تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
۱ ـ معرفی نویسنده
راجر اسکروتن (Roger Scruton) نویسنده و فیلسوف انگلیسی، در جهان و ایران متفکری ناشناخته نیست. او بیش از پنجاه کتاب و دویست مقاله در حوزههای فلسفه، سیاست، هنر، موسیقی، فرهنگ، مذهب و جنسیت نوشته و در دو زمینه فلسفه سیاسی و زیباییشناسی، از متخصصان و زبدگان مورد قبول خواص است. در بسط نگرشهای محافظهکارانه و سنتمدار نیز نقشی عمده داشته است و از سال ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۱ م، ویراستار مجله محافظهکار «سالیزبری ریویو» بوده است. از اسکروتن در ایران در دو دهه گذشته، آثاری چون «اسپنوزا»، «کانت»، «تاریخ مختصر فلسفه جدید»، «زیبایی»، «عکاسی و بازنمایی»، «فلسفه هنر و زیباییشناسی»، «درباره سرشت انسان» و «متفکران چپ نو» چاپ شده است که رویهمرفته مورد استقبال خوانندگان نیز قرار گرفتهاند.
۲ ـ معرفی کتاب
کتابی که اینک در پی معرفی آن هستیم، آخرین کتابی است که از اسکروتن به فارسی بازگردانده شده است و نام کامل آن چنین است: «Fools, Frauds and Firebrands: Thinkers of New Left». این کتاب در سال ۲۰۱۵ به بازار عرضه شده و اینک در ایران با اختلاف زمانی اندک و با نام «متفکران چپ نو» به کتابفروشیها راه یافته است. البته کتاب بازنویسی اثری است که پیشتر در سال ۱۹۸۵ منتشر شده بود، اما هیاهوی فراوان چپهای بریتانیا، به جمعآوری آن از بازار کتاب انجامیده بود. اسکروتن اینک و پس از رخدادهای انتهای دهه ۱۹۸۰، از جمله فروپاشی شوروی وتردیدهایی که درباره جامعیّت اندیشه سوسیالیسم در میان بسیاری از چپها ابراز شد، مصمم شده است که با حذف نوشتههای مربوط به برخی نویسندگان چون رونالد دیوید لینگ و رودولف بارو «که امروز حرفی برای ما ندارند» و اضافهکردن بخشهایی راجع به لکان، دلوز، ادوارد سعید، بدیو و ژیژک، کتاب را بار دیگر به چاپ برساند: «آرامآرام، و بهویژه پس از ۱۹۸۹، بیان دیدگاههایم برایم آسانتر شد و حرف ناشرم، رابین بیرد ـ اسمیت را پذیرفتم که یک کتاب جدید میتواند برای دانشجویانی که مجبورند مدام نثر بدهضم و چسبناک دلوز را بجوند، ورد و جادوی جنونآمیز ژیژک را جدّی بگیرند، یا باور کنند که نظریه کنش ارتباطی هابرماس، جز ناتوانی خود او در بیان آن و برقراری ارتباط با خوانندگانش، اهمیت و معنای دیگری دارد، فرصتی برای نفسکشیدن فراهم آورد.» (۸ و ۹)
اسکروتن در متنی که ابایی ندارد آن را «نوعی اعلامیه تحریکآمیز» بنامد، به نقد و ارزیابی و بهتر است نوشته شود به تردید جدی در آمال و دستاوردهای متفکرانی میپردازد که به «چپ نو» موسوم هستند، هرچند معتقد است سعی کرده است خوب و بد اندیشههای ایشان را در کنار هم بگذارد و اثری بنویسد که «هر کس با هر عقیده سیاسی از خواندن آن سود برد.» (۹)
