تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
بیستویکمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی به «تحلیل انتقادی گفتمان شمس تبریزی در باب بدعت و متابعت» اختصاص داشت که چهارشنبه ۴ تیرماه با سخنرانی دکتر مهدی محبتی، عضو هیات علمی دانشگاه زنجان، به صورت زنده از اینستاگرام شهر کتاب پخش شد.
محبتی سخنانش را اینگونه آغاز کرد و گفت: دربارهی میزان قدرت اندیشهوری و ایجاد دبستانهای مستقل معرفتی بزرگان سنتی ما ـ بهویژه صوفیمشربانـ نکتهها و گفتههای فراوان از گذشته تا امروز، موافق و مخالف، مطرحشده و ناگزیر گروههای اجتماعی مختلفی را به دنبال خود کشانده است. مخالفان اساساً منکر بسیاری از ارجمندیها و تأثیرگذاریهای مثبت و ممتد و عمیق اینان شدهاند و در برابر، برخی از موافقان تا بدانجا پیش رفتهاند که برای مثال مولانا جلالالدین را بزرگترین متفکر تاریخ فرهنگ ایرانی اسلامی و حتی بشری قلمداد کردهاند و گروهی دیگر با تکیه بر همین نوع گزارهها، شمس تبریز را از این مرتبه هم والاتر دانسته و بالاتر برده و بر آن شدهاند که وقتی شمس، فردی چون مولانا را شیفته و شیدای خود کرده است پس باید ژرفا و بلندای فکری و شخصیتی بس بیشتر از او داشته باشد و مشهوراتی همانند این.
البته در بیهمتایی و تأثیرگذاری این نخبههای بیمانند فرهنگ ما -موافق باشیم یا مخالف- هیچ شک و تردیدی نیست و این قولی است که غالباً جملگی برآناند؛ هرچند تا به امروز کمتر گفتمانی بهصورت مستدل و مستند و دور از غوغاها و غلبههای مد شده و عمدتاً مدرن، به این مدعیات بهویژه در باب شمس درخشان تبریز پرداخته است. در این گفتوگوها میکوشیم به یکی از این ساحتها بپردازیم و عیار گفتههای شمس را درباره مسالهی بغرنج بدعت و متابعت - به دور از هیاهو و غوغا- نقد و تحلیل کنیم و در حد عقل و نگاه خود دریابیم که نکتهها و مقالات او واقعاً چون گنجی است گوهربار یا مثل بسیاری از حرفهای دیگر و دیگران مبالغاتی است مستعار.
جدال با شمس از یک منظر بیشتر چالشی است
شخصیت شمس از جهات زیادی قابل مطالعه و تامل است به ویژه از حیث هنجارگریزی و هنجارشکنیهایی که در تاریخ فرهنگ ما بیسابقه است. چون این وجوه مثبت شخصیت شمس را در کتاب «در جدال با خویشتن» آوردهام. جدال با خود شمس از یک منظر بیشتر چالشی است و شاید در این موضوع یک روزنهای تازه برای فرهنگ و ادبمان پیدا شود. از این رو عنوان سخنرانی امروز را، خوانش ورق یار گذاشتهایم که جملهای است برگرفته از خود شمس که ورق خود را خواندی ورق یار را هم بخوان.
پیش از این گفتمان انتقادی مقدمهای دربارهی وجوهی مطرح میکنم که میتوان با فرهنگ گذشته برخورد کرد. اگر ما بخواهیم منابع معرفتی فرهنگ خود را دستهبندی کنیم که ما در تاریخ خودمان از چه منابعی کسب معرفت کردهایم و به ظهور رساندهایم، معمولا سه پنجرهی بزرگ باز میشود؛ آنچیزی که سنت نامیده میشود.
۱. ظاهر شریعت: آنچه مُر حکم خداست و حق پسوپیش کردن آن را نداریم و مامور به ظاهر هم هستیم.
۲. بازگشودن منظر عقلانی نسبت به سنت: این پنجره پنجرهی اول را عقلانی میکند. یعنی عقلانی برخورد کردن. عقل چیزی است که با آن خدا پرستیده شود و بهشت کسب شود. اگر عقل بر دین باشد نه در دین، یعنی خود دین را بررسی کند این دیگر فلسفه است و کلام است. کلام توجیه مبانی دین براساس عقل است. اما عقل مقید.
