تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
نشست ویژه شهر کتاب به نقد و بررسی کتاب «تبارشناسی نقد ادبی ایدئولوژیک در ایران معاصر از انقلاب مشروطه تا انقلاب ۵۷» نوشتهی عیسی امنخانی اختصاص داشت. این نشست با همکاری گروه زبان و ادبیات فارسی شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی در روز چهارشنبه۲۱ خرداد با حضور بهرام پروینگنابادی، قدرتالله طاهری، محمدرضا موحدی و عیسی امنخانی برگزار و در صفحهی اینستاگرام این مرکز فرهنگی به نشانی bookcityculturalcenter پخش شد.
در ابتدای این نشست محمدرضا موحدی اظهار داشت: «تبارشناسی نقد ادبی ایدئولوژیک» کتابی نسبتاً پرحجم است که در نشر خاموش چاپ شده است. تبارشناسی به بررسی خاستگاه یا پیشینهی نقد در ایران اشاره دارد. امنخانی دربارهی خاستگاه نقد مدرن در ایران، روشنفکران آغازگر این نوع نقد و میزان آگاهی آنها از خاستگاه نقد خود صحبت میکند. در فصل بعدی، بحث به ایدئولوژیهایی کشیده میشود که در آن زمان در نقد ادبی ما مؤثر بودند. امنخانی در «نقد ادبی و ایدئولوژیهای معاصر» راجع به لیبرالیسم، سوسیالیسم و آثار آنها در نقد ادبی عصر مشروطه مینویسد. در این بحث نوعی توالی منطقی دنبال شده است. از اینجا دامنهی بحث گسترده میشود و به موقعیت تصوف، نگاه روشنفکران به تصوف و عرفان در ادبیات، نگاهشان به زبان و نقدشان به شعر گذشته میرسد. سپس، در بخش «نقد ادبی در خدمت استبداد منور» نظر برخی منتقدان ناسیونالیست را دربارهی شاعران و نویسندگان گذشتهی ما، بهویژه فردوسی و سعدی، تصحیح متن، زن و جایگاه او بیان میکند. در بخش «نقد ادبی ماتریالیستی، مارکسیسم و نقد ادبی»، یکی از پربارترین بخشهای کتاب، نشان میدهد که نویسندگان و منتقدانِ متأثر از مارکسیسم چگونه کار کردهاند. بحث اصلی اینجا آغاز میشود. نویسنده در این بخش، دربارهی نوع نگاههای طبری و یاران او به ادبیات، نگاه صادق هدایت، جلال آلاحمد و نیما صحبت میکند. در بخش آخر، «غربستیزان و نقد ادبی»، به بیان نگاه نیروهای جدید در سالهای پیش از انقلاب اسلامی به نقد ادبی و خاستگاه ایدئولوژی میپردازد.
ایدئولوژی بهمثابه درد و درمان
عیسی امنخانی اظهار داشت: هدف اصلی این کتاب بررسی نقدهایی است که با معیار یا رویکرد ایدئولوژیک نوشته شدهاند. منظورم از رویکرد ایدئولوژیک صرفاً ایدئولوژی مارکسیست ـ لنینیست حزب توده نیست. بلکه انواع ایدئولوژیهای مطرح شده در ایران را در نظر دارم. با این تلقی، بخش زیادی از ادبیات معاصر و نقد ادبی ما ایدئولوژیک است. از اولین ناقد معروف دورهی معاصر گرفته تا داریوش شایگان همهی منتقدان ما رویکردی ایدئولوژیک دارند. پس، این کتاب ضمن مرور بخش بزرگی از نقد معاصر کارنامهی نقد ایدئولوژیک را در دورهی معاصر بررسی میکند.
