تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : جمعه 6 تیر 1399 کد مطلب:21970
گروه: یادداشت و مقاله

همه جا با چخوف

تحلیل و بررسی رفتار قهرمانان آنتون پاولویچ چخوف

آنتون چخوف[۱]، نویسنده و نمایش‌نامه‌نویس روسی در سال ۱۸۶۰، یک‌سال پیش از انحلال قانون ارباب و رعیتی (فئودالیسم) روسیه در شهر تاگانروگ[۲]، در خانواده‌ای متوسط شهرستانی چشم به‌جهان گشود و یک‌سال پیش از انقلاب اول روسیه (انقلاب ۱۹۰۵)، چشم از جهان فروبست. او از یک شهر بندری جنوب روسیه پا به عرصه ادبیات گذاشت و از آن فرهنگ کهن اشرافی که اکثر نویسندگان برجسته مسکو و سن‌پتربورگ از آن بهره‌مند بودند، بی‌نصیب بود. آثار چخوف در زمره‌ درخشان‌ترین صفحات ادبیات روسیه است. در آثار او حوادث اجتماعی دوران اصلاحات سال ۱۸۶۰ و پیش از انقلاب روسیه انعکاس یافته است. او آخرین نویسنده عصر زرّین (سده‌ نوزده) ادبیات روسیه است؛ دوره‌ای که ستارگان بزرگ و برجسته‌ای را به ادبیات جهان ارزانی داشت. چخوف تجارب غنی و بسیار با ارزش ادبیات آن دوره را در خود حس می‌کرد و خود را وارث به‌حق میراث بزرگ و غنی عصر زرّین ادبیات روسیه می‌دانست.

اولین اثر او در سال ۱۸۸۰ به چاپ رسید. چخوف در دوره‌ای بسیار سخت وارد ادبیات روسیه شد. ماکسیم گورکی[۳] درباره سال‌های هشتاد سده‌ نوزدهم می‌گوید: "من در تاریخ روسیه، سخت‌تر از این دوران، دوره‌ای را نمی‌شناسم". اول سپتامبر سال ۱۸۸۱ الکساندر دوم، تزار روسیه، ترور شد. ترور او جز سرکوب، خفقان، سختگیری‌های شدید، دستگیری و تبعید نتیجه دیگری نداشت. این سرکوب‌ها موجب سرخوردگی بخش عظیمی از روشنفکران روسیه در این دوران شد و آن‌ها دست از مبارزات سیاسی کشیدند. ظهور جریان‌های سرخورده، مانند دکادنت‌های[۴] روسی هم به این دوران برمی‌گردد.

آنتون چخوف نویسندگی را با طنز آغاز کرد. در سال‌های هشتاد سده‌ نوزدهم، در دوران تحصیل در دانشگاه مسکو، داستان‌هایی برای مجلات فکاهی مسکو می‌نوشت. برخی از منتقدان گفته‌اند که چخوف حتی اگر بجز داستان‌های طنز سال‌های اول زندگی ادبی خود چیزِ دیگری نمی‌نوشت، او را می‌شد نویسنده‌ بزرگ طنز و استاد خنده به‌حساب آورد.

آثار چخوف تا به امروز نیز شهرت خود را از دست نداده‌اند. در حال‌حاضر نمایش‌های کمدی او در روسیه و در خارج از مرزهای روسیه با خنده و استقبال زیاد همراه است.

چخوف طنزپرداز و نمایش‌نامه‌نویس، تنها صاحب نمایش‌نامه‌های بلند نیست، او استاد مسلم داستان‌ها و نمایش‌نامه‌های کوتاه تک‌پرده‌ای هم است. در داستان‌ها و نمایش‌نامه‌های کوتاهش نشان می‌دهد که برنامه‌های پیش‌پاافتاده و مبتذل: پست و مقام، حرص و طمع و...، شخص را از انسانیت دور می‌سازد. او این مشکلات اجتماعی را با طنز به تصویر می‌کشاند. این نظر گوگول[۵] که "حتی آن‌کسی که ترسو نیست، او هم از خنده و استهزا می‌ترسد"، مصداق خوبی می‌تواند برای توصیف چنین انسان‌هایی باشد. طنز بهترین وسیله سرزنش آسیب‌های اجتماعی است. ولی طنز چخوف ویژگی‌های خاصی دارد. براساس تعریف چرنیشفسکی[۶] منتقد ادبی اوائل سده‌ نوزدهم روسیه "در هر طنز هم خنده و هم درد وجود دارد". چخوف در داستان‌های کمیک و طنز خود، ضمن خنداندن خوانندگانش، دردها و مشکلات اجتماعی جامعه پیرامون خود را نیز به تمسخر می‌گیرد.

