تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
ششمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی با عنوان «نکتههایی در شناخت شمس تبریزی» چهارشنبه هشتم آبان با حضور دکتر مهدی سالارینسب در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
سالارینسب سخنانش را با اشاره به گفتههای خود در جلسهی گذشته آغاز کرد و اظهار داشت: سخن گفتن دربارهی مآخذ و ریشههای اندیشهی شمس قدری از آنِ دیگران دشوارتر است. دلیل آن است که دیگران خودشان کتاب نوشتهاند و گاهی به مآخذشان اشاره کردهاند. مولانا در مثنوی میگوید در «کلیله خوانده باشی پیشازاین...» یا بسیاری از داستانها مانند «فیل در خانهی تاریک» بارها در متون مختلف نقل شده است و ردپایشان واضح است. اما، ما نمیدانیم شمس تبریزی چه قدر تعلیم دیده است. پیش از «مقالات» اختلاف در این مورد بسیار جدی بود. تا حدی که برخی گفتهاند، شمس تبریزی وجود نداشته است. بعد از کشف «مقالات» هم برخی بر این باورند که این را از روی «مثنوی» تولید کردهاند. ما به این مبحث وارد نمیشویم. در اینجا، «مقالات» را گفتههای شمس تبریز میدانیم.
در مورد پیشینههای و مآخذ فکری شمس، باید بحث جداگانهای شود. او گزیدهکار بوده و حتی گاهی بخشی از کاری را انتخاب میکرده است. پس، ناچاریم بارها «مقالات» را بخوانیم و مکرراً به متون گذشته مراجعه کنیم. چنانکه گاهی برای خواندن یک صفحه از «مقالات» باید از متون گوناگونی کمک بگیریم. البته، هیچ متنی در هیچ فرهنگی نیست که بتوان مجرد به آن نگریست. عدهای گمان میکنند که برای فهمیدن شمس فقط باید مثنوی بخوانند. درحالیکه اگر بخواهیم دقیق و درست عمل کنیم، باید این متن را با توجه به زیرمتن/متن اصلی یا همان فرهنگ بخوانیم و به نکات مختلف از اعتقادات و مسائل کلامی و مذهبی گرفته تا مسائل ادبی و هنری و اختلافنظرهای ناشی از فاصلهی جغرافیایی توجه کنیم. چراکه بدون زیرمتن جواب بسیاری از سؤالهایمان را پیدا نمیکنیم و اختلافنظرها را درنمییابیم.
معتبرترین تصحیح مقالات
«مقالات» شمسی که ما امروز بهدرستی آن را میخوانیم، به تصحیح محمدعلی موحد است. اما، پیشازآن نیز نسخهای از «مقالات» چاپ شده است که عدهای میکوشند، به هر دلیلی، آن را پررنگ کنند. احمد خوشنویس در سال۱۳۴۹ «مقالات» شمس را چاپ کرد. یک سال بعدازآن، ناصرالدین صاحبالزمانی بر اساس همان کار کتاب «خط سوم» را منتشر کرد که اولبار جامعهی ایران را با شمس آشنا کرد. خوشنویس در مقدمهی آن کار گفته نسخهای توصیهشده را با دیگر نسخ موجود در دانشگاه تهران مقابله کرده است. البته، هیچ نسخهبدلی در زیرنویس متن نیامده است. اما معلوم است که او بیش از یک نسخه دیده است. توضیح اینکه از اول تا آخر «مقالات» را شمس ننوشته بلکه به قلم افراد مختلف و در مجالس مختلف نوشته شده است. پس، دو سری نسخه از این کار وجود دارد که یکی با جملات آمده در نسخهی موحد از «مقالات» آمده و دیگری با «پیرمحمد پرسید خرقهی...» آغاز شده است. در تصحیح خوشنویس هردوی اینها آمده است. پس، او بیش از یک نسخه دیده است. درنهایت، این کار مأجوری است. اما امروز این نسخهی محمدعلی موحد است که همهی نسخ را دیده و حقشان را بهجایآورده و در جایگاه تصحیحی انتقادی، باید مآخذ کارهای پژوهشی ما در مورد شمس باشد.