او توضیح داد: تبارشناسی در پژوهشهای معاصر رویکردی مرسوم است که مهمترین هدف یا موضوع انتخابی آن موضوعهای سرکوب یا به حاشیه رانده شده یا درواقع، موضوعاتی است که گفتمان غالب آنها را کنار میگذارد. ادبیات ایدئولوژیک ما بسیار گسترده است، اما به حاشیه رانده شده است. در تبیین این امر میتوان گفت که اجتماع بین نقد و ایدئولوژی نوعی امتناع اجتماع نقیضین است: ایدئولوژی چارچوب دارد، درحالیکه نقد فراتر از چارچوب قرار میگیرد. پس، نقد نمیتواند ایدئولوژیک باشد. به نظر میرسد نقد ایدئولوژیک بهنوعی از حقیقت خودش فاصله گرفته و نقدی ناسالم است. این نوع نقد در دوران معاصر به حاشیه رانده میشود. همچنین، امروز دیگر، برخلاف دههی سی و چهل، ایدئولوژی مفهومی مترقی نیست. ما ایدئولوژی را بیشتر به شکل منفی آن میفهمیم؛ یعنی چارچوبی خشک و مانع تفکر انتقادی. پس، علاقهای به سخن گفتن دربارهی آنهم نداریم. به بیان تبارشناسانه، ما بهجای اینکه بگذاریم ایدئولوژی بگوید که چرا در یک دوره نقد ایدئولوژیک نقد حاکم بر ادبیات ما است، دربارهی ایدئولوژی صحبت میکنیم و با رویکردی یکطرفه آن را محکوم میکنیم. درحالیکه ایدئولوژی میخواهد به موضوع یا فرد به حاشیه رانده شده فرصت بدهد که صحبت کند و فارغ از همهی پیشداوریهای موجود خودش را معرفی کند.
او تصریح کرد: ازآنجاکه به نظرم نقد ایدئولوژیک در ایران سرکوب شده است، گمان کردم با رویکرد تبارشناسی میتوانم به نتیجهای متفاوت با برداشتهای رایج برسم. و به نظرم این اتفاق افتاد. در این بررسی تبارشناسانه به این نتیجه رسیدم که آن سویهی منفی همهی داستان نیست و ایدئولوژی همیشه خصلت منفی ندارد. بلکه، بعضی جاها زمینهساز شکلگیری نقد است. مثلاً بخش بزرگی از نقد ادبی دورهی معاصر ما پیرامون مباحثی دربارهی تصحیح متن است. در این کتاب نشان دادهام که اگر ناسیونالیسم نبود، حوزهی تصحیح متن بهوجود نمیآمد و ما بخش بزرگی از نقد ادبی معاصر خود را از دست میدادیم.
این پژوهشگر ادامه داد: غالب منتقدهای ایرانی (در دورهی بررسیشده) به یکی از جریانهای ایدئولوژیک یا شبهایدئولوژیک تعلق داشتند. در اروپا و کشورهای غربی هم ایدئولوژی و نقد به هم گرهخوردهاند. اما در ایران وضعیت نقد ایدئولوژیک قدری غلیظتر است که این هم به وضعیت ایران برمیگردد. بعد از اینکه در جنگهایی با روسها و کشورهای اروپایی بخشهایی از کشورمان را از دست دادیم و با غرب برخورد کردیم، بسیاری از روشنفکران و سیاسیون و نخبگانمان به چارهاندیشی افتادند. مسالهی عمده این بود که چگونه میتوان از این وضعیت خارج شد و در مقابل غرب ایستاد. در مقابل این پرسش دشوار حداقل دو جریان اصلی بهوجود آمد: آنکه میکوشید با سنت و پشتوانههای سنتی خود در برابر غرب بایستد و دیگری که میخواست از غرب و اندیشههای غربی استفاده کند. اما، آنچه این جریان دومی از غرب گرفت ایدئولوژی بود. پس، ایدئولوژیها پیش از آنکه برای ایرانیان چارچوبی تنگ باشند، برای روشنفکران ما برنامهی توسعه بودند. ایرانیان بهدنبال راه یا برنامهای برای رهایی از عقبماندگی بودند و در دورههای مختلف، ایدئولوژی لیبرال رایج در انگلیس و فرانسه، برنامهی ناسیونالیستی آلمان و دیگر ایدئولوژیهای رایج در کشورهای غربی را بهمنزلهی راهکار گرفتند.
