تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
«خنیاگری در باغ» مجموعهای از جُستارها و گفتوگوهای دیک دیویس دربارهی ترجمهی شعر کلاسیک پارسی به انگلیسی است. او را یکی از موفقترین مترجمان شعر کلاسیک فارسی به زبان انگلیسی میدانند. برگردان «منطقالطیر» عطار، داستان سیاووش، «شاهنامه»ی فردوسی، «ویس و رامین» فخرالدین اسعدگرگانی، «موش و گربه»ی عبید زاکانی و «صور عشق: حافظ و شاعران شیراز» از کارهای تحسینشدهی او است.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه هشتم بهمن به نقد و بررسی «خنیاگری در باغ» با گردآوری و ترجمهی دکتر مصطفی حسینی اختصاص داشت و با حضور دکتر ابوالفضل حری، دکتر محمد غفاری و مترجم اثر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب اظهار داشت: یکی از مباحث مهم فرهنگی ما وضعیت زبان و ادبیات فارسی در جهان است. برای ما مهم است که ادبیات فارسی طی دهههای گذشته در جهان چه روندی را طی کرده و امروز در چه موقعیتی است، در کشورهای مختلف تا چه اندازه به ادبیات فارسی توجه میشود، آثار ادبیات کلاسیک و معاصر ما تا چه اندازه در دیگر کشورها ترجمه، منتشر یا شناخته شدهاند، ترجمهی آثار فارسی به زبان انگلیسی با چه دشواریهایی روبهرو است.
او افزود: در طول دهههای گذشته محققان و مترجمانی در حوزههای مختلف زبانی آثار کلاسیک فارسی را به زبانهای دیگر ترجمه کردهاند. دیک دیویس یکی از مترجمان پُرکار در حوزهی انگلیسیزبان است که آثاری چون «منطقالطیر» عطار، «شاهنامه»ی فردوسی، «ویس و رامین» فخرالدین اسعدگرگانی و گزیدهای از شعر زنان امروز را ترجمه کرده است و «لیلی و مجنون» نظامی را در دست ترجمه دارد. حسینی در «خنیاگری در باغ» شماری از جستارهای دیویس در باب تجربهی برگردان فارسی به انگلیسی شعرهای کلاسیک فارسی را در کنار چند مصاحبه و گفتوگوی دیویس دربارهی ترجمه گردآورده است. مرور این گفتوگوها میتواند مخاطب را با اندیشهها و برداشتهای دیویس از شاعران ما آشناتر کند و کمک کند به نحوهی آشنایی دیویس با فرهنگ ایران و دیدگاههای او پی ببریم و به پیشزمینهی تحلیلهای او نزدیک شویم.
محمدخانی در ادامه بخشی از پیام دکتر حسن جوادی، یکی از استادان دانشگاه جرج واشنگتن، را خواند که با دیک دیویس دوستی و آشنایی دارد. در بخشی از این پیام آمده است: دیک دیویس در ۱۹۴۵ از پدری انگلیسی و مادری ایتالیایی متولد شد. درجهی لیسانس و فوقلیسانس خود را در ادبیات انگلیسی از کمبریج گرفت. در سال ۱۹۷۰ هنگامیکه در یونان و ایتالیا زبان انگلیسی تدریس میکرد، برای دیدن یکی از دوستانش که در لرستان در کار حفاری بود به ایران آمد. قصدش این بود که فقط دو سال در ایران بماند و در دانشگاه تدریس کند. شبی سخت بیمار شد و او را در حال اغما به بیمارستان بردند. در آنجا پرستاری به نام افخم دربندی او را نجات داد. افخم دختری بود که دیک دیویس به او دل باخت و در سال ۱۹۷۴ با او ازدواج کرد. بدین ترتیب دیک دیویس ابتدا عاشق افخم و سپس عاشق ایران شد و هشت سال در ایران ماند. در بحبوحهی انقلاب از ایران رفت. آن دو در سال ۱۹۷۸ به انگلستان رفتند. او میگوید که «در اوایل انقلاب اکثر غربیها تصویر بدی از ایران داشتند، ولی ما میدانستیم ایرانی که میشناختیم و دوستش داشتیم ایرانی نیست که در خبرها است، بلکه ایرانی است که میخواستیم حفظ شود. سرانجام هم اثر ماندگار عطار، «منطقالطیر»، را ترجمه کردیم که در ۱۹۸۴ چاپ شد و من (دیک دیویس) به عنوان دانشجوی دکتری در رشتهی ادبیات ایران در قرونوسطی ثبتنام کردم. وقتی درجهی دکتری گرفتم بهصورت حرفهای با ادبیات ایران مشغول شدم و هنوز هم در مقام معلم دانشگاه از این راه زندگی میکنم. دربارهی ادبیات ایران بسیار نوشتهام و تعدادی ترجمه هم از شعرای بزرگ ایران به اتمام رساندهام که اغلب از شاعران کلاسیک بودند. یک رمان معاصر هم ترجمه کردم که «دایی جان ناپلئون» از ایرج پزشکزاد است.» دیک دیویس تا سال گذشته استاد دانشگاه دولتی اوهایو بوده و اکنون بازنشسته شده و با راحتی خیال به ترجمهی آثار شاعران ایرانی میپردازد.»
