تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
در تابستان و پاییز ۱۸۹۰، آنتوان چخوف برای چند ماهی به جزیرهی ساخالین رفت؛ جزیرهای فراسوی سیبری در مرزهای شرقی امپراتوری روسیه با ژاپن و چین. ساخالین آن سالها، تبعیدگاه زندانیان حبس ابد و اعمال شاقه بود. و به تعبیر امروزی، آخر جهان محسوب میشد. و چه بسا آخر زمان. رهاورد این سفر برای چخوف «یادداشتهای سفر» بود. روایتی نسبتاً مطول از دیدهها، شنیدهها و بینشهای او دربارهی ساخالین.
برای داستانکوتاهنویس و نمایشنامهنویس بزرگی که در کارنامهی کاریاش، اثری که بتوان با معیارهای متداول ادبی «رمان» خواند، باقی نگذاشته است، این «یادداشتها» به دلایل متعدد، حائز اهمیت بسیارند. همانطور که میدانیم شهرت چخوف، جدا از نمایشنامههای جاودانش، مرهون داستانهای کوتاهی است که نام او را به عنوان یکی از پایهگذاران داستان کوتاه مدرن، بلندآوازه کرده است. ساخالین میان این داستانها و نمایشها، گوهری تکافتاده است. انسجام روایی و وحدت مضمونیاش آن را به شمایل یک رمان نزدیک میکند؛ اما نه رمانی با شخصیتهای خیالی؛ بلکه رمانی با شخصیتها، مکانها و تاریخهای «واقعی». تصویری گیرا، بکر و تکاندهنده از روسیهی تزاری در آستانهی قرن بیستم. انگار در اینجا نیز چنانکه بسیاری از شارحان چخوف گفتهاند رد پای یک «پیشگویی» شهودی به چشم میخورد: کشور در آستانهی یک دگرگونی شگرف است. اگر چنین فرضی را دربارهی کیفیت شهودی/ تاریخی چخوف مثلاً در داستانهای متأخرتری نظیر «خاطرات یک پزشک» یا «عزیز دلم» که جانبدارانه نویدبخش عصر نو و به تعبیری «انقلاب کبیر» هستند بپذیریم، تکنگاری عظیم چخوف از ساخالین، نمایشگر سویهی تاریک این انقلاب آینده و همسازی آن با گذشته است. ساخالین چخوف دست بر سیاهیهایی میگذرد که در سالهای آتی دهشت استالینی، بدل به «گولاگ» و در نیمهی دوم قرن بیستم، سر از «چرنوبیل» درمیآورد، اما چگونه؟
ساخالین نه یک سفرنامهی تفننی که رمانی واقعی است. اگر بخواهیم به زبان گونهشناسی توصیفش کنیم، در آن با یک «ناداستان» (non-fiction) طرفیم. روایتی که کماکان «ادبیات» و لبریز از شگردهای روایی چخوفی در صحنهآرایی و شخصیتپردازی است، اما غایت و مقصودی دیگر را در سر دارد. سودای دست یافتن به حقیقت واقع؛ آنچه اکنون «دقیقا» در حال رخ دادن است و چه بسا بسیار بیشتر از هر داستان شوکهکنندهای، «ذات زمانه» را آشکار و نمایان میکند. ماجرا چیست؟
ساخالین، برزخ گناهکاران مرد و زن سراسر روسیه است که با حکم حبسهای طولانی پا به جزیره میگذارند. زندانی میشوند. تن به بیگاری و کار اجباری میدهند و سرانجام یا «آزاد» میشوند و به قول خودشان به «قاره» برمیگردند یا درگیر افسون آخرالزمانی جزیره میشوند و میمانند و تشکیل خانواده میدهند. علاوهبر تبعیدیها و آزادها، مهاجرها و کارمندها هستند. این بافت غریب جمعیتی از آدمهای وانهاده است که چخوف را وا میدارد خانه به خانهی جزیره را زیر پا بگذارد و از تکتک خانوادهها «آمارگیری» کند؛ آمارگیری به معنی دقیق کلمه. بخشی از کتاب -یکی از درخشانترین قطعات- به توصیف همین آمارگیری اختصاص دارد و از این لحاظ، هنوز با گذشت ۱۲۰ سال، از مهمترین نمونهها برای پژوهش خلاق ادبی است. عظمت کار چخوف چنان است که در دهههای بعد، شیوههای او در ضبط واقعیت جزیره از پرسشنامه و مصاحبه تا مشاهده و بررسی متنی و میدانی، مورد استفاده نویسندهای همچون سولژنتسین در نوشتن «مجمعالجزایر گولاگ» قرار میگیرد و به نضج گرفتن سنتی ادبی ناداستانی روس میانجامد که امروزه نمایندهای توانا همچون آلکسیوویچ -راوی صادق چرنوبیل و جنگ شوروی در افغانستان- دارد.
