تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه پانزدهم بهمن با عنوان «مسیح جان و مسیح ایمان» با حضور دکتر فاطمه لاجوردی، دکتر محمد صبائی و دکتر فتحالله مجتبایی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در این جلسه، رسالهی دکتری محمد صبائی با عنوان «مسیحشناسی در سنت مسیحی و اسلامی با تأکید بر آرای رودُلف بولتمان و مولانا جلالالدین» به بحث گذاشته شد که بهتازگی برگزیده نهمین دورهی جایزه دکتر فتحالله مجتبایی در حوزهی ادیان و عرفان شده است.
در ابتدای این نشست علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: رسالهی محمد صبائی شامل پنج فصل است. فصل اول مانند بیشتر رسالهها شامل کلیات تحقیق، بیان مساله، پیشینهی موضوع، اهداف تحقیق و پرسشهای تحقیق است. فصل دوم بیان پیشینهی مباحث مسیحشناسی در سنت مسیحی و اسلامی است. صبائی در این بخش، به آرا و آثار محققانی مثل بوناونتوره، آکوئیناس، لوتر، کالون، شلایرماخر، کییرکگور اشاره میکند. افزون بر این، دربارهی مسیحشناسی اناجیل، آبای رسولی، شوراهای مسیحی، مکتب اسکندریه و انطاکیه و مذهب کاتولیک شرحی ارائه میدهد. در نهایت، او مختصری به مسیحشناسی در قرآن و عرفان اسلامی اشاره کرده است. او در این بخش، ضمن بیان دیدگاه کلی عارفان مسلمان راجع به عیسی مسیح، به دیدگاه عارفانی چون سنایی و عطار، اماممحمد غزالی، عینالقضات همدانی، شیخ محمود شبستری و ابنعربی اشاره میکند. فصل سوم رساله اختصاصاً به تحلیل و تبیین دیدگاههای رودُلف بولتمان، الاهیاتدان شهیر مسیحی، اختصاص دارد. فصل چهارم نیز دربارهی مسیحشناسی مولانا است. سرانجام، صبائی در فصل پنجم آرای بولتمان و مولانا را تطبیق میدهد و نتیجهگیری میکند.
او ضمن توضیح مختصری دربارهی زندگینامهی رودُلف بولتمان، منابع فارسی موجود دربارهی این الاهیاتدان را محدود دانست و اظهار داشت: «مسیح و اساطیر» با ترجمهی مسعود عُلیا در نشر مرکز منتشر شده است. همچنین، دربارهی بولتمان هم کتابی با نام «رودلف بولتمان» به قلم دیوید فرگوسن و با ترجمهی انشاالله رحمتی در سال ۱۳۸۲ در نشر گام نو منتشر شده است. علاوه بر اینها مقالاتی در نشریاتی چون اطلاعات حکمت و معرفت و هفت آسمان دربارهی الاهیات بولتمان منتشر شده است.
مسیحشناسی در زمینه
فاطمه لاجوردی، استاد راهنمای رسالهی صبائی، اظهار داشت: در نگاهی به الاهیات مسیحی میتوان سه مبحث عمده را در آن برجسته کرد: تئولوژی (خداشناسی)، کریستولوژی (مسیحشناسی)، ماریولوژی. اگر مسیحشناسی را رویدادی تاریخی در زمینهی الاهیات مسیحی در نظر بگیریم، الاهیات مسیحی از زمان حواریون تا آبای رسولی و آبای بعدی بهتدریج شکل گرفته و تحولی در هویت مسیح ایجاد میشود. مسیحی که هویتی تاریخی داشته و در جایگاه تاریخی و جغرافیایی خاص ظهور کرده است بهمرور هویتی الاهیاتی مییابد. آرامآرام در شوراهای کلیسایی مسیح یکی از شخصیتهای تثلیث و برابر با پدر دانسته میشود و دو طبیعت متمایز و درعینحال ممزوج در هم؛ یعنی طبیعت الوهی و بشری، برای او در نظر گرفته میشود. همچنین، بهتدریج این ابعاد الهی همراه با ابعادی فرجامشناسانه مطرح میشود و این طرح در قرون وسطی مدام پیچیده و پیچیدهتر میشود که بحث امروز ما نیست.