کتاب علاوه بر مقدمه و نمایه، شامل هشت فصل است. در فصل نخست: «چپ چیست؟» اسکروتن ضمن اشاره به ریشههای تاریخی شکلگیری واژههای چپ و راست در انقلاب فرانسه، خلاصه نگرش چپ را با اشاره به دو مفهوم «رهاییبخشی» و «عدالت اجتماعی» اینگونه تعریف میکند: «مواهب و نعمات این جهان توزیع ناعادلانهای دارند و اینکه ایراد نه در طبیعت انسان بلکه در غصب این نعمات از سوی طبقهای غالب، است.» بنابراین متفکران چپ نقش خود را مخالفت با قدرت حاکمه و اصلاح ظلمهای رفته بر ستمدیدگان بهمدد سازماندهی مجدد، همهجانبه و گسترده جامعه میدانند؛ هدفی بنیادین و انقلابی که به برابری منجر شود. اسکروتن چنین درکی از وضعیت را نابسنده میداند و معتقد است میان دو آرمان رهاییبخشی و عدالت اجتماعی مورد توجه چپها سازگاری وجود ندارد، زیرا «اگر رهاییبخشی رهاساختن پتانسیل فردی باشد، چگونه میتوان جلوی ترقی و پیشیجستن افراد بلندپرواز، پرشور، زیرک، خوشبرورو و نیرومند را گرفت، و برای مهار ایشان چه اختیار بیشتری باید به خودمان بدهیم؟» (ص ۱۶) البته اسکروتن پاسخی را که چپها به این وضعیت تناقضآمیز آرمانشهر سوسیالیستی دادهاند، میداند و حسابی از خجالتش نیز درمیآید: خشونت و زور برای تحمیل عقایدی انتزاعی بر مردمی که آنگونه که مارکسیستها فکر میکنند و دوست دارند، عمل نمیکنند، زیرا «دلبستگی آنها {مردم} به امور جزیی و امور ممکن؛ تمایل شرمآور آنها به ردّ هرآنچه برای صلاح ایشان تدبیر شده؛ آزادی انتخاب آنها و حقوق و وظایفی که از طریقشان آن آزادی را به کار میبندند ـ همه اینها موانعی برای انقلابیون وظیفهشناس هستند، آنگاه که در کوشش برای اجرای برنامههای پنجسالهشان هستند.» (ص ۲۲)
اسکروتن معتقد است طرحهای مارکسیستی بهجای پرداختن به چنین دغدغههایی خود را دلمشغول طراحی فلسفه تاریخی مبتنی بر جدال خیر و شر و اختراع «زبان طرازنوین» متکی بر مصادره به مطلوب واژهها کردهاند که وظیفهشان بیآبروساختن رقیبان فکری است. در آن فلسفه تاریخ، متفکران چپ بهجای تلاش برای تعریف اهداف مطلوبشان، با خلق روایتی اسطورهای از دنیای مدرن، دنبال شناسایی آدمبدها افتادند و در این زبان طرازنوین، با برچسبزنی، بیاعتنایی به نظرات منتقدان را توجیه کردند و فراتر از آن کوشیدند «واقعیت را با تغییر کلمات تغییر دهند»؛ بهبیانی دیگر با اجتناب از مواجهه با واقعیت و کوشش برای توصیف منطقی آن، زبان را در خدمت «پاسداری از ایدئولوژی در برابر حملات بدخواهانه چیزهای واقعی» قرار دادند.
