تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
چخوف در طول زندگیاش -که بهسان بارقهای کوتاه اما درخشان بود- در حدود هفتصد اثر مهم و تاثیرگذار نوشت، و جان دوبارهای به داستان کوتاه بخشید. تاثیر چخوف، تنها به روسیه ختم نمیشود و گسترهای بیپایان دارد و کمتر نویسندهای میتوان یافت که به او مدیون نباشد. اکنون که ۱۶۰ سال از تولد چخوف میگذرد، باز هم داستانها، نمایشنامهها، نامهها و مقالههایش چاپ و خوانده میشود و بهراستی سعادتی بالاتر از این برای یک نویسنده نمیتوان متصور شد. به همین مناسب در این یادداشت سعی دارم تا داستان «اتاق شمارهٔ ۶»۱ -که آن را در سال ۱۸۹۲ نوشته است- را بررسی کنم و به میانجی این داستان پلی برای فهم زمانه و دیدگاه چخوف، به زندگانی چه در ساحت فردی و چه در ساحت اجتماعی بسازم. داستان «اتاق شمارهٔ ۶» یکی از آثار مهمی است که چخوف در دههٔ پایانی عمرش نوشته و تماماً دربرگیرندهٔ خصلت سبک اوست و اوج پختگیِ داستان کوتاه رئالیستی قرن نوزدهمی را نشان میدهد.
نمایی نفرت انگیز
داستان «اتاق شمارهٔ ۶» از چگونگیِ راه رسیدن به اتاقی متروک و دوده زده، در بیمارستانی آغشته به گند و کثافت، که آدمهایش مشغولِ دزدی، تقلب و فساد هستند، شروع میشود. چخوف، از نمایی «نفرت انگیز» که فقط مخصوص زندانها و بیمارستانها است، و دالانِ ورود به «اتاق شمارهٔ ۶» که نیکیتای دربان با چپقش آنجا ایستاده، دیدگاه راوی را مشخص میکند و موتور محرکهٔ رواییاش را به حرکت درمیآورد. مکان در این داستان تجسم یک جامعهٔ گرفتار تیرگی و نگونبختی است که رفتهرفته «شر» و تباهی وجود آن را فراگرفته است. زندان، تیمارستان، بیمارستان و دیگر مکانهایی که خصلت حذف سیستماتیک فرد از جامعه را به واسطهٔ نظمیِ نمادین در دل خود پروردهاند، تا قرن ۱۸ میلادی، بهشکلی ساخته میشدند که در معرض دیدِ عموم باشند تا سختی و سبعیت زندانبان را نشان دهند. این بیرونزدگی از نظم حاکم که در هیچ دورهای پذیرفته نشده، سرنوشت فرد نابهنجار را به یکی از این دخمهها میکشانده است. با آغاز قرن ۱۹ میلادی، شکل نوینتری از این مکانها با قوانین ملایمتری، آغاز بهکار کردند، و این افراد درون این مکانها گم شدند تا جامعه کمکم آنان را فراموش کند. اما این کارها زندگی درآسایشگاه را آسانتر نکرد و همچنان دردناکترین رفتارها و برخوردها در مواجهه با بیماران، دیوانگان و زندانیان ادامه داشت. چخوف، این کالبد چرکین و مریض (که جامعهٔ زمان خودش است) را در اتاقی از اتاقهای یک بیمارستان در شهری دوره افتاده، روایت میکند. او عامل این نظم ساختگی را به این شکل معرفی میکند: « نیکیتا در عداد آن دسته از مردم خوشباور و فعال و مثبت و خرف به شمار میرود که نظم و ترتیب را بیش از هر چیز در این جهان دوست دارند.» نیکیتای دربان، که ساکنان «اتاق شمارهٔ ۶» را کتک میزند و موسیکای یهودی، را برای صدقه گرفتن به شهر میفرستد تا تمام پولهای او را بگیرد، معتقد است که «بی نظمی در جهان از هر چیز ناپسندیدهتر است.»
این نظم نمادین در جهت کسب آسایش و آرامش دیوانگان نیست، بلکه قانونی صوری است برای کسب سود و چپاول بیشتر. از میان پنج نفری که در این اتاق زندگی میکنند، شخصیت محوری ایوان دمیتریچ است که گرفتار جنونی است که «تصور میکند همیشه در تعقیب او هستند.» او که فردی ۳۳ است در گذشته دادستان و منشی استانداری بوده است و جزو طبقهٔ روشنفکران. اما ناگهان کابوس همیشه زندگیاش، روانش را درهم میشکند و ترومایِ زندانی شدن پدرش به دلیل واهی رشوهگیری، آخرین ضربه را به او وارد میکند و بر تخت اتاق شمارهٔ ۶ میافتد. ایوان دمتریچ وجدانِ بیدار یک جامعهٔ خواب زده است که دچار خمود و جمود است، جامعهای که صدای او را نمیشنود و به همین خاطر این صدا «رفتهرفته چون در هذیان مردم تب دار» نا مفهوم و گنگ میشود. او چون از این فساد و تقلب مطلع است و دیدن این وضعیت آزارش میدهد، مجنون میشود. در حالی که او سرشار از شوق زندگی است و به آینده امیدوار. «اتاق شمارهٔ ۶» با ناامیدی از وضعیتِ موجود، امید میسازد و این امید را در آینده جستجو میکند. او میداند که «سپیدهٔ زندگانی نوینی در حال دمیدن است.» و ما را در لحظاتی قرار میدهد که همه چیز یکباره دود میشود و به هوا میرود. چخوف نیهلیسم جاری در دل قرن را روایت میکند اما گرفتار آن نمیشود و این نقطه دقیقاً همان لحظهای است که او را یگانه میکند. نگرش چخوف اگرچه تلخ و ناامیدانه است اما گشودگیاش رو به آینده است.
