تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 21 خرداد 1391 کد مطلب:1866
گروه: درس‌گفتارها

رسیدن به سیمرغ با آداب سلوک

بیست‌وپنجمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی عطار به بررسی هفت وادی‌های طریقت در منطق‌الطیر «از آفتاب معرفت تا دریای وحدت» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری عصر چهارشنبه ۱۷ خرداد در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: مرغان در منطق‌الطیر عطار برای رسیدن به سیمرغ از هدهد می‌خواهند راه و رسم و آداب سلوک را برای آنان توضیح دهد تا فارغ از نگرانی و تردید راه را بپیمایند. هدهد راه را شامل هفت وادی می‌داند که پس از گذشتن از آن‌ها وصول به درگاه سیمرغ ممکن می‌شود. این هفت وادی که از نظرگاه عطار مقامات یا منازل واقعیت است عبارت‌اند از: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا.

مرغ نماد روح در فرهنگ عرفانی است
بلخاری سخنش را با مرغان منطق‌الطیر آغاز کرد و گفت: در فرهنگ عرفانی ما، مرغ نماد روح است. رهبری مرغان نیز با هدهد است که «مرغ محقَق» است. یعنی مرغی است که به کمال رسیده و مرشد و پیر است. هدهد به معنای کسی است که به غایت رسیده است و سزاوار رهبری است. هدهد، در قصه‌ی مرغان «منطق الطیر»، نماد روح به کمال رسیده‌ای است که تمامی منازل را تجربه کرده است. به سخن دیگر، هدهد با مرغان روبه رو شده و قبض و بسط باطنی آن‌ها را دریافته و اینک می‌تواند کسانی را با خود به قله‌ی عظیم قاف برساند. از این دید که بنگریم، رهبر باید «روح محقَق» باشد. یعنی خود رهبری شده باشد و آن منزلی را که هدایت می‌کند و به عنوان مقصد در مقابل رهروان قرار می‌دهد، خود پیموده باشد. هدهد این ویژگی را دارد. او جانی آشنا و عارف نسبت به سیمرغ است و مرغان را در برهوت ماده، به دنبال زمزم معنا می‌برد.

بیان این طریقت یا رسیدن مرغان به حقیقت خویش که‌‌ همان سیمرغ است، در قالب یک قصه ارائه شده است. در عرفان ما، قصه «نقد حال» است. برخلاف هندوییزم که قصه چنان با حقیقت آمیخته می‌شود که تمایز میان آن دو محال می‌شود، در فرهنگ عرفانی ایران، نقش «نقد» دارد. منظور از نقد، چون و چرا کردن نیست؛ تمایز میان سره و ناسره نیست؛ جدایی خیر و شر نیست؛ بلکه اظهار و آشکاری است. قصه، عامل تبدیل امر معقول ِمجرد است به ما انسان‌هایی که در حبس و حصار تن، اسیر هستیم. قصه، عاملِ مبدلِ مجرد به یک امر محسوس و قابل فهم و آشکار کردن دانه‌ی پنهان در خاک است. در عرفان، قصه استخدام می‌شود تا امر مکنون را اظهار کند. پس نقد دو معنا دارد: یکی تمیز میان دو چیز است و دوم آشکار کردن امر مکنون ِ قابل ادراک. عطار در «منطق الطیر» روایت می‌گوید تا امر مکنونی را که حتا عقل قدرت ادراک آن را ندارد، آشکار کند.

نسبت معرفت با طلب و عشق
نخست باید دانست که نسبت معرفت با طلب و عشق چیست؟ این نکته‌ی مهمی است و مقدمه‌ی ورود به بحث شناخته می‌شود. طلب در نزد تمامی ارواح، به صورت مطلق موجود است. هیچ روحی را در عالم نمی‌توان یافت که فاقد طلب باشد اما نفس حضور طلب، بیان رسیدن به ‌‌نهایت طریقت نیست. یعنی هر که طالب است، الزاما واصل نیست. از سوی دیگر، طلب از جمله افاضات عدل خداوند است. خدا چون عادل بود، شمع طلب در تمامی جان‌ها به ودیعت نهاد اما برخی از آن پاسبانی کردند و برخی دیگر به هوس، آن را در معرض توفان و نسیم قرار دادند. پس طلب نیاز به پاسبانی دارد. معرفت، پاسبان طلب است. یعنی در ادامه‌ی راه، شعله‌ی طلب را دائم افروخته می‌دارد.