با چنین نگرشی، اسکروتن در فصول بعدی به سراغ متفکرانی نظیر اریک هابزبوم و ای.پی.تامپسن در انگلستان، جی.کی. گالبرایت و رونالد دوورکین در امریکا، سارتر، فوکو، آلتوسر، لکان و دلوز در فرانسه، لوکاچ، آدورنو و هابرماس در آلمان و در پایان اندیشمندانی چون آنتونیو گرامشی، ریموند ویلیامز، پری اندرسون، ادوارد سعید، آلن بدیو و اسلاوی ژیژک میرود و تفکر و زبان آنان را مورد نقد قرار میدهد. عنوان فصل نهایی کتاب، «راست چیست؟» است و اگرچه شاید این انتظار را در مخاطب برانگیزد که با متنی سراسر در تبیین شاخصههای تفکر راست مواجه خواهد شد، اما میتوان آن را ادامه نقد متفکران چپ از منظر بیاعتنایی آنان به تفاوتهای میان نازیسم و فاشیسم با لیبرالیسم و همکاسهکردنشان در مفهوم «راست» دانست. بیشتر از این، در اینجا نیز اسکروتن خیالاندیشیهای انتزاعی، سلبیاندیشی و گریز از بیان بدیلهای ایجابی و ایمان ایدئولوژیک در چپ را به نقد میکشد و البته از خلال این نقد برخی نگرشهای مهم در اندیشه راست چون جامعه مدنی و نهادها را نیز بازمیتاباند. بهزعم اسکروتن، نزد چپها واژههایی چون «رهایی»، «برابری» یا «عدالت اجتماعی» برای توصیف نظم اجتماعی خیالی مورد قبولشان به کار نمیرود بلکه از آنها «برای محکومکردن هر نهاد میانجی، هر سازمان ناکامل، هر تلاش ناقصی که ممکن است از بشر سرزده باشد تا بتواند بدون خشونت و با احترام مقتضی به قانون در کنار هم روزگار بگذراند» استفاده میشود: «آنها {چپها} جامعهای را در نظر دارند که تمام آن چیزهایی که وجود جامعه را ممکن میسازند ـ قانون، مالکیت، سنّت، سلسلهمراتب، خانواده، مذاکره، حکومت، نهادها ـ از آن حذف شده است.»
۳ ـ درباره ضرورت ترجمه به فارسی
این فاصله اندک میان انتشار و ترجمه و نیز حذف عنوان تحریککننده اصلی کتاب، در خود نشانههایی دارد از ضرورت و درعینحال پیچیدگی ماجرای ترجمه این کتاب. واقعیت امر آنست که در ایران در سه دهه گذشته اقبالی کمسابقه به متفکران پسامدرن و نومارکسیست ابراز شده است و پس از آنکه ایرانیان در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، بهواسطه کسانی چون احمد فردید، رضا داوری اردکانی، بابک احمدی و ... با مفاهیمی چون پستمدرن و نظریه انتقادی و ... آشنا شدند و از مرور اجمالی آنها در آثاری تألیفی و ترجمهای بهرهمند گشتند، روزبهروز توجه به ترجمه و استفاده از آرای این متفکران غربی افزایش یافته و بیراه نیست که بگوییم بخش عمدهای از ساحت علوم انسانی را دربرگرفته است. معنی این سخن در ساحت فلسفه سیاسی آن است که امروزه در مقایسه با آثاری که در دفاع از لیبرالیسم نوشته و ترجمه میشود، مقالات و کتبی که اختصاص به آرای نومارکسیستی ـ و بهتر بگوییم نظرات ضدلیبرالی ـ دارد، بسی بیشتر است.
