشق دارد، نیز با ما سخن میگوید. سخنان عبید درباره عشق بسیار متنوعاند. در ادامه میکوشیم مهمترین سخنان او در این زمینه را تحلیل کنیم.
۱-۱) ارزش و اهمیت عشق
نخستین مسئلهای که در غزلیات عبید درمورد عشق توجه ما را به خود جلب میکند، بسامد ابیاتی است که عبید در آنها از ارزش و اهمیت عشق سخن میگوید. از نظر عبید عشق مهمترین فضیلت و ویژگی انسان است و کمال انسان و اهمیت و اعتبار او به عشق است. ارزش دل به آن است که شوق دلداری در او باشد وگرنه دل به خودی خود ارزشی ندارد.
۱-۲) عشق به زیبایی
اکنون که دانستیم عبید زاکانی عشق را معیار انسانیت میداند خوب است که درباره حقیقت عشق از نظر او تأمل کنیم. همانگونه که میدانیم، عشق انواع گوناگونی دارد مانند عشق به وطن، عشق به خدا، عشق به طبیعت، عشق انسانی به انسان دیگر، عشق آرمانگرایانه، عشق افلاطونی، دوستی ارسطویی، عشق آگاپهای و نظایر آنها. به نظر میرسد منظور عبید از عشق چیزی جز عشق به زیبایی نیست. با دلایل گوناگون میتوان ثابت کرد که عبید از عشق پیوستهی متعهدانه به یک انسان خاص سخن نمیگوید. عشق او یکسره متوجه زیبایی است و این زیبایی را در هر کس و هر کجا ببیند، بیاختیار به سوی او/ آن کشیده میشود و صبر و قرار خود را از دست میدهد. از این حیث، عبید شباهت فراوان به سعدی و حافظ دارد، با این تفاوت که عشق آن دو بزرگ به زیبایی از حال و هوای عرفانی برخوردار است و استعلایی ویژه دارد، اما عبید صرفاً به زیباییِ تن توجه دارد. او در غزلی که به عشقِ شخصی خاص سروده است، صریحاً میگوید که هزار بار دل به افراد مختلف بسته است و به خود نیامده است.
معشوق در شعر عبید غالباً جمع است و او از «بتان و خوبرویان و دلبران و نیکوان و لالهرخان و سروقدان و شاهدان» سخن میگوید و به یک زیباروی خاص تعهد ندارد. به نظر میرسد عبید درواقع شیفتهی خود زیبایی است، نه عاشق یک زیباروی خاص. او زیبایی را در هر کس ببیند، آن را تشخیص میدهد، به آن دل میبندد و آن را میستاید.
البته عشق عبید به زیبایی، به عوالم انسانی محدود نمیشود، او به همه نوع زیبایی حساسیت دارد. از میان دیگر زیباییها، زیبایی طبیعت و زیبایی موسیقی او را از خودبیخود میکند. منظور از زیباییهای طبیعت زیباییِ گلها و گیاهان و کنار جوی آب و باد و ابر است. عبید دربارهی زیبایی آسمان و ستارهها و جنگل و کوه چیزی نگفته است و زیبایی طبیعت برای او به زیبایی گلها، به ویژه در فصل بهار، منحصر میشود. نمونههای زیبایی از توصیف طبیعت را میتوان در دیوان عبید دید؛ برای نمونه به غزلهای ۴۴، ۴۹، ۹۳، ۹۶ و ۱۰۰مراجعه فرمایید. عبید غزلی درباره «گُل» سروده است. وی در این ابیات به عشق شدید خودش به گل اشاره میکند و صریحاً میگوید که نام گل او را دیوانه میکند. عبید به زیبایی موسیقی نیز حساسیت دارد و صدای سازها او را از خود بی خود میکند.
