تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
سیزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس با عنوان «آفتابی در میان سایهای» با سخنرانی دکتر میرجلالالدین کزازی در روزچهارشنبه چهارم دی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این درسگفتار چگونگی پیوند مولانا با شمس بررسی شد.
سهگانگی سپند در سرودههای شمس و مولانا
هرمسانگی یا هرمنوتیک واژهای است که در این سالیان فراوان به کار گرفته میشود. من آن را بر پایه واژه فرنگی هرمنوتیک برساختهام که در پیوند با واژه هرمس است. واژه دیگر «زندآگاهی» است که دیگران در پیش نهادهاند و آن هم میتواند واژهای برازنده و بهآیین باشد. اگر بخواهم هرمسانگی، شیوه هرمسی را در گزارش متن با کوتاهترین سخن بازنمایم، میتوانم گفت، هرمسانگی روشی است دیگرسان، بر پایه بینشی دیگرسان، در گزارش سروده یا نوشتهای دیگرسان و در این گزارش از هرمسانگی هم ناخواسته و نادانسته با سهگانگی روبهرو هستیم و این سهگانگی سپند در این گزارش رخ مینماید.
این روش چیست؟ و در کجا از روشهای دیگر میگسلد و چرا آن را روشی دیگرسان میدانیم؟ چه متنهایی را به یاری این روش میتوان کاوید، بررسی و گذارد و بازنمود و راز گشود. و چه کسانی میتوانند این روش را بهکار گیرند. این سه پرسش ناگزیر بنیادین است. هر متنی را نمیتوانیم به شیوه هرمسانه یا زندآگاهانه بکاویم و بگذاریم بلکه متنهایی را میتوان به این شیوه بررسید و گذارد که آن را برتابند و آن شیوه در گزارش آنها کارآمد باشد. متنهای رازآلود و پیچاپیچ که معنا، پیام و اندیشه در آنها سخت فسرده، فرومرده نیست. متنهایی که حتی اگر هزاران سال پیش پدید آمده باشند هنوز زنده، زایا، تپنده و توانمندند. متنهای نمادین و دلآویز پارسی که دریاهای معنی در آنها در کوزهای خُرد ریخته شده و گنجیده است. برترین این متنها هم ناگفته پیداست که متنهای رازورانه آیینی است یا متنهایی که به گونهی این متنهای سپند پدید میآیند و شیوه آنها را بازمیتابند.
گزارشگر هرمسی با متن درمیآمیزد
چه کسی میتواند این متنها را هرمسانه بکاود کسی که مایه، توان و شایستگی چنین کاری باریک و دشوار دارد. دشواری و باریکی کار در این است که به آسانی نمیتوان چند و چون این کار را آموخت. به سخن دیگر، این روش یکسره آموختنی نیست که شما به دانشگاه بروید و دورهای را بگذرانید تا هرمسانه بتوانید سروده یا نوشتهای را بگذارید یا بکاوید. به سخن دیگر اگر بخشی از کار به سر، خِرَد، آموزش و دانش بازگردد، بخشی دیگر از آن به دل، آزمونهای درونی، به روشنرایی و رازآشنایی بازمیگردد. چنان که گفتیم، متن زنده است و متن زنده را تنها زندهدل میتواند شناخت.
چرا آن را هرمسانگی مینامیم؟ در فرهنگ یونانی، هرمس خدایی است که آسمان را با زمین میپیوندد. او را میتوانیم با سروش در فرهنگ ایرانی بسنجیم که پیام را از مینو میستاند و به گیتی میآورد. کسانی که آن را زندآگاهی نامیدهاند، آگاهانه یا شاید ناآگاه نامی را برگزیدهاند که آن نیز برازنده است چون کسی میتواند هرمسانه متنی را بگذارد که آگاهی زندینه داشته باشد و به آن متن باور داشته باشد. زند گزارش اوستا به همانگونه که پازند گزارش زند است و بازنوشت اوستا با دبیره پهلوی است. چه کسی میتواند اوستا را بهدرستی بدان سان که میسزد بگذارد و رازهای آن را بگشاید. رازآشنا و باورمند کار به فرجام نمیرسد همچنان باید زند را ژرفتر و باریکتر کاوید و گذارد. چه کسی میتواند متنهایی از این دست را هرمسانه بکاود کسی که به آن متن باور دارد. البته بیباور متن را میتواند گذارد آن گزارش هم شاید برهانی و از این روی پذیرفتنی باشد اما گزارش هرمسانه نیست. گزارشگر هرمسی با متن درمیآمیزد، آن را از آن خود میکند، متن را میگوارد، متن بخشی از هستی او میشود و از همین رو است که گزارشهای هرمسانه از متن به ناچار یکسان نیست زیرا که کار با دل است نه با سر.