او ادامه داد: از اواخر سدهی هجدهم و بهخصوص در سدهی نوزدهم، همراه با تحول در زمینهی دیگر علوم، بر تجربه و پوزیتیویسم تأکید میشود. در این دوره، بررسی امور تاریخی با روشهای علمی و تعیین درستی و نادرستی گزارههای تاریخی مطرح میشود. به همین ترتیب، در میان جوامع مسیحی و محققان مسیحی نیز بررسی شواهد تاریخی یا مسائل تاریخی موجود در اناجیل و دیگر روایات دربارهی مسیح برجسته میشود. این تلاشها برای ارائهی تصویری مقبول از مسیح منجر به طرح مسألهی«عیسای تاریخی» میشود.
او ادامه داد: این عیسای تاریخی در حلقههای مختلف تا جایی پیش میرود که حتی برخی او را برساختهی حواریون یا نسلهای بعدی مسیحی دانستند و برخی ابعاد الاهیاتی او را رد کردند. از سوی دیگر، عدهای بر ابعاد الاهیاتی هویت مسیح تأکید کردند و کوشیدند آنها را بزرگتر جلوه دهند. به نظر من، رودُلف بولتمان را باید در این بستر تاریخی و مطالعاتی دید. او از سویی با این مساله مواجه است که تحلیل عیسای تاریخی تا حد انکار کامل پیش رفته است و از سوی دیگر، ابعاد الاهیاتی او برجسته شده است. حالا این الاهیاتدان میخواهد با توجه به زمینههای مختلف فکری و اندیشگانی زمانهی خود و مطابق با دیدگاههای خود راهی بگشاید. در واقع، بولتمان اهمیت عیسای تاریخی را به حداقل میرساند و بر بیاهمیت بودن شخصیت تاریخی عیسی برای مؤمن مسیحی و ایمان مسیحی سخن میگوید. در نظر او، آنچه برای مؤمن مسیحی اهمیت دارد «مسیح ایمان» است و این میتواند دستگیر فرد باشد و منجر به نجات او شود. پس، بولتمان بر جنبههای فرجامشناسانه و نجاتشناسانهی مسیح ایمان تأکید و دربارهی آنها بحث میکند.
لاجوردی در ادامه ضمن تأکید بر اینکه مولانا را هم باید در بستری تاریخی و فکری دید، اظهار داشت: مولانا اولین کسی نبود که به این موضوع پرداخت. او موضع خودش را در بستر تفکر و عرفان اسلامی مطرح میکند. و در آن بستر، مسیح یکی از پیامبران اولوالعزم الهی در نظر گرفته میشود و اساساً در آن بستر قائل شدن به طبیعت الوهی برای عیسی مسیح اصلاً مطرح نیست که مولانا بخواهد به آن بپردازد. بنابراین، مولانا در حوزهی پیامبرانه به مقولهی مسیح میپردازد و در نهایت ویژگیهایی عرفانی را به او اختصاص میدهد، از جمله اینکه ولیّ خدا و عارف کامل است. مولانا بر سلوک مسیح تأکید میکند و مفهوم «مسیح جان» را مطرح میکند، یعنی مسیح بهمثابه «حقیقت باطنی»، «حقیقت انفسی» و آن جزء الهی که در درون هر فردی وجود دارد و وقتی مکشوف و محقق شود، میتواند فرد را به کمال برساند. بنابراین، اهمیت این موضوع از این نقطهنظر است که مسیحشناسی بولتمان و مولانا، دقیقاً در دو فرهنگ و دو بافتار ذهنی متفاوت جایگاهی بسیار مهم دارد. صبائی با در کنار هم قرار دادن این دو و مقایسهی آنها کوشیده است به مفهومی مشخص برسد.