با وجود عشقی که عبید به زیباییهای طبیعت و زیبایی موسیقی دارد، تردیدی نیست که زیبایی انسانی برای او مهمترین زیبایی است. دربارهی زیبایی انسانی لازم است که به سه مسألهی مهم اشاره کنیم. نخست اینکه زیبایی انسانی میتواند صرفاً جسمی باشد یا اینکه با نمک و آن و هنر نیز همراه باشد. سعدی و حافظ در کنار زیبایی تن به زیبایی جان یعنی بهرهمندی شخص از فضایل اخلاقی هم توجه دارند، اما عبید صرفاً به زیبایی تن اشاره دارد و خوی معشوق و سیرت او مورد توجه عبید نیست؛ درست به همین سبب است که عبید معشوق خود را، با وجود همهی صفات زشتی که به او نسبت میدهد، دوست دارد، چونکه زیباست. همین عشق به زیبایی است که عبید در برابر آن از خود اختیاری ندارد.
نکته دوم این است که در نظر افلاطون زیباییهای دنیایی، از جمله زیبایی انسانی، وسیلهای است برای رسیدن به زیبایی حقیقی و در سعدی و اوحدالدین کرمانی و نظایر آنها زیبایی انسانی نمونه و نشانهای از زیبایی خداست ولی در شعر عبید، مانند شعر حافظ، توجه به زیبارویان از آن رو نیست که آنها جلوههای خدا هستند. با اینکه در شعر سبک عراقی چهرهی معشوق انسانی و معشوق عرفانی با هم آمیخته میشوند، در غزل عبید خبری از این ماجرا نیست و معشوق کاملاً زمینی و انسانی است و سومین نکته این است که ظاهراً معشوق شعر عبید مذکر است نه مؤنث.
۱-۳) عشق مذکر
به نظر میرسد معشوق در شعر عبید مذکر است، نه مؤنث. او به صراحت از کلمهی «پسر» استفاده کرده است و این در حالی است که کلمات «زن و دختر» در شعر او نیامدهاند.
عبید در غزلی به صراحت از بیصفا بودن هماغوشی زن سخن میگوید و باده نوشیدن از دست کنگ (امرد) را بر آن ترجیح میدهد. این موضوع اختصاصی به عبید ندارد و در بخش مهمی از ادبیات کلاسیک ایران، معشوق مذکر است. این موضوع یک بنیاد زیباییشناختی دارد و آن این است که زیبایی مردانه کاملتر و ارزشمندتر از زیبایی زنانه است. گذشته از این دلایل تاریخی و اجتماعی نیز دارد: ۱) تبدیل شدن الگوی عشقِ شاعران عصر سامانی و غزنوی به سنت ادبی و پیروی شاعران بعدی از این الگو. همانگونه که میدانیم، شاعرانی مانند فرخی و عنصری عاشق پسران ترک بودند و این عشق به پسران ترک به مرور تبدیل به سنت ادبی شد، ۲) محدود بودن رابطهی زن و مرد در جامعهی ما، ۳) توجه صوفیان به پسران زیبا به عنوان شاهدانِ زیبایی خداوند. به این دلایل و دلایلی دیگر که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست، معشوق در ادبیات فارسی مذکر است نه مؤنث. ازانجا که رابطهی مرد با مرد رابطهی سالمی نیست و از نظر جامعه هم پذیرفتنی نیست، طبعاً این نوع رابطه با اضطراب و نگرانی و ناامیدی و بیقراری فراوانی همراه است. یک دلیل آنکه عشق در شعر سعدی و عبید اینهمه با سوز و درد و فراق همراه است، همین تعلق گرفتن آن به پسران و مردان است. روشن است که در رابطهی زن و مرد هر دو سوی رابطه به هم گرایش دارند و میتوانند نیازهای هم را برآورده کنند، اما عشق مرد به مرد معمولاً یکطرفه است و معشوق نه میخواهد و نه میتواند نیازهای عاشق را برآورده کند. به همین سبب است که عشق در غزلیات عبید معمولاً یکطرفه است، با فراق و جدایی همراه است و درد و رنج و اضطراب بر آن حکومت میکند.
