تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
مراسم اهدای چهارمین و پنجمین دورهی جایزهی دکتر رضا داوریاردکانی روز سهشنبه نهم مهر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. این جایزه که با همفکری و حمایت رضا داوریاردکانی برگزار میشود، همهساله به بهترین رسالههای دورهی دکتری فلسفه اهدا میشود.
رضا داوریاردکانی، پرویز ضیاءشهابی، شهرام پازوکی، سیدحمید طالبزاده، علیاصغر مصلح، محمدجواد صافیان هیات داوران این دوره بودند که یک رساله را برگزیدند و یک رساله را شایستهی تقدیر دانستند.
رسالهی برگزیدهی این دوره «همزمانی و واقعیت (نسبت متافیزیک زمان و همزمانی نسبی)» نوشتهی حسن امیریآرا با راهنمایی امیراحسان کرباسیزاده و جولیانو تورنگو و مشاورهی ابوتراب یغمایی بود و از رسالهی «تفسیر پدیدارشناسانهی هایدگر از اخلاق نیکوماخوس؛ مطالعهی انتقادی» نوشتهی سیدمجید کمالی تقدیر شد. هر دو رساله در نشر هرمس منتشر خواهند شد.
حسن امیریآرا متولد ۱۳۶۶، کارشناسی مهندسی عمران از دانشگاه علم و صنعت است. کارشناسیارشد فلسفه را در دانشگاه تهران گذرانده و دکتری فلسفهی علم از مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران است. او در یک دورهی کارگاه و مدرسهی تابستانی متافیزیک علم در دانشگاه هلسینکی فنلاند و یک دوره فرصت مطالعاتی در مرکز فلسفهی زمان دانشگاه میلان ایتالیا شرکت داشته است. تاکنون کتابهای «شوپنهاور» و «فلسفهی تراژدی: از افلاطون تا ژیژک» اثر جولیان یانگ، «اسپینوزا» و «طبیعتگرایی» از دانشنامهی فلسفی استنفورد، «تاریخچهی فلسفهی زمان» اثر آدریان باردون، «نسبیانگاری، مطلقانگاری و ورای آنها» اثر مایکل کراوس، «گفتوگویی دربارهی متافیزیک زمان» اثر برادلی داودن با ترجمهی وی منتشر شده است. همچنین برگردان او از مدخل فلسفهی ریاضیات در مجموعهی مدخل فلسفهی علم و کتاب نسبی انگاری اثر پل اُگرادی در دست انتشار است.
علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، ضمن تأکید بر اینکه در سالهای اخیر بحثهای نقادانهی فراوانی در مورد وضعیت دانشگاهها و پایاننامهها درگرفته است، اظهار داشت: امروز پرسش از وضعیت فلسفه در دانشگاهها و بیرون دانشگاههایمان، نقش گروههای فلسفه و متفکران و مترجمان بیرون از دانشگاهها و کارهای پژوهشی دانشجویان تحصیلات تکمیلی در شکلدهی به ذهن و تفکر اساسی امروز جامعه، میزان ارتباط فلسفه با سایر علوم و سایر دانشگاههای جهان و برنامههای آیندهی این حوزه پیش روی ما است.
او ادامه داد: امروز قصد نداریم به بحثهای رایج در مورد وضعیت دانشگاهها، فارغالتحصیلان یا برنامههای آیندهی رشتههای علوم انسانی بپردازیم. یکی از اهداف چنین جایزههایی برجسته کردن جنبههای مثبت تحصیلات تکمیلی در ایران و شناساندن چهرههایی است که در این اوضاع کارهای خوب انجام میدهند. امیدواریم با شناسایی و معرفی کارهای برگزیده به جامعه بتوانیم در نسل جوان امیدی برای پژوهش در حوزههای مختلف کاری ایجاد کنیم. چنانکه تاکنون شاهد اثر اینگونه جوایز در حوزهی فلسفه، ادبیات و ترجمه بودهایم.