۳. به عقل و ظاهر کاری نداریم بلکه به دل رجوع میکنیم. بنیاد قلب است. بر مبنای این رهیافت، خدا در دل است. عرش خدا قلب مومن است.
کلیت گفتمان حاکم بر فقه اسلامی درون دینی است
هر سه گفتمان کلام، فقه، تصوف و عرفان که ما نسبت به فرهنگ گذشته باز کردیم، درون دینی هستند. حالا ممکن است بگوییم که یکی درون دینی و آنیکی برون دینیتر است. این اشکالی ندارد. کلیت گفتمان حاکم بر فقه اسلامی، کلام و عرفان درون دینی است. ما نمیتوانیم بگوییم که قرآن بیبهره از عرفان و هم به ظاهر و عقل است. برخی چیزها هستند که عقل و فقه نمیتوانند آنها را توجیه کنند. برای مثال آن جا که قرآن میگوید او اول، ظاهر و باطن است، عقل و فقه قادر به توجیه آن نیستند. یا این جمله که او با شماست هرکجا که باشید. حالا اگر یکی پیدا شود و بگوید که غیر از این سه راه، راه دیگری را در برخورد با فرهنگمان پیش بگیریم و منابع معرفت را محدود نکنینم. آیا چنین چیزی امکانپذیر است؟ یعنی یکی بیاید و حرفهایی بزند که نه کلامی، نه فقهی و نه عرفانی باشد.
بنیاد دین براین که اصالت با آخرت است مبتنی است، این دنیا در فرهنگ دینی اصالت ندارد؛ برای این که دنیا مزرعهی آخرت است و اصل خداست. اگر کسی گفت که اینجا اصالت دارد، این دیگر از مبانی دینی فاصله میگیرد. اگر آخرت اصالت نداشته باشد، بنیاد مبانی دینی بهم میخورد. حالا کسی بیاید و بگوید که من میخواهم بر مبانی اصل خودبنیاد کلاسیکها را بررسی کنم! آیا اجازهی این کار داده شده است؟ نه. مثلا عقل خودبنیاد باشد. یا بیاییم بر مبنای عرفیگری گذشته را بنگریم.
برخی براین باورند که تا در این سه دایره هستیم اصلا امکان وجود گفتمان مستقل را نداریم. هم در دین باشیم و هم آن را نقد کنیم. بنابراین من پیشنهاد میکنم که به عرفان نیز از این منظر نگاهی بیندازیم. حالا آیا «فلسفیدن» هم بخشی از این سنت هست یا نه؟ اصلا ما خودبنیاد داریم؟ یعنی کسی میتواند همهی مبانی زندگی اش را بر پایه عقلانیت محض بنیاد کند؟ یا هر کاری بکند باز هم از این رهایی ندارد؟ اینها آغاز بحثهای مستقل است. چرا این حرفها را میزنیم؟ ما میخواهیم بدانیم که آنچه را که سنت مینامیم به درد الان ما می خورد یا نه؟ ما در اینجا سه گزینه داریم:
۱. الان برای گذشته. گذشته باید درخدمت الان باشد.
۲. گذشته برای الان. یعنی اصل بر گذشته است.
۳. راه تازهای را پیشنهاد کنیم.