او توضیح داد: هم ایدئولوژی برنامهای برای توسعه است هم نقد در معنای مدرن آن راهی برای از بین بردن کاستیها و ضعفها و ایجاد امکان توسعه و پیشرفت است. پس، برخلاف تصور تفکر منطقی، این دو بهواسطهی هدف مشترکشان در کنار هم قرار میگیرند و نقد ایدئولوژیک را شکل میدهند. گفتنی است، نخبگان ایرانی ایدئولوژیها را فقط در حوزهی اقتصاد یا اجتماع یا سیاست معیار قرار ندادند، بلکه آنها را به حوزهی نقد ادبی هم کشاندند و همانطورکه اندیشهی سیاسی یا گذشتهی سیاسی خود را از منظر یکی از این ایدئولوژیها نگریستند، ادبیات خود را هم از منظر ایدئولوژیها دیدند و داوری کردند. بنابراین، مبنای بسیاری از کارهای آنها ایدئولوژی بود.
امنخانی در پایان ضمن مرور ساختار کتاب خود به بیان مثالهایی دربارهی بررسی نسبت ایدئولوژی و معیارهای انتخابی منتقدان ایرانی پرداخت و در پایان ابراز امیدواری کرد که این کتاب درک بهتری را از ادبیات و نقد ادبی معاصرمان ممکن کند.
پیوند چارهجویی و نقد
بهرام پروینگنابادی اظهار داشت: نویسنده برای بیان مسالهی کتاب چندین صفحه دربارهی نقد و تبارشناسی آن سخن میگوید و چون باید نقد را در تاریخ بازخوانی بکند، تکیهگاه کتاب را عوض میکند. او بهجای پرداختن به بودونبود نقد یا ویژگیهای آن طی تاریخ به ضرورت بهوجودآمدن نقد در دورهی معاصرمان توجه کند. ازاینرو، بهدرستی دورهی ناصری را نقطهی شروع نقدهای ادبی یا مطالب انتقادی میگیرد. امنخانی با این شروع میکند که امیرکبیر برای اولینبار در تاریخ تقاضا میکند که هر کس میتواند پیشنهادی برای اصلاح مسائل حاکمیتی بدهد، نوشتهی اصلاحی خودش را ارائه کند و میرزا شفیع قزوینی کتابچهای تقدیم میکند. او دهها صفحه دربارهی مسائل و ضرورت نقد صحبت میکند، اما سرانجام این نکتهی مهم را زیرنویس میکند که «بحرانزایی ویژگی دنیای جدید است و حاکمیت باید بتواند این بحرانها را رفع کند». این مسالهی اصلی است و باید در متن قرار بگیرد.
او ادامه داد: ایرج افشار هم از حدود شصت رسالهی اصلاحی نام میبرد که بعد از رسالهی میرزا محمد شفیع قزوینی اضافه میشود. پس، تا سال ۱۳۰۴؛ یعنی وقتی حاج آخوند رسالهی اصلاحی «علل عقبماندگی ایرانیان» را مینویسد، بیش از صد رسالهی اصلاحی داشتهایم. این نشان میدهد که تمام روشنفکران و دولتمردان اصیل ما میدانستند که اصلاحات باید از جایی شروع شود. و همین امر، در نقد را گشود. مؤلف بر آن است که مواجههی با غرب تجدد ادبی را بهوجود میآورد، از دل تجدد روشنفکرها بهوجود میآیند و مهمترین مسالهی تاریخ ادبی معاصر ما مسالهی تجدد ادبی است. محور بحث او در دورهی مشروطه و پیش از آن سیاسی است. اینکه با ظهور مسائل جدید در دورهی ناصری نیاز به رسالههای اصلاحی و مهمتر از آن نیاز به گوش شنوای حاکمیت احساس میشود و حاکمیت میپذیرد که باید گوشی شنوا داشته باشد و بدین ترتیب، زمینه برای نقد باز میشود.