او توضیح داد: سال گذشته تعداد پایاننامههای ارسالی برای این جایزه کم بود. پس، امسال چهارمین و پنجمین دورهی جایزه همزمان برگزار شد. هرساله در جریان اهدای این جوایز به توزیع موضوعی پایاننامهها توجه داریم. این کار به مشخص شدن جای خالی برخی موضوعها در پژوهشهای دانشگاهی کمک میکند. برای این دو دوره درمجموع ۲۷ پایاننامه به دبیرخانه رسید که بیشتر در حوزههای پدیدارشناسی، فلسفهی تطبیقی، فلسفهی علم و معرفتشناسی و در ارتباط با آرای فیلسوفانی چون افلاطون، هایدگر، گادامر، ارسطو، هوسرل، کییرکگور، اسپیواک بود. امسال در حوزههای تخصصیتر از استادان آن حوزه کمک گرفتیم. حسین معصومیهمدانی، میثم محمدامینی، امیراحسان کرباسیزاده و حسین شیخرضایی ما را در حوزهی فلسفهی علم یاری کردند.
از پنهانکاری به گشادگی و جراتورزی
حسین معصومیهمدانی اظهار داشت: پیش از این هم گفتهام، مشکل عمدهی علوم انسانی در ایران پنهانکاری است؛ اینجا هر استادی برای خودش جزیرهای جداافتاده است و هر دانشجویی تا روز دفاع موضوعش را پنهان نگه میدارد و بعد از دفاع هم این پایاننامه در گنجهای پنهان میشود. این وضعیت با ذکر مصیبت درست نمیشود. ما باید بکوشیم نوعی کنترل درونی را بر کیفیت کاری حوزهی علوم انسانی برقرار کنیم. این کنترل درونی هم با ایجاد جوامع علمی واقعی میسر میشود؛ یعنی جوامعی که در آنها افراد با هم در تماس باشند، از روند و نتیجهی کار هم با خبر باشند و با هم بحث و تبادل نظر کنند.
او توضیح داد: از دوستی در دانشگاههای معتبر شهرستان پرسیدم شما چه سمیناری در گروهتان دارید. او پاسخ داد هیچ! یعنی طی یک سال هیچ استادی در این دانشگاه سخن نمیگوید. این در حالی است که در حوزهی تحصیلی من کمتر دانشجوی تحصیلات تکمیلیای است که طی دورهی فراهمآوردن پایاننامهاش در چندین سمینار شرکت نکرده باشد و چندین بار سمینار نداده باشد و دیگران در جریان کارش نباشند. یکی از نتایج این پنهانکاریها این است که سرقتیبودن پایاننامههای دفاعشده چندین سال بعد معلوم میشود. چون کسی این پایاننامه را ندیده و از آن باخبر نشده است. دانشجو فقط در مراسمی صوری محتوایی ارائه داده است و برآورد شده است. در حالیکه کیفیت کار او باید پیش از جلسهی دفاع برآورد میشد.
او تأکید کرد: یکی از حسنهای این نوع جوایز این است که کسانی جرات میکنند و نوشتهشان را به این جمع میفرستند. یعنی از این باکی ندارند که کارشان بار دیگر مورد داوری غیررسمی قرار بگیرد، چاپ شود و آنها را در معرض داوریهای دیگری قرار دهد. خوشحالم که یکی از پایاننامههای برگزیدهی امسال در حوزهی فلسفهی علم است. به نظر من، ما در ایران میان شاخههای مختلف فلسفه تفکیکی مصنوعی داریم که سبب میشود کمتر از جاهای دیگر از حالات هم خبر داشته باشیم. گمان نمیکنم در هیچ کجای عالم گروهی به نام فلسفهی تحلیلی یا فلسفهی غرب یا فلسفهی اسلامی وجود داشته باشد. معمولاً در گروههای فلسفه افراد با گرایشهای گوناگون کار میکنند، گرچه شاید در گروهی غلبه با یکی از این گرایشها باشد. دیدار اینان فرد را از افق محدود حرفهای خودشان خارج میکند، تعلقات مسلکی را کمی سست میکند و امکان ایده و الهام گرفتن از کار دیگری را فراهم میآورد.