آثار منسوب به شمس
آثار دیگری به شمس نسبت داده شده است که بهجز یک بیت در تذکرهی «روز روشن»، بیشترشان معتبر نیستند. اما ما اینها را گزارش میکنیم، شاید روزی اعتبارشان ثابت شد. چند رساله به شمس نسبت داده شده است که مشخص است از شمس تبریزی نیست. چراکه در قرن هشتم شمس دیگری در هند میزیسته که در برخی مآخذ هندی و اسماعیلی با شمس تبریزی (قرن هفتم) مخلوط شده است و برخی نوشتههای او را به شمس تبریزی نسبت دادهاند. حتی در آنجا گفته شده که شمس تبریزی به هند آمده و اسماعیلی بوده است. این بیشتر حاصل همان تحقیقاتی است که در هند براساس مآخذ در دسترسشان انجام شده است. در مورد فردوسی، ابنسینا و شمس تبریزی این گمانهزنی شده است. نمیتوان هیچیک از اینها را به قطع رد کرد. احتمال اسماعیلی بودن فردوسی یا ابنسینا بالاتر است. اما این احتمال در مورد شمس کمتر است. آنچه دوستان میتوانند به آن توجه بدهند، این است که در «مقالات» چند باری کلمهی داعی بهکاربرده است که یکی از منصبهای اسماعیلیه است. اما داعی فقط برای اسماعیلیه بهکارنمیرفته است. پس، به استناد آن نمیتوان گفت شمس اسماعیلی بوده است. تاکنون کسی به این مساله اشاره نکرده است.
نخستین دیدار شمس و مولانا
دربارهی دیدار شمس و مولانا حرفهای بسیاری گفته شده است که عموماً از تذکرهها است. بعد از «مناقبالعارفین» و «نفحات اُلانس» جامی هم حرفها به یکسان و با قلب تغییرات تکرار شده است. مآخذ در این مشترکاند که مولانا بر سرای برنج/شکرفروشان بوده و شمس در مقایسهی بایزید بسطامی و پیامبر اسلام مطلبی گفته و ذهن مولانا را به نکتهای توجه داده است. اما، واکنش مولانا دو گونه بیان شده است. یکی اینکه در جواب گفته «این دو را به هم چه نسبت میدهی؟!» و دیگری اینکه از هیبت این سؤال بیهوش افتاده است.
به نظر من، بعد از «مقالات» شمس باید این بحث تعطیل شود. چراکه شمس خود گزارش دقیقی از این دیدار بهدست داده است. برگردان این گزارش عربی این است که «اولین کلامی که با مولانا گفتم این بود که چرا ابایزید متابعت را لازم ندانست و نگفت سبحانک ماعبدناک؟» شمس کوتاه سخن میگوید و پیشینهی سخنش را نمیگوید. تفصیل سؤال این است که پیامبر گفته بود «تو را تسبیح میگویم»، درحالیکه بایزید میگوید «مرا تسبیح بگویید». مولانا با همین اشارهی کوتاه کلام او را درمییابد. باید توجه داشت که «متابعت» عمدتاً برای پیروی از پیامبر اسلام بهکار میرفته است.
در ادامه شمس گزارش میدهد که مولانا تمام و کمال حرف مرا فهمید و سُکری به او دست داد که چرا کسی تا پیشازاین به این مورد اشاره نکرده است. شمس در جاهای دیگر «مقالات» بارها به متابعت غیرعقلانی یا افراطی بایزید ایراد میگیرد. برای نمونه، از اینکه بایزید خربزه نمیخورد، چون پیامبر خربزه نخورده است. بههرروی، شمس میگوید من نمیدانستم حرفم اینقدر جالب است و با واکنش مولانا سُکری به من دست داد. چراکه مولانا دانشمند بود و باطنش پاک بود و حرف من بر او زد (بر او ظاهر شد). این اولین و اصیلترین گزارش از دیدار شمس و مولانا است که خود شمس با آن زبان تیز و برنده و مجمل و عالی خودش در دوسه خط ارائه کرده است.
در گفتوگو با مقامات شیخ حسن بلغاری
بهتازگی کتاب «مقامات شیخ حسن بلغاری» بههمت مریم حسینی و مریم رجبینیا تصحیح شده است که میتواند به ما در مسالهای که مهدی محقق پیش رویمان قرار داده کمک کند. شیخ حسن بلغاری در کتاب خود به حلاج انتقاد میکند. این برای ما تعجببرانگیز است، چراکه شمس نیز منتقد مهم حلاج است. اما بلغاری میگوید، اگر حلاج حق بود، رسیده بود. دوم اینکه برخی مفردات بهکاررفته در این کتاب در «مقالات» شمس نیز بهکاررفته است و برخی جملات اندک شباهتی دارند. اما بهسختی میتوان پذیرفت که شمس بر شیخ حسن بلغاری خرقه پوشانده باشد. نخست به این دلیل که همگان شمس را گزیدهکار میدانند و گمان میکنند مولانا را انتخاب کرده است. پس اگر شاگرد دیگری هم گزیده، این برای ما مهم است. دیگر اینکه شمس از خرقه دادن بسیار بدگفته و مخالف آن است. حالآنکه احتمالاً حسن بلغاری و شاگردانش به «مقالات» دسترسی نداشتهاند و از این امر بیخبر بودهاند. پس اگر شمسالدین تبریزی مدتی حسن بلغاری را تعلیم کرده باشد، به او خرقه نداده است. ولی یگانه عبارتی که آنها برای بیان بهرهمند شدن بلغاری از شمس تبریزی داشتهاند، همین بوده است. هرچند خرقه روی دوش او نیانداخته باشد.