در پایان، فیلم گفتوگوی کوتاه شبکهای انگلیسی با دیک دیویس پخش شد.
تأملات تجربی دیویس
مصطفی حسینی، عضو گروه انگلیسی دانشگاه همدان، اظهار داشت: حدود سال نود، مقالهای از دیک دیویس خواندم. پیش از آن محمدرضا شفیعیکدکنی دربارهی ترجمهناپذیری شعر حافظ مقالهای نوشته بود که برایم بسیار جالب و آموزنده بود، اما در مقالهی دیویس از دیدگاهی دیگر با همان موضوع مواجه میشدم. مقالهی دیویس را به همراه یکی از دوستان ترجمه کردم و به لطف دکتر علیرضا انوشیروانی در مجلهی ادبیات تطبیقی فرهنگستان چاپ شد. این کار واکنشهای فراوانی برانگیخت که من را برای گردآوری و برگردان کارهای دیک دیویس مصمم کرد. افزون بر این، احساس میکردم این حرفها را جایی ندیده و نخواندهام و دیویس خودش در ترجمهی فارسی به انگلیسی کار کرده بود. او هم ادبیات انگلیسی را خوب میشناسد و هم ادبیات فارسی را. و این امری مهم است. او تقریباً از ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۸ در ایران بوده و فرهنگ ما را از نزدیک لمس کرده است. در دانشگاه هنرهای زیبای تهران تدریس کرده است و همسری ایرانی دارد. حتی اسم بچههای دیویس، مریم و مهری، ایرانی است. همهی اینها در کنار هم من را بیشتر به این کار ترغیب میکرد.
او ادامه داد: کتاب حاضر شامل هفت جستار است که یا در دانشنامهها چاپ شدند یا در کتاب و منابع دیگر. سه گفتوگوی مختلف هم به این کار افزودم، چراکه در آنها به نکات جالبی برخوردم. در کل این موارد انحصاراً به دیویسِ مترجم میپردازد، منهای یک مقاله. عنوان این مجموعه نیز برگرفته از مقالهی دیویس دربارهی ترجمهی «شاهنامه» است. گفتنی است، مقدمهای که بر این مجموعه نوشتم جداگانه در فصلنامهی مترجم چاپ شده است.
