تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
اعتماد: از ربط و نسبت دانایی و فهم سخن به میان آمد و گفته شد که این دو اگرچه رابطه مستقیم و تلازم یک به یک ندارند، اما به سادگی میتوان ارتباط غیرمستقیمشان را با توجه به تعریفی که از دانایی و فهم در عرف روزمره ارائه میشود، نشان داد و در نتیجه چنان نیست که دانش بیشتر، هیچ کمکی به فهیمتر شدن آدمی نکند، اگرچه الزام و ضرورتی مستقیم میان آنها برقرار نباشد. میماند بحث در این باره که آیا دانایی بیشتر، به باشعورتر شدن ما هم کمک میکند یا خیر. پیش از آن لازم است مراد خود را از تعبیر «شعور» روشن کنیم.
«شعور» در لغت از ریشه «شعر» به معنای احساس، حس، آگاهی و ادراک آمده و در نتیجه تفاوت عمدهای با دانایی ندارد، اما در عرف روزمره، شعور به چیزی بیشتر از آگاهی دلالت دارد. برای درک این بیشینه باید به مقوله «حس» یا «احساس» در معنای «شعور» توجه کرد. شعور آگاهی توام با احساس است، چیزی که بیش از همه نزد شاعران و هنرمندان دیده میشود. بیدلیل نیست که در گفتار روزانه، تعبیر شعور معنا و مفهومی اخلاقی نیز دارد، یعنی انسان باشعور کسی است که جز آگاهی، احساسات قدرتمند و توانایی احساس و درک درد و رنج و شادی دیگران را نیز دارد. در سالهای اخیر نیز کتابی با عنوان اشتهابرانگیز «بیشعوری» نوشته خاویر کرمنت در بازار نشر ایران ترجمه و منتشر شده که از قضا تعریف مشابهی از شعور دارد. جان کلام نویسنده این کتاب پرفروش آن است که بیشعور کسی است که در چاردیوار فروبسته خود محصور شده و جهان و سایر انسانها را از منظر تنگچشمی خود مینگرد. در مقابل انسان باشعور، از مرزهای خودش فراتر میرود و صرفاً به ترجیحات و علایق خودش توجه ندارد و به میزانی که شعور بالاتری داشته باشد، توانایی بیشتری در درک و فهم انسانها و حتی موجودات دیگر و در نتیجه همدردی و همدلی با آنها را دارد.
این ویژگی و توانایی انسان باشعور، یعنی توانایی خود را جای دیگران گذاشتن، نه تنها به او کمک میکند که ارتباط بهتر و درستتری با دیگران داشته باشد، بلکه در گام بعدی، این توانایی را به او میدهد که خودش را نیز از منظری بیرونی یعنی از چشمانداز دیگری مورد بازنگری قرار بدهد.
بگذریم که متاسفانه اکثر کسانی که کتاب خاویر کرمنت را میخرند، بیشتر و بهطور ضمنی درصدد اثبات این هستند که خودشان باشعورند و دیگران و اطرافیان یا کمشعور یا فاقد آنند! یعنی احتمالاً دقیقاً خلاف آنچه نویسنده مدنظر دارد!
اما افزایش دانایی و آگاهی، از جهات مختلفی میتواند به باشعورتر شدن انسان به این معنا یاری رساند. اولاً از این طریق که به ما آگاهی گستردهای درباره سایر موجودات و انسانها میدهد، به ما نشان میدهد که آنها نیز حق حیات دارند، برای خودشان دغدغهها و علایق و ترجیحاتی دارند و از بسیاری جهات مشابه ما و از جنبههایی دیگر متفاوت از ما هستند. درک و فهم موجودات دیگر (افزایش آگاهی)، اگرچه در نظر اول امری صرفاً توصیفی است و جنبه تجویزی ندارد، اما بدون تردید به عنوان یک مؤلفه در تصمیمات و ترجیحات ما میتواند نقش ایفا کند.
وقتی بدانیم که حیوانات و بلکه گیاهان (شاید روزی درباره اشیای به ظاهر بیجان ثابت شود) هم مثل ما رنج میکشند یا شاد میشوند، دیگر مثل رنه دکارت، فیلسوف عقلگرای قرن هفدهم فرانسه آنها را صرفاً ماشینهایی بدون احساس در نظر نمیگیریم و به خودمان اجازه نمیدهیم که به هر شکل ممکن به آنها دستاندازی کنیم و دچار رنج ناضرورشان سازیم.
اما افزایش آگاهی از یک منظر مصلحتاندیشانه نیز ضرورت باشعورتر شدن را روشن میکند، یعنی از این منظر که به ما نشان میدهد اولاً مرزهایی که تا پیش از این برای «خود»مان در نظر گرفته بودیم تا چه میزان مبهم و پوشالی است و «خود» ما بر خلاف تصور اولیه، آن قدر هم امر واضح و متمایزی نیست و ثانیاً همین خود نامتعین و نامشخص، برای تأمین اولین نیازها تا چه اندازه به دیگران نیازمند است و بدون حضور آنها نمیتواند از پس خودش برآید. در نتیجه آگاهی بیشتر، امکان باشعورتر شدن را افزایش میدهد، اگرچه با توجه به نظریه «میل-باور» یعنی این دیدگاه که کنشهای انسانی در نهایت خاستگاهی دوگانه (هم میل و هم باور) دارند، نمیتوان انتظار داشت که افزایش باورهای صادق (آگاهی)، الزاماً انسان را به رفتار اخلاقیتر و شعورمندانهتر سوق بدهد.