چرا شمس هر سه سنت را زیر سوال میبرد؟
بسیاری از ما بدون آنکه متوجه باشیم بهگونهای زندگی میکنیم که الانمان اصالت ندارد. هرچه خوبی بوده در گذشته بوده است و ما باید کاری کنیم که گذشته را زنده کنیم. آن دایرهی طلایی کجاست که ما به آن وصل شویم. آیا واقعا اکنون به درد نمیخورد و اصالت ندارد؟ عدهای برخلاف گروه اول براین باورند که گذشته اصالت ندارد و اگر خوب بود، میماند. به دلیل این که نتوانسته اقتضائات زمان را پاسخ دهد از میان رفته است. ما نمیتوانیم بگویم سفید یا سیاه، یا این و یا آن. مگر میشود سنت را نادیده گرفت! سنتی که یک رکن آن عرفان است و عرفانی که یک رکن آن امثال شمس است. چرا شمس هر سه سنت را زیر سوال میبرد و هر سه گروه را مشکلدار میداند؟
در جلسه پیش اشاره کردیم که سنت یعنی شاهراه که هر جادهی کوچکی که از آن جدا میشود، بدعت است. شمس بر این باور است که هر سه گفتمانی که در تاریخ فرهنگ ما پدید آمده مشکل دارند و ما باید به «متابعت» بچسبیم. متابعت یعنی آن چه که بدعت نیست و آن سنت است. گفتیم که بدعت خود نیز دو گونه است صغیر و کبیر. بدعت صغیر همین حرفهایی است که کسی در درون گفتمان دینی میزند. اما بدعت کبیر شاهراه را عوض میکند.
در تاریخ ما کسی نه جرات این کار را داشته و نه الان دارد که بهگفتهی خیام بگوید «راه نه آن است و نه این». اصلا راه سومی هست. این بهخاطر قدرت سه گفتمان نام برده است. هر کسی هم چیزی گفته چندان محکم نبوده است که بتوانند گفتمان متقابل در تاریخ فرهنگ ما پدید آورند.
شمس چگونه در قرن 21 به مشکلات بشر پاسخ میدهد؟
شمس از معدود آدمهای فرهنگ ماست که اگر برای موضوعی جواب ندارد اما پرسش دارد. جربزهی دانستن و جرات سرکشیدن دارد. چگونه میشود زمان امروزمان را بهتر بکنیم؟ این بزرگان به چه درد میخورند؟ آیا فقط ارزشمندند یا کارا هم هستند؟ با این مشکلاتی که بشر قرن 21 دارد، از این بزرگان چه پاسخی میتوان گرفت؟
شمس نجات را در «متابعت» میداند. بنابر کتاب تذکرهالاولیا عطار، متابعت به نسبت صحیح و نسب قوی نیست بلکه به معاملت شایسته است در حضرت حق. یعنی امری خود بنیان است. براین مبنا متابعت در وهله اول چیزی است که ضد بدعت است. یعنی کسی که پایش را جای پای پیامبر میگذارد. از دیدگاه شمس متابع پیغمبر باید چند ویژگی داشته باشد. این مطالب و نکتهها هستند که درسآموزند.
۱. متابعت آن است که او به معراج رفته و تو هم بروی. حالا این که معراج چیست خود دنیایی است.
۲. برخورد حداکثری و حداقلی با مخالفان و موافقان. یعنی تا جایی که میتواند آدمهایی که با مخالف هستند را با خود همراه کند نه برعکس.
۳. متابعت درک روح پیام است نه ظاهر کار.
شیفتگی مولوی به شمس غلط بزرگ تاریخی است
این که میگوییم مولوی دربست شیفته شمس بوده یکی از غلطهای بزرگ تاریخی است. مولانا شخصیت خاص خود را دارد و گاهی با شمس هم مخالفت میکند. مثلا در دوستی بایزید که شمس چندان به وی دوستی نداشت. ما در برخورد با گفتمان سنت نمیتوانیم سربسته عمل کنیم و باید یک رهیافت سوم داشته باشیم.
شمس در این میدان یکی از قهرمانان تاریخ ماست که این چالشها را مطرح کرده است. او به ما میگوید که کسی را به صرف اینکه مانند ما نمیاندیشد، نباید بیرون کرد و این جواب نخواهد داد. کاربرد این رهیافت در این روزگار این است که دیگران را سیاهوسفید و خوب و بد دستهبندی کردن، کفران نعمت است. این که بگوییم تو چپی یا راست خودزنی است. این که بگوییم تو راستی یا کجی خطاست. همچنان که خداوند همهی اینها را در هستی پذیرفته و بندگان خودش کرده رهیافت فرهنگ عرفانی ما این است که همهی این تکثرها لازم است اما نباید از وحدت خارج شود. امیدواریم که در جلسهای دیگر بتوانیم این رهیافت سوم را توضیح دهیم.