حسینی بیان داشت: برای مثال در «رامشگری در باغ» که با تذکر ارشاد به «خنیاگری در باغ» تغییر یافت، دیویس از داستان باربد نظریه درمیآورد و میگوید مترجم باید مثل باربد خنیاگر باشد. شما نغمهی دلنشین او را بشنوید، اما خود او را نبینید. مترجم باید رنگمایهی خودش را به اثر بزند، اما خیلی به چشم نیاید. دیویس قدری جلوتر میآید و میگوید که خوانندهی غربی اصلاً حوصلهی «شاهنامه» خواندن ندارد. ژانر حماسی هم در ادبیات انگلستان در معنای حقیقی کلمه وجود ندارد. توضیح اینکه در سنت انگلیسی یکی حماسهی «بیوولف» مربوط به دورهی عهد باستان وجود دارد که خوانندهی امروزی نمیتواند آن را بخواند و دیگر حماسهی عرفی «بهشت گمشده». او یکی از عوامل زنده ماندن «شاهنامه» را لطفی میداند که نقالان به آن داشتهاند. او میگوید که نقالان در گذر سالیان به رواج «شاهنامه» کمک کردهاند و من در بررسی کار ایشان دریافتم که آنها بخش عظیم داستان را به نثر حکایت میکنند، بخشهایی را حذف و اضافه میکنند و هرگاه داستان اوج میگیرد، چند شعر میآورند. پس، این روش را برای ترجمهی «شاهنامه» انتخاب کردم؛ یعنی با توجه به تنگحوصلگی خوانندهی انگلیسی بخشی از کار را به نثر روایت کردم و اوج داستان را به نظم درآوردم.
سفر ادبیات فارسی به دنیای زبان انگلیسی
ابوالفضل حری، عضو هیئت علمی دانشگاه و روایتشناس، اظهار داشت: دیک دیویس در جستار اول این کتاب تاریخ ترجمه در سدهی هجدهم و نوزدهم را بیان کرده است. من به رویدادهای پیشازاین دوران اشاره میکنم. علاقهمندان برای مطالعهی بیشتر میتوانند به کتاب «تأثیر ادبیات فارسی بر ادبیات انگلیسی» حسن جوادی مراجعه کنند که بازنوشته و بازتحریر رسالهی دکتری او به زبان فارسی است و در انتشارات سمت چاپ شده است.
او توضیح داد: زبان فارسی ابتدا از طریق ادبیات کلاسیک و انجیلی به دنیای غرب معرفی میشود. این رابطه در طول تاریخچهی طولانی خود گاه دوستانه بوده و گاه خصمانه، گاه بده بستانهای ادبی و اقتباسهای صورت گرفته تمامی بوده و گاهی ناتمام و ناقص. به نظر میآید که این رویارویی طولانی سبب میشود که آثار فارسی خودش را نشان بدهد. آخیلس در نمایشنامهی «پارسیان» اولین بار به حضور فرهنگ فارسی اشاره میکند. کتب یهودی بهصورت خاص به خاطر مهربانیهای پادشاهی چون داریوش به فرهنگ فارسی نگاه ویژهای دارند. از نیمهی سدهی چهاردهم به بعد پارسیان در آثار غربی خودش را نشان میدهد.
او ادامه داد: تا پیش از سدهی پانزدهم مدرکی متقن از حضور اروپاییان در سرزمین پارسی در دست نداریم. در سدهی یازدهم گزارشهایی از سفر فردی به نام رابی بنجامین به سرزمین پارسی در دست است. او در سال ۱۱۷۳ تا ۱۱۶۰ میلادی (زمان سلطان سنجر) مسافرتهایی انجام داده و یکی از اولین و جذابترین سفرنامهها را نوشته است. بنجامین از شکوه قصرهای بغداد هم یاد میکند. در سدهی شانزدهم اولین سیاحان و گردشگران به ایران وارد میشوند که با روی کار آمدن صفویه همزمان است. اما برای اولین بار این شاردن است که در سفرنامهی خود بهصورت جدی به ایران میپردازد. اولین سفرنامهها در عصر الیزابت ظاهر میشوند. کریستوفر مارلو، همدورهی شکسپیر، در کتاب «تیمور لنگ» برای اولین بار به دروازهی پرسپولیس اشاره میکند و حضور فرهنگ ایرانی اولین بار مطرح میشود. در سدهی هفدهم، قصههای شرقی با ترجمهی آنتوان گالان از «هزارویکشب» خودش را نشان میدهد. البته این قصهها پیش از آن پراکنده منتشر شده است، اما آنتوان گالان بهصورت خاصتر آن را منتشر میکند. این نسخه با خیالپردازی همراه است. حتی شاید شکلگیری رمانتیک نیز از این قصهها تأثیر گرفته باشد.