مسیح جان و مسیح ایمان
محمد صبائی اظهار داشت: عیسی مسیح هویتی تاریخی دارد و هویتی فراتاریخی. هویت تاریخی او همان است که در سه انجیل نخست نمایی از آن معرفی شده است و هویت فراتاریخی او حقیقتی است که از مرزهای زمان و مکان و مرزهای اصول ایمانی دین مسیحی فراتر میرود و به تعبیر بولتمان، در اینجا و اکنون با من مواجه میشود. در سدهی هجدهم با ظهور و گسترش تحقیقات تاریخی ـ انتقادی در حوزهی دین، حیات و هویت عیسی مسیح هم به زیر تیغ تحلیل تاریخی ـ انتقادی میرود. در نتیجهی این تحقیقات، سیمایی از او ترسیم شدکه با تصویر او در سنت و ایمان مسیحی تفاوت بسیار داشت. از همان زمان تا کنون، این مساله برای الاهیات مسیحی معضلی بوده که تمام الاهیاتدانان بزرگ را به چارهجویی واداشته است.
او در ادامه برای تبیین نظریهی مسیح ایمان بولتمان بهاختصار به برخی تحلیلهای تاریخی ـ انتقادی اشاره کرد. او بیان داشت: رایماروس عیسی را فردی اصلاحگر و انقلابی میدانست، نه پیامبر یا پسر خدا. در نظر او، جانمایهی رسالت عیسی ملکوت خدا در معنا و مفهومی سیاسی بود. عیسی میکوشید از راه انقلاب و تأسیس نظامی جدید خودش را پادشاه ملکوت جدید معرفی کند، اما در این انقلاب شکست میخورد و کشته میشود. شاگردان او نیز در مواجهه با مرگ او این باور را رواج دادند که عیسی یکبار در وضعیت ضعف به جهان آمد و ناکام ماند و کشته شد، اما بار دگر در وضعیت جلال برمیگردد و آن ملکوت را تأسیس میکند و ما را نجات میدهد. آنان برای هموار کردن راه ترویج این باور، جسد او را از گور دزدیدند سپس تا عید پنجاهه صبر کردند و آنگاه به وعظ دربارهی رستاخیز و رجعت قریبالوقوع او پرداختند. یکی دیگر از شخصیتهای برجستهی این تحقیقات، دیوید فریدریش شتراوس است در کتاب خود با نام «حیات عیسی» نشان میدهد که عیسی مسیح در اناجیل هویتی مسیحایی دارد. شاگردان او این هویت مسیحایی را باور کردند و این امر آنان را ناخودآگاه به آنجا کشاند که اجازه دادند این باور، راهنمای بیان روایتهای اساطیریشان از حیات و هویت عیسی شود. اندیشمند برجستهی دیگر این حوزه، آلبرت شوایتسر است. وی در کتاب خود با عنوان «جستوجوی عیسای تاریخی» نشان میدهد فرضها و تصاویری که پژوهشگران تاریخینگر لیبرال از عیسی ترسیم کردند بهشدت ذهنبنیاد است و فرضهای الاهیاتی و دینی این پژوهشگران را بازمینمایاند. شوایتسر تصویری جایگزین ارائه میدهد و میگوید، عیسی فردی با دعاوی مسیحایی و گرایشهای فرجامشناختی بود که ظهور ملکوت خدا را انتظار میکشید؛ اما او در این امید و انتظار در اشتباه بود؛ چراکه کشته شد و همان تاریخ ادامه یافت و ملکوت خدا هم ظهور نکرد.
صبائی ادامه داد: بولتمان در این مناقشه جانب مسیح ایمان را میگیرد. او بر آن است که این پژوهشهای تاریخی نمیتوانند معنا و اهمیت آنچه را خدا در مسیح مکشوف کرد برای ما روشن کنند. بولتمان معتقد بود که پیدایش، پایایی و تضمین ایمان متوقف بر کسب آگاهی علمی از حیات و هویت عیسی نیست. ایمان اساساً با کنکاش و پژوهش پدید نمیآید.بولتمان با اشاره به قسمتی از رساله دوم به کُرَنتیان، مسیح را «فعل محبت خدا» میداند و تأکید میکند هیچ تحلیل تاریخی - انتقادیای دربارهی عیسای تاریخی نمیتواند این حقیقت مهم را توضیح بدهد که خدا من را در مسیح دوست داشته و با خودش آشتی داده است.