معشوق در شعر عبید نوعاً جفاکار، بیوفا، سنگدل، مغرور، بیاعتنا به عاشق و به شدت عاشقآزار است و البته این با تصویری که از زن داریم، به هیچ وجه جور درنمیآید. به نظر میرسد علت اینکه عشق در غزلیات عبید در فضایی از درد و رنج و جدایی قرار دارد، همین است که اولاً معشوق در غزل عبید یک شخص خاص که بین او و عاشق تعهدی دوطرفه وجود داشته باشد، نیست و ثانیاً معشوق مذکر است. اگرچه چند غزل عبید از «وصال» خبر میدهند و در فضایی شادمانه سروده شدهاند، ولی در غالب غزلهای عبید، «وصل و وصال» آرزویی دستنیافتنی است و شاعر هیچ امیدی برای وصل معشوق ندارد. کلمات «وصل و وصال» ۴۴ بار در غزلیات عبید به کار رفتهاند و غالباً به عنوان یک آرزوی دستنیافتنی مطرح شدهاند. بنابراین حال و هوای غالب در غزلیات عبید همان حال و هوای فراق و هجران و جدایی و اندوه است. عبید به «بوسه» علاقهی بسیار زیادی دارد. او ۲۳ بار دربارهی بوسه سخن گفته است. مهمترین خواستهی او از معشوق همین است که بتواند او را ببوسد. عبید آرزو دارد دستان قاتل خود را ببوسد و به صراحت میگوید که آرزوی وصل و کنار ندارد و به بوسهای قانع است، ولی این خواسته همیشه در حد آرزو باقی میماند و عبید به آن دست نمییابد.
به هر حال عشق عبید با ازخودگذشتگی، پاکبازی، رضا و تسلیم همراه است، هیچگونه شرم و توبه و صبری را برنمیتابد و از تمام مصلحتاندیشیهای عاقلانه فراتر میرود. تنها مسئله این است که عبید به یک شخص خاص متعهد نیست و با دیدن زیباروی بعدی، عنان اختیار از کف میدهد و چه بسا زیباروی قبلی را فراموش میکند.
۱-۴) عتاب و خطاب با معشوق (مکتب وقوع)
در ادبیات فارسی، به ویژه در سبک عراقی، نوعاً معشوق از عاشق بالاتر و برتر است و عاشق در برابر او هیچ جلوه و نمودی ندارد. بین عاشق و معشوق فاصلهای بزرگ وجود دارد و امیدی به پر شدن آن نیست. در اینجا معشوق سراپا ناز و غرور و جفاست و عاشق سراپا نیاز و فروتنی و وفا. از سوی دیگر عشق به فضایی اثیری و خیالی و آرمانی تعلق دارد و کمتر میتوان رد پای واقعیت را در آن دید. سعدی نمونهی اعلای این ماجراست. از اواخر قرن نهم به تدریج مکتبی به نام مکتب وقوع در ادبیات فارسی پدید میآید که اساس آن بر سادگی و صراحت در بیان واقعیتهای عاشقانه است. در این مکتب که آن را مکتب وقوع میخوانند، معشوق از آن مقام قدسی خود بیرون میآید و زمینی و دسترسپذیر میشود و عشق نیز به واقعیتهای زندگی نزدیکتر میشود. وحشی بافقی، محتشم کاشانی، فغانی شیرازی، هلالی جغتایی، اهلی شیرازی از شاعران این مکتب هستند و شعرهای وحشی در این میان اهمیت بیشتری دارد. به تدریج مکتب وقوع به مکتبی دیگر تبدیل میشود که مکتب واسوخت نام دارد و مشخصهی اصلی آن اعراض عاشق از معشوق، تحقیر معشوق و توهین کردن به اوست.
اگرچه مکتب وقوع و مکتب واسوخت در اواخر قرن نهم و سراسر قرن دهم در ادبیات فارسی رایج بود، در تعدادی از شاعران بزرگ گذشته، میتوان رد پای این مکتب را پی گرفت. برای نمونه برخی از اشعار خاقانی کاملاً در حال و هوای مکتب وقوع و مکتب واسوخت هستند؛ یعنی خاقانی به شدت به معشوق خود توهین میکند و به خاطر بیوفایی او را سرزنش میکند و بزرگی خود را به رخ او میکشد.