غزلهای دیوان شمس شکفتهتر از بیتهای مثنوی
چرا در دینها شاخههای گوناگون پدید میآید؟ برپایه گزارشهای گوناگون از دفترهای سپند و آیینی و فراسویی اگر از این دید بنگریم پاسخ روشن میشود زیرا مردمان و گروندگان با دل و باور خود آن متن را برمیرسند و از همین رو است که سخت به یافتههایشان دلبسته هستند و باورورند حتی آمادهاند که خون یکدیگر را بریزند و دیگری را گمراه و کجاندیش و دوزخآیین میدانند. در فرجام این بخش از گفتار آنچه بر ما آشکار میشود این است که مثنوی مولانا را یا حتی غزلیات دیوان شمس را هرمسانه نیز میتوان میباید گذارد زیرا مثنوی و غزلهای دیوان شمس رازنامه است. از نهاد و نهان مولانه برخاسته است.
مولانا خود آشکارا گفته است که در بیخویشتنی و سرمستی بیتهای این دو را سروده است. مثنوی را مولانا به خواست خود نمیسروده بلکه مثنوی در او سروده میشده است. غزلهای دیوان شمس نیز چنین است حتی رهاتر، شکفتهتر و بندگسلتر از بیتهای مثنوی. بنابراین در روبهرویی با چنین متنی، با سر کار برنمیآید به ناچار باید بر دل نیز بنیاد کرد. مثنوی و دیوان شمس را به یاری سر هم میتوان گذارد، چنان که صدها و هزاران گزارش نوشته شده است اما گزارشی دیگر را میتوان با بینشی دیگرسان از این متنهای دیگرسان به دست داد.
هرمس در بُن چهرهای ایرانی است
اکنون به سهگانگی سپند برسیم. سه در نمادشناسی ایرانی نشانه بوندگی و سرآمدگی است مانند هفت و دوازده. این نکته نغز در آن زبانزد یا دستان مردان پارسی آشکارا بازیافته است. این مساله را در کیشهای باستانی به شیوههای گوناگون دیدهایم. اگر از آیین میترائیسم بیاغازیم که میتوان گفت کهنترین آیین آریایی است این سهگانه سپند. میترا از بغان باستانی و از ایزدان زرتشتی است. در جهانبینی آیینی ایرانی سخنی از ورونا نیست اما ورونا یکی از خدایان بزرگ وداها در آیین هندو است. میترا نماد پادشاهی، فرامانروایی، جنگاوری و ورونا نماد پیشوایی پیامبری است.
کسانی بر آن رفتهاند که هرمس در بُن چهرهای ایرانی است حتی پنداشتهاند که با هرمز پیوندی دارد. در سرودهها و نوشتههای ایرانی از هرمس فراوان سخن رفته است گاهی او را ادریس هم نامیدهاند، یا با ادریس درآمیخته شده است. هرمس را سهبهره یا مثلث النعمه برمینامیدند، که از سه بهره بزرگ پادشاهی، پیامبری و فرزانگی برخوردار بوده از همین رو است که جاودانه است و بیمرگ به مینو میرود. پیامبری بیش با دل در پیوند است، فرزانگی با سر پادشاه و فرمانروای فرهمند راستین، کسی است که این دو را با هم گرد میآورد. اگر یکی بر دیگری چیره شود، هم خود تباه میشود و هم جهان.
روبهرویی با سهگانه مهر، مولانا و شمس
چون بر پایه باورهای ایرانی، گسست فر تنها به پادشاه آسیب نمیرساند بلکه گزند و آسیب آن فراگیر و هستیشناسی است. در سرودهها و نوشتههای قدیم، حتی گاه از هرمسان هرمس یعنی برترین هرمسان یا در ریخت تازیگونه آن هرمس الهرامسه سخن رفته است. این سهگانگی سپند در آئین مهرپرستی یا میترائیسم هم به نمود میآید. مهر یا میترا بر فراز سه گوش، در گوشهای بهمن، در گوشه دیگر رشن است. مهر یادآور میترا و رونا، پادشاه پیشوا، بهمن نماد منش و اندیشه نیک و رشن، ایزدداد داوری است. در فرجام سهگانههای سپند به آئین ترسایی میرسیم که شاید آشناترین این سهگانهها است. سهگانه پدر، پسر و روحالقدس که این انگاره هم هست که این سهگانگی از آیینهای ایرانی، بهویژه از آیین مهر برآمده است. بیتی در شاهنامه است که این باور باستانی ایرانی را آشکار میدارد. این باور به ایران نو و پس از اسلام هم رسیده است. سخنی شگرف و رازآلود به پیامبر بازخوانده شده و اندک به این سخن پرداخته شده است. آن سخن این است که خداوند علی (ع) را با هر پیامبری در نهان برانگیخت، با من آشکارا که به راستی این گفته شگفتآور است.