او تصریح کرد: اناجیل نه بر عیسایی که در تاریخ زیسته است، بلکه بر مسیح مقبول ایمان تمرکز دارند. اناجیل دربارهی طبیعت یا شخصیت عیسی چیزی نمیگویند، بلکه از این سخن میگویند که مسیح برای من چه معنایی دارد و خدا از طریق مسیح به من چه گفته و با من چه کرده است. معنا و اهمیت عیسی مسیح در این است که در پیام، صلیب و رستاخیز او خدا برای نجات من اقدام کرده است. از نظر بولتمان، مسیح ایمان یا مسیح فراتاریخی در کلام موعظه وجود دارد. بولتمان بارها تأکید میکند که موعظه در واقع انتقال اطلاعات تاریخی دربارهی مسیح نیست. موعظه خطاب شخصی است. من را مخاطب قرار میدهد. مسیح را فراروی من حاضر میآورد و من باید تصمیم بگیرم که آیا میپذیرم این مسیح مصلوب، مسیح ایمان و فعل نجات خداست یا نه؟ همهچیز بسته به تصمیم من است.
او ادامه داد: نکتهی مهمدر اینجا این است که این مسیح مصلوب است که موعظه میشود، نه عیسای تاریخ. در کانونِ موعظهای که مسیح را اعلام میکند، نه وقایع تاریخی عیسای تاریخی، بلکه صلیب و رستاخیز او همچون اعمال نجاتبخشی قرار دارند که با ایمان درک میشوند. موعظه، مسیحِ مصلوب را فرارویِ من حاضر میآورد و از من میپرسد که آیا قبول میکنم با او مصلوب شوم و با او از مرگ برخیزم؟ آیا میخواهم از خویشتنفهمیِ قدیمی خود چشمپوشی کنم؟ آیا قدرت صلیب را، که قدرت داوری خداست، همچون قدرت تعیینکنندهی زندگی خود میپذیرم؟ از نظر بولتمان، حضور مسیحِ ایمان رویاروی من، در حقیقت داوری من است. حال اگر به مسیح ایمان بیاورم و خود را با او مصلوب کنم چه اتفاقی برای من میافتد و اگر نپذیرم چه اتفاقی؟ بولتمان پاسخ میدهد همانطور که خدا در ظهور مسیح و پیام او به تاریخ عالم پایان داد و تاریخ جدیدی را آغاز کرد، من هم در مواجهه با کلام موعظهای که مسیح ایمان را حاضر میآورد، در مرز عالم و آستانهی فرجام امور عالم ایستادهام. ایمان آوردن به مسیح، مرا از داوری آخرالزمانی میرهاند و از مرگ به حیات میگذراند. و اگر مسیح را انکار کنم، در پیشگاه خدا داوری خواهم شد و در مرگ میمانم. در اینجا، بولتمان، با ارائهی تفسیری جدید از فرجامشناسی پولسی - یوحنایی، از فرجامشناسی مسیحی اسطورهزدایی میکند. در حقیقت، همین آمدن و رفتن مسیح، فرجام عالم است. ما در مواجهه با او و پیام او در مرز عالم و در محکمهایم. در اینجا، فرجام عالم محقق شده است و رخدادی در آینده نیست. فردی که مسیح را قبول میکند و به مسیح ایمان میآورد، مخلوق جدید است که در مسیح زندگی میکند.