او دربارهی پایاننامهی برگزیده گفت: شروع این پایاننامه از فیلسوف انگلیسی هگلی، مکتاگارت، است. او از ایدهآلیستهای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم انگلیس بود و دنبالهی کارش در حوزهی فلسفهی تحلیلی است. البته برای هگلیها بسیار سخت است که او را هگلی بدانند. مکتاگارت بر آن بود که زمان واقعیت ندارد. فلاسفهی تحلیلی در قرن بیستم استدلال او را در این مورد دنبال کردند. البته به گمان من اگر هگل در آن عالم باخبر شود که کسی از مریدانش واقعیت داشتن زمان را انکار کرده، در گور بر خود میلرزد!
او ادامه داد: رسالهی امیریآرا کاری بسیار تخصصی در این موضوع است. او در این رساله میان فلسفه و علم گفتوگویی درمیاندازد. ادعای اصلی اینجا آن است که استدلال فیلسوف آمریکایی هیلاری پاتنم به سود مدعای مکتاگارت است. البته نه به معنای واقعیت نداشتن زمان، بلکه در این مفهوم که همه چیز (چه امور گذشته و چه امروز و آینده) به یک اندازه واقعیت دارد. نقطهی شروع این کار نظریهی نسبیت است. او میگوید از نظریهی نسبیت میآموزیم که همزمانی مطلق وجود ندارد، بلکه همزمانی به ناظر و دستگاهی وابسته است که در آن واقع شده است. پس، اینها این نتیجه را ایجاب میکند. همانطور که ما در گروه مطالعات علم یا فلسفهی علم انجمن فلسفه انتظار داشتیم، در این کار دیگر خود علم غایب نیست. نکتهی دیگر اینکه نتیجهی این رساله بسیار دور از انتظار است و پذیرفتن آن بسیار دشوار است. ولی بسیار چالشانگیز است. این پرسش ارزندهای است که آیا نظریههای علمی اینقدر در سرنوشت مسائل فلسفی دخالت و تأثیر دارند که یک نظریهی علمی بتواند به سود دیدگاهی فلسفی حکم کنند یا دیگری را ابطال کنند؟
او ادامه داد: تا جایی که من این پایاننامه را مطالعه کردم و در جریان نگارش آن بودم، بسیار فکر شده و به خوبی نوشته شده است. البته بسیاری از تبعات فلسفی این مساله از حدود این پایاننامه خارج شده است که امیدوارم امیریآرا در کارهای بعدی خود آنها را پی بگیرد.
او در پایان گفت: بهتازگی در مقابل هرگونه شیونگری حساسیت پیدا کردهام. گمان میکنم وضع ما به آن بدیهایی که میگوییم هم نیست. خیلی اوقات ناله میکنیم، چون مردم از ناله کردن خوششان میآید. اما باید جنبههای مثبت وضع موجودمان را هم ببینیم. در دانشگاههای غربی هم همه اینشتین و هایدگر فارغالتحصیل نمیشوند. آنجا هم خوب و بد هست. گرچه ما بدمان بر خوبمان میچربد. یکی از راههای غلبه بر این بدیها تقویت جنبههای خوب است. پایهگذاری چنین جایزههایی وجوه خوب موجود در وضع فعلی ما را تقویت میکند و اشکالات اصلی کارمان را مشخص میکند.
تاریخ فلسفهی علم در ایران
حسین شیخرضایی اظهار داشت: شکلگیری رشتهای به نام فلسفهی علم در ایران بهشدت با ملاحظات و نگرانیهای ایدئولوژیک درهمتنیده بود. پیش از انقلاب، سیدحسین نصر شماری از دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر/صنعتی شریف را اعزام به تحصیل کرد و درسهایی وارد کرد که تلفیقی از تاریخ علم و فلسفه بودند. او در این نقطه، ملاحظات و انتظارات خاص خودش را داشت و نگاه خاص به علم تجربی در برنامهاش بیتأثیر نبود. به هر روی، او هنوز به تفاوتی مهم میان علم مدرن و علم قدسی قائل بود. پس از انقلاب نیز در سنت دانشگاهی عبدالکریم سروش و مهدی گلشنی فلسفهی علم را جلو بردند. فارغ از هر تقدم و تأخری، این دو نیز انتظاراتی بیرونی از این رشته داشتند و گاهی حتی سخنانشان را در مواجهه با کسان دیگری مطرح میکردند که در وهلهی نخست بحثشان فلسفهی علمی نبود. سروش در بحث با چپگرایان آن زمان بیشتر به پوپر و فلسفهی علم او استناد میکرد. در حالیکه گلشنی به نصر نزدیکتر بود و تلقی و تصوری سنتگرایانه یا نوعی مخالفت با پوزیتیویسم در پشت سخنانشان دیده میشد. بااینهمه، وقتی فلسفهی علم در دانشگاه صنعتی شریف تأسیس شد، به آن راهی نرفت که بنیانگذارانش پیشبینی میکردند یا میخواستند.
