تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
نشر مرکز بهتازگی برگردان فرزانه طاهری را از رمان «پطرزبورگ» آندرِی بیِهلی منتشر کرده است. رمانی که تاریخ، فرهنگ و سیاست در آن درهمآمیخته است و بهویژه به سبب ویژگیهای غریب سبکی، زبانی نویسنده و ارائهی فضایی وهمآلود و شگفتانگیز از روسیهی ۱۹۰۵ حائز اهمیت است. این اثر در زمان انتشار با بیاعتنایی و انتقادهای شدیدی مواجه شد، اما بهتدریج اهمیت آن آشکار شد. تا جایی که ولادیمیر ناباکوف آن را در زمرهی چهار رمان برجستهی منثور قرن بیستم قرار داد. نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه هفدهم دی به نقد و بررسی این رمان اختصاص داشت و با حضور فرزانه طاهری و دکتر زهرا محمدی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: تا پیش از انتشار برگردان «پطرزبورگ» نام بیِهلی چندان در میان کتابخوانان و اهل فرهنگ ما مطرح نبود. اما انتشار این برگردان توجهها را به سوی این نویسنده جلب کرد و مسائلی چون دلیل دیر ترجمه شدن بیهلی به زبان فارسی و دیگر زبانها، موقعیت امروز این نویسنده در روسیه و در جهان، مضمون این رمان و ویژگیهای آثار این نویسنده را پیش کشید.
او ادامه داد: بوریس بوگایف مشهور به آندرِی بیِهلی (آندرِی سفید) از نویسندگان روسی قرن بیستم است. او در ۱۸۸۰ متولد شد و در ۱۹۳۴ در ۵۴ سالگی درگذشت. از مهمترین آثار او میتوان به «کبوتر نقرهای» و «پطرزبورگ» اشاره کرد. بیهلی به کانت، شوپنهاور و رودولف اشنایدر بسیار علاقهمند بود. این مساله تأملبرانگیز است.
او توضیح داد: «پطرزبورگ» ابتدا در نشریهای روسی منتشر میشد. در همان زمان سردبیر آن را نپخته، مملو از لاطائلات و بیمعنی میخواند. بااینحال، بیهلی آن را یکبار در ۱۹۱۶ و بار دیگر با تغییراتی در ۱۹۲۲ چاپ کرد. کتاب یک دیباچه و دو فصل دارد و یکی از ویژگیهای آن استفادهی فراوان از علائم سجاوندی، بهویژه دونقطه، است. مایکل آر. کَتز، استاد برجستهی مطالعات روسی و اروپای شرقی و مترجم چندین اثر کلاسیک روسی به انگلیسی، در مقالهای در بررسی ترجمههای انگلیسی این دو نسخه میگوید: «اگر کسی میخواهد شاهکار بیهلی را بخواند و بیشترش را بفهمد، باید روسی یاد بگیرد و آن را به زبان اصلی بفهمد. اگر میخواهد مقداری از آن را بفهمد، باید ترجمهی در حد مقدور عالی روبرت مگوایر و جان مالمستاد را با توضیحات مبسوط و مقدمهی درخشانشان بخواند و اگر کسی فقط میخواهد پطرزبورگ بیهلی را خوانده باشد برای اینکه آمار فتوحات فرهنگیاش را بالا ببرد، باید برود و ترجمهی الزوُرس را بخواند».
محمدخانی تأکید کرد: حفظ شگردها و بازیهای زبانی در برگردان رمانی مشحون از واژهها و شگردهای زبانی، بهویژه از زبان واسط، بسیار دشوار است. فرزانه طاهری برای برگردان این اثر از انگلیسی به فارسی چهار سال زحمت کشیده است و در نهایت، بهخوبی از پس انتقال بازیهای زبانی بیهلی در زبان روسی به زبان فارسی برآمده است. پینوشتها و توضیحات پایانی مترجم فارسی و مترجمان انگلیسی به خواننده کمک میکند به ارجاعات نویسنده نزدیک شود. همچنین پیشگفتار درخشان مگوایر در این کتاب آورده شده است.