او تصریح کرد: از آخوندزاده به بعد چند مساله مطرح میشود. یکی اینکه در انتقادهای روشنفکران و ناقدان ما در بازخوانی آثار شعرای گذشتهمان افراطیگریهایی وجود دارد. نویسنده توضیح میدهد که منتقدان مشروطه به دلایلی با سعدی، حافظ، مولانا و تصوف مشکل داشتند. بیش از هر شاعری سعدی مورد تهاجم قرار میگیرد. امنخانی دربارهی تصوف میگوید لیبرالیسم در آن دوره مد شده بود، درحالیکه صوفیان نه کار میکردند و نه تولیدی داشتند. همچنین، بهخوبی به تأثیر نظریهی داروین و «ثروت ملل» آدام اسمیت اشاره میکند. حتی این از نقاط قوت کار او است که به متونی ارجاع میدهد که در همان زمان از آدام اسمیت ترجمه شده یا دربارهی نظریهی داروین بحث کردهاند. اما وقتی از تصوف صحبت میکند، انگار به این توجهی ندارد که تصوف عصر قاجاری همان تصوف قرن چهار و پنج نیست.
پروینگنابادی ضمن تأکید بر اینکه اگر امروزه فرصتی پیدا کردیم و در این بازخوانی افراطوتفریطی مشاهده میکنیم یا سعدی را در فرهنگ خودمان آدمی بسیار متعادل و در مقام خرد برجستهی ایرانی میشناسیم، بهتناسب زمانه است و شاید ما هم در صدر مشروطه همین اشتباهها را میکردیم، بیان داشت: در گذشته بسیاری از شاعران و نویسندگان ما هر انتقادی را از روی حسادت میدیدند. نویسنده اشاره میکند با اینکه سعدی به نقدپذیری خیلی توجه دارد، خودش چندان نقدپذیر نیست. او نشان میدهد که اول نویسنده یا شاعران نقد را مذموم میدانستند. اما بعد از مشروطه، خود شاعران و نویسندگان نقد را طلب میکنند. در کنار این، اول منتقد بیشتر بهدنبال اثبات حسننیت خودش بوده و پس از مشروطه، کار بهجایی میرسد که دیگر لازم نیست خودش را اثبات کند. این نشانهی سیر و تحولی است که نقد در اندیشههای ما بهوجود آورده است.
او اظهار داشت: به گمان من، یکی از عواملی که سبب شد مهمترین ایدئولوژی تأثیرگذار در دههی بیست تا پنجاه؛ یعنی مارکسیسم، بتواند جای خودش را باز کند، مسالهی قهرمانسازی بود. قهرمانهای ما، از اسطورهای مثل رستم تا زمینی مثل پوریای ولی یا عیاران و جوانمردانمان، نماد پاکدستی، وطنپرستی و گرفتن حق مظلوم از ظالم بودند. این اندیشه در ذهن ایرانی با قهرمانِ وطنپرست، ازجانگذشته و پاکدستِ مارکسیسم که بهدنبال گرفتن حق ظالم از مظلوم هم بود همخوانی داشت. سوسیالیسم و حزب توده در ایران هم آن قهرمانها را پروراندند.