صبائی در ادامه دربارهی دیدگاه مولانا به مسیح جان گفت: چنانکه دکتر زرینکوب تأکید کرده است، نظر مولانا دربارهی عیسی مسیح برگرفته از نظراتی است که در قرآن، سیرهی انبیا و حکایات مکتوب و شفاهی آمده است. مولانا به آموزههای مسیحی توجهی نداشته است. او عیسی مسیح را یکی از پیامبران الهی میداند؛ یعنی او را در درون دایره و سلسلهی رسالت در تلقی اسلامی آن جای میدهد. در حقیقیقت، در نگاه مولانا، عیسی مسیح پیامبری است که در دایرهی اسلام به معنای عام آن جای میگیرد. مولانا طبیعت الهی، ازلیت، الوهیت و حتی اصل واقعهی تصلیب عیسی مسیح را هم انکار میکند. میتوان گفت که او به حیات و هویت و خویشکاری عیسای تاریخ و مسیحِ ایمان مسیحی توجهی ندارد، بلکه به حقیقتی فراتاریخی باور دارد که قرآن و گفتمان نبوت و رسالت در دین اسلام آن را ساختهاند.
او ادامه داد: این حقیقت فراتاریخی در نظر او، در «ولیّ زمان» و «جان انسان» تجلی میکند. مسیح در قرآن و تفکر عرفانی نمودار وحدت و تجرید است. مولانا جان آدمی را که جزء الهی و جزء روحانی وجود ماست به عیسی تشبیه کرده است و از آن به مسیحِ جان یاد کرده است. مسیحِ جان در نظر مولانا به ساحتی متفاوت از ساحت جسم تعلق دارد که دچار حجاب و غبار شده است و همهی همّ و تلاش ما باید آن باشد که غبار و حجاب را از آن پاک کنیم. اساساً مولانا جان همهی انسانها را مسیحگونه میداند. تفاوتی که میان جانِ عیسی مسیح و جانِ مسیحگونهی ما وجود دارد آن است که او توانست این غبار را بزداید و پاکی و تجرد جان را محقق کند و ما هم با دستگیری اولیا و مجاهده و فراگیری کمالات میتوانیم این کار را بکنیم.
او ادامه داد: راه دیگری که مولانا برای تحقق یافتن مسیح جان توصیه میکند، تماس با نور حق است. او میگوید چنانکه مریم مسیح را از روحالقدس حمل گرفت، جان ما هم از تماس با نور حق میتواند مسیح جان را حمل بگیرد. به بیانی، مسیحِ جان مولود مریمِ دل است. علاوه بر این، مسیح جان در وجود ولیّ زمانه نیز بروز و ظهور دارد. مولانا در حکایات مربوط به شفابخشی و شفاعت مسیح، نشان میدهد که ولیّ زمانه مسیحِ دوران است. چون با دستگیری از طالبان حقیقت آنها را به سمت مقصد هدایت میکند و حیات روحانی میبخشد.
او در مقایسهی آرای بولتمان و مولانا گفت: به نظر من، اگر مسیح میتواند خارج از مرزهای ایمان حاضر شود و نقش ایفا کند، به خاطر هویت او است که همان نجاتبخشی جانهاست. مسیح غیر از پیامبر، رسول، آموزگار، اسوه و الگو است. مسیح کسی است که از طرف خدایِ پدر وقف رسالت نجات شده است. نجاتبخشی مؤلفهی هویت او است. و این نجاتبخشی چه در تلقی مسیحی بهمعنای رستگاری از قید گناه و داغ مرگ و محکومیت شریعت، چه در برداشت عرفان اسلامی بهمعنای زیستن در حیات طیبهی روحانی باشد، در هر دو صورت، میتواند از مرزهای اصول عقیدتی دین فراتر برود.
او گفت: بولتمان و مولانا هر دو به مسیح فراتاریخی توجه کردهاند. چراکه این مسیح فراتاریخی است که میتواند برای جان مؤمنان تمامی اعصار معنادار و مفهوم باشد و ارتباطی سازنده و اثرگذار با آن برقرار کند. مؤمن حتی اگر در جستوجوی این مسیح نجاتبخش به تاریخ روی آورد، باز هم مسالهی او یافتن این مسیح در زنجیرهی علّی رخدادهای عینی تاریخ نیست. مؤمن میخواهد مسیح را را برحسب معنای دینی این تاریخ بیابد و فهم کند. این معنای دینی همان است که خدا از ازل مقدر کرد و آن را در مسیح به کمال رساند و محقق کرد. پس، مسیح در اصل و اساس باید هویتی فراتاریخی داشته باشد تا بتواند جان و ایمان تاریخمند ما را از ساحت تاریخ فراتر ببرد.
