تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 8 بهمن 1398 کد مطلب:20359
گروه: درس‌گفتارها

زیبایی‌های هستی رخ‌های خدا هستند

گزارش درس‌گفتار «معنا و خدا»

هفدهمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی با عنوان «معنا و خدا» به تحلیل و بررسی مفهوم «المعنی هو الله» در سخن شمس تبریزی اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر سیدمحمد عمادی‌حائری چهارشنبه دوم بهمن در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

عمادی‌حائری سخنانش را این‌گونه آغاز کرد و گفت: در مقالات شمس تبریزی عبارتی کوتاه هست که در آن «معنا» همان «خدا» دانسته شده است (المعنی هو الله). همین عبارت را مولوی نیز از قول شمس در مثنوی آورده است. با وجود کوشش محققان در تفسیر این عبارت و توضیح مقصود شمس از آن، به نظر می‌رسد که باب تفسیر و کشف معنای این عبارتِ معماگونه همچنان گشوده است. طرح و شرح بخش‌هایی از نوشته‌های مستملی در شرح تعرّف، ناصرخسرو در زادالمسافر و هجویری در کشف‌المحجوب از یک سو و تأمل بر نظریه‌ها و مفهوم‌پردازی‌های دریدا، آلستون و ویتگنشتاین از سوی دیگر، زمینه‌ی تفسیری دقیق‌تر از سخن شمس را فراهم می‌آورد و نشان می‌دهد که عبارت شمس مبتنی بر یک تلقی از مفاهیم دلالت و معناست و او از این طریق مخاطبش را به حضورِ خدا در جهان هستی توجه می‌دهد.

منظور مولانا از شیخ دین کیست

در مقالات شمس تبریزی که مجموعه‌ای است از گفتارهای پراکنده‌ی شمس که دیگران از قول او نوشته‌اند و بعدها در تحریرهای گوناگون گرد آمده است، عبارتی است که در آن تاکید می‌کند که «معنی خداست (المعنی هوالله)» مولانا هم در دفتر اول مثنوی این عبارت را از قول «شیخ دین» نقل می‌کند. مولانا گفت: المعنی هوالله شیخ دین/ بهر معنی‌های رب‌العالمین این در دفتر اول مثنوی است.

 

قرن‌ها شارحان مثنوی در جست‌وجوی این بودند که منظور مولانا از شیخ دین کیست! پس از قرن‌ها «عبدالباقی گُلپینارلی» مولوی‌شناس ترک، این عبارت را در نسخه‌های گوناگون مقالات شمس پیدا کرد و این نتیجه را گرفت که عبارت المعنی هوالله، عبارت شمس است و منظور مولانا از شیخ دین، کسی نیست مگر شمس تبریزی. اما آن عبارت‌هایی که گلپینارلی برای نخستین‌بار در مقالات شمس پیدا کرده بود چیست؟ در یک جا از مقالات شمس آمده که «وصل تو بس عزیز آمد، افسوس که عمر وفا نمی‌کند، جهان پر زر می‌خواهیم تا نثار کنم تو را؛ خدای زنده داریم تا چه کنیم خدای مرده را؛ المعنی هوالله همان معنی است که گفتیم؛ عهد خدا فاسد نشود الا او فاسد شود فاسد باشد.»

دیدگاه‌های گوناگون درباره مفهوم «المعنی هو الله»

عین این عبارت را نیز در نسخه‌ی قونیه یافته بود که چنین است: «شیخ محمد تسلیم کرد، بحث نکرد، اگر بحث نمی‌کرد، فایده بیش می‌بود. مرا بایست بود که او بحث کند. گفتم المعنی هوالله؛ گفت آری! صحابه را اگر بحث کردندی، با محمد(ع) فایده بیش بود.» در خطاب نخست ظاهرا مولانا خطاب به مولانا دارد. در عبارت دوم، شیخ محمد جای بحث دارد. در عبارت نخست از زبان شمس آمده است که «عهد خدا فاسد نشود» و «معنی هوالله» در دومی آمده است که «شیخ محمد تسلیم کرد، بحث نکرد» یعنی هرچه من گفتم، بدون چون و چرا پذیرفت و هیچ جدل نکرد و اگر بحث می‌کرد، فایده بیشتری می‌برد.