حری افزود: «قصههای بیدپای» را یهودی گروشیافتهای از عبری به لاتین ترجمه میکند. در سدهی هجدهم خیلی از قصهها مانند قصههای فارسی یا قصههای ترکی در فرهنگ غربی خودش را نشان میدهد. برگردان فارسی حسین بن اسعد دهستانی از «فرج بعد از شدت» و پس از آن، «هزارویکشب» مفصل ترجمه میشود و حتی آنتوان گالان بعضی بخشها، مثل قصهی علیبابا و چهل دزد بغداد، را براساس تقاضای خواننده به آن اضافه میکند. در ادامه، برای اولین بار ویلیام جونز در کتاب «دستور زبان فارسی» نمونههایی از شعرهای سعدی و حافظ را ترجمه میکند. سعدی اولین شاعر فارسی است که به اروپاییان معرفی میشود. در این برهه شعر فارسی مورد توجه قرار میگیرد. مترجمانی چون جوزف چمپین، جیمز آتکینسن، استفن وستن بخشهایی از «شاهنامه» و ساموئل روسو مجموعهای از شعرهای فارسی را با عنوان «گلهایی از ادبیات فارسی» به انگلیسی ترجمه میکند.
این روایتشناس بیان داشت: در سدهی ۱۸۰۰ «گلستان» سعدی مورد توجه قرار میگیرد. فرانسیس گلادوین ۱۸۰۶ اولین ترجمه را از این اثر ارئه میکند. امرسون مقالهای دربارهی سعدی مینویسد. بهدنبال آن ادوارد رهاتسک و ایست ویک نیز سعدی را ترجمه میکنند. هنری کلارک «دیوان» کامل حافظ را با تغییراتی به نثر ترجمه میکند و در اواخر سدهی هجدهم و نوزدهم به ترجمهی اقتباسی متیو آرنولد از «رستم و سهراب» میرسیم که در آن مترجم عناصری به کار میافزاید و درعینحال، میکوشد خط سیر داستان را حفظ کند.
ابوالفضل حری دربارهی دیک دیویس گفت: کارنامهی ادبی دیویس نشان میدهد که او در قالبهای ادبی متعدد دست به طبعآزمایی در ترجمه زده است. بهطورکلی او در ترجمهی شعر دو رویکرد کلی دارد که در سنت ترجمه نیز پیشینه دارد. معمولاً این رویکرد را با عنوان ترجمهی تحتاللفظی و ترجمهی ارتباطی میشناسیم. نظریهپردازان ترجمه دراینباره سخن گفتهاند. حتی لارنس ونوتی به تأسی از شلایرماخر آن را بومیگرایی/بیگانهسازی یا غرابتزدایی/آشناییزایی مینامد. بدین معناکه یا باید دست خواننده را بگیریم و پیش نویسنده بنشانیم یا دست نویسنده را بگیریم و او را نزد مترجم ببریم. دیویس در شعرهای بلند میکوشد نویسنده را نزد خواننده بیاورد. او با در نظر گرفتن اینکه خوانندهی انگلیسیزبان کمتر با این زبان آشنا است، در برگردان دست به تغییراتی میزند.
او افزود: دیویس ترجمهی شعر را با نثر مقایسه میکند و معتقد است که ترجمه باید به دو ارباب خدمت کند: یکی نویسنده و دیگری خواننده. بدین معناکه گاهی باید وفادار به نویسنده باشد و ویژگیهای لفظی و سبکی نویسنده را بهخوبی منتقل کند و گاهی باید به زیبایی و لذت در نظر خواننده توجه کند. ازاینرو، در ترجمهی اشعار بلند بیشتر خواننده را در نظر میگیرد و به سبک نقالان بخش عمدهی داستان را به نثر برمیگرداند و (البته با حذف بخشهای زیادی از شاهنامه) فقط در جاهای محدودی نظم را به نظم برمیگرداند. این در حالی است که باور دارد نادیده گرفتن ضرورت زبانی رایج در اشعار بلند، برای اشعار کوتاه مناسب نیست. چراکه فرصت در اشعار کوتاه اندک است و در آن لحظاتی وجود دارد که باید حتماً در ترجمه برگردند. خود دیویس در برگردان شعرهای کوتاه بهشدت روی فرم ظاهری شعر و برگردان بحور عروضی شعر تأکید دارد.