او ادامه داد: دربارهی ارتباط و فاصلهی این اثر از نویسندگانی چون تولستوی، داستایوسکی، گوگول یا در کل سنت رمان روسی بحثهای زیادی مطرح است. قهرمان این رمان شهر پطرزبورگ است. همچنین در این کتاب پرسشی نهفته است که نسل در نسل روسیان را مشوش کرده است: مسالهی هویت ملی. پطرزبورگ در شمال روسیه قرار گرفته است و تقریباً مانند استانبول بهنوعی تلاقی شرق و غرب است. این شهر با فنلاند دو ساعت فاصلهی آبی دارد و پتر کبیر آن را براساس فرهنگ غربی ساخته است. پس ساختار شهر، فضا و حتی رفتار مردمان آن کاملاً با مسکو متفاوت است. حتی گوگول و داستایوسکی هم به نگرش دوگانهی شرقی-غربی و همزیستی ناآرام شرق و غرب در این شهر اشاره کردهاند.
محمدخانی دربارهی زبان و واژه از دیدگاه بیهلی گفت: بیهلی اشاره میکند که زبان یگانه ابزار ما برای شناختن عالم و خودمان است. واژهی زنده از نظر او صوت یا گفتار است. ازاینرو، صوت، واژه و گفتار در این کتاب اهمیت دارد. بیهلی بر این باور است که بدون صوت و گفتار نه طبیعی هست و نه عالم و نه کسی که آنها را بشناسد. او معتقد است که جامعهی مدرن در وضعیتی بحرانی قرار دارد. چون زبان، آنگونه که انسان مدرن از آن استفاده میکند، روبهمرگ است و باید اهمیت آن مطرح شود.
ترجمهی غیرمستقیم آبرومند
فرزانه طاهری، مترجم، اظهار داشت: ابتدا در پذیرفتن ترجمهی این کار تردید داشتم. چراکه من نمیتوانستم از زبان روسی ترجمه کنم و برای خود اصولی داشتم. باور داشتم در ترجمهی ادبی چیزهایی از دست میرود که مهم است و اگر ترجمه غیرمستقیم باشد، این از دست رفتنها دوچندان میشود. اما کتاب مرا شیفته کرد. پیشازاین، نام این اثر را شنیده بودم، بهخصوص آنکه ناباکوف آن را در کنار «مسخ» کافکا، «در جستوجوی زمان ازدسترفته» پروست و «اولیس» جویس، در زمرهی چهار اثر برتر منثور قرن بیستم قرار داده بود. بااینحال، هیچ تصوری از آن نداشتم و با این اندیشه درگیر بودم که آیا درست است برای برگردان فارسی به متن انگلیسی بسنده کنم یا باید منتظر آیندهی مجهول و برگردانی راضیکننده از روسی به فارسی ماند؟ بالاخره دستبهکار شدم.
او توضیح داد: این رمان در ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۶ بهصورت پاورقی در نشریهای منتشر شد و بعد از آن در قالب کتاب در آمد. منتها بیهلی آدمی است که تا لحظهی انتشار این کار را تغییر میدهد و در آن دخل و تصرف میکند. پس، بلافاصله پس از چاپ ۱۹۱۶ در کار خودش دست برد و در سال ۱۹۲۲ با حذف ۱۵۰ صفحه دوباره آن را منتشر کرد. از نسخهی ۱۹۲۲ فقط یک ترجمهی انگلیسی از دو استاد دانشگاه کلمبیا در دست بود. اما نسخهی ۱۹۱۶ طی سالیان سه بار به انگلیسی ترجمه شده بود: کورنس، الزورس، مکداف. من نسخهی ۱۹۲۲ را برای برگردان انتخاب کردم، چراکه نظر نهایی نویسنده است. البته بسیاری بر این باورند که اگر او باز هم مجال داشت نسخهی سومی هم درمیآورد و این ناآرامی و بیقراری منش او بوده است. ولی به باور من باید به نظر نویسنده احترام گذاشت.
