تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : چهارشنبه 26 تیر 1398 کد مطلب:18404
گروه: گفت‌وگو

بدترین رمان‌های ترجمه شده بیشتر از رمان‌های تالیفی دیده می‌شوند

گفت‌وگو با الهام فلاح

 

 

 الهام فلاح متولد بهار ۱۳۶۲ در بوشهر است. رشته تحصیلی او مهندسی کامپیوتر بوده است. تاکنون شش کتاب در حوزه بزرگسال و دو کتاب رمان نوجوان منتشر کرده و با مطبوعاتی چون ایران، فرهیختگان، کرگدن، همشهری داستان، آرمان و... به عنوان منتقد و داستان‌نویس همکاری دارد. زمستان با طعم آلبالو، کشور چهاردهم، خونمردگی، همه دختران دریا، به من نگاه کن، نفرین گربه، زال و رودابه، از عاشقانه‌های فراموش شده،  از جمله آثار او هستند. وی منتخب جایزه‌ی ادبی پروین اعتصامی، نامزد جایزه‌ی شهید غنی‌پور و منتخب بخش آتیه داستان ایرانی جایزه جلال آل احمد بوده است. گفت‌وگویی با او کرده‌ایم که در پی می‌آید:

در حال حاضر مشغول مطالعه چه کتابی هستید؟

 این روزها چون مشغول نوشتن رمان تازه‌ای هستم، به همین سبب سعی می‌کنم تا آنجا که ممکن است کتاب‌های رمان علی‌الخصوص رمان‌های ایرانی نخوانم. همیشه از تاثیر قلم فارسی‌زبان‌های هم‌وطن ترسیده‌ام. این است که این روزها کتاب تخلیل روانکاوانه آسیب‌های روانی فروید را می‌خوانم. با ترجمه پروفسور سعید شجاع تفتی. برای نوشتن شخصیت رمانم نیاز به مطالعات گسترده روانشناسی دارم. و غیر از آن کتاب‌های روان‌شناسی از علاقه‌مندی‌های خودم نیز هست. اما به محض گذاشتن نقطه پایان همه کتاب‌های تازه منتشر شده را خواهم خواند. نمی‌شود از قافله عقب ماند.

چه کتابی زندگی‌تان را تغییر داد و در زندگی شما تأثیرگذار بود؟

کتابی که زندگی‌ام را عوض کرد بدون شک چیزی نبود جز آناکارنینا. شکستن همه تابوها و قوانین سخت دنیای زنانه را در جهان داستانی آناکارنینا دیدم و این بی‌نظیر بود. مهم نبود داستان محض است یا رگه‌هایی از واقعیت دارد. مهم این بود که یک جایی یک زنی هست که عصیان می‌کند و چیزی جز احساس خودش مهم نیست. این کتاب خط بطلانی بود بر همه آنچه به واسطه دختر بودن توی سرم فرو کرده بودند. اینک‌ه بعد از ازدواج یک قفل بزرگ به قلب زن زده می‌شود که فرقی ندارد حالش خوب باشد یا نه خوشبخت و راضی باشد یا نه، مهم این است که او زن مردی است و دیگر نباید کسی را ببیند و یا به کسی فکر کند. آناکارنینای جناب تولستوی پنجره‌ای بود گشوده به سرزمین ناشناخته آن‌زمانی‌ام.

 

آرزو داشتید که کدام کتاب را شما می‌نوشتید؟

 آرزو داشتم همسایه‌های احمد محمود را من نوشته بودم. آدم‌های داستان محمود آنقدر زنده و حی و حاضر هستند که نمی‌شود به محمود حسادت نکرد. اما اصل ماجرا این است که اگر بخواهم داستان‌های خوبی را نام ببرم که بعد خواندنشان حسادتم گل کرده، شاید خارج از حوصله باشد. اما بیشتر از همه آرزو داشتم جای نویسنده‌ای بودم که مخاطب دارد. که مردم دوست دارند کتاب تازه‌اش را بخوانند. نویسنده‌ای که قهر مردم دامنش را نگرفته و می‌داند هرچیزی هم بنویسد کسانی هستند که منتظر کار جدیدش باشند. مسئله اصلا معروف شدن و بُعد شهرت و محبوبیت آن منظورم نیست. خیلی وقت‌ها از بی‌مهری‌ها دلم می‌گیرد. توانم تحلیل می‌رود. نمی‌دانم اصلا کار درستی‌ست که برای کمتر از هزار نفر در یک کشور هشتاد میلیونی کتاب بنویسم یا نه. حس خوبی نیست. شبیه داد زدن توی یک چهاردیواری خالی است. از هر چهارطرف توی صورت خود آدم برمی‌گردد.