او تأکید کرد: به گمان من، یکی از نقاط عطف نقد ادبی در ایران نخستین کنگرهی نویسندگان در تیر ماه ۱۳۲۵ است. در این کنگره نزدیک ۷۵ نفر از بزرگان ایران جمع شدند. جالب است که باوجود تندروی و تمامیتخواهی حزب توده هیئتداوری این کنگره هیئتی متعادل است. این تعادل در ترکیب مهمانها هم هست. برای اولین بار، هشت زن در این کنگره شرکت دارند. مهمتر اینکه هر فردی مقالهی خود را میخواند و دیگران یکییکی از او انتقاد میکنند. برای اولین بار هیچ درگیریای نیست. جلسه بسیار محترمانه برگزار میشود و نقدها شخصی یا همراه با غرضورزی نیست. این جای کار بیشتری داشت. بهویژه اینکه برگزارکنندگان آن طرفداران حزب توده بودند و در بیانیهی پایانی هشت بار واژهی خلق بهکار میرود، اما نقد ایدئولوژیک کمتر در آن دیده میشود. ضمن اینکه در این کنگره حتی جلال همایی یا ابوالقاسم حبیباللهی (نوید) که شاعرانی سیاسی نیستند، در قالبهای قُدمایی شعر ضدظلم میگویند که خود گواه تأثیر جانبی کنگره و جو زمانه بر آن شاعران است. این یکی از جاهایی است که میزان تأثیر زمانه را در ما ایرانیان تحصیلکرده/نکرده نشان میدهد.
پروینگنابادی درهمتنیدگی و انطباق اندیشهی سندی در ایرانیان را با شعار حزب توده یکی از عوامل راه گشودن این حزب دانست و اشاره کرد که این تفکر باعث حذف یا به حاشیه رانده شدن کسانی مثل سهراب سپهری و دستکمگرفتن شاعر بزرگی چون اخوان ثالث شده است. سپس اظهار داشت: با خواندن این کتاب درمییابیم نقد ایدئولوژیک بهویژه در مسالهی روشنفکری گاهی نقد را منحرف میکند. چراکه وقتی ایدئولوژیای حاکم میشود، آن کسانی را، فارغ از هر نوع صلاحیتی، روشنفکر معرفی و تبلیغ میکند که در راستای آن قدم برمیدارند. در کنار این، تکیهی حزب توده بر مسائل روشنفکری بود. پس، نقد ادبی برایش مبارک بود. این باعث شد که نقدهای ادبی ما حرکت روبهجلویی داشته باشند. این کتاب حداقل به ما نشان میدهد که چه جاهایی اشتباه کردیم. بازخوانی بسیار خوبی است و منابع بسیار خوبی را دیدهاند. اما پیش از امنخانی، کامیار عابدی مسالهی «جدال با سعدی در عصر تجدد» را یکبار در قالب مقاله و بار دیگر در قالب کتاب منتشر کرده است. به نظرم بد نبود به این کارها ارجاعی داده میشد یا به خواننده گفته میشد، هرچند نویسنده از منابع اصلی و دستاول استفاده کرده است.
پشتصحنهی تاریخی نقد ادبی
قدرتالله طاهری اظهار داشت: امنخانی دریچهی تازهای را پیش روی پژوهشگران ادبیات معاصر گشوده است. بهراستی جای چنین کاری در حوزهی ادبیات معاصر ما بسیار خالی بود. معتقدم این آغاز راه است و هرکدام از این ایدئولوژیها مستقل و دربارهی فرد فرد کسانی که در این ایدئولوژیها نفس کشیدند و برآمدند و آثاری تولید کردند جای بررسی دارد. جنبهی ارزشمند دیگر این کتاب بازخوانی مستند لایههای پنهان و پوشیدهی نقدها است. ما کمتر پژوهشگری داریم که بتواند پشتصحنهی نقدها و دیدگاهها را بخواند و آن را مستند نشان دهد. مثلاً دربارهی مناقشهی تغییر خط بحثهای زیادی داشتیم، اما کمتر به سویههای ایدئولوژیک این بحثها توجه شده است. درحالیکه این کتاب بسیار دقیق و مستند به این سویه پرداخته است. امنخانی بهخصوص در بدنهی اصلی کتاب استنباطها و تشخیصهای بسیار راهگشایی دارد که میتواند به پژوهشگران جدید کمک کند واقعیتهای ابدی ما را از این دریچه بفهمند.
او افزود: یکی از نقاط بسیار باقوت این کتاب این است که بهجای بودونبود نظریه و نقد ادبی در ایران، به ضرورت نقد در دنیای معاصر میپردازد و براین اساس نقد را با زندگی مدرن ایرانی پیوند میدهد. همین جا است که بحث نظریهی داروین و نظریهی اصالت بازار بهدرستی انتخاب میشود. همچنین، برقراری ارتباط میان این دو نظریه با ضرورت شکلگیری نقد و نقادی و ضرورت اصلاحگری و اصلاحات از دیگر نقاط بسیار باقوت این کتاب است.