او افزود: ترجمهی اول نسخهی ۱۹۱۶، ترجمهی کورنس، بسیار بد بود. این مترجم افزون بر اشتباهات زیاد در برگردان، عنوان و زیرعنوان فصلها را حذف کرده بود. درحالیکه اینها بهنوعی یادآور داستایوسکی بودند و گوشهچشمی طنزآمیز به سنت داستاننویسی قرن نوزدهم داشتند. مکدافِ اسکاتلندی که سالها در روسیه بوده و کارهای روسی را ترجمه کرده است، نیز ظاهراً قدری ترجمهی مگوایر و مالمستاد را بزک کرده و حتی جاهایی کار را خراب کرده بود. پس، برگردان الزورس از نسخهی ۱۹۱۶ را مرجع ترجمهی خود قرار دادم و بعد از ترجمه کل کار را با این متن مقایسه کردم. نسخهی ۱۹۲۲ حاصل حذف است و تغییرات ویرایشی در آن بسیار ناچیز است. پس، بخشهای مشترک این دو نسخه را با هم مقایسه کردم و به تفاوتهای جالبی پی بردم که میتواند درس بزرگی برای کسانی باشد که بر این باورند که ترجمه فقط یک شکل میتواند داشته باشد.
طاهری بیان داشت: الزورس از استادان ادبیات روسی و اسلاوی است و پیش از برگردان «پطرزبورگ»، «کبوتر نقرهای» بیهلی را هم ترجمه کرده و کتاب مفصلی دربارهی این نویسنده درآورده است. پس، در ترجمهی ۲۰۰۱ پانوشت یا توضیحی برای این کار تمهید نمیکند و میگوید، میخواستم اثر مستقل و در مقام اثری ادبی روی پای خود بایستد. اما متن بیهلی حتی برای مخاطبان روس دشواریهای بسیاری دارد. انگار بهسبب سمبولیسم، کارهای زبانی یا نوعی چیز خفیه همهی این اثر را نمیتوان فهمید. همانطور که دربارهی کانت میگویند، نوعی جمع ضدین خردگرایی و عرفانزدگی در «پطرزبورگ» وجود دارد: غرب و شرق. در این اثر اینها در کنار هماند و باهم کشمکش دارند و درهممیآمیزند و رنگ خودشان را بر هم میزنند. چنانکه خود بیهلی از سویی به کانت علاقه داشت و از سوی دیگر به تئوسوفی و آنتروپوسوفی علاقهمند شد. پس، الزورس با امتناع از تمهید پانوشتهای توضیحی برای این برگردان، بهنوعی باعث میشود که خواننده نتواند بینامتنیت را در این اثر بهخوبی دریابد. مثلاً جاهایی اشارههای بیهلی به ادبیات روسیِ پیش از خودش و دستانداختن آن واقعاً دور از نظر خواننده باقی میماند. البته، بدون پانوشتها هم میتوان از این اثر لذت برد، ولی نمیتوان در آن فرو رفت و به عمق رسید. شاید در آن زمان الزورس گمان میکرده که مخاطب باید پیشتر مقالهی او را خوانده باشد، ولی بعدها اعتراف میکند که این کار اشتباهی بوده است و دربارهی ترجمه به نتیجهی دیگری رسیده است.
او در ادامه توضیح داد: من مثل یک ترجمهی معمولی با این اثر روبهرو نشدم، چراکه جاهایی احساس کردم زبان فارسی به من امکاناتی میدهد که ظاهراً به زبان انگلیسی داده نشده است. با توجه به قراین انگار خصلتهای مشترکی میان زبان روسی و فارسی بود و جاهایی دست من بازتر بود. بنابراین، انبوهی مطلب، از مقاله و مقایسهی ترجمه و کتابهای نقد خواندم تا دریابم این نویسنده بهراستی چه کرده است. پس، به انگلیسی اکتفا نکردم و میخواستم بدانم این آدم اهل نظریه در این پروژه چه کرده است. در واقع متنهای پیرامون آن را خواندم و بازترجمهام را بر اساس کشفهای نو در این فرآیند مطالعاتی تغییر دادم.