او ادامه داد: تحولات بسیار مهمی در این رشته روی داد و آن را بالندهتر کرد. نخست آنکه وقتی این رشته تأسیس شد، به مقتضای ماهیتش از رشتههای فنی و مهندسی، پزشکی و علوم پایه ورودی گرفت. این قضیه سوگیری دولبهای در این رشته ایجاد کرد. نمیتوان انکار کرد که در ایران دانشآموزان توانمندتر بهنوعی به رشتههای مهندسی و پزشکی سوق داده میشوند و انتخاب اولشان علوم انسانی نیست. پس، امکان ورود فارغالتحصیلهای رشتههای دیگر آدمهای خوشفکرتری را وارد فضای علوم انسانی کرد. دوم اینکه این رشته از ابتدا با جامعهی بینالمللی خودش ارتباط برقرار کرد. ارتباطی که مدیون انقلاب دیجیتال و امکان ارتباط اینترنتی دانشجویان با این جامعه بود. تا پیش از این رویداد منابع در دسترس محدود به چند کتابخانه بود و دانشجو رسالهاش را براساس منابع در دسترس مینوشت و نه آنچه درسرمیپروراند و در پی آن بود.
او ادامه داد: پدیدهی دیگر تلاش موفقیتآمیز نسل پرشماری از این دانشجویان برای تحصیل در دانشگاههای معتبر خارج از کشور بود. کار به جایی رسیده که امروز دیگر دکتری فلسفهی ایران برای دانشگاههای غربی ناآشنا نیست. ما الآن شمار زیادی فارغالتحصیل از دانشگاههای استنفورد داریم که این به جامعهی فلسفیمان غنا میدهد. در کل، این امر فلسفهی علم را اندکی از آن جو ایدئولوژیک و ملاحظات بیرونی دور کرد و ملاحظات خود این رشته را پررنگتر کرد.
او گفت: در حوزهی فلسفهی علم دو نوع بحث عمومی مطرح است: فلسفههای عمومی علم و فلسفههای خاص علم. به لحاظ تاریخی فلسفهی علم با فلسفهی عمومی آغاز شده است و به مباحثی مانند روششناسی میپردازد که مختص یک رشته نیستند. اما از نیمهی دوم قرن بیستم چرخشی بهسوی فلسفههای خاص صورت گرفت. فلسفههای خاص بر مسائلی تأکید دارند که خاص یک علماند و با دیگر رشتهها مقایسهشدنی نیستند. مثلاً در زیستشناسی مسائلی مطرح بود که همان مسائل ریاضیات یا فیزیک نبود. این چرخش در نظام آموزشی و پایاننامهی دانشجویان نیز قابلردیابی است. پایاننامهی امیریآرا نمونهی خوبی از این مورد است. اینجا مسالهای خاص در فیزیک در مرز میان فیزیک و فلسفه مطرح میشود که جای دیگری طرحشدنی نیست. نکتهی مثبت این چرخش از نظر من این بود که از تسلط علوم فیزیکی در فلسفه قدری کاست و حرکتی به سمت علوم نرمتر شکل گرفت.