یکی از داستان‌های طنز سال‌های هشتاد آنتون چخوف، داستان "چاق و لاغر"[۷] است. قصه‌ این داستان از این قرار است که دوتا از دوستان قدیمی و همکلاسی‌های دوران مدرسه بعد از سال‌ها همدیگر را در ایستگاه راه‌آهن می‌بینند. با هم بسیار صمیمانه و خودمانی شروع به صحبت می‌کنند و خاطرات دوران مدرسه را مرور می‌کنند. در حال حاضر آن‌ها زندگی متفاوتی دارند. لاغر الان رتبه بالایی از لحاظ کاری و اداری ندارد، حقوقِ کمی می‌گیرد، ولی راضی است، چون همسرش درس موسیقی می‌دهد و زندگی را می‌گذرانند. ولی چاق از لحاظ اداری رتبه بسیار بالایی به‌دست آورد، دو ستاره (نشان) هم دارد. وقتی که لاغر از رتبه بسیار بالای دوست دوران کودکی خویش آگاه می‌شود، با تعجب به‌وجد می‌آید و رفتارش کاملاً تغییر می‌کند. اینجا بود که فضای داستان کلاً عوض می‌شود. خواننده می‌بیند که دیگر دو انسان در مقابل یکدیگر نیستند، بلکه دو رتبه، دو مقام و منصب است که در مقابل یکدیگر قرار دارند، یکی کوچک و دیگری بزرگ. لحن صحبت لاغر عوض می‌شود، لحن او دیگر خودمانی نیست. حتی ظاهر فرد لاغر و همراهانش (زن، پسر و حتی کارتون‌ها و وسایلش) عوض و کج ومعوج می‌شود.

داستان «چاق و لاغر» از لحاظ ساختاری از دو قسمت تشکیل شده است: قسمت اول که ملاقات دو انسان است، با سه بار روبوسی دوستان قدیمی به پایان می‌رسد؛ ولی قسمت دوم، ملاقات دو رتبه و منصب است. در قسمت دوم لاغر سه تا از انگشتان چاق را هنگام خداحافظی فشرد و با همه هیکلش تعظیم کرد و مثل چینی‌ها خنده‌ ریز و تملق‌آمیزی سرداد، در حالی‌که قبل از اطلاع از رتبه چاق قاه‌قاه می‌خندید.

چخوف در این داستان تأکید می‌کند که در جامعه معاصرش انسانیت اصل نیست. انسانیت فرد جایگاه خود را به موقعیت، رتبه و مقامش در جامعه داده است. این هم، در واقع، معنی و محتوای پنهان و ناراحت‌کننده این داستان شادِ آنتون چخوف است. در اینجا تعریف چرنیشفسکی نمود می‌کند که گفته است "در هر طنزی هم خنده و هم درد وجود دارد".

آنتون چخوف، با تمسخر به قواعدی که با نیروی احمقانه‌ای، انسان‌ها را دسته‌بندی می‌کند و عده‌ای محتاج عده‌ دیگر هستند، درد و رنج ارزش‌های فراموش شده انسانی را گوشزد می‌کند. موضوع "انسان و رتبه" در بسیاری از داستان‌های چخوف توصیف شده است و در توصیف آن، دو اصل نهفته است: اول اینکه انسان چگونه باید باشد؛ دوم اینکه در دوران معاصرِ چخوف، انسان چگونه است. اصل دوم دائم حاکم است. در دوران نویسنده، رتبه انسان از انسانیت مهمتر است؛ ولی نویسنده نمی‌خواهد با این موضوع سازش کند، پس آن را به ریشخند می‌گیرد. این واقعیت طنز داستان‌های چخوف است.

