تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 8 تیر 1399 کد مطلب:22037
گروه: یادداشت و مقاله

مکاتبات چخوف (۲)

به‌رغمِ لحنِ طنزِ چخوف، تلخیِ عمیقی در پسِ کلماتِ او نهفته که زوایایِ غریبی از شخصیتِ او را آشکار می‌سازد.

۲۹اوتِ ۱۸۸۹ اُلگا کنیپر، هنرپیشه‌ی آلمانی‌الاصلِ تئاتر در نامه‌ای خطاب به آنتون چخوف می‌نویسد: «آنتون پاولویچِ عزیزم، آیا می‌دانید نقشِ آننا در آدم‌های تنها را به من داده‌اند؟ آیا می‌توانید تصور کنید چقدر خوشحالم؟ می‌دانید نقشِ همسر را به ژلیابوژسکایا و نقشِ یوگانس را هم به مایرهولد داده‌اند. راستی، آیا می‌دانید مایرهولد و زنش با هم آشتی کرده‌اند؟ عجیب نیست؟ خب، صحبت درباره‌ی تئاتر بس است! وقتی شما رفتید (چخوف چهار روز قبل، یعنی ۲۵مِ اوت مسکو را به مقصدِ یالتا ترک می‌کند) آنقدر غمگین بودم که اگر ویشنفسکی همراهم نبود، تمامِ راه را از ایستگاهِ قطار تا منزل، گریه می‌کردم. شما حتما در جنوب جانِ تازه گرفتید؟ بله؟ آیا در ساحل قدم می‌زنید؟ آیا زنبیلِ کوچکِ من حاویِ آذوقه به دردتان خورد؟ آیا نارزان می‌نوشید؟ حتما سخت مشغولِ کار هستید. آقای نویسنده، آیا من حوصله‌ی شما را سر بردم؟ درست است؟»

چهار روزِ بعد، چخوف در پاسخِ نامه‌ی الگا با لحنِ طنز و زبانی کنایی که در ظاهر نشان از سرخوشیِ چخوف و در واقعِ بیان‌گرِ عمقِ دلتنگی‌اش است می‌نویسد: «هنرپیشه‌ی عزیز، به همه‌ی پرسش‌هایِ شما پاسخ خواهم داد. من به خیر و خوشی رسیدم. تمامِ آنچه در زنبیلِ آذوقه‌ی شما بود را خوردم. تقریبا به باغ نمی‌روم. دو روز است اینجا باران می‌آید و از فرطِ رطوبت هزارپا روی دیوار می‌خزد. هر روز ناهار نمی‌خورم. زیرا رفتن به شهر دور است و رفتن به آشپزخانه دور از پرستیژ. بنابراین بیشتر در خانه می‌مانم. نارزان نمی‌نوشم. هر شب پنیر می‌خورم و به شما فکر می‌کنم. خب، دیگر چه می‌خواهید؟ این نویسنده را فراموش نکنید. اگر فراموش کنید، یا خودش را غرق خواهد کرد یا با این هزارپا ازدواج خواهد کرد.»