او ادامه داد: کمابیش قدری از این جریان دانشگاهی درمجموع موفق، به بیرون از جامعهی دانشگاهی نشت پیدا کرده است. بسیاری از فارغالتحصیلان بعدها نسخههایی عمومیتر از رسالهشان نوشتند و به ترجمههایی از این مباحث برای خوانندهی عادی و غیردانشگاهی دست زدند؛ یعنی تلاشی برای یافتن زبانی در ترجمه، ساخت اصطلاحات، فکر کردن با این اصطلاحات در جریان است. امیریآرا هم ترجمههای مختلفی ارائه کرده است که حتماً عمومیتر از رسالهی او است. به لطف این ترجمهها، امروز خوانندهی فارسیزبان میتواند چند کتاب در زمینهی فیزیک و فلسفه دربارهی زمان بخواند.
او در پایان گفت: پیوند با جامعهی بینالمللی در کار امیریآرا بار دیگر خودش را نشان داده است. او برای فرصت مطالعاتی دورهی دکتری به مرکزی در ایتالیا رفته که بهطور خاص در زمینهی فلسفهی زمان کار میکند و آنجا با استاد راهنمای دومش کار کرده و از نظرات او بهره برده است. نکتهی جالب در رسالهی او این است که آیا یک دستاورد علمی میتواند فیصلهبخش یک اختلاف نظر فلسفی باشد یا نه. در این رساله بهطور خاص در مورد زمان سخن گفته میشود و از قضا یکی از کسانی که بحث با او آغاز میشود به این باور دارد. اما خود اینکه مناقشهای فلسفی تا چه حدی میتواند با یک دستاورد علمی فیصله بیابد، به نظرم در فلسفهی عمومی علم قابلتوجه است.
اهمیت تحلیل محتوایی پایاننامههای فلسفه
محمدرضا بهشتی اظهار داشت: به مناسبت کار مشترک مؤسسهی حکمت و فلسفه با موسسهی نوارغنون، نوعی رصد بر کارهای علمی و پایاننامههای رشتهی فلسفه بهطور عام صورت گرفت. قرار بود ما در طرحی مشترک عناوین و فهرستهای پایاننامههایی که از آغاز تابهحال بوده را در یکجا گردآوری کنیم. این تلاش برای اولین بار صورت گرفت. از آغاز تا ۱۳۸۶ اطلاعات حدود دو هزار و صد و اندی پایاننامه گردآوری و صفحاتی از آنها بررسی شد. دستاورد این بود که دانشجویان میتوانستند برای گرفتن عنوانی جدید برای کار پژوهشیشان از این اطلاعات استفاده کنند. برخی از این اطلاعات الآن در صفحهی انجمن حکمت و فلسفه منعکس است.
او ادامه داد: متأسفانه از ۱۳۸۶ به اینسو، در این کار وقفه افتاد و الآن ۱۲ سال عقبیم. امروز فقط کار ایرانداک در جریان است. اما کار ایرانداک هم وابسته به ارسال پایاننامه و رسالهها از مؤسسات و مراکز علمی است و هم اینکه صرفاً به ثبت و ضبط معمولی محدود است و هیچگونه تحقیق محتواییای در آن نیست. پشت همین صفحهای که الآن در مؤسسهی حکمت و فلسفه بازتاب پیدا کرده است، اطلاعات زیادی وجود دارد که بسیار تحلیلشدنی است. یکی از این موارد عنوان پایاننامهها و تمرکز دانشگاهها یا مراکز علمی مختلف بر روی برخی موضوعات بود. یکجا جمع شدن کارهای استادان مختلف، میتوانست دیدی در کار و در شناخت استادان دیگر ایجاد کند.
او ادامه داد: طی این سالها درمجموع روند مثبتی دیده میشود. طی این دوره، تغییرات جالبی در ثقل موضوعی و چهرهها پیش آمد. پایاننامهها بهتدریج تخصصی و در شاخههای مختلف دقیق شدهاند. بااینحال، این تغییرات به نظر کند است. هنوز برنامهی درسی ما بیشتر در حوزهی فلسفهی نظری است و فلسفه کمتر خودش را در عرصهی زندگیمان وارد میکند. این در حالی است که فلسفه باید به این عرصه وارد شود. به همین ترتیب، هنوز بیشتر پایاننامههای ما در حوزهی فلسفهی نظری است، گرچه گرایش به دیگر حوزههای فلسفه مانند فلسفهی علم، فلسفهی اخلاق، فلسفهی سیاست و هنر نیز رو به افزایش است. درمجموع به نظر میرسد این کارها باید جایی رصد شوند. فکر میکنم اگر این رصدِ پیوسته پشتوانهای داشته باشد و نتیجهی آن به مراکز آموزشی و پژوهشی منعکس شود، برای استادان و دانشجویان مؤثر واقع خواهد شد.