این مترجم دربارهی ترجمهی غیرمستقیم گفت: خود من از منتقدان ترجمهی غیرمستقیم بودم. این حکم که ترجمهی غیرمستقیم مانند فتوکپیِ فتوکپی است، از زمان بنیامین بسیار تقویت شده بود. چراکه ترجمه به معنای انتقال است و در هر انتقالی چیزی از دست میرود. ترجمه از زبان واسط هم انتقالِ انتقال است و در نتیجه در آن چیز بیشتری از دست میرود. من در این چهارپنج سال کوشیدم این آسیب را به حداقل برسانم، چراکه هیچ کاری مطلقاً عین نسخهی اصل نیست. منتها گمان میکنم حکم «فتوکپیِ فتوکپی» ریشه در زمانی دارد که ترجمه در زبانهای غربی به این دقت نبوده است و با دست باز و آزادانه ترجمه میکردهاند تا جاییکه خیلی وقتها مهر فرهنگ خودشان را بر اثر میزدند و اشتباههای ترجمه یا دگرگونیهای شدید ساختاریِ ناشی از زبان مقصد از یک ترجمه به ترجمهی بعدی منتقل میشد. بهبیاندیگر، این حکم از زمانی ریشه میگیرد که دستگاه فتوکپی خراب بوده و تصویری که از نسخهی اولیه بوده (فتوکپی) خود کجومعوج بوده و در نتیجه فتوکپی از روی آن کار را خرابتر میکرده است. ولی در دهههای اخیر ترجمه بسیار دقیقتر شده است: هم ناشران نظارت دارند و هم شأن ترجمه بالاتر رفته است. خیلی وقتها خود نویسندگان هم بر برگردان نظارت میکنند.
او ادامه داد: در گذشته تعداد افراد مسلط به زبانهای پیرامونیتر اینقدر کم بود که نمیشد همهی آثار را به آنها سپرد. در واقع ملاحظات عملی یا واقعبینی گاهی باعث میشود این حکم زیر پا گذاشته شود و خلاف آن هم ثابت شود. بهبیاندیگر، این حکم به این دلیل اشتباه است که با مطلق کردن کافی بودن دانستن زبان اول، بقیهی عوامل را از این معادله بیرون میگذارد.
طاهری در پایان ضمن اشاره به نمونههای گوناگونی از برگردانهای موفق غیرمستقیم و نمونههای موثقِ منجر به اعطای جایزهی نوبل، تصریح کرد: برگردان غیرمستقیم پدیدهای است که در هر تاریخ فرهنگیای به آن برمیخورید و اگر نبود، جای خیلی آثار خالی میماند. «داستانهای بیدپای» از روی اقتباس (ترجمهی آزاد) ایتالیایی از ترجمهی اسپانیایی نسخهی لاتینی ترجمهی عبری اقتباس عربی روایت پهلوی اصل هندی به انگلیسی ترجمه شده است! بااینحال، از این برگردان بسیار استقبال شد. پس، این نوع ترجمه در تبادل ادبی بسیار نقش داشته است. ولی بهرغم حضور قاهر همیشه در حاشیهی مطالعات ترجمه قرار گرفته است و شأن آن نازل است.