بنابراین، «اتاق شمارهٔ ۶» اثری کاملاً انقلابی است و بر ذات زیستِ بورژوازی حمله میکند. اخلاق ایوان دمیتریچ چه قبل و چه بعد از بستری شدنش، با مردم تند و همراه با سوءظنی دائمی است. ذات زندگی آنان از آنجا تنفرانگیز است که در آن «هدفهای عالی» راه ندارد و «مردم پیوسته به زندگی نامعلوم و مبهم و بی هدف ادامه میدهند.» ختم شوریدگی دمتریج به جنون، ضدیت با راه اعتدال است. او معتقد است که برای رهایی باید نیروهای روشنفکر وحدت داشته باشند و این اتحاد باید به تغییر اساسی در نظم کنونی بینجامد. دکتر آندرهیفی میچ، رئیس بیمارستان است که «شرف و آبرو را دوست میداشت اما نمیتوانست آن را در محیط کار دایر کند.» دکتر آندرهیفی میچ، گرفتار بی عملی است و هر چیزی که در دوروبرش میبینید را طبیعی میداند و انفعال او از همینجا نشئت میگیرد که همه چیز را حاصل تصادف و تصادم و خارج از اراده انسان میبیند. او در تخدیر و نشئگی کتابها و نظریات فسلفیاش غرق است اما به باتلاقی که ساخته و دیری نیست که خود در آن گرفتار شود، اعتنایی ندارد و از ترس افتادن در مغاک، به آن نگاه نمیکند.
درمان بیماران در نزد دکتر آندرهیفی میچ، کاری عبث و بیهوده است چراکه در آخر همه خواهند مُرد و چه فرقی دارد ده سال زودتر یا دیرتر بمیرند؟ او میگوید:«باید صبر کرد تا آن بیماریها خود به خود از میان بروند و ناپدید بشوند.» و بیمارستان را به حال خود رها کرده تا هر کس که میتواند به دزدی و غارت ادامه دهد. او معتقد است که بدی و پلیدی در آخر باعث «خوبی» میشوند، و به همین خاطر رو از تمام بدیها و درد و رنج بیماران گرفته است. اگرچه خود دکتر آندرهیفی در چپاولِ زیردستانش نقش و سودی ندارد اما با رفتارش شرایط را برای این کار فراهم کرده است. او که نصف حقوقش را خرج خرید کتاب میکند، گناهکار را «عهد و زمانه» میداند. برای او خواندن کتاب، تنها در لذت کشف و یادگیری خلاصه میشود و مازادی که منجر به تغییر در زندگیاش شود، ایجاد نمیکند و هر چه پیشتر آمده در جنونِ خواندن غرق شده است و «زالو صفتی» خود را در پس کتابها پنهان کرده است. چنین انسانی چون در اکنون چیزی جز سیاهی نمیبیند و آینده برایش مفهومی مخدوش دارد، رو به گذشته و نوستالژیهای شیرینش میآورد و زندگی در گذشته را شادتر و خوشتر میبیند و چون نمیداند رنج چیست، رنج دیگری برایش اهمیت ندارد و ساحت دیگری برای او بی معنا است. درحالی که، ایوان دمتریچ، تمام تلاش خود را برای کمک به دیگری میکند و اساساً درد او درد دیگری است.
دیالکتیکِ آیینگی
چخوف با ایجاد آیینگی میان شخصیت ایوان دمتریچ و دکتر آندرهیفی میچ، دیالکتیکی میسازد که ذاتش بر تناقض استوار است. اما این تناقض در هنگام مواجهه رخ مینماید. اگر در هر دو شخصیت دقیق بشویم، خواهیم دید که هر دو ویژگیها و عادات مشترک زیادی دارند که آنها را در آیینگی هم قرار میدهد ولی نوع مواجههشان با واقعیت اجتماعی است که آنها را در برابر هم مینشاند. شاهکار پرداخت شخصیتهای چخوفی در اینجا مشخص میشود. او با ایجاد شخصیتهای تیپکال در برابر امر اجتماعی، دیالکتیک درونی داستانش را پیش میبرد و دست به معناسازی میزند.