تردید در شأن فلسفهی علم
علیاصغر مصلح اظهار داشت: جایزهی دکتر داوریاردکانی به ایستگاه چهارم و پنجم خودش رسیده است و امیدوارم سالها ادامه پیدا کند. چنین جلسهای انگیزهای است که پرسشهایی هم برای گفتوگو میان اهل فلسفه مطرح شود. به گمان من، در ضمن این همه کارهای خوب و نفیسی که انجام میشود، باید از وضع فلسفه در نسبت با زندگیمان بپرسیم. بههرروی، فیلسوفان مدعیاند با آگاهی سروکار دارند. جوهر آدمی آگاهی است و فلسفه باید نوعی خودبسندگی و آزادی داشته باشد؛ یعنی خودش بگوید چه هست، خودش را نقد کند و جای خودش را معرفی کند.
او ادامه داد: سنتهای فلسفی از افلاطون آغاز شدهاند. افلاطون هم نوعی مؤسس فلسفه است و هم گفت فلسفه چیست و برای چیست. امروز فلسفهی دانشگاهی در ایران وضع پرسشبرانگیزی دارد. جدا از ناله و گلایه، میخواهم بپرسم الآن فلسفه در ایران چه شأنی دارد و چه نقشی بازی میکند. ما لشگری از فارغالتحصیلان فلسفه داریم. اما آیا وضع باید این باشد؟ حاصل کار فلسفی ما چیست؟ فیلسوفان کلاسیک همیشه فلسفهورزی کردهاند و نوعی خودآگاهی بهجای خودشان داشتهاند. اما ما در جامعهای توسعهنیافته واقع شدهایم و در شرایط توسعهنیافتگی فلسفه میخوانیم. درست است که فلسفهی علم در دانشگاه MIT یک معنی دارد و با علم نسبتی دارد و پاسخی به آن چیزی است که در علم بهوجودآمده است. ما در گروههای فلسفهمان به چه چیزی پاسخ میدهیم؟ نقش ما چیست؟ ما چه نوع آگاهیای ایجاد میکنیم؟ به گمانم گرچه در چنین جلساتی کارهای نفیس ایجاد و کارهای وزین تشویق میشود، گاهی هم باید در اصل این امر تردید کنیم و از خود اصل شأن فلسفه، فلسفهی دانشگاهی و نتیجهی این کوششها بپرسیم.
گوشی برای فلسفه
رضا داوریاردکانی اظهار داشت: تاکنون مشکل بزرگی داشتیم که از بیرون به نظر خیلی ساده بود. دو سال پیاپی جایزه را به کسانی داده بودیم که در باب هایدگر نوشته بودند و این من و دوستانم را بیشازپیش به هایدگری بودن متهم میکرد. برخی گمان میکردند ما از روی عمد جایزه را به رسالههای در مورد هایدگر میدهیم. این در حالی بود که ما تمایلی به این کار نداشتیم و همان اتهام این کار را برایمان دشوار میکرد. امسال وقتی حسن امیریآرا را کشف کردیم، خوشحال شدیم که جایزه به رسالهی خوب فلسفه اهدا میشود و مشخص است که موضوع نقشی در انتخاب او نداشته است.