سمفونی عذاب بیِهلی
زهرا محمدی، عضو هیئتعلمی زبان و ادبیات روسی دانشگاه تهران، سخنان خود را از سمبولیسم در اواخر قرن نوزدهم روسیه آغاز کرد و گفت: این جریان مدرنیستی ناگهان در فضای روسیه طوفان به پا کرد و خیلی از روشنفکران را به سمت خود جلب کرد. آندره بیهلی یکی از درخشانترین چهرههای سمبولیست روسی است که توانستند سمبولیست روسی را در حد افراطی به اوج برسانند. عبارت «در حد افراطی» را به کار بردم، چراکه روسیه یگانه کشوری است که ظهور سمبولیسم در آن منجر به جریانی در مقابل آن شد، یعنی آکمهایسم که در مقابل این همه نماد، رازآلودگی، چندمعنایی و ناگفته ماندن سخن شاعران ایستاد. نماد و موسیقی بارزترین ویژگی آثار سمبولیستها بود. شاعران سمبولیست بر آن بودند که هنر و ادبیات، بهویژه شعر، باید برای مخاطب خاص باشد. ازاینرو، همهی ابزارهایشان را بهکار میگرفتند تا شعر سمبولیستی را به شعری نامفهوم برای مخاطب عام تبدیل کنند و موفق هم شدند.
او توضیح داد: ما مخاطبان ایرانی که شعر کلاسیک فارسی خواندهایم، با این چندمعنایی، نماد و موسیقی شعر آشناییم و چنین اشعاری برایمان مفهوم است، اما این برای مخاطب روسی که به شعر مکتب پوشکین و لرمانتوف عادت دارد، پدیدهای نو بود. از سوی دیگر، سنت شعری روسی زمانی با آثار سمبولیستی مواجه میشود که بعد از شعر پوشکینی مخاطب روس چندان با شعر سروکار نداشته و غرق در دریای آثار بزرگ منثور کسانی چون تولستوی و داستایوسکی بود.
او ادامه داد: بیهلی در میان سمبولیستها استعداد نبوغآمیز مجنونِ همیشه شکستخورده است. این شاید بهترین و منطبقترین توصیف او در زندگی باشد. پدر بیهلی ریاضیدان و فیلسوف معروف و مادرش موسیقیدانی شناخته شده بود. او همیشه شاهد مجادلات میان پدر و مادر بود و اصرار این دو بر حقانیت خود بود. همچنین تحت اجبار تبدیل شدن به دانشمندی بزرگ زندگی میکرد. پدرش اصرار داشت که در دانشگاه مسکو علوم طبیعی یا علوم دقیق بخواند. او در دانشگاه مسکو زیستشناسی خواند، اما موسیقی و ادبیات هم خواند و به عرفان علاقهمند شد. در نهایت، همهی اینها از او شخصیتی ساخت که پس از مرگ پدر همه چیز را کناری نهاد و فقط به نویسندگی پرداخت. یکی از نیروهای محرکهی این نویسنده برای آفریدن «پطرزبورگ» ماجراهای نامعمول عشقی و شکستهای عشقی همیشگی او است. خودش میگوید، من همیشه شکست خوردهام و همیشه کس دیگری را بهجای من انتخاب کردهاند. چیزی که در این رمان بهخوبی دیده میشود.
محمدی گفت: بعد از «کبوتر نقرهای»، قرار بود «پطرزبورگ» جلد دوم از سهگانهی شرق و غرب بیهلی باشد. ولی جلد سوم نوشته نشد. بیهلی روسیه را در تقابل میان شرق و غرب ترسیم میکند و میگوید خطر بزرگی آن را تهدید میکند که در تکتک ما (مردم روس) نهفته است. خطری که به نظرم در «پطرزبورگ» رمزگشایی میشود؛ یعنی در رمانی که جایگاه آن به جایگاه خود پطرزبورگ در تاریخ و فرهنگ روسیه وابسته است. به قول داستایوسکی پطرزبورگ شهر نیست، کابوسی است که پتر کبیر دید و تصمیم گرفت آن را به حقیقت تبدیل کند. بیهلی