در اشعار حافظ نیز نمونهایی از مکتب وقوع را میتوان دید: صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت/ ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت / گل بخندید که از راست نرنجیم ولی/ هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت. اینکه حافظ به معشوق میگوید: ناز کم کن که بسی چون تو شکفت، سخنی انقلابی است و نشان میدهد رابطهی عاشقانه در ادبیات فارسی دستخوش تغییراتی جدی میشود.
اگرچه عبید مجموعاً در مقابل معشوق فروتن و فداکار و ازخودگذشته است و همهی جور و جفاهای آن را به جان میپذیرد، اما چند نمونه از مکتب وقوع را در اشعار او میتوان دید. بنابراین میتوان عبید را یکی از پیشاهنگان مکتب وقوع به شمار آورد.
۲) غم و شادی
دو احساس مهم دیگر که در صدر احساسات انسانی قرار دارند، عبارتاند از غم و شادی. عبید هم دربارهی غم و شادی خود فراوان سخن گفته است. اگرچه تعدادی از اشعار او از شادی و نشاط حکایت میکنند، ولی مجموعاً غم و اندوه بر احوال او چیرگی دارد.
۲-۱) علل اندوهزدگی عبید
به نظر میرسد مهمترین علل غمناکی عبید زاکانی از این قرار است:
۱) اوضاع نابهسامان جامعه: عبید اهل شادی و نشاط و لذت است، ولی در جامعهای زندگی میکند که اوضاع نابهسامانی دارد و دران هیچ چیز و هیچ کس سر جای خود نیست. در این جامعه هنرمندان محروم و مستمند و بیهنران محترم و مرفه هستند. این غزل عبید آینهی تاریخ ایرانزمین است و از علل اندوهزدگی فرزانگان پرده برمیدارد.
۲) ناامیدی از روزگار و زمانه: عبید گذشته از آنکه از اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمانهی خود راضی نیست، به طور کلی نسبت به زمانه و روزگار هم بدبین است. به نظر او ساختار جهان به گونهای است که در این دنیا نمیتوان لذت برد. بنای آسمان بر آن است که کشتی ارباب هنر را بشکند و بر انسانهای والا سخت بگیرد. عبید هم مانند خیام و ابن راوندی و ابوالعلای معری از نظام توزیع ثروت در این دنیا راضی نیست.
۳) احساس گناه: از سخنان عبید میتوان دریافت که او گرفتار نوعی احساس گناه است و حساسیت او نسبت به خطاها و نقصهای خود بیشتر از حد لازم است. او خیلی زیاد به خطاها و گناهان خود فکر میکند و دچار عذاب وجدان میشود و همین او را غمگین میکند.
۴) احساس ناکامی و نامرادی: عبید شخصی تواناست و در خود نیروی دستیابی به مقامات بلند علمی و معنوی را مییابد، اما خواه به خاطر اوضاع جامعه و جهان و خواه به سبب ویژگیهای شخصیتی خود، احساس میکند که به اهداف و مطلوبهای خود دست نیافته است و بین زندگی مطلوب و وضعیت موجود او فاصلهی زیادی وجود دارد. همین باعث میشود که او احساس ناراحتی کند.
۵) غم غربت: عبید بخشی از عمرش را در سفر گذرانده و مدت زیادی را دور از شهر و دیار خود به سر برده است. اگرچه از بعضی از شعرهای عبید میتوان دریافت که او از زندگی در شیراز گاهی لذت میبرده است، ولی از مجموعهی سخنان او میتوان دریافت که او از غم غربت رنج میبرده و آرزو داشته است به شهر خود بازگردد و خانواده و خویشاوندان خود را ببیند.
۶) دل عبید: عبید بارها دربارهی دل خود سخن گفته است. دل او به شدت حساس است. ثبات و قرار ندارد، به شدت به دنبال زیبایی است و سرشار از تناقض. همین دل است که عبید را بیقرار و مضطرب میکند. ناگفته پیداست که الگوی عشق عبید یعنی سر در پی زیبارویان نهادن حاصلی جز درد و رنج ندارد:
۲-۲) راههای رهایی از غم و دستیابی به شادی
به هر حال خواه به دلایل بالا یا به دلایلی دیگر، عبید که توانایی عظیمی برای شادی و نشاط و لذت بردن از زندگی دارد، انسان غمگینی است و اندوه وجود او را فراگرفته است و او مجموعاً انسان شادی نیست. با این حال از خلال سخنان عبید میتوان راههایی برای بیرون رفتن از غم به دست آورد. در زیر به تعدادی از این راهها اشاره میکنیم.