او ادامه داد: کشف بسیار باارزش و جدی دیگر نویسنده این است که نقد ادبی و عصر تجددگرایی ما را نسبت به مبانی نظریهی اصلاحات و مبانی نظری مدرنیته به بحثی تاریخی تبدیل میکند. واقعیت این است که بزرگترین روشنفکران ما خیلی دغدغهی نظریههای بنیادین مدرنیته را نداشتند و ما در معرض مدرنیتهای قرار گرفتیم که تاریخ تحولات جهانی بر ما تحمیل کرده بود. اینکه نویسنده نقد ادبی ما را در بستر تحولات تاریخی میبیند، نکتهی بسیار ارزشمندی است. افزون بر این، یکی از ارزشهای ادبی این کتاب رجوع پیاپی به منابع دستاول یا مغفولمانده در دل این تاریخ پنجاهساله است. دسترسی به این منابع بسیار دشوار است.
طاهری افزود: انتخاب ایدئولوژیک بهمثابه صفتی برای نقد ادبی معاصر در عنوان کتاب خواهناخواه تصور نقیض آن را در ذهن خواننده ایجاد میکند. این در حالی است که نقد ادبی غیرایدئولوژیک وجود ندارد. حتی به باور من، نقدهایی مثل نقد فرمالیستی که کاملاً غیرایدئولوژیک مینمایند هم ایدئولوژیکاند. بنابراین، فکر میکنم «تبارشناسی نسبت ایدئولوژی و نقد ادبی معاصر ایران» عنوان پسندیدهتری باشد. وقتی شاخههای اصلی نقد ادبی را در نظر بگیریم که تحت تأثیر ایدئولوژی شکل گرفتند، دیگر تقریباً نقدی بیرون از این حوزه نمیماند. پس، حتی لزومی ندارد جایی ایدئولوژیک بودن نقد را امری مخرب بدانیم و جایی بسترسازی برای توسعهی نقد. این واقعیت است که نقد هرگز نمیتواند غیرایدئولوژیک باشد. نقد همیشه همراه با ایدئولوژی است. چراکه نقد شیوهای است برای مواجهه با متن. و این شیوه خودش مبتنی بر دیدگاههای نظری است که خود آنها آغشته به ایدئولوژیاند.
او ضمن بیان اینکه امنخانی در بخشهایی از کتاب میتوانست بهتر عمل کند، تصریح کرد: جاهایی نویسنده بهخوبی دیدگاهها و نظریههای منتقدان ایدئولوژیزده را بیان و امانتدارانه اندیشه و گفتههایشان را منتقل میکند، ولی انتظار میرفت خود او در مقام منتقد با این دیدگاهها مواجههای نقادانه داشته باشد. وقتی جوانشیر در نقد دیدگاههای ذبیحالله صفا و جلال همایی حماسهی خرد را بهجای حماسهی ایرانی میگذارد، مشخص است که نظریههای این دو را کاملاً ایدئولوژیزده تفسیر میکند؛ یعنی آرای خودش را به آرای اینها تحمیل میکند و قرائت واژگونهای از واقعیتهای مربوط به «شاهنامه» و فردوسی استنباط میکند. ولی امنخانی وارد صحنهی نقد چنین دیدگاههایی نمیشود و این شائبه در ذهن مخاطب ایجاد میشود که نکند او نیز با این دیدگاهها همسو و همراه است.