از عبارات مقالات نمی‌توان معنی را فهمید اما آن جا که مولانا این عبارت را در مثنوی آورده و گلپینارلی آن را ذکر کرده، ما را در یافتن منظور کلام مولوی یاری می‌کند. منظور از شیخ محمد گویا «ابن عربی» بوده است. شمس چنین آورده است که من دوست داشتم که شیخ محمد بحث کند اما او سخن مرا رد نکرد و هرچه من گفتم او گفت آری و رضایت محض داد. این دیدگاه از سوی دکتر شهیدی و موحد نیز پذیرفته شد. اما عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب «سر نی» در این باره تردید و به کتاب «معارف» نوشته بهاءولد پدر مولانا استناد می‌کند و یادآور می‌شود که همین مضمون در آن کتاب نیز وجود دارد. زرین‌کوب دو دلیل نیز برای این دیدگاه خود ارایه داده است.

دو دلیل زرین‌کوب و استنادش به کتاب «معارف»

نخست این که بهاءولد گوید: «صفات الله از رحمت، قدرت، علم، جمال، پاکی و... به صفات مختصات(آفریده‌ها) نماند. پس در وقت سبحانک گفتن باید که بجز از وجه‌الله نیندیشم تا الله را ببینم و به مشاهده‌ی الله مشغول شوم. چون به معنی رسیدم ایمن شدم؛ یعنی به معنی چون رسیدم به الله رسیدم و مراد خود یافتم. نه رنگ الله را توان دیدن نه بوی محبت او را توان نهفتن» با استناد به این و همچنین روحیه‌ی قلندرمآبی که ما از شمس می‌شناسیم، اقتضای این را ندارد که مولانا از وی به شیخ دین تعبیر کند. براساس این دو دلیل، زرین‌کوب در عقیده گلپینارلی تردید می‌کند. به باور زرین‌کوب، در جاهایی که این عبارت به کار رفته است، گویی شمس می‌خواسته آن را تعبیر و تفسیر کند.

باید بر این دو دلیل افزود که اگر منظور از این عبارت شمس بوده می‌توانست بگوید «گفت ‌المعنی هوالله شمس دین» بنابراین قول زرین‌کوب در این باره مهم و محل بحث است. پس این عبارت المعنی هوالله نزد مولانا، شمس و بهاءولد، عبارتی مهم است.

در دفتر اول مثنوی مولانا گفته است: «پیش معنی چیست صورت بس زبون/ چرخ را معنیش می‌دارد نگون» یک معنی اجمالی این جمله این است که آن چه پس پشت همه چیز است، خداست. از لحاظ لغوی «هو» ضمیر فصل است که برای تاکید و تخصیص به کار می‌رود. پس معنی لغوی دقیق عبارت «معنی هوالله» این است: «معنی فقط خداست نه کس دیگر».

ملاهادی سبزواری نیز برای این بیت از مثنوی ترجمه‌هایی آورده است. زنده‌یاد فروزانفر نیز در تفسیر مثنوی خود، «معنی» را «خدا» دانسته است. شهیدی نیز به اختصار گفته است که «حقیقت خداست، هرچه هست خداست و نسبت کل عالم به خدا چون نسبت خاشاک به دریاست» دکتر محمدعلی موحد اندکی متفاوت‌تر به تفسیر این بیت پرداخته و آن را به «خداشناسی» تفسیر کرده است اما هم چنان بحث لفظ و معنا باید فهم شود.