سهگانگی در جهان مولانا پیش روی ما گذارده شده است. از سویی ما با سهگانه مهر، مولانا و شمس روبهرو هستیم، از سوی دیگر با سهگانهای فراگیر چون دلدار، دلشده و دلشدگی یا با سهگانهای دیگر یعنی شناخته، شناسانده و شناخت روبهرو هستیم. آنچه تاکنون گفته شد، بر این پایه بود که هر کدام از این سهگوشها، اگر یکی از گوشهها را نداشته باشد، دیگر سهگوش نیست. یعنی سرآمدگی و برندگی و کمال در گرو این است که این سه با هم در کار باشند. خواست، سهگوشی است که گوشههای یکسان دارد. در آیینهای راز و دبستانهای درویشی این سهگانه سپند، کارکردی نهادین و بنیادین دارد. شما نمیتوانید یکی از این سه را به تنهایی برگزینید و آن دوی دیگر را به کناری بگذارید اگر چنین کاری کردید، کار از همان آغاز تباه خواهد شد.
مثنوی رازنامه مولانا و مهرنامه است
آماج و آرمان رهرو رازآموز، رسیدن به فنا و در پی آن به هستی راستین یا بقا است. همه تلاشها و رنجهای آئینی که رهرو برمیتابد، از آن رو است، که میخواهد به این فرجام فرخنده برسد و درست از همین رو است که رهروان و رازآشنایان، شیفتگی را در کار میآورند و از آن بهره میجویند زیرا هیچ نیرویی در جهان به جز شیفتگی نیست، که رهرو بتواند به یاری آن از خود بپیراید و بت ستبر سخت ستوار من را فرو بشکند. تنها نیروی چیره برتر، نیروی دلباختگی است. دلبستگی دو فرد به یکدیگر یک دلبستگی این دنیایی و این سری است. رهرو با این دلبستگی آماده میشود و به ورزیدگی میرسد که به آن دلبستگی دیگر دست بیابد. چون یکباره نمیتوان به یاری دل بست که نه دیدنی و نه شنیدنی است و نه هیچ شناختی از آن هست پس نخست باید در یاری زمینی، زیر و بم و رسم و راه دلباختگی را بیاموزیم.
رازنامه مولانا، یعنی مثنوی از این دید، مهرنامه هم هست. سخنی بارها در سرودهها و نوشتههای رازورانه آورده شده است که این سخن پیوند پیرو با پیر، یا دلشده با دلدار را به نغزی آشکار میدارد. پیرو در پیوند با پیر، میباید به مرده در دستهای مردهشور باشد، که کمترین ناسازی با مردهشور ندارد. این از آن روی نیست که پیر خودپسند و در پی آن است که بردهای یکسره فرمانبردار باشد بلکه پیوند پیرو با پیرو در گرو این پذیرندگی همواره است، از همین رو است که پیرو را سرسپرده میدانند. اگر پیرو در آنچه پیر میگوید، بیندیشد و بخواهد خاستگاه آن را بیابد یا آن را بسنجد این پیوند میگسلد و نتیجه آن هم به زیان پیرو است.
شمس پلی بود که مولانا را از زمین به آسمان برد
کسانی که داوریهای شگفتآور و ناساز در این نکتههای باریک رازآلود، دارند خود را میفریبند و به بیراهه میروند اینجا سخن از پیر و پیرو راستین است، نه آن فریفتاران و نیرنگبازان که دکان میگشایند. اگر ما بخواهیم پیوند پیر با پیرو را به هر روی و رای با پیوندی دیگر بسنجیم، پیوندی است که خواب رفته با خوابانگیز دارد. البته اگر خوابانگیز درخواستی از خوابرو داشته باشد که با خو، منش و باورهای او ناساز باشد، خفته آن را انجام نمیدهد، اما پیرو از آن رو که پیرو است، میباید از پیر اطاعت کند، وگرنه سیم اتصال بین آنها پاره میشود.
پیوند پیر و پیرو یک پیوند زیستشناختی است، پیوند مولانا و شمس از این گونه بود. مولانا دریایی ژرف و کرانناپدید، اما آرام، شمس با مولانا چه کرد؟ شمس تبریزی خرسنگی به بزرگی، سترگی و ستواری البرزکوه را در این دریا افکند، این دریا آنچنان برتوفید و به شور آمد، آنچنان که هرگز از آن پس آرام نگرفت. این را در غزلیات شمس میتوان یافت اگر هرمسانه به مثنوی و غزلیات شمس بنگریم، با آنها پیوند بگیریم و جان ما به گفته مولانا با جان مثنوی یکی شود، این شورش و ناآرامی را میبینیم. اما مولانا در شمس نماند و از آن عبور کرد. شمس پلی بود که مولانا را از زمین به آسمان، از گیتی به مینو، از تن به جان و از سر به دل برد. مولانا آشکارا خود را خورشیدپرست و مهرپرست نامیده است. مولانا به شیوه خود به مهرپرستی کهن بازمیگردد مانند فرزانه فروغ شیخ اشراق که میگویند هر پگاه برمیخاست و از سرای بیرون میآمد و در برابر خورشید که برمیدمید میایستاد و او را نماز میبُرد و نیایش میخواند.