برگردیم به ساخالین: وقتی چخوف افسرده از مرگ برادر به بیماری سل، با قطار و قایق خود را به جزیره رساند، تنها یک هدف در در سر داشت: دیدن زندگی ناگوار «زندانی»ها. به عنوان نویسنده در آن زمان در اوج شهرت و محبوبیت بود. نمایشنامههایش در تئاتر مسکو روی صحنه میرفتند و داستانهایش در مهمترین نشریات به چاپ میرسیدند. پس او دنبال چه بود؟ اگر کتاب را ورق بزنیم به روشنی متوجه میشویم او سراغ همان چیزی میرفت که بعدها به آن معروف شد: «شفقت». بارقهی انسانی که خود را در یک لحظه همچون صاعقهای کوچک نشان میدهد. چخوف به ساخالین رفت. با زندانیان نشست و برخاست کرد تا بیواسطه با منبع لایزال رنج و آنچه خود «نهایت خرد شدن بشریت» مینامید، آشنا شود. حاصل کار و سر و صدایی که بعد از چاپ به پا کرد، منجر به تحقیقات رسمی از سوی دولت روسیه شد و آغازی را برای تغییر رقم زد.
اما عجیب است که تا امروز، حتی در ژورنالهای معتبر، کمتر به این جنبه از میراث چخوف پرداخته شده است. و تنها در سالهای اخیر و به واسطهی رواج گونههای ادبی مشهور به نانفیکشن بوده که بار دیگر شهرتی مختصر یافته است. و الحق که کتاب، با تیترهای جذاب بخشها، طنز ظریف چخوفی و قدرت مشاهدهای که تنها از یک پزشک برمیآید، نمونهای تماموکمال از روزنامهنگاری تحقیقی است. آخیل شارما یکی از نویسندگان نیویورکر در سال ۲۰۱۵، ساخالین را مهمترین دستاورد روزنامهنگاری در قرن نوزدهم نامید. این گفته به هیچ وقت اغراق نیست. در بزنگاه تلاقی ژورنالیسم و ادبیات، ساخالین، هنوز همچون صاعقهای آسمانی میدرخشد.
نکتهی پایانی، توجه بسیار ویژهی چخوف در این تحقیق ادبی، به موضوع «زنان» است. بررسی و روایت وضعیت ازدواج، روابط آزاد، روسپیگری، جرم و جنایت میان زنان و بسیاری از مسائل دیگر، در جایجای کتاب به چشم میخورند؛ و متأسفانه، احتمالا با گذشتن قریب یک قرن و اندی، هنوز به قوت خود باقی هستند:
«تجربهی محلی نقطه نظر خاصی را در مورد زن تبعیدی محکوم به اعمال شاقه به وجود آورده است که در کلیه تبعیدگاهها وجود داشته است... مهاجران آبادی سیسک به فرماندهی ناحیه درخواستی به شرح زیر تقدیم کردند: عالیجناب از آن مقام والا عاجزانه درخواست میشود تعدادی چهارپای شاخدار جهت استفاده از شیرشان و زنهایی جهت سروسامان دادن به زندگیهای داخلی به محل فوقالذکر اعزام فرمایید. فرماندهی جزیره در حضور من در جریان گفتگو با مهاجران آبادی اوسکوف و ضمن دادن وعده وعیدهای مختلف گفت: از لحاظ زن هم فراموشتان نمیکنم.»