او در ادامه تأکید کرد: به نظر من تفاوت میان این دو (مسیح فراتاریخی بولتمان و مولانا) بسیار مهم است. مسیحی که در اندیشه و الاهیات بولتمان فراتاریخی میشود، همان عیسایی است که در تاریخ زندگی کرده است. بولتمان بهرغم تمامی انتقاداتی که به نظریهی عیسای تاریخی وارد میکند، باز هم در تفسیر آیات مختلف رسالهی اول یوحنا بارها اشاره میکند که مسیح ایمان همان عیسای تاریخی است. فقط مساله این است که پیدایش، پایایی و تضمین ایمان متوقف بر کسب اطلاعات تاریخی نیست. بنابراین، مسیح ایمان برای بولتمان همان عیسایی است که در تاریخ زندگی کرده است. اما مسیحی که در اندیشهی مولانا فراتاریخی میشود، عیسای تاریخ و مسیح ایمانِ مسیحی نیست. مسیح برای مولانا حقیقت الهی واحدی است که به تعبیر خودش «میآمد و میرفت به هر قرن که دیدی/ تا عاقبت آن شکل عربوار برآمد». یعنی حیات و کار مسیح برای مولانا قالبی است برای طرح تعالیم عرفانی.
او توضیح داد: بولتمان و مولانا نمیتوانند از مسیح واحد سخن بگویند. شاید از آن روی که از درون دایرهی ایمان دینیِ خود سخن میگویند: بولتمان در مقام الاهیاتدانی مسیحی سخن میگوید و مولانا در مقام عارفی مسلمان. ایمان دینی ملازم و مستلزم واگذاری تامِّ ساحت جان به یک تعیُّن خاص از حقیقت است. پس، ما نمیتوانیم درعینحال که مسیح را انکشاف تامّ و مطلق خدا میدانیم، پیامبر اسلام را هم جامع جمیع مراتب انبیا بخوانیم. در ساحت ایمان، دویی نمیگنجد.
اسطورهگشایی بولتمان
دکتر مجتبایی اظهار داشت: منبع قداست در هر جای دنیا خود را به صورتی متجلی میکند. در عالم اسلامی به صورتی، در عالم هندویی به صورتی و در عالم بودایی بهصورت دیگر. به بیانی دیگر، منبع قداست در هرجایی برحسب شرایط تاریخی و جغرافیایی و مردمشناسی مناطق خود را به آن صورت و زبان و با آن مصالح کار نشان میدهد. نمیتوان توقع داشت که مولانا عین آنچه را گفته باشد که عیسی بود. اما حقیقت ذات الهی مشترک است و در همهجا در وجود ما ساری و یکجور است و تجلیات آن در همهجا شبیه است، نه عین هم. آن حقیقتی که در عیسی متجلی میشود، همان حقیقتی است که در دیگر انبیا متجلی میشود. منتها برحسب شرایط زمانی و مکانی ممکن است تغییرات و اشکال دیگری داشته باشد. به همین مناسبت، علمی به اسم «تطبیق و مقایسهی ادیان» بهوجود آمد. مثل علمی که با عنوان «تطبیق و مقایسهی ادبیات» بهوجود آمد. کار من هم مدتی تطبیق ادیان بوده است. در ادبیات هم میتوان ویکتور هوگو را با سعدی مقایسه کرد. برای اینکه بههرحال انسانیت کیفیتی دارد که همزمان در آن وجوه اختلاف و وجوه اشتراک وجود دارد. در تطبیق ادیان هم میتوان عارف متألهی از قرن پنجم پیش از میلاد را با امروز مقایسه کرد. چراکه اینها دو انسان بودند و در شرایط انسانیت قرار گرفتند و با مشکلات و مسائلی اگزیستانسیال مواجه بودند که تقریباً همگانی و همهجایی است و هر قوم یا شخصیتی در هر جای تاریخ و جغرافیا، جوابی برای آن دارد. این جوابها گاهی مشابهاند و گاهی باهم اختلاف دارند. پس اشکالی ندارد که عیسایی را که در ۱۹۰۰ سال پیش در فلسطین ظهور کرد با مولوی که در هفتصد سال پیش در بلخ و بخارا و قونیه میزیست وجوه مشترک داشته باشد، بلکه باید هم همینطور باشد.