نیز کابوس خود را به واژه و موسیقی تبدیل میکند. پطرزبورگ برای مردم روسیه با مفهوم امپراتوری گره خورده است اما بعد از انقلاب پایتخت به مسکو تغییر یافت. انگار شخصیت پطرزبورگ فقط در دوران امپراتوری چندصد ساله و برای آن معنی پیدا میکند. بعد از دورهی کییف، مسکو همیشه پایتخت روسیه بوده است و دیرینهتر است. اما پس از بنیانگذاری پطرزبورگ، کاترین کبیر تحولات و اصلاحات فرهنگی فراوانی در آن انجام داد و آن را به پایگاه فرهنگی و قلب فرهنگی روسیه تبدیل کرد. کشمکش میان مسکوییها و پطرزبورگیها تا همین امروز ادامه دارد. حتی در زبان روسی دو مکتب آواشناسی مسکو و سنپطرزبورگ وجود دارد که هر یک بر نوعی تلفظ اصرار میورزند و دیگری را تحقیر میکنند. چراکه همیشه در مسکو عدهای تاجر جمع بودهاند و در پطرزبورگ عدهای هنرمند و نویسنده. پس، وقتی مسکویی اصیلی مثل بیهلی رمانی با عنوان «پطرزبورگ» دربارهی این شهر مینویسد، با واکنش خوبی مواجه نمیشود. برای نمونه آنا آخماتووا این رمان را خیلی مسکویی میخواند و آلکساندر سولژنیتسین حتی وجود ریتم یا موسیقایی بودن آن را انکار میکند. بااینحال، هر چه زمان میگذرد، واکنشها تعدیل میشود. در دهههای اخیر منتقدان با نگاهی منطقیتر ارزش هنری و ادبی این اثر را بازمیشناسند و میکوشند آن را برای مخاطب بازگو کنند.
این عضو هیئت علمی دانشگاه دربارهی کتاب گفت: در مقایسهی نسخهی ۱۹۱۶ و ۱۹۲۲ «پطرزبورگ» به این نتیجه رسیدم که بیهلی در ویرایش دوم بخشی را حذف کرده است که کتاب را مفهوم میکرد. چرایی این کار برای من سؤال بود. تا اینکه در مقالهای از دیمیتری بیکوف خواندم که بیهلی میخواسته شاعرانگی اثر را اضافه کند و فقط فرم را در نظر داشته است. گویی قرار نیست این اثر فهمیده شود. در «پطرزبورگ» سوژه اصل نیست. ما باید با آگاهی از این امر به سراغ کتاب برویم. ما به خوانش روایی از متن عادت داریم. به بیانی به روایت داستانی عادت داریم که در آن گم نشویم. اما در مواجهه با نثر سمبولیستی باید دید خود را عوض کنیم. به نظر من، خوانش نثر سمبولیستی نوعی خوانش سمفونیک است. قرار نیست ما همه چیز موسیقی را بفهمیم، بلکه میخواهیم به آن نقطهی لذت برسیم. نثر سمبولیستی یک نثر روایی نیست. رمان سمبولیستی نمیخواهد چیزی را روایت یا داستانی را تعریف کند، بلکه در قدم اول میخواهد چیزی را نشان بدهد و در قدم دوم دست مخاطب را بگیرد و او را وسط آن موقعیت قرار دهد.
محمدی بیان داشت: تشبیهات در این اثر چنان زندهاند و شخصیتهای داستانی بهاندازهای مانند آدمهای واقعی توصیف شدهاند که این اثر را بسیار خواندنی میکنند. فکورترین شخصیت این داستان، گویی داستایوسکیِ از تبعید برگشته است. حرفهای او، توهمات او، حسی که به سرما و یخ، به پطرزبورگ و بهطورکلی به امپراتوری دارد، داستایوسکی است. آنا که همسرش را رها کرده و با بازیگری ایتالیایی رفته است، آنا کارنینا است. گویی خود بیهلی به ما کلید میدهد. نیکلای خود بیهلی است. شخصیت جاسوس دوجانبه بسیار غیرقابلتحمل و درعینحال بسیار جذاب است.