او ادامه داد: نویسنده توضیح میدهد که ایرانیان در باب اتخاذ روشهای مواجهه با فرهنگ غربی و راهکار آینده دو روش را مطرح کردند که یکی چسبیدن به سنت و ادامهی شکل بازآفرینیشدهی آن و دیگری استفاده از تجربههای غرب و راهکار گرفتن از او بود. اینجا خود محقق باید نحوهی مواجههی روشنفکران آن روزگار ما را با چنین مسالهای به نقد میکشید. درواقع، انتظار میرفت امنخانی در عین انتقال نظریههای این افراد، اینها را برای مخاطب امروزی بهروشنی نقد کند.
طاهری بیان داشت: فکر میکنم نویسنده با برخی اندیشهها قدری مطلقگرایانه مواجه شده است و به صدر و ذیل کلامی که بیان کرده خیلی توجه نکرده است. در این بخشها اگر تحلیلیتر با این قضایا برخورد میکرد، وضعیت بهتر میشد. دیگر اینکه، امنخانی ربط دادن قافیه به قیممآبی بر مبنای اندیشهی لیبرال دموکرات را تأیید میکند. او میپذیرد که ناف قافیه به استبداد بسته شده است. این در حالی است که میدانیم قافیه از فرهنگ شرقی (عربی و فارسی) به اسپانیا و از آنجا به کل اروپا منتقل شده و آنجا نقش قیممآبی ندارد و جلوی آزادی فکر و اندیشه را هم نمیگیرد. مولانا هم از قافیهاندیشی و عروض گلایه میکرد، اما خودش بهترین قافیهاندیشیها را انجام میداد و عالیترین عروض را بهکار میگرفت. به نظر من، گرهزدن وزن عروضی و قافیهاندیشی با استبداد و تکبعدینگری چندان قابلدفاع نیست. بنابراین، نسبت دادن نفی قافیه و وزن در شعر معاصر و دورهی مشروطه به اندیشهی لیبرال و لیبرال دموکراسی محل تأمل است.
او توضیح داد که نویسنده گاهی در موضوعاتی مانند مخالفت نیما با شعر کلاسیک یا نبود انسجام و پویایی درونی در شعر مولانا و سعدی و فردوسی در دام پژوهشهای کمدقت یا سخنان نااندیشیده در باب شعر کلاسیک افتاده است که این مطالب در بازنگری اصلاح شدنی است و در ادامه بیان داشت: نویسنده بحث رابطهی حضور زن و جامعهی مدرن را مطرح میکند که به نظرم قیاسمعالفارقی است میان جامعهی اروپایی و جامعهی ایرانی عصر مشروطه که در سالهای ۱۳۳۰-۳۵ تازه به سمت صنعتیشدن میرود. یکی از دلایل اصلی طرح برابری حقوق زنان و مردان و بحث ضرورت حضور زنان در جامعه نیاز به توسعهی نیروی کاری مازاد بر نیروی کار مردان در نتیجهی انقلاب صنعتی و بهوجود آمدن کارخانههای وسیع و توسعهی تجارت بود. جامعهی اروپایی به دلیل اقتضائات تجاری و صنعتی خود زنان را از پستوی خانهها بیرون کشید و آنها را در صنعت و تجارت و بخش خدمات بهکار گرفت. اما روشنفکران ما در دورهی مشروطه طرح حضور زنان در جامعه را بنا به ضرورتهای متفاوتی پیش کشیدند. اگر حضور زن و حقوق او برای روشنفکران ما اهمیت پیدا میکند، برای حضور سیاسی او است. مشروطهچیها میدانستند اگر بتوانند پنجاهدرصد نیروی جامعه (بهخصوص نیروی سرکوبشدهی زنان) را احیا و وارد جامعه کنند، حتماً پیروز میدان رقابت با نیروهای سنتی میشوند.
او در پایان ضمن اشاره به اینکه کار ازنظر زبانی نیازمند بازبینی جدی است، گفت: بحث مفصلی در باب زبان فارسی و خط فارسی شده که در جای خودش بحث بسیار مهمی است و ارتباط بسیار معناداری با ایدئولوژیهای متفاوت دارد. ولی اینجا بحث نقد ادبی است. این بحث میتوانست در دورههای دیگر دنبال شود و در کتابچهی مستقلی منتشر شود.