او دربارهی مسالهی وحی گفت: مساله کلمه است. در انجیل چهارم آمده که «نخست کلمه بود و کلمه با خدا بود و کلمه خدا بود.» پس خدا کلمه بود؛ کلمه هم کتاب است. چنانکه کتاب برای ما مسلمانها منبع الهام است، برای مسیحیان کلمه منبع الهام است. حواریون مسیح این منبع وحی را از ذهن به زبان منتقل میکردند. چنانکه ما از وحی بهمثابه انتقال معنا به لفظ سخن میگوییم و از لفظ به اشاعه و گسترش. کتاب هم همین است. عیسی هم کلمهی الهی است و این لوگوس/کلمه در کلام حواریون از معنا به لفظ منتقل شد. حواریون عیسی بسیار زیاد بودند، اما مشکلاتی باعث شد که در قرن چهارم شورایی تشکیل دهند و در آن شورا چهار انجیل را انتخاب کنند. این برای آنها همان حکم کلامالله و حدیث نبوی را دارد. در حقیقت، عیسی کلمه است و کلمه خدا است و این بهصورت کلمه منتقل میشود و به دست حواریون میرسد و انتشار مییابد.
او در ادامه بیان داشت: یکی از جنبههای مهم تفکر دینی بولتمان برخورد او با مسالهی توجیه اسطورههایی است که پیرامون زندگی و گفتههای منسوب به او ساخته شده است و این جریانی است که در اواخر سدهی نوزدهم در اروپا پدید آمد و کسانی یا بهکلی منکر حقیقت اسطوره شدند یا کوشیدند بهنوعی آنها را توجیه و با تحولات فکری مسیحیان سازگار سازند. در این جریان، مکتبی به نام «نقد شکل» مورد بحث و بررسی قرار گرفت. بولتمان از اوایل قرن بیستم به این مکتب پیوست و برخلاف متکلم معروف مسیحی هارناک که در مسیحشناسی خود از کنار اسطورهها میگذشت و به تفسیر و توجیه آنها نمیپرداخت، وی شکل افسانهها و اساطیر نقل شده در اناجیل و روایات مسیحی را موضوعی جدی تلقی میکرد و به طرح نقد و گشودن آنها میپرداخت. چنانکه روش کار او به «اسطورهگشایی» معروف شد.
او افزود: بولتمان اسطوره را جزء اصلی کِریگما، ندا یا پیام مسیح، میدانست و از این عنوان مقصودش حذف یا نادیده گرفتن اسطوره نبود، بلکه کشف و سازگار کردن آن با فهم و درک زمانه بود. در نظر او، اسطوره و افسانه شرح و بیان رویدادی در گذشته نیست، بلکه بیان کیفیتی از کیفیتهای زندگی انسان و کشف ارتباط گزارههای اساطیری با چگونگی «بودن» در جهان است. او در نگرش به این موضوع از تأثیر فکری مارتین هایدگر برکنار و بیبهره نیست. و در اینجاست که مسیحشناسی بولتمان و نگرش او به اسطوره با روش و رویکرد عرفای ما به قصه و افسانه و اسطوره همساز و هماهنگ میشود. ادبیات پر است از حکایات و تمثیلات و اسطورههایی که معنای درونی آنها با شکستن پوستهی ظاهرشان آشکار میشود. عارف مسلمان نیز حقایق هستی و چگونگی «بودن» در جهان را در قالب قصه و افسانه تبیین میکند و ما را چنانکه هستیم و خواستهها و نیازها و مشکلات ما را چنانکه هستند، آشکار میسازد.