اینگونه میشود که رئالیست اجتماعی او در حد اعلایی از درونماندگاری قرار میگیرد و رنگ کهنگی نمیپذیرد و هر بار که به آن رجوع شود، از «اکنون» فاصلهای ندارد و کاملاً قابل تعمیم با وضعیت کنونی است. این دیالکتیک که فاصلهٔ زیادی از فرمالیست حاکم بر ادبیات آن دوران دارد، بر پایهٔ «اتفاق» شکل میگیرد و کمتر در جزییات روانشناختی وارد میشود. «اتاق شمارهٔ ۶» نیز بر اساس همین «اتفاق» و پیامدهای آن، جان میگیرد و کلیتش وابسته به سیر توالی رویدادها است. در این نگاه کمتر فرد در برابر فرد یا خودش قرار میگیرد و آنچه حاصل میشود، از روبهرو شدن فرد با جامعه یا بالعکس است و «من» در نسبت با جامعه شکل میگیرد. بنابراین، «اتاق شمارهٔ ۶» به یک دخمه که جز یاس و ناامیدی در آن چیزی نمیتوان یافت، تبدیل نمیشود، بلکه به یک کل انضمامی بدل میشود که در نسبت مشخص با جامعه قرار دارد. به دیگر سخن، چون«اتاق شمارهٔ ۶» یک روایت سراسر فردگرایانه نیست، که بر پایه توصیفات روانکاوانهٔ شخصیت پیش برود، تبدیل به یک نماد ماندگار از یک دوره تاریخی، شده است.
دیوژن شما احمق بود۲
دکتر آندرهیفی میچ، گرفتار نوعی جبرگراییِ حاد است که رگههایی از تارک دنیایی دارد. او دیوژن کلبی مسلک را خوشبخت میداند، زیرا درون یک خمره زندگی میکرده است. بی خبری و در خویشتنِ خویش غرق شدن، مراد غایی دکتر است. از نظر او اگر «کسی تصادفاً در زندان افتاد، باید زندانی باشد.» این فاصله از درد و رنج، و نگاه خنثی به امور که هر چه پیش آید، خوش آید؛ از نادیده گرفتن اراده انسان برای تغییر و تحول میآید. ایوان دمتریچ اینجاست تا یادآوری کند که آینده خواهد آمد حتی اگر ما آن را نبینیم اما وضعیتِ موجود تغییر خواهد کرد. چخوف در ۱۹ بخش، «اتاق شمارهٔ ۶» را نوشته است و در این سیر روایی، توهم درمانِ دردها را نشانه رفته است.
دکتر آندرهیفی میچ بر اثر یک سلسله گفتگو با ایوان دمتریچ، کم کم پی میبرد که هیچوقت به «درک مفهوم حقیقی زندگی» نرسیده است و آنچه تاکنون از میان کتابها خوانده، توهمی از واقعیت بوده است. ایوان دمتریچ به او میگوید:« مگر شما تاکنون رنجی کشیدهاید؟ طوری زندگی خود را ترتیب دادهاید که هیچ چیز نتواند موجب ناراحتی شما بشود و شما را به جنب و جوش بیندازد.» دکتر آندرهیفی میچ، از واکنش نشان دادن، عاجز است. او چون نمیتواند ارادهای از خود داشته باشد، گرفتار زندان خود میشود و حتی زمانی که بر تخت «اتاق شمارهٔ ۶» میافتد، آن را سوتفاهمی میداند که رفع خواهد شد. اما هنگامی که مشت جبار نیکیتای بر شکم و پهلویش مینشیند، درد و رنج را درک میکند. ایوان دمتریچ این انسانِ شکستهٔ انقلابی، اگرچه محکوم است تا هر روز در چهره زندانبان خویش خیره شود اما نظم حاکم را نمیپذیرد و با فریادها و رعشههای گاه و بیگاهش به آن واکنش نشان میدهد. در «اتاق شمارهٔ ۶» بار دیگر سوژه زنده میشود اما این اتفاق نه با زنده بودنش بلکه با مرگش رخ میدهد و به احیای جمود و رخوت در دل یک جامعه میانجامد. این ویژگی در خود متن جلوه نمیکند و خاصیت برونمتنی دارد اما مواجهه دکتر آندرهیفی میچ با واقعیت اجتماعی -که خود از طریق انفعالش برسازندهٔ آن بوده است- و تنفری که در یک لحظه در تمام کالبدش نفوذ میکند، به قیمت جانش تمام میشود. درست در همین دقیقه است که دیالکتیک آیینگی در یک لحظه به تعادل میرسد و دکتر آندرهیفی میچ را در کنار ایوان دمتریچ قرار میدهد و نوع مواجهه آنها با واقعیت یکی میشود و شخصیتهایشان مانند دو آیینه یکدیگر را نشان میدهد، و با پایان داستان باز دیالکتیک آیینگی به حرکت درمیآید تا دست به کار احیایِ لحظه شود.
۱. داستان «اتاق شمارهٔ ۶ و چند داستان دیگر» نوشته آنتوان چخوف، توسط کاظم انصاری به فارسی ترجمه شده است. در ارجاعات این یادداشت به آن داستان، از ترجمه انصاری استفاده شده است.
۲. ایوان دمتریچ در پاسخ به دکتر آندرهیفی میج، که معتقد است:«دیوژن در خمره زندگانی میکرد ولی از کلیهٔ سلاطین روی زمین خوشبختتر بود.» این سخن را میگوید.