من در اینجا در مقام ارزیابی میان این دو ایدئولوژی نیستم. این را نیز میدانم که «هر که بامش بیش برفش بیشتر» و بنابراین در دنیایی که لیبرالیسم پیروز نبرد ایدئولوژیها در قرن بیستم پنداشته میشود، بدیهی است که آثار انتقادی درباره آن بیشتر نوشته و دیده شود و مردمان متفکر این اندیشه را مسئول بیشتر ناکارآمدیها و خشونتها و تبعیضها بدانند. حتی ممکن است گاه گرایشهایی متفاوت، بر سر نقد این گفتمان غالب، اتحادهای موضعی اتخاذ کنند و نظیر آنچه ریچارد وولین «مارکسیسم هایدگری» مینامد، بر سر خصم مشترک بشورند. ازقضا در ایران نیز چنین ماجرایی بیسابقه نیست و مرور مناظرههای فکری در دو سه دهه اخیر نشان میدهد که گاه میان روشنفکران هایدگری و مارکسیست ایرانی در برخورد با اشاعه اندیشه لیبرالی اشتراک نظر وجود داشته است. فراموش نکنیم این سخنان فردید را: ««به صراط مستقیم رسیدن نه چپ است و نه راست، اینها هر دو خلقیاند، نه حقی اما چپ نزدیکتر است.» بنابراین اولاً «اساساً باید چپ را قبول کنیم ولی زهر نیستانگاری و خودبنیادی و طاغوتزدگی را برداریم» و ثانیاً باید در برابر تمام کسانی که بهنحوی در برابر ایده انقلاب، بدیلهایی محافظهکارانه مطرح میکنند، ایستاد و با آنها مخالفت کرد؛ حال چه آن ایده، ایده اصلاح گامبهگام پوپر باشد، چه خوانش کُربنی از ملاصدرا. (فردید ۱۳۸۷: ۳۵ ـ ۳۲)
برخی نیز از این سو درباره این اقبال به نگرشهای انتقادی و این ائتلافهای موقتی، هشدار دادهاند. برای نمونه داریوش شایگان زمانی گفته بود هایدگر برای ایران سم است و بهتر است ما نخست آثار کانت را بخوانیم، سخنی که واکنشهای کسانی چون داوری اردکانی را باعث شد. کسی چون عزتالله فولادوند نیز با ترجمههایش کوشید توازنی در بازار اندیشهها ایجاد کند و با پرداختن به امثال پوپر، جامعه را از نعمت برخورداری از نظرگاههای مختلف فکری بهرهمند سازد. برخی از روشنفکران دینی چون عبدالکریم سروش در ادامه وامگیریشان از فلسفه علم پوپری و ضدیتشان با مارکسیسم شایع در دهه شصت ایران، به لیبرالیسم گرویدند و آن را سرلوحه آرای سیاسی خود قرار دادند و در سالهای اخیر مرتضی مردیها بهصراحت و بدون مجامله از در مخالفت با نگرشهای نومارکسیستی درآمده است و ضمن تألیف «فلسفههای روانگردان» و ترجمه «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟» از ضرورت دفاع از لیبرالیسم و فلسفههای نزدیک به آن نظیر «فایدهگرایی» انگلیسی سخن گفته است.
همه اینها، یعنی شاید این فرض برخی از نحلههای فکری چون ایرانشهریها که گمان میکنند عصر رقابتهای ایدئولوژیک در ایران با ابتذال تمام به پایان رسیده است، چندان دقیق نباشد و شاید این تنور تازه دارد گرم میشود. واقعیت امر نیز آن است که ما هنوز بسیاری از آثار مهم تفکر محافظهکاری و لیبرالی را ترجمه نکردهایم و بد نیست در معنای این مهم تأمل کنیم که تنها پنج سال از ترجمه کتاب مقدس محافظهکاری، «تأملاتی بر انقلاب در فرانسه» ادموند برک میگذرد، درحالیکه ما دهههاست از گفتمان محافظهکارانه در ساحت سیاست ایران سخن میگوییم و از این برچسب برای تشخیص بسیاری از افکار و اشخاص استفاده میکنیم. مخلص کلام، حتی اگر ایدئولوژیزدگی مذموم باشد و آن تقابلی که برخی چون سید جواد طباطبایی و رضا داوری اردکانی میان «تفکر» و «ایدئولوژی» برقرار میکنند، درست باشد، باز هم انتشار کتاب «متفکران چپ نو» را باید به فال نیک گرفت، زیرا نتایج ترجمه و شیوع یکسویه افکار چپ و خالیبودن عریضه از نقد این اندیشهها، بهمراتب آفتبرانگیزتر است.
متفکران چپ نو، نوشته راجر اسکروتن، ترجمه بابک واحدی، نشر مینوی خرد، ۴۲۴ صفحه، ۵۹۵۰۰ تومان