او ادامه داد: کانت چنان شأنی به فیزیک داد که فلسفهی هگل پس از او فلسفهی فیزیک بود. فلسفهی فیزیک تسری احکام مربوط به علم فیزیک به همهی علوم، ازجمله علوم انسانی، است. اما این تسری درست نیست. ما باید قدری روی این مساله کار کنیم. مثال ساده یکی از گرفتاریهای من و همکارانم در گروههای فلسفه است. اینکه استاد راهنما و مشاور باید رسالهی دانشجو را امضا کنند. این در حالی است که اساس کار فلسفه با این حرکت نمیخواند. فرض این است که موضوع علم ابژکتیو است و استاد و دانشجو باید در توافق و تفاهم کامل باشند و هر دو نتایج را تصدیق کنند. از اینجا نتیجه گرفته میشود که در علوم انسانی هم میتوان چنین کرد. پژوهش صرف هم در علوم انسانی کافی نیست، پس دانشجو باید اجتهاد بکند و استاد هم باید با آن اجتهاد موافق باشد!
او توضیح داد: معروف است که افلاطون ارسطو را عقل آکادمی میخوانده است. اما بهراستی، اگر ارسطو میتوانست «سیاست» یا «اخلاق نیکوماخوس» را به نظر استاد برساند، او این کتابها را امضا میکرد؟ حتماً افلاطون با این دو اثر مخالف بود. ولی اینقدر به ارسطو احترام میگذاشت که او را عقل آکادمی میخواند. چنانکه احترام ارسطو به افلاطون نیز محرز است. مثال دیگر اینکه همهی ما، اهالی فلسفه، بزرگی کانت را تصدیق میکنیم. اما همهی ما کانتی نیستیم و با آنچه او گفته موافق نیستیم. در تاریخ علم هم همینطور است. همهی دانشمندان همهچیز را به یک شکل بیان نکردهاند. پس، امضا کردن رساله یا مقالهی دیگری بیمعنا است. ما باید بپذیریم که با دانشها و فلسفهها روبهروییم و نه با دانش و فلسفه!
او افزود: طی این سیچهل سال، کارهای بزرگی انجام شده است. امروز در کشورمان گروههای فلسفهی علم شکل گرفتند. همچنین، کتابهای بسیاری در این حوزه منتشر شده است. پس ما خیلی فقیر نیستیم، گرچه فقیریم. اما متأسفانه علم برایمان وسیلهی ارتقا شده است. پس، استاد راهنما و مشاور باید رسالهی دانشجو را امضا کنند. اینجا، نوعی پیوند و ارتباط ازدسترفته است. ما از جهان علم یا ارگانیسم دانایی در کشورمان بینصیبیم. امروز طبق سنت و عادت فکریمان به علم احترام میکنیم. اما فکر نمیکنم این احترامی که در زبانمان ظاهر میشود، در قلبمان هم باشد. این در حالی است که اگر ارگانیسم دانایی یا جهان علمی داشتیم، علممان اثر و جایگاه دیگری داشت.
او در پایان تأکید کرد: باید به فکر تفاهم و فهم جایگاه علم باشیم. درست است که علم در دهههای اخیر در کشورمان توسعه پیدا کرده است و مثلاً امروز از همهی فلسفههای معاصر منابعی در دسترس داریم. اما فلسفهها جدا و محبوس در خودشان هستند. فلسفه و علم شغل ما شدهاند. این در حالی است که هردوی اینها دلدادگی میخواهند، فلسفه بیشتر. اگر به فلسفه دل ندهی، فیلسوف و اهل فلسفه نمیشوی. همه جدا، بیپیوند و محبوس در خودیم و در چنین شرایطی فقط حرف خودمان را میزنیم و به دیگری گوش نمیکنیم. من با فلسفه زندگی میکنم، اما امروز به نظرم به فلسفه گوش داده نمیشود. علم به گوش نیازی ندارد و کار خودش را میکند. چراکه علم در ذات خودش قدرت است. اما فلسفه آزادی، تفاهم و دیالوگ است. و این دیالوگ نمیتواند به مونولوگ خلاصه شود.
تکلیف زمان در میدان علم و فلسفه
حسن امیریآرا ضمن قدردانی از دستاندرکاران این جایزه، هیاتداوران و دکتر داوریاردکانی، اظهار داشت: در این فرصت کم نمیتوانم وارد جزئیات رساله شوم، ولی دیدی کلی از آن ارائه میکنم. این رساله در حوزهی فلسفهی زمان در سنت فلسفههای انگلیسی-آمریکایی است. آنچه در موضوع زمان نظر مرا جلب میکرد، ارتباط بین فیزیک و متافیزیک بود. چنانکه باردون میگفت، فیزیک و متافیزیک هر دو مدعیاتی بسیار جدی دربارهی زمان داشتند و در بسیاری موارد از هم تأثیر پذیرفته بودند. پس، از دریچهی این مفهوم میتوانستم به ارتباط میان فیزیک و متافیزیک بپردازم.