۱) عشق
عشق باعث رهایی از غم و اندوه میشود؛ زیراکه به شخص وحدت روانی میبخشد و خاطر او را مجموع میکند. شخص عاشق یکدل و یکجهت است و مقصد و مقصود او مشخص، به همین دلیل شادیآور است. البته عشق اگر دوطرفه باشد و مبتنی بر تعهد و احترام، چنین است، وگرنه همین عشق میتواند از مهمترین علل غمگین شدن انسان باشد. به هر حال به نظر عبید کسی که گرفتار کمند گیسویی نیست، از دست غم رهایی نمییابد:
۲) دوست و رفیق
وجود یک دوست صمیمی و غمخوار از اندوه انسان میکاهد.
۳) مستی
مستی غمزدایی میکند.
۴) درک ناپایداری دنیا
این مساله یک راز خوشبختی برای انسانهاست و اندیشمندان بر این مساله باور دارند. اگر ما باور کنیم که جهان درک ناپایداری دنیا است باعث میشود انسان از غم رهایی یابد. چون میدانیم این نیز بگذرد هیچ غمی پاینده و مانا نیست و غم توانایی سیطره بر انسانها را ندارد و میتوانیم به خوبی از غم گذر کنیم و زندگی شادی داشته باشیم.
۵) زیستن در زمان حال
نتیجهی درک ناپایداری دنیا و بازنگشتن گذشته چیزی جز زندگی در زمان حال نیست. زیستن در زمان حال غم را از بین میبرد. میدانیم زندگی به سرعت میگذرد و گذشته بر نمیگردد میفهمیم تنها زمان زندگی اکنون است. بنابراین ما بین گذشته معدوم و آینده موهوم زندگی میکنیم. گذشتهای که هیچگاه برنمیگردد و آیندهای که شاید هیچ وقت نیاید. اگردر لحظه حال زندگی کنیم حتی اخلاق هم تغییر میکند.
۶) وارستگی
وارستگی باعث شادی میشود. بخش عظیم غمهای ما برای وابستگیهای ما است و عبید میگوید کسی که مجرد به معنای وارسته باشد او سلطان بخت خویش است.
۷) اعتماد کردن به خدا
تاکید عبید بر رزاقیت خداوند است. غم نان شاید یکی از مهمترین غمهای ما باشد. شاملو نیز بر این مساله اشاره میکند که غم نان اگر بگذارد. عطار در منطقالطیر میگوید اسم اعظم خداوند چیست میگویند نان. آنگاه میپرسند: چرا؟ پاسخ میدهد اگر کسی نان نداشته باشد نه عبادت میکند و نه اخلاق دارد. خدا ضامن رزق است و بخشی مهمی از غمهای انسانها غم نان است. اعتماد به رزاقیت خدا باعث رهایی از غم میشود:
۲-۳) غمهای والا
غمگینم زیرا خودشیفته و مضطرب هستم. غمگینم برای اینکه عزیزی را از دست دادم. غمگینم زیرا انسان خودخواه یا آزارگری هستم یا اینکه من غمگینم زیرا نگران مردم جامعه هستم. چهار غم هستند که گمان میکنیم یکی هستند بلکه چهار غم هستند. غم بیمارگونه، غم رذیلتمندانه و بیهوده، غم طبیعی و اجتنابناپذیر و غم والا و پسندیده. غم والا عیار انسانیت ما هستند هر چقدر عیار این مساله بیشتر باشد نشاندهنده رشد انسانی است. غم کمال، غم اجتماعی و غم عشق غمهای والایی هستند. غمهای زیبایی در این دنیا هستند که خواستنیاند و به زندگی ما معنا میدهند و آن را شیرین میکنند. عبید به غم والا اهمیت میدهد و از نظر عبید غم بالا ناشی از عشق است.