سرپاسبان آچومِلِف[۸] شخصیت یکی از داستان‌های طنز سال‌های هشتاد آنتون چخوف، "بوقلمون صفت"[۹] را به یاد بیاوریم. وقتی او صدایی می‌شنود، خیلی جدی برمی‌گردد و بسیار جدی هم موضوع گازگرفته شدن جواهرساز خریوکین[۱۰] توسط سگ را بررسی می‌کند. بعد سؤال جدی‌تری مبنی بر اینکه چرا سگ در اینجا رها شده؟ و سؤالات دیگری که نشان از جدیت او در برقراری نظم و عدالت بود. سرانجام سگ را مقصر می‌بیند و تصمیم می‌گیرد او را مجازات کند. پس از اینکه می‌فهمد صاحب سگِ محکوم، فردی دارای منصب و ژنرال است، ناگهان تصمیم او تغییر می‌کند و خریوکین را گناهکار می‌بیند. با توجه به اینکه صاحب سگ کیست، سگ، ولگرد است یا سگِ ژنرال، در طول داستان چندبار محکوم تغییر می‌کند. گاهی سگ مقصر می‌شود، گاهی هم استادکار خریوکین. همه این تصمیم‌ها به حرف‌ها و صحبت‌های جمعیتی بستگی داشت که در اطرافش جمع شده بودند، بعضی از مردم می‌گفتند که این سگِ ژنرال است، بعضی هم می‌گفتند که این سگِ ژنرال نیست و ولگرد است.

اگر لاغر در داستان "چاق و لاغر"، پس از اینکه همه ارزش‌های خودش را از دست داد، خنده‌دار، زشت و تأسف‌آور شد؛ ولی آچومِلِف برای چخوف تجلی زشت و تنفرآور قانونی است که براساس بی‌عدالتی بنا شده است. موضوع چه بود و یا چه کسی در واقع مقصر است، این برای آچومِلِف هیچ ارزشی نداشت. هرکس قوی‌تر است، حق با اوست.

قدرت و توانایی طنز چخوف در این است که در هیچ‌جا مستقیم با قوانین اجتماعی در نمی‌افتد، نویسنده با زبان قوی فضای دوران خودش را توصیف می‌کند و روحیه نوکری، تملق، احترام به منصب را مورد تمسخر قرار می‌دهد.

گاهی اوقات طنز چخوف در آثار اولیه او به هجو می‌رسد. چخوف، آچومِلِف‌ها، لاغرها و چیرویکوف‌ها[۱۱] (داستان «مرگ کارمند»[۱۲]) را به‌دلیل نقایص ریشه‌ای انسانی آن‌ها مورد تمسخر قرار نمی‌دهد، بلکه به‌دلیل نقایص نوعِ زندگی اجتماعی که در جامعه معاصرش بوجود آورده‌اند، مورد تمسخر قرار می‌دهد و آن‌ها را انگل جامعه می‌داند. لف تالستوی[۱۳] پس از فوت چخوف در مصاحبه‌ای در مورد آثارش گفت: "چخوف هنرمند بی‌نظیری است. برتری آثارش در آن است که نه تنها برای هر فرد روس، بلکه برای همه‌ مردم دنیا مفهوم و مأنوس است" (کاپلان[۱۴]، ۱۹۹۷: ۴۱۶).

چخوف در آثار خودش همه اقشار جامعه معاصرش: پلیس، ژنرال، کارمندان رده‌های گوناگون، معلم، دانشجو، مهندس، وکیل، کشیش، پرستار، پزشک و... را توصیف کرد. بنا به اظهار کارنی چوکوفسکی[۱۵]، منتقد معاصر چخوف "نمی‌شود باور کرد که نَه هزار چشم، بلکه فقط دوچشم غیرمسلح یک انسان توانست همه عادات و رفتار اقشار گوناگون جامعه را ببیند، به‌خاطر بسپارد و حک نماید. نه هزار دل، بلکه یک دل توانست در خودش همه‌ غم‌ها و شادی‌های انسان‌ها را در خود جای دهد" (چوکوفسکی، ۱۹۶۷: ۷).

موضوع آثار چخوف، زندگی اجتماعی و روانی آدم‌های معمولی و متوسط جامعه، و حوادث معمولی، ساده و روزمره زندگی‌شان را در برمی‌گیرد و این خود رنگ و بوی خاصی به آثار وی می‌دهد. به‌همین دلیل است‌که حوادث و شخصیت‌های آثار چخوف را در اطراف خود و در همه‌جا به‌شکل زنده و واقعی می‌بینیم. کارنی چوکوفسکی در این‌باره می‌نویسد: "الان سخت است تصور کرد که چخوف برای من، جوان سال‌های نود چه کسی بود. کتاب‌های چخوف برای ما تنها حقیقت برای همه چیزهای اطرافمان بود. هنگامی‌که داستان‌های کوتاه یا بلند چخوف را خواندی، کتاب را می‌بندی و از پنجره به بیرون نگاه می‌کنی و ادامه آن چیزی را که خواندی می‌بینی. برای من، همه ساکنین شهر ما شخصیت‌های آثار چخوف بودند؛ کس دیگری انگار در دنیا وجود نداشت. همه عروسی‌هایشان، جشن‌های نامگذاری، صحبت‌ها، طرز راه‌رفتن‌ها، آرایش موها و رفتارشان، حتی چین‌چین پیراهن‌هایشان را انگار از کتاب‌های چخوف در آوردند. ابرها، درختان، کوره‌راه‌های جنگلی، جلوه طبیعت شهری و روستایی برای من مانند نقل‌قول‌هایی از چخوف بودند.

