تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
پانزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی به تأملی در انگیزههای سخن گفتن عارفان از دیدگاه شمس و مولانا اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر قربان ولیئی (شاعر و عضو هیأت علمی دانشگاه زنجان) چهارشنبه ۱۸ دیماه در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. در این درسگفتار دواعی و انگیزههای سخن گفتن عارف از دیدگاه عارفان به ویژه شمس و مولانا بررسی و نشان داده شد که چگونه میتوان خاموش بود و گویا و یا گویا بود و خاموش.
قربان ولیئی با اشاره به درسگفتار سنایی و بحث خاموشی زبان سخنانش را آغاز کرد و گفت: خاموشی زبان و ضمیر در سلوک عرفانی جایگاهی بنیادی دارد و سر تأکید فراوان عارفان بر لب فروبستن و نفی خواطر، در تأثیر عمیق این دو در پیمودن موفقیتآمیز سلوک عرفانی است. با وجود این چهرههای شاخص عرفان اسلامی غالبا پرسخن بودهاند و اقوال شفاهی یا آثار مکتوبِ منظوم و منثور فراوانی از خود بر جای نهادهاند. زبان گویا و ذهن خاموش مساله بسیار مهمی است.
حالت چهارگانه خاموشی زبان
حالت اول زمانی است که هم زبان و هم ضمیر گویا هستند، در حالت دوم هر دو خاموش هستند، زبان گویا و ضمیر خاموش حالت سوم و عجیب ترین نوع آن است و حالت چهارم زمانی است که هم ضمیر گویا و هم زبان خاموش باشد. مردم بیشتر در حالت زبان گویا و ضمیر گویا هستند و بیشترین حالتی است که اتفاق می افتد اما زبان خاموش و ضمیر خاموش، حالت عارف است. خاموش بودن شرط استماع کلام مستمر، جاری و بی وقفه خداوند است. صدای خداوند یک آن هم قطع نمی شود و اگر ساکت و خاموش باشیم، حتما آن را خواهیم شنید. خداوند پیوسته در سخن است ولی ذهن گویای ما آن را نمی شنود در صورتی که دینداری همین تجربه استماع صدای خداوند است و آن زمان که این سخن استماع شد، خداوند از حنجره عارف سخن خواهد گفت.
بنابراین ضمیر عارف باید خاموش باشد. وقتی عارف سخن می گوید در واقع خداوند است که از حنجره او حرف می زند و عارف، گوینده با مخاطبانش از جهت شنیدن سخنانی است که به ظاهر خودش می گوید، یکسان است. یعنی خودش هم می گوید و هم همزمان برای نخستینبار می شنود که این کیفیت اسرارآمیزی است که در اشعار مولوی کامل بیان شده است. فنا و بقا عبارات عرفانی است که میتوان پله پله تا ملاقات خدا رفت. در مقالات، شمس میگوید: «ابلیس در رگهای بنیآدم در آید اما در سخن درویش درنیاید.» مولانا میگوید: «ما چو چنگیم و نوا در ما ز توست» چنین کسی که به مقام فنا رسیده و از او جز ظاهری نمانده است دم به دم و نو به نو میَشنود. آیا به همین زبان میشنود؟ به همین دلیل است که معارفی و یافتههایی که در هیچ زبانی نمیگنجد در عارف ریخته میشود و جوش سخن پیدا میکند.
چهار مرحله از سخنگویی عارفان
مولانا به خداوند، سلطان سخن میگوید. نامیدن خداوند به نام سلطان سخن حاکی از تجربه عرفانی مولاناست و این مساله را دیده که سخنها سلطانی است و اوست که فرو میریزد. شمس میگوید: «مولانا را سخنی هست من لدن» و در بند آن نیست که کس را نفی کند یا نکند. سخنش از خودش نیست و مولوی به وسیله شمس سرزنش میشد و میگفت موعظه کن چرا اسرار را میگویی؟
طریقت خاموشی
چرا عارف سخن میگوید با اینکه تاکید بر سکوت و خاموشی است. اولین مساله این است که درست است که تاکید بر خاموشی کردند اما این خاموشی طریقت دارد و کسی که میخواهد این راه را برود باید خاموش باشد تا به کمال برسد. عارف اگر سخن بگوید بهتر است از خاموشی. متکلم صفت خداوند است و سکوت طریقت دارد و مقصد نیست. کلام بر سکوت ترجیح دارد. شمس تبریزی میگوید: «عارف تا در حجاب سخن نیاید کی تواند سخن به خلق رساندن که در حجاب است.» کسی را که از خاموشیاش بهرهای نمیبری از سکوتش استفاده میکنی. سخن فضا را غبارآلود میکند. چنین کسی مانند شمس کلامش در ذهن شما غبار ایجاد نمیکند.