جایگاه گفتار و نوشتار از دیدگاه مستملی بخاری و هجویری

مستملی بخاری در کتاب «شرح تعرف» چنین گفته است که: هر چیزی که در آن نگاه می‌کنید، سازنده آن را می‌توان در آن دید، او می‌افزاید که عامه مردم از صنع به صانع پی می‌برند اما خواص از کلام صانع به وی پی می‌برند، یعنی از صفت به موصوف می‌رسند. همچنین خاص الخاص(انبیا) از کلام خدا فراتر می‌روند و از خود خدا یا همان «ذات» به آفریدگار(خدا) پی می‌برند. از دید مستملی فعل، فاعل نیست یعنی آفریده آفریننده نیست. افعال یادگار دوست هستند؛ صفات چون تفکر در احوال اوست.

هجویری اما براین باور است که هم گفتار و هم نوشتار از گوینده فاصله دارد: «در کتب، راه حق نیست که عبارات از آن است» یعنی این نوشته‌ها همه نشانه‌ی حقیقت‌اند نه خود حقیقت؛ ازاین رو نوشتار تا هنگامی اعتبار دارد که ما حاضر نباشیم و ما برای غایبان عبارت خود را برسانیم. شیخ محمود شبستری نیز در یک شعر می‌گوید که «معانی هرگز اندر حرف ناید» یعنی هرگز نمی‌توان خدا را آن چنان که هست توصیف کرد. هجویری در دنباله گفته است که در کتاب، عبارتی مکتوب است و در زبان عبارتی جاری. در حقیقت هجویری تصریح می‌کند که هم گفتار و هم نوشتار هردو متن‌اند و هردو از تحقیق معنی عاجز هستند به این معنا که با حقیقت معنی فاصله دارند.

جهان هستی نوشته‌ی خداست و قرآن گفتار اوست

«دریدا» ایده‌ای همانند با هجویری دارد و او نیز بر فاصله داشتن گفتار و نوشتار با معنی تاکید کرده است و آن‌ها را صرفا نشانه شمرده است و چون نشانه‌اند پس بدون حقیقتِ حاضر هستند. از این رو ما چیزی به نام «خلوص حضور» که از راه نشانه‌ها و گفتارها به آن برسیم، نداریم.

ناصرخسرو در کتاب زاد المسافر آورده است که گفتار، ابزار انتقال علم میان حاضران از راه حس شنوایی است و کتابت برای انتقال علم به غایبان مکانی یا زمانی است. وی برخلاف دیدگاه دریدا، براین باور است که هم گفتار و هم نوشتار، علم را به ما منتقل می‌کنند و معنی از راه آن کشف می‌شود. ناصرخسرو گفتار را از نوشتار برتر دانسته و از تعامل دوباره میان گوینده و شنونده نام می‌برد و می‌افزاید که تحریف و تصحیف در گفتار کمتر از نوشتار است. تلقی ناصر خسرو این است که، این جهان هستی نوشته‌ی خداست و قرآن گفتار اوست و ما باید نوشتار خدا را بر پایه‌ی گفتار او تفسیر کنیم.

همه‌ی وقایع هستی برای آن است که ما را به معانی که پشت این وقایع هستند، رهنمون کنند و ما بدانیم که این وقایع به دست چه کسی پدید می‌آیند و پشت همه‌ی آن‌ها چه چیزی نهفته است. آن جا که بهاء ولد گفته است که «عالم هستی و وقایع آن سخن خدا با انسان‌ها هستند. این زیبایی‌های هستی رخ‌های خدا هستند» خدا با ما سخن می‌گوید و همه‌ی عالم سخن خداست. از رحمت و لطف و قهر این جهان هستی می‌توان به معنی و وجه کریم‌ الله پی برد. ویتگنشتاین نیز یک عبارت دارد که بسیار به عبارت بهاءولد نزدیک است و آن این که: «معنای زندگی را یعنی معنای جهان را می‌توانیم خدا بدانیم به هرحال ما وابسته هستیم و آنچه را بدان وابسته هستیم را می‌توانیم خدا بنامیم.»

 

 

http://www.bookcity.org/detail/20359