او ادامه داد: در نیمهی دوم قرن بیستم؛ یعنی بعد از آنکه متافیزیک در سنت تحلیلی جان دوباره گرفت، بحثهای مربوط به زمان بسیار جدی شد. بازخوانی مقالهی ۱۹۰۸ مکتاگارت در این سالها منجر به درگرفتن بحثهای مفصل و انتشار آثار فراوانی شد. بنابراین، من هم این امکان را داشتم که آثار متفاوت و متعددی را در این حوزه بخوانم و این رساله را با برنامهریزی خوبی جلو ببرم. بخش عمدهی مناقشه در این سنت دربارهی صیرورت است.
او ضمن بیان اینکه دو دیدگاه کلی مبنی بر اذعان و انکار صیرورت وجود دارد، اظهار داشت: مناقشه در صیرورت در حوزههای گوناگون، از منطق و متافیزیک در فلسفه گرفته تا فیزیک، دنبال شد. تا اینکه سرانجام، در سال ۱۹۶۷ پاتنم در مقالهی «زمان و هندسهی فیزیکی» ادعا کرد فیزیک به یک مسئلهی فلسفی فیصله داده است. این ادعا بحثها را بسیار جدیتر کرد. فلاسفه و متافیزیکدانان سنت تحلیلی روی این موضوع تمرکز کردند. ازآنجاکه بیشتر از فیزیک استفاده میشد، دربارهی مفهوم صیرورت و همزمانی اینطور استدلال شد که در نگاه نیوتن همزمانی امری مطلق و اصطلاحاً این رابطه همارزی است. بنابراین، این دیدگاه هم با نگاهی که در آن به صیرورت اذعان میشود و هم با نگاهی که در آن صیرورت انکار میشود، به نحوی سازگاری دارد. گرچه نگاه شخص نیوتن اینچنین نبود.
او ادامه داد: اما در فیزیک مدرن رابطهی همزمانی تغییر ماهوی پیدا کرد. اصطلاحاً این رابطه دیگر مطلق و خوشتعریف نیست. به این معنا که بدون فرض چارچوب مرجع نمیتوان این رابطه را تعریف کرد. این امر مقدمهای برای استدلالهایی به سود نگاهی خاص راجع به زمانمندی واقعیت و ساختار زمانیای رویدادها در واقعیت شد.
او گفت: در فصلهای نخست این رساله ارتباط میان همزمانی، مفهوم حال، هستیشناسی و نگاههای هستیشناختی را روشن کردم. در فصل سوم کوشیدم این مسائل را قدری بیشتر صورتبندی و در آنها تدقیق کنم. منتقدان پاتنم و استدلالهای شبیه استدلال او را پیگیری کردم و کوشیدم نگاه خودم را هم بیان کنم. همینطور به بحث فیلسوف علم معروف، رایشنباخ، در مورد همزمانی بسیار علاقهمند بودم. به قول خودش، او یک پروژهی کانتی دربارهی نظریهی نسبیت داشت. به این معنا که بهدنبال شرایط امکان نظریهی نسبیت بود. در بحثها و آثار رایشنباخ آموزهای فلسفی دربارهی رابطهی همزمانی بود که آن را با مفهوم علیت مرتبط میکرد. این استدلال قدری فنی است، اما به این میرسد که ظاهراً عنصری قراردادی در رابطهی همزمانی وجود دارد. برخی از فلاسفه کوشیدند این را با مسالهی واقعیت و ساختار زمانی رویدادها در زمان مرتبط کنند. در فصل آخر کارم در این مورد بحث کردم و کوشیدم نشان بدهم که چندان نمیشود این استدلال را مقدمهای برای فرضهای متافیزیکی راجع به واقعیت قرار داد.