چنین همسانی ادبیات و زندگی را من هیچ‌وقت ندیدم، حتی آسمان بالای سرم از آثار چخوف بود" (چوکوفسکی، ۱۹۶۷: ۹۵-94).

چوکوفسکی در ادامه با مقایسه آثار چخوف با تالستوی و داستایفسکی[۱۶] می‌نویسد:» خالق "جنگ و صلح" و "برادران کارامازوف" به‌نظرم نابغه بودند، ولی آثار آن‌ها درباره‌ من نبود، درباره‌ دیگران بود. زمانی که من در مجله "نیوا"[۱۷] داستان "زندگی من"[۱۸] آنتون چخوف را خواندم، انگار واقعاً درباره‌ زندگی من بود، مثل اینکه من دفترچه یادداشتم را می‌خواندم. داستان "والودیا"[۱۹] کاملاً درباره‌ من نوشته شده بود، حتی خجالت می‌کشیدم که آن را بلند بخوانم و تعجب می‌کردم، از کجا چخوف اینطور من و همه‌ افکار و احساساتم را می‌شناسد«. (چوکوفسکی، ۱۹۶۷: ۹۵).

سید محمدعلی جمالزاده در مقدمه ترجمه داستان "آکل و مأکول" در کتاب "هفت کشور" دیدگاه‌های مشابهی را درباره‌ آثار چخوف و جایگاه آن در میان خوانندگان شرقی، به‌ویژه ایرانی بیان کرد: "هر وقت داستان‌ها و نمایشنامه‌های او را می‌خوانم احساس آشنایی می‌نمایم یعنی چنان است که با یک نفر از خودمانی‌ها صحبت می‌دارم و خودم را در محیطی که چخوف ساخته و پرداخته است محرم و آشنا می‌بینم و گاهی به اندازه‌ای اشخاص را زنده و حی و حاضر به‌جا می‌آورم که گویی سال‌هاست با آن‌ها نشست و برخاست داشته‌ام و پدر بر پدر آن‌ها را می‌شناسم و حتی لحن و حرکات و دست و صورتشان بر من از قدیم‌الایام معلوم و معروف بوده است و خلاصه اینکه یاران دیرینه‌ای هستند که به سروقتم آمده‌اند. از دیدار آن‌ها بی‌نهایت مسرور و دلشاد می‌گردم و آرزو می‌کنم هرچه بیشتر با من باشند و هرچه بهتر از اسرار بی‌پرده‌ وجودشان بهره‌مند و محظوظ گردم.

تصور می‌کنم ما ایرانیان (کلیه‌ مشرق زمینی‌ها) باید از مطالعه‌ آثار چخوف لذت بیشتری ببریم چونکه خود را با محیطی که او خلق می‌کند بیگانه نمی‌بینیم و صدای هموار و معتدل او هزاران پرده‌های خودمانی را در مقابل دیدگانمان مجسم می‌سازد و هرچند اشخاصی را که او توصیف می‌کند اسامی غریب و عجیب روسی دارند ولی سخنانشان چه بسا سخنان خودمانی است و صدایشان آشنا به گوش می‌رسد و اطوار و حرکات و حتی عقایدشان برای ما بیگانه نیست. شخصاً معتقدم که اگر مترجم ایرانی با فوت وفن ترجمه‌ آزاد و "آداپتاسیون" که شاید بتوان آن را "روسازی" خواند آشنا باشد می‌تواند مقداری از آثار چخوف را بطوری به فارسی ترجمه نماید که خواننده اصلاً ملتفت نشود که با یک نفر نویسنده‌ خارجی سروکار دارد" (جمالزاده، ۱۳۸۸: ۲۰۶-205).