او در ادامه ضمن بیان جذابیت جاسوس دوجانبه در نقش قهرمان در تاریخ ادبیات روسیه، نتیجه گرفت که این امر ریشه در دوگانگی تاریخیِ شخصیت و طبیعت روسیه دارد. چنانکه گاهی ماسک آسیایی به چهره میزند و گاهی با نقاب اروپایی ظاهر میشود. سپس تصریح کرد: بیهلی میخواهد ما را از این دوگانگی بترساند و بگوید، بعد از سقوط پطرزبورگ و امپراتوری این خود روسیه است که به سبب این دوگانگی خود را نابود میکند و نه شرق. یکی از عوامل جذابیت این جاسوسها شاید ازاینرو است که همیشه بالای اپوزیسیون ایستادهاند و گویی دریافتهاند که وفاداران به انقلاب بهاندازهی طرفداران حکومت تزار احمق و یکبُعدیاند و این دو دسته بر هم برتری ندارند.
همچنین، او در ادامه ضمن بیان اینکه گرچه کتابهای تاریخی انقلاب روسیه را دستاورد بلشویکها میدانند، این رمان نشان میدهد که در واقع بلشویکها انقلابِ انقلابیون سوسیالیست را مصادره کردهاند، توضیح داد که انقلابیون سوسیالیست رویکردی نیچهای داشتند و برای رسیدن به ابرانسان میکوشیدند. سپس بیان داشت: انقلاب روسیه مدرنیسم روسی را نابود کرد. نخست آنکه ردای فوتوریسم به تن مدرنیسم کردند و آن را واداشتند ساختارشکنی را بهمنزلهی ارزش به جامعه نشان بدهد تا مردم با ساختارشکنیهای انقلابی همانندسازی کنند و هیجان انقلابی بگیرند. این ابتذال با خودکشی مایاکوفسکی پایان یافت. اما فوتوریسم ابزار تبلیغات، پوستر و پلاکارد شد. در نهایت، رئالیسم سوسیالیستی تیر خلاصی بود که ادبیات مدرن روسی را به خدمت ایدئولوژی درآورد. بیهلی این را در پطرزبورگ بهخوبی نشان میدهد.
محمدی دربارهی بنیامتنیت در متن بیهلی گفت: خیلیها گمان میکنند بیهلی به این ترتیب به ادبیات قرن نوزدهم واکنش منفی یا فوتوریستی نشان میدهد. درحالیکه این بهره جستنی حداکثری از ظرفیتهای ادبیات پیش از خود است. او با نوعی آشناییزایی ذهن مخاطب را آماده کند و سپس ناگهان ریشهی آن را میزند. «سوارکار مفرغی» پوشکین ستایش از پتر و نوسازی و اصلاحات او در جامعهی روسیه است. ولی بیهلی از این شعر چنان استفاده میکند که به نظر میرسد در حال انتقاد کردن از پتر و محکوم کردن او به نابودی است. حتی بیهلی در جایی میگوید، اگر به دنبال مفهومی پنهانی برای این کتابید، به نظرم آن احساس گناه و عذاب پیوستهای است که روسیه در فاصلهی ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ تجربه کرد و من به ابتدای آن حس رسیدم. او میگوید ما شکست خوردیم، نه از شرق و نه از غرب، بلکه از آن انفعال و بوروکراسی عمیقی که در پطرزبورگ ۱۹۰۵ جاری و ساری بود و ریشه دوانده بود.
او در ادامه به برخی بازیهای زبانی در اثر و انتقال آنها با ترجمهی درخشان طاهری پرداخت. وی در بخشی از این سخنان اظهار داشت: تصمیم بدیعی بود که برخی واژهها بااینکه معادل فارسی برای آنها وجود داشت، به فارسی برنگردانند. چراکه بیشتر بازیهای زبانی در این رشته کلمات صورت میگیرد. همیشه تصور میکردم واژهسازی در آثار فوتوریستها بیشتر بوده و از فوتوریسم شروع شده است. ولی در نثر بیهلی این کار بهوفور انجام گرفته است. بیهلی در این رمان میکوشد از کلماتی استفاده کند که در گفتوگوهای روزمره خیلی استفاده نمیشود. هدف او احتمالاً زجر دادن خواننده است. به نظر میرسد او بهشدت به فکر قافیهسازی و شعرگونه نوشتن در قالب نثر است.