چه کسی بر نویسندگی شما تاثیر گذاشته است؟

راستش روی نویسندگی من شخصی تاثیر مستقیم نگذاشته. کسی نبوده که به نوشتن من ببالد یا موتور محرک نوشتن من باشد و وقتی که دلسرد و کم‌انرژی هستم مرا به جلو هل بدهد. کسانی که برایم مهم بوده که کتابم را بخوانند و مرا از لابلای داستان‌هایم پیدا کنند اغلب یا وقت نداشته‌اند یا اصلا من و کتابهایم آنقدری برایشان مهم نبوده یا اینکه خیلی رده بالا بوده‌اند که نخواهند وقتشان را با خواندن رمان هدر بدهند آن‌هم وقتی کلی کتاب فلسفه و علوم نظری و روانشناسی هست! حقیقت این است که در وضعیت فعلی جامعه که کتاب ته ته سبد خرید خانوار هم نیست، آدم‌های نزدیک و دوروبری‌های نویسنده ترجیح می‌دهند به جای نوشتن و فرسودن خود به پای عالم ادبیات و داستان کار دیگری پیشه کند. علی‌الخصوص اگر نویسنده زن هم باشد.

به نظر شما کدام کتاب به اندازه کافی دیده نشده است؟

هیچ کتابی به اندازه زمان‌های نویسندگان نسل چهارم و علی‌الخصوص نسل پنجم مورد بی‌مهری و نادیده‌انگاری از سوی مخاطب قرار نگرفته است. بدترین رمان‌های ترجمه شده بیشتر از رمان‌های تالیفی دیده می‌شوند و من از این بابت متاسفم. متاسفم که در این شرایط بد و تاریک بی‌اطمینانی و نامهربانی هموطنانم به ادبیات کشورشان به دنیا آمده‌ام و مبتلا به نفرین نوشتنم.

 

بابت نخواندن کدام کتاب خجالت می‌کشید؟

کتابی که نخواندنش بیش از همه‌ی کتابها مایه شرمساری من است ده جلدی فاخر محمود دولت آبادی است. رمان کلیدر. خلاصه و منسجم‌شده این رمان را خوانده بودم و وقتی برای اولین بار دستم به نسخه کامل ده جلدی آن رسید دیگر تاب و توان خواندن داستانی را که از ابتدا و سرانجام آن با خبر بودم را در آن حجم رعب‌آور نداشتم. هنوز بابت این نخواندن شرمنده و خجلم. و هر بار این مجموعه ده جلدی را پشت ویترین کتابفروشی یا قفسه کتابخانه‌ای می‌بینم به خودم قول می‌دهم بالاخره همت می‌کنم و هر ده جلدش را می‌خوانم.

کتاب دلچسبتان چیست؟

 در حوزه رمان‌های ترجمه شده رمانی دلچسب‌تر از مادام بوواری فلوبر نخوانده‌ام. و در حوزه ادبیات تألیفی بدون شک شیرین‌تر از داستان‌کوتاه‌های جلال آل احمد نمی‌شناسم. قلم تلخ و نیشترزننده جلال برایم بیشتر از هر چیزی لذت‌بخش است.

کدام اثر ذهنتان را تغییر داد؟

 کتابی که بیش‌تر از هر کتابی ذهن و نگاه من را تغییر داد می‌توانم به دو کتاب در دو حوزه مختلف اشاره کنم. بدون شک کتاب بازی‌های اریک برن در حوزه روانشناسی و کتاب طاعون آلبر کامو بیشترین تاثیر را بر من گذاشتند. درباره طاعون مسلما بزرگترین علتی که این کتاب را تا این اندازه برای من دارای نقش تعیین‌کننده کرد کم سن و سال بودن من بود در زمانی که این کتاب را برای اولین بار می‌خواندم.

 

 

http://www.bookcity.org/detail/18404