پرسش دیگر آن است که نسبت معرفت و عشق چیست؟ عشق امر مقدسی است اما این عشقی که ما را به آسمان‌ها می‌برد و روحمان را شیدا می‌کند، ماهیتی لغزنده دارد. به همین دلیل‌گاه سر از چاه هوس درمی‌آورد. برخی عاشق می‌شوند و در عشق شهودهایی را مشاهده می‌کنند اما عاشقی، تضمین رسیدن نیست. چون ممکن است که جسم یار، قبله‌ی آمال عاشق شود؛ و این سقوط است. مگر آنکه عاشق چنان معرفتی یابد که جسم یار را روح او بداند و روح او را جسم او؛ و این ممکن است. مولانا می‌گوید: «از دیدن او جان است تنم». به همین دلیل، برای آنکه عشق ما پژمرده نشود، باید به عشق، معرفت داشته باشیم. این علم به عشق، یا معرفت به معرفت، مهم است. عقلا از عقل و معرفت سخن می‌گویند اما چون عرفان، ساحت رفتن به مغز و اصل است، از معرفت به معرفت سخن گفته می‌شود. پس همچنان که معرفت پاسبان طلب بود، پاسبانِ عشق هم هست و عشق را هدایت می‌کند تا سر از هوس درنیاورد.

معرفت نقطه‌ی مقابل علم در نظام عرفانی است
به نظر می‌رسد که در نظام عرفانی ما، معرفت نقطه‌ی مقابل علم است. سعدالدین حَمَوی در رساله‌ی «علوم الحقایق» می‌گوید: «معرفت بر دو نوع است: یکی معرفت به عقل و دیگری معرفت حق به حق که جز با شهود ممکن نیست». معرفت عقل، معرفت آموختنی است. در حالی که معرفت حق به حق، معرفت بدیهی است. معمولا در نظام عرفانی ما می‌گویند که یک علم و یک عقل و یک معرفت داریم. آنجا که از عقل و علم می‌گویند، عقلی است که ظواهر را می‌بیند و آنجا که از معرفت سخن به میان می‌آید، منظور رفع معلوم است.

در ساحت معرفت شهودی، مرز فاعل شناسایی (نفس) با متعلقِ شناسایی برداشته می‌شود و عین معلوم نزد عالم حاضر می‌شود. به گونه‌ای که هیچ فاصله‌ای وجود ندارد. ما در ادراک آن‌چه از خود ماست، امکان خطا نداریم. «من» از بودن «من» خطا نمی‌کند اما در شناخت چیزی چون آب، امکان خطا هست. این را علما، «علم حضوری» و «علم حصولی» می‌نامند و علم به چنین معناهایی را «معرفت» می‌گویند. ما هنگامی که از معرفت سخن می‌گوییم، از اتحاد عالم و معلوم سخن می‌گوییم. پس معرفت، در اصل، معرفت حق به حق است؛ معرفت عاقل به معقول نیست. یا به سخن دیگر،‌شناختی است که امکان خطا ندارد. در ‌‌نهایت می‌توان گفت که ساحت علم و عقل، ظاهر است که علم نقطه‌ی مقابل معرفت می‌شود اما در اصل، عین معرفت است. در همین معنی است که عطار می‌گوید: «بعد از آن بنمایدت پیش نظر/ معرفت را وادیی بی‌پا و سر؛ هیچ کس نبود کاینجایگاه/ مختلف گردد ز بسیاری راه؛ گر نداری شادیی از وصل یار/ خیز باری ماتم هجران بدار؛ گر نمی‌بینی جمال یار تو/ خیز منشین بی‌طلب اسرار تو». در قلمرو عرفان، تمایز میان عقل و معرفت، اعتبار ندارد.

http://www.bookcity.org/detail/1866