او در ادامه با اشاره به اینکه دیویس ترجمهی فیتزجرالد از خیام را میستاید، توضیح داد: دیویس معتقد است که فیتزجرالد اشعار خیام را متناسب با نظام فکری خودش دیده و ازاینرو دست به ترجمه زده است. از این منظر، خیام از طریق فیتزجرالد خیام میشود. این در مطالعات ترجمه محل بحث است. فیتزجرالد خیام را چنانکه دوست میداشت و میفهمید برگردانده است و مسعود فرزاد این ترجمه را تحسین کرده است. فیتزجرالد چندین بار خیام را ترجمه کرده است: چاپ اول ۱۸۵۹، چاپ دوم ۱۸۶۸، سوم ۱۸۷۲، چهارم ۱۸۷۹. در نسخهی اول ۷۵ رباعی را انتخاب کرده است و در نسخههای بعدی مدام خیام را بازنگری و بازنویسی کرده است. او با این تصور که خیام فردی است که اول صبح از خانه بیرون میآید و به میخانه سری میزند و شب هم احتمالاً در میخانه میماند، رباعیها را دستهبندی کرده است. جالب این است که فیتزجرالد در نامهی به دوستش مینویسد که «برای من مایهی سرگرمی است که در ترجمهی آثار ایرانیان به آزادی دست ببرم. چراکه به باور من اینان چندان مایهای از شاعری ندارند که انسان نگران چنین دخل و تصرفهایی باشد و در واقع نیازمند اندکی هنر هستند که کار آنها را سروسامانی بدهد.» این نگاه از بالا به پایین است. گویا او نگاه جالبی به شعر و زبان فارسی ندارد و آن را چندان قابل بحث نمیداند. پس، خودش را در هرگونه دخل و تصرفی آزاد میبیند.
تحفهی دیویس: «شاهنامه»ی عامهپسند
محمد غفاری، عضو هیئت علمی دانشگاه اراک، دربارهی مقالهی «در باب ترجمهناپذیری شعر حافظ» اظهار داشت: ترجیح من این بود که عنوان این مقاله (on not translating Hafez) به «چرا حافظ را ترجمه نکردم» برگردد. چراکه نکتهای در این عنوان وجود دارد. گویا ناشری به دیویس پیشنهاد میکند که مجموعهای از اشعار حافظ را به انگلیسی ترجمه کند. اما دیویس پس از سبکسنگین کردن کار به این نتیجه میرسد که چنین کاری ممکن نیست. حاصل تأملات او دراینباره در این جستار آمده است.
او ادامه داد: من معتقدم دیک دیویس بهخصوص در دو جستار «خنیاگری در باغ» و «در باب ترجمهناپذیری شعر حافظ» چندان حرف تازهای برای گفتن ندارد. این محل اختلاف من و مترجم است. من حرف تازهای ندیدم. جزوههای محمدرضا شفیعیکدکنی ده سال پیشازاین مقالهها منتشر شده بود و ما آنها را خوانده بودیم. گذشته از این، موارد مشابه دیگری هم بوده است. بهرام مقدادی پیش از انقلاب اسلامی مقالهای با عنوان «دربارهی ترجمهناپذیری شعر» نوشته که در آن همین بحثها را مطرح کرده و اتفاقاً از ترجمهی حافظ به انگلیسی مثال میزند و به این نتیجه میرسد که به دلایل فرهنگی و زبانی ترجمهی حافظ ممکن نیست. شفیعیکدکنی هم همین مباحث را از تعریف جاحظ دربارهی ترجمه در سنت خودمان وام میگیرد و به ناممکنی ترجمهی حافظ میرسد. حالا، دیک دیویس هم همان مباحث را با نمونههای دیگری طرح میکند. افزون بر آنکه کلیگوییهای دیویس دربارهی شعر فارسی این مقاله را در مقام پایینتری از جستارهای مشابه قرار میدهد. قضاوتهای او دربارهی فرهنگ ایران و سبک زندگی ایرانیان چندان واقعنگرانه نیست.