ناطق شدن به حق
دومین مساله این است که عارف چرا سخن میگوید؟ این را ناطق شدن به حق نامیدهام. حق عارف را به نطق وامیدارد. یکی از کسانی که در تربیت مولوی نقش داشته برهانالدین محقق ترمذی است و در کتاب معارف سخنی دارد که بسیار جالب است. محقق کسی است که به مقام حقیقت رسیده باشد. ناطق به حق بودن این است که چه موقع عارف صلاحیت دارد که سخن بگوید. این است که در وی تدبیر آن نباشد که بعد از این چه خواهم گفت. از نظر عرفا کسی صلاحیت دارد از عرفان سخن بگوید که خودش نداند که چه میخواهد بگوید.
مولوی گفت: «شعر من نان مصر را ماند / شب برآن بگذرد نتوانی خورد» عارف در چنین موقعیتی خاموش گویاست و دیگری گویای خاموش است. این عبارات را مولوی به کار برده است. خاموش گویا دقت و ظرافتی در آن است. خاموش گویا یعنی نشستی در گوشهای و ساکت هستی ولی وقتی آدم مستعدی در مظهرش قرار میگیرد القا میشود و سخن میگوید. چه کسی میتواند زبان حق شود کسی که فانی است. وقتی آدمی به بینش توحیدی برسد صدایی جز صدای خداوند نمیشنود.
کشش مریدان
سومین مورد کشش مریدان است. «این سخن شیر است در پستان جان» کِشنده شمس چه کسی بود؟ مولوی. چه کسی از مولوی کشید؟ صلاحالدین و حسامالدین. این مساله به لحاظ روانشناسی خلاقیت بسیار مهم است. این افراد قدرت کشش و عطش زیاد دارند چنین آدمی خلاقیت و آفرینندگی و انبوهی آثارش چشمگیر خواهد شد. این سخنان خُمی بود از شراب ربانی، سر به گل گرفته که هیچ کس را بر این وقوف نیست. شمس میگوید در عالم میگشتند و میشنیدم. این خم به سبب مولانا سرباز کرد و از برکات مولاناست هر که کلمهای از من میشنود و این کشش برای مولاناست. حضرت علی(ع) میفرمایند: «فقط زمانی که از من سرریز میکند به تو چیزی میرسد.» ناطق جوش نطق دارد و بر این باور است که تو نمیتوانی از من چیزی بکشی. به همین دلیل است که کشش مریدان مساله بسیار مهمی است.
پُرسخنی عارف
مورد چهارم اینکه چرا عارف سخن میگوید و این مساله به پرسخنی عارف مطرح است که من نامش را جوش نطق گذاشتهام. گاهی عارف چنان در معرض بمباران معارف و واردات غیبی و القائات قدسی قرار میگیرد که تنها هم اگر باشد شروع به وعظ میکند. کسانی که شاعر بودند شعر میگفتهاند و افرادی که شاعر نبودند سخن میگفتند. ظرف وجودی عارف گویی لبریز میشود و آتشفشانوار معارف از زبانش زبانه میکشد و عارف گویی مخاطب خاصی ندارد. ما در جریان خلاقیت او استراق سمع میکنیم. ما از سخنان شاعران و عارفان لذت میبریم و میدانیم که ما نباید آن را میشنیدیم زیرا عارف با خودش حرف میزند اما ما آن را شنیدهایم زیرا شاهکارهای ادبی چنین هستند که مخاطب را در آن نمیبینید و مخاطب خود فرد است.