شاید در روسیه مردم پوشکین[۲۰] را برتر از سایر نویسندگان روسی بدانند، ولی چخوف در مقایسه با دیگر نویسندگان روسی از شهرت بیشتری در جهان برخوردار است. البته شهرت چخوف در جهان مختلف است، در برخی از کشورهای اروپایی و آمریکایی شهرت او به دلیل نمایش‌نامه‌های اوست، در حالی که در بسیاری از کشورهای آسیایی، من‌جمله در ایران، چخوف را بیشتر به‌عنوان یک داستان‌نویس و طنزپرداز می‌شناسند. داستان‌های او اگرچه به ظاهر خنده‌دارند، ولی دارای مفاهیم درونی و نهانی‌اند. نویسنده هنرمندانه با زبان طنز، مشکلات روانی و اجتماعی اواخر سده‌ نوزده‌ جامعه روسیه را مورد انتقاد قرار می‌دهد.

البته ادبیات فارسی معاصر نیز در سده‌ بیستم بیشتر تحت‌تأثیر ادبیات روسیه، به‌ویژه آثار چخوف بود. بسیاری از نویسندگان فارسی معاصر ایران با ترجمه آثار نویسندگان روسی، و با بهره‌گیری از تجربیات نویسندگان ادبیات کلاسیک روسیه، به‌ویژه در زمینه‌ داستان کوتاه و نمایشنامه‌نویسی بر اساس واقعیت‌ها و زندگی معاصر ایران آثار باارزشی از خود به‌یادگار گذاشته‌اند.

در آماری که قبل از انقلاب ۱۳۵۷ تهیه شده، بیشترین ترجمه‌های آثار نویسندگان روسیه در ایران، مربوط به آثار آنتون چخوف بوده است. بعد از چخوف، آثار گورگی و تالستوی در جایگاه دوم و سوم قرار دارند.

ایران‌شناسان بزرگ روسیه (شیفمان[۲۱]، کامیساروف[۲۲] و رُزِنفیلد[۲۳]) معتقدند که بسیاری از نویسندگان و مترجمان ایرانی، با ترجمه آثار چخوف، هنر نویسندگی خود را، به‌ویژه در زمینه‌ داستان کوتاه تقویت کردند. در ضمن چون داستان‌نویسی به‌سبک اروپایی در ایران در اوایل سده‌ بیستم شروع شده بود و نویسندگان ما با ترجمه داستان‌های چخوف به زبان فارسی، از تجربیات نویسندگان روسی (مانند آنتون چخوف) استفاده می‌کردند، علاوه براین می‌توان گفت که مسائل و موضوعات توصیف شده در داستان‌های آنتون چخوف، مانند وضعیت اجتماعی افراد متوسط جامعه، حرص، طمع، چاپلوسی و... همان مشکلات و دغدغه‌های مردم جامعه ما هم هستند. به‌همین دلیل برای خوانندگان ایرانی قابل درک هستند و آن‌ها احساس می‌کنند که چخوف در آثار خود درباره‌ مسائل و مشکلات جامعه آن‌ها حرف می‌زند (کامیساروف، ۱۹۸۲: ۱۱۵).

 

 

 

________________________________________

[1]. Антон Чехов (Anton Chehov)

[2]. Таганрог (Taganrog)

[3]. Максим Горький (Maksim Gor'kij)

[4]. Декаденты (Dekadenty)

دکادنت یا انحطاط، جریانی در هنر و ادبیات اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم است. ناامیدی، عدم پذیرش زندگی و فردگرایی از ویژگی¬های مهم آن است.

[5]. Гоголь (Gogol')

[6]. Н.Г. Чернышевский (N.G. Chernyshevskij)

[7]. «Толстый и тонкий» («Tolstyj i tonkij»)

[8]. Очумелов (Ochumelov)

[9]. «Хамелеон» («Hameleon»)

[10]. Хрюкин (Hrjukin)

[11]. Червяков (Chervjakov)

[12]. «Смерть чиновника» («Smert' chinovnika»)

[13]. Лев Толстой (Lev Tolstoj)

[14]. Каплан (Kaplan)

[15]. Корней Чуковский (Kornej Chukovskij)

[16]. Ф.М. Достоевский (F.M. Dostoevskij)

[17]. «Нева» («Neva»)

[18]. «Моя жизнь» («Moja zhizn'»)

[19]. «Володя» («Volodja»)

[20]. А.С. Пушкин (A.S. Pushkin)

[21]. А.И. Шифман (A.I. Shifman)

[22]. Д.С. Комисаров (D.S. Komisarov)

[23]. А.С. Розенфельд (A.S. Rozenfel'd)

 

* استاد دانشگاه تهران، رئیس انجمن ایرانی زبان و ادبیات روسی

http://www.bookcity.org/detail/21970