شمس دوباری از قونیه رفته و در جایی اخیلی مبهم از سفر سومی نیز سخن گفته شده است. گفته شده که شمس فرار کرده و سلطان ولد با نامههای التماسآمیز مولانا به دنبالش رفته و این صنم گریزپا را به قونیه برگردانده است. خود شمس نیز روایت دستاولی از این بازگشت بهدست داده است و پیداست ادب سلطان ولد در این همراهی به دلش نشسته است. احتمال این کم است که او در این فاصله از قونیه به تبریز رفته باشد و شیخ حسن را آنجا دیده باشد. ضمناً در مناقب شیخ حسن نیز حرفهایی از خوی هست. خوی صدوچند کیلومتر با تبریز فاصله دارد و اگر بنا بوده شمس شیخ حسن را در تبریز ببیند، در سفر دوم یا همان غیبت کبرا به محل تولد خودش رفته است و شیخ حسن را آنجا دیده است. طبق گزارش مناقب شیخ حسن او را هم رها کرده و به سمت غرب برگشته است. چهبسا، شمس تبریز میخواسته برگردد و این هم غیبت موقتی بوده است.
البته، در ابتدانامهی سلطان ولد آمده است که شمس گفته «خواهم این بار آنچنان رفتن، که نداند کسی کجایم من». ولی ممکن است نظرش عوض شده باشد. چنانکه در «مقالات» گاهی نظرش را تغییر میدهد. مثلاً به مولانا میگوید: «هذا فراق». در قرآن کریم خضر به موسی میگوید «هذا فراق» و او را برای همیشه ترک میکند. اما مولانا میگوید «هذا فراق لفظی گفتیم، ولی این حقیقت نیست. اگر خواهم نیز نتوانم رفتن» و بارها در «مقالات» عزم رحیل شمس با رسیدن به مولانا به اقامت بدل شده است. حتی یکبار خودش به مولانا میگوید برای پخته شدن تو سفر میکنم. چراکه نمیتوانم تو را از اینجا بیرون کنم و دوری برای کار تو لازم است.
با توجه به مناقب شیخ حسن، شمس تبریزی به تبریز رفته و به خوی برگشته است. همچنین، میتوان فرض کرد که میخواسته پیش مولانا بازگردد.
اصلیترین آموزههای شمس
در «مقالات» بندهایی هست که نمیتوان گفت شمس آنها را از نظر گذرانده یا نه. چراکه از این اِبایی ندارد که سخنش به اشتباه نقل شود و خود میگوید من لااُبالیام؛ یعنی مبالات ندارم. اما انگار برخی از اینها را دیده یا پیش از بیان قلمانداز چیزی نوشته است. بند آغازین مقالات، بسیار استوار است و میتوان گفت چکیدهی تعالیم شمس را در خود دارد. به نظرم این بند شأنی همگن و هماندازهی شأن نینامهی «مثنوی» دارد که بیشتر محققان از افلاکی تا عبدالحسین زرینکوب گفتهاند «مثنوی» تأثیر مطالب هجده بیت نخست آن است.
اولین آموزهی شمس در بند نخستین مقالات، در عبارت «سلطانالمعشوقین» است. در فرهنگ اسلامی کسی چنین لقبی به دیگری نداده است و برای اولین بار مولانا شمس را معشوق خطاب میکند. در جایی، مولانا در پاسخ به سلطان ولد میگوید ما مقام عاشقی نداریم که دائم گریان باشیم، بلکه مقام معشوقی داریم. شمس و مولانا، بارها عاشق و معشوق را تفکیک کردهاند و عدهای از اولیای خدا را از عاشقان دانستهاند و عدهای را از معشوقان. پایهگذار این امر شمس و مولانا بودهاند و پس از آنها نیز کسی چنین نکرده است. در فرهنگ اسلامی دعواهایی در این زمینه بوده که اصلاً بندهی خدا حق عشق ورزیدن ندارد و فقط باید عبد عابد باشد. ولی زهد کمکم به عرفان بدل میشود و بعد از بایزید به عرفان عاشقانه میرسیم و بعدازآن، به این آموزهی شمس و مولانا.