به‌رغمِ لحنِ طنزِ چخوف، تلخیِ عمیقی در پسِ کلماتِ او نهفته که زوایایِ غریبی از شخصیتِ او را آشکار می‌سازد. طنز چخوف که بسیار منازعات بر سرِ شیوه‌ی آن وجود دارد، طنزی معمول و رایج نیست و چنان آمیخته با شخصیتِ واقعیِ او است که گاه نمی‌توان مرزهایِ آن را به درستی مشخص کرد. به همین سبب است که برخی چخوف را طنز نویس دانسته و برخی با این دیدگاه به مخالفت می‌پردازند و بسیاری قادر به درکِ وجوهِ عمیقِ رئالیسمِ آثار او نیستند. و تنها چیزی را که شاید بشود با اطمینان گفت، این است که چخوف هنوز به درستی فهم نشده است و از این حیث است که خواندنِ نامه‌ها و بررسیِ زوایایِ مختلفِ آن جذاب و تامل‌برانگیز است.  کنایه‌ها و اشاراتِ غیر مستقیم و فرار از بیانِ صریحِ مسائل که در نمایشنامه‌ها و داستان‌های کوتاهِ چخوف بدل به نوعی سبکِ بیانی شده است را می‌توان در مکاتباتش با الگا کنیپر دید. به همین علت است که بدونِ خواندنِ پاسخ‌هایی که الگا به نامه‌های چخوف داده است، به سختی می‌توان ظرائفِ روحیات و خلقیاتِ چخوف را درک کرد. نمونه‌ی آن بخشی از متن نامه‌ای است که الگا در سال ۱۹۰۱، برای چخوف می‌نویسد و در آن به ویژگی‌ای در شخصیتِ او اشاره می‌‌کند که به ما در شناختِ چخوف یاری می‌رساند و حتی از آن فراتر رفته، کلیدی برای فهمِ آثارِ او به دست می‌دهد. الگا می‌نویسد «تو زندگیِ واقعی را دوست داری و [تنها] آن را درک می‌کنی» و سپس در ادامه توصیفی از فضایِ زندگی چخوف می‌دهد که ما را بلافاصله به فضایِ نمایشنامه‌‌هایی نظیرِ باغِ آلبالو، مرغ دریایی، سه خواهر و داستان‌هایی نظیرِ دلزده و سبکسر پرتاب می‌کند: «هم‌اکنون به یادِ عمارت و اتاقِ کارِ تو در ملیخوف افتادم. یادت هست چگونه با هیجان و شوق کنارت می‌نشستم؟ شکوفه‌هایِ سیب و آلبالو چه زیبا شکفته بودند و همه‌چیز چقدر تازه و روشن بود. آن موقع کمی از تو می‌ترسیدم.» موضوع وقتی جالب‌تر می‌شود که بدانیم، چخوف در پاسخ به این نامه‌ی اَلگا به نوشتنِ دو جمله بسنده می‌کند: «برایم بنویس. نمی‌دانی چقدر نامه‌هایِ تو را دوست دارم» بیماریِ چخوف و ضعفِ ریه‌هایِ او سببِ اقامتِ اجباری‌اش در یالتا و دوریِ آن‌ها از هم بود. الگا تحتِ فشار شدیدی از سویِ اطرافیان قرار داشت. اما قادر نبود از بازی در تئاترِ مسکو چشم‌پوشی کند و نزدِ چخوف بماند. بارها در نامه‌ها این موضوع را با چخوف در میان گذاشت به این امید که پاسخِ صریحی از او دریافت کند و هربار چخوف با همان شیوه‌ی بیانِ ویژه‌ی خود از دادنِ پاسخِ صریح طفره رفت. «آنتون عزیز، بهتر است به من ناسزا بگویی. بگویی که از زندگی راضی نیستی و این که ما باید با هم زندگی کنیم و این‌که چنین زن بدرد نخوری را نمی‌خواهی. اما به من بگو چه‌کنم؟ بدون کار کردن، موی دماغ تو خواهم بود. من دیگر به زندگی بدون فعالیت عادت ندارم و آن قدر هم جوان نیستم که بتوانم در عرض یک دقیقه آنچه به سختی - طی سال‌ها بازیگری- به دست آورده‌ام را خراب کنم. از طرفی هزاران چشم سرزنش‌بار به رویِ خود احساس می‌کنم که چرا تئاتر را ترک نمی‌کنم و چرا اجازه می‌دهم تو آن‌جا تنها در اندوه به سر ببری...»  نامه‌ای که چخوف سه روزِ بعد یعنی هفتم دسامبر ۱۹۰۱ از یالتا برای الگا می‌نویسد شگفت‌آور است. او نامه را با جملاتی سرزنش‌آمیز خطاب به الگا آغاز می‌کند. اما نه درباره‌ی آنچه الگا پرسیده است، بلکه درباره‌ی نمایش خرده‌بورژوای گورکی: «چرا حرفِ شوهرت را گوش نمی‌کنی؟ عزیزم به نمیروویچ بگو آخرین صحنه‌ی نمایش را برایم بفرستد» و سپس از گفت‌وگوی تلفنی‌اش با تالستوی می‌گوید که پایانِ یکی از داستان‌هایش را برای او خوانده و چیز فوق‌العاده بیهوده‌ای بوده است.  در پایان می‌نویسد «احساس ضعف می‌کنم. فکر می‌کنم تنهایی بر روی معده اثرِ بد دارد. به نظرم می‌رسد که من و تو پس از سال‌های بسیار مدید، زمانی که دیگر پیر شدیم همدیگر را ملاقات خواهیم کرد. عزیزم، چه وقت من تو را خواهم دید؟ اگر حتی شده یک روز در تعطیلاتِ عید می‌آمدی، خیلی خوب بود.» و نامه را بی‌‌آنکه اشاره‌ی دیگری به سخنان الگا بکند با این جمله به پایان می‌برد: «تو را تحسین می‌کنم.»

نویسنده‌ی داستان اندوه عمیقا مایل بود خانم هنرپیشه را در کنار خود داشته باشد، ولی از بیانِ مستقیم و صریح‌گویی امتناع می‌کرد چرا که شخصیت و نگرش‌هایِ اخلاقیِ او، هرگز اجازه نداد این میل را مادامی که الگا کنیپر خواسته‌ی قلبیِ دیگری داشت، بیان کند. چند روزِ بعد، چخوف در نامه‌ی دیگری به الگا می‌نویسد: «عزیزم، بادِ شدیدی می‌وزد. برایم مفصل‌تر بنویس.»

سخنِ آخر: مکاتباتِ چخوف را از این جهت برایِ نوشتن درباره‌ی او انتخاب کردم که ظرائف و جزئیاتی در آن‌ها هست که به ما در فهم و درکِ آثارِ چخوف یاری می‌رساند. از این حیث که به واسطه‌ی نامه‌ها تا حدِ مطلوبی با پیچیدگی‌های شخصیتِ چخوف و زمانه‌ای که در آن می‌زیسته و می‌نوشته و نیز شرایطِ اجتماعی و تاریخی که در قالبِ آثارش بازتاب یافته است، آشنا می‌شویم. چخوف را یکی از بنیان‌گزارانِ رئالیسم در ادبیات و آثارش را مدخلی به ادبیات قرنِ بیستم می‌شناسند. اما رئالیسمی که چخوف در قالبِ آن می‌نوشته است، به راحتی به فراچنگ نمی‌آید زیرا با نوعی نگاهِ فلسفیِ نو نسبت به جهان آمیخته است و از این رو نامه‌ها و مکاتبات و یادداشت‌هایِ چخوف اهمیتِ بسیاری می‌یابند.

 

 

 

 

 

http://www.bookcity.org/detail/22037