او افزود: دیویس در جستار «در باب ترجمهناپذیری شعر حافظ» میگوید که «ستایش (در شعر فارسی) یا مدح هر چه اغراقآمیزتر باشد، در شعر فارسی شاعرانهتر است و در شعر انگلیسی معناباختهتر و مجاملهآمیزتر». انگار صنعت اغراق در زبان فارسی ویژگی مثبتی است که بسیار استفاده شده و به اثر ارزش هنری میدهد، اما در شعر انگلیسی هر وقت این صنعت استفاده شده برای نقیضهسازی و نظیرهسازی بوده و ارزش هنری نداشته و جدی نبوده است. این کلیگویی کلیشهای بدون شاهد یا بحث یا ارجاع به تحقیقی در این زمینه صورت گرفته است. البته این نکته درست هم نیست.
او ادامه داد: در جای دیگری دیویس بر این باور است که در شعر فارسی صناعتهای معنوی مانند استعاره و مجاز و تشبیه، انتزاعی و تجریدیاند، اما در شعر انگلیسی این صناعتها عینی و ملموساند. مثال نقیض برای این مورد بسیار زیاد دیده میشود. ازجمله در سنت شعر متافیزیکی. در کل این اشارههای کلی باعث میشود که این نوشتهها چندان ارزش علمی و پژوهشی نداشته باشند. او میگوید که «شعر غنایی فارسی غالباً ایستا به نظر میرسد» فحوای کلام او این است که شعر انگلیسی اینچنین نیست. این در حالی است که ایستایی ویژگی همهی شعرهای غنایی در همهی سنتهای شناختهشدهی ادبی است. از این گذشته، این گفته حتی با توجه به تاریخ ادبیات انگلستان و تحول ژانر سانت یا غزلواره در این سنت نیز دقیق نیست.
این سخنران اظهار داشت: مثال نقیض برای گفتههای دیویس بسیار دیده میشود. من در این جستار حرف تازهای از نظر پژوهشی ندیدم. به نظر میرسد یگانه نکتهی مثبت خواندن این جستارها آشنایی با تأملات شخصی و تجارب شخصی این مترجم ادبیات فارسی به انگلیسی است. اما قویاً با این مخالفم که این تأملات شخصی بتواند الگویی برای مترجمان بعدی باشد یا نظریهی ترجمهای از دل آن استخراج شود.
او دربارهی جستار «خنیاگری در باغ» گفت: نکتهی مهم در این جستار همان تعریفی است که دیویس از مترجم و نقش آن میگوید و بر گفتهی شلایرماخر در قرن نوزدهم مبتنی است که جلوتر به آن باز برمیگردیم. دیویس از حکایت باربد در باغ نتیجه میگیرد که مترجم باید مثل باربد باشد. طبق روایتی، باربد برای اینکه به دربار راه پیدا کند رشوهای به دربان داد، مخفیانه وارد باغ شد و وقتی شاه مشغول قدم زدن در باغ بود، نغمههایی نواخت که شاه پسندید. پس، دیویس میگوید که مترجم ایدهآل باید چون باربد باشد: حضورش را نبینید و صدایش را بشنوید. اما در بند بعدی میگوید مترجم مثل باربد باید صدای خویش را بدان بیفزاید. بالاخره ما متوجه نمیشویم که چه طور باشیم که هم حضور ما را حس نکنند و هم صدای خودمان را نشان بدهیم و در متن برجسته کنیم.
غفاری توضیح داد: ترجمهی خود دیویس از «شاهنامه» چندان متعارف نیست. او تغییراتی در «شاهنامه» داده است. او بیشتر جاها متن را به نثر برگردانده است و آنهم نه نثر شاعرانه، بلکه نثری کاملاً معمولی. او میگوید که اثری فاخر در ادبیات فارسی را به اثری عامهپسند در زبان انگلیسی تقلیل داده است.