پرسش «از کجا یابد حادث قدیم را» در این بند با بحث رؤیت خداوند مرتبط است که خود بحث کلامی مفصلی ذیل چند آیهی قرآن ازجمله آیهی ۱۰۳ سورهی انعام، «لَا تُدرِکُهُ الاَبصارُ وَ هُوَ یُدرِکُ الاَبصارَ وَ هُوَ اللَطیفُ الخَبِیرُ»، است. برخی بر این باورند که نه در دنیا و نه در آخرت، نمیتوان خداوند را دید. دیگران بر این باورند که گرچه در دنیا نمیتوان او را دید، در آخرت میتوان. و گروه دیگر میگفتند او را در هر دو دنیا میتوان دید که خود به دو دسته تقسیم میشدند، کسانی که باور داشتند با چشم سر میتوان او را دید و دستهای که باور داشتند نمیتوان. این بحث وسیعی است. اما در این بند، بیشتر به نیاز و عشق توجه شده است. البته این دو اساسی است. اما شمس استدلال میکند که حق قدیم است و حادث نمیتواند قدیم را بیابد. پس، باید از این قدیم قدیم را بیابد. در نظر شمس رؤیت اتفاق میافتد. او بسیار مجمل و پوشیده میگوید، وقتی با ابزار نیاز و بند عشق بالا رفتی، تماماً قدیم میشوی. «نیاز» در اینجا به معنای نیستی است. پس، شمس میگوید، هر زمان که نیستی مطلق شدی، همان میشوی و آن زمان رسیدهای.
او در این بند در قافیه کردن «بجهی»، «برهی» و «نهی» به زیباییهای زبانی توجه کرده است. همچنین، با عباراتی از علیبنابیطالب و سنایی و قرآن کریم ارتباط بینامتنی ایجاد کرده است. اگر بخواهیم مطالعهی بینامتنی را به شیوهی درست اجرا کنیم، نباید به دریچهای اکتفا کنیم که گوینده به سخن دیگری باز میکند. باید از آن دریچه به خانه برویم و خانه را دریابیم. چراکه متأثر لزوماً همهی آنچه ازش تأثیر گرفته را بازنمیگوید و پیگیری آن بر شنونده است.
شمس اولین پایهی سلوک در عرفان را «نیاز» میداند. «نیاز» یکی از مفردات مهم «مقالات» او است. او در اینجا میگوید بهواسطهی این نیاز از میان «حوادث» (موجودات حادث) رها میشوی. سپس ادامه میدهد که او دام عشق را پایین میفرستد. اینجا عبارت «دام عشق» به عبارت مشهور «العشق شبکهالحق/ عشق دام حق است» در عرفان اسلامی برمیگردد که عشق را دامی میخواند که خداوند برای آنان که میخواهد پهن کرده و صیدشان میکند.
احمد غزالی در «سوانحالعشاق» عموم نوشتههای عاشقانهی ادبیات فارسی را حول «یُحِبونَه و یُحِبُهُم» قرآن کریم تفسیر میکند. فارغ از شأن نزول، عرفای اسلامی حرفهای عاشقانهشان را براساس این آیه بنا کردهاند. بسیار پیش از شمس، عینالقضات گفته، یحبونه به یحبهم ایستاده است. شمس همین حرف را به شیوهی دیگری بیان میکند. پس از آنکه میگوید نیاز ببر و او دام عشق میفرستد، ادامه میدهد که یحبونه تأثیر یحبهم است؛ یعنی اول خداوند دوست دارد و بعد آنها او را. این با رعایت ترتیب آمده در قرآن کریم است. چراکه تقدم و تأخر کلام در تفسیر قرآن بسیار مهم است و از این پسوپیش آمدن حتماً معنایی در نظر بوده است. این مفهوم مختص اسلام نیست. بایزید جایی میگوید که مدتها او را میخواستم و سرانجام دریافتم این او بوده که مرا خواسته است. پیش از اینها، مکتبی هندی نیز بر آن است که اگر چیزی را میخواهید، درواقع او شما را خواسته است. کتاب «مهپاره: داستانهای عشقی هندو» روایت درافکندن چنین بازی و ماجرایی است.