او تصریح کرد: در این فرایند نظم به نثر ترجمه میشود، چون خواندن نظم شاید برای خوانندهی عادی ساده نباشد. مهمتر از اینها او بخشهایی را حذف کرده است. ابتدای «شاهنامه» با قسمتهایی آغاز میشود که در تفسیر این متنها تبعات و آثار متعددی دارند، مثل مدح اول متون یا روایت آغاز خلقت جهان. اما دیویس بیاعتنا اینها را حذف میکند. او با بیان اینکه صحنههای جنگ در شاهنامه خیلی زیاد است و خوانندهی غربی میداند که جنگ بد است، بسیاری از رزمها را حذف میکند. این در حالی است که رزم عنصر بسیار مهم ژانر حماسه در زمان فردوسی است. همچنین، نصیحتهای روایتگر «شاهنامه» دربارهی مرگ و زمان را هم به دلیل طولانی بودن حذف میکند. این در حالی است که نظریات جدید ترجمه میگویند که اگر عنصری را از متن حذف کنید، آن متن از متنیت ساقط میشود و دیگر نمیتوان به آن متن گفت. چراکه این عناصر یک نظام ساختند و حالا بدون آن عناصر این نظام به هم میریزد.
او ادامه داد: دیویس برای توجیه ترجمه نکردن بخشهایی از صحنههای رزم میگوید که زبان انگلیسی آن واژههای لازم را برای ترجمه ندارد. اما این گفته دقیق نیست. درست است که در زبان انگلیسی حماسه نداشتند، ولی سنت ترجمهی حماسه از «ایلیاد» و «ادیسه» بود.
او بیان داشت: متنی که در نهایت از «شاهنامه» ارائه میشود، از نظر سبک و لحن، حتی سیر روایتها خیلی متفاوت است. دیویس در انتخاب نسخههای فارسی «شاهنامه» نیز ذوقی و سلیقهای عمل میکند. حتی بهصراحت میگوید که در دو بخش اول مبنای ترجمهام تصحیح جلال خالقی بوده و چون این تصحیح را در قسمتهای پایانی نپسندیدم و خیلی از ابیات را حذف نکرده بود، به چاپ مسکو مراجعه کردم و بر مبنای آن و با دخل و تصرفات خودم ترجمه را ادامه دادم. آیا بهراستی میتوان اسم این کار را ترجمه گذاشت؟ آیا این نوعی تصرف به ترجمه یا دستکم نوعی ترجمهی اقتباسی نیست؟
غفاری به برخی رویکردهای شرقشناسانهی ناخودآگاه در کار دیویس مانند تمایل به باقیماندن در تصویر ایدهآل قرونوسطایی از ایران و ادبیات فارسی اشاره کرد و تأکید کرد که ما نباید همگام با این گرایش ناخودآگاه شویم و به خدمت آن گرایش درآییم. همچنین، در ادامه به ایرادهایی چون غلطهای تایپی زیاد در متن و پانوشت انگلیسی، نشانهگذاری، ایرادهایی مثل تتابع افعال و یکدست نبودن برگردانها حتی در عنوان کتابها و اسامی، نبود نمایه به تناسب ارجاعات فراوان به اسامی گوناگون در برگردان اشاره کرد و اظهار تعجب کرد که چنین ایرادهایی با وجود دو ویراستار در شناسنامه و چاپ در نشری معتبر باز هم مجال بروز یافتهاند. سپس دربارهی برگردان حسینی از کار دیویس گفت: برگردان حسینی بسیار زیبا و شیوا است. البته این میتواند ایراد ترجمهی او هم باشد. کریم امامی سالها پیش در جستاری تعبیری به کار میبرد، مبنی بر اینکه «یکی از مترجمان در ترجمه از کلاغ فرنگی بلبل پارسیگوی ساخته بود». البته دیویس کلاغ نیست، ولی انگلیسی او خیلی معمولی و نوشتاری و بدون هرگونه هنجارگریزی و انحراف معیار است. درحالیکه نثر ترجمهی مصطفی حسینی بالاتر و حتی فاخر است.