تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
بازخوانی نشست «عصری با شیخ اشراق» به مناسبت روز بزرگداشت سهروردی:
هادی مشهدی: حکمت اشراق حد فاصل فلسفه مشاء و حکمت متعالیه ملاصدرا است. بسیاری فلسفه اشراق را اصلاحگر فلسفه ابن سینا و زمینه ساز حکمت متعالیه میدانند، مسالهی نور در حکمت اشراق، در حوزههای متعددی مثل فلسفه ادبیات و هنر تاثیر گذاشته است. روش استدلالی ـ شهودی یا، بحثی ـ ذوقی شیخ اشراق وجه تمایز او با فلاسفه پیشین است. سهروردی در عمر کوتاه خود، آثار متعدد و قابل توجهی نوشته است. سبک ادبی و زبان رمزگونهی وی بسیار جذاب و قابل بحث است. در آستانهی روز بزرگداشت سهروردی، نشستی با عنوان «عصری با شیخ اشراق» در مرکز فرهنگی شهر کتاب با حضور حجتالاسلام سیدیدالله یزدان پناه، سهروردیپژوه و استاد این حوزه و دکتر طاهره کمالیزاده، استاد فلسفه اسلامی و عضو هیات علمی دانشگاه زنجان، برگزار شد. دراین نشست کتابهای «حکمت اشراق» تالیف یزدانپناه و «مبانی حکمی هنر و زیبایی در فلسفه سهروردی» تالیف طاهره کمالیزاده مورد بررسی قرار گرفتند.
سهرودی، منتقد فلسفهی مشاء
حجتالااسلام یزدانپناه، در ابتدای مباحث خود ضمن معرفی حکیم سهروردی و شرح چگونگی تاثیرگذاری وی در فلسفه اسلامی و در معرفی بسترهایی که در پدیداری فلسفهی اشراق موثر بودهاند، تصریح کرد: دورهای که سهروردی پا به عرصهی فلسفه گذاشت، دورهی آغاز نقدهای جدی به فلسفه مشاء است. پیش از او غزالی و شهرستانی و معاصر با او فخر رازی، معارضان و منتقدان فلسفه و فلسفه مشاء بودند. غزالی در کتاب خود با اصل فلسفه جنگید و راه درست را راه عرفان تشخیص داد. البته مراد، غزالی دوره دوم است، او در دوره اول، متکلم، و در دوره دوم تاثیرگذار است، غزالی در کتابهایش تاکید کرده که راه فلسفه راه درستی نیست و سنت عرفانی پیش از خود را توصیه کرده است. بعد از او شهرستانی به نقد فلسفه مشاء میپردازد که فضای غالب آن دوره است.
وی افزود: سهروردی، اندیشه خود را در چنین شرایطی مطرح کرد، او منتقد فلسفه مشاء است و مثل برخی فلاسفه دیگر منکر فلسفه نیست، شیخ اشراق در برخی گزارشهایاش، به رغم انتقاد خود بر فلسفه مشاء، بر حمایت خود از مشائیان و فلسفه تاکید کرده است. او اصل فلسفه را به عنوان راهی درست برشمرده و از همان روی، راه جدیدی را در فلسفه آغاز کرده است.
یزدانپناه در شرح و بررسی مولفههایی که حکمت اشراق را در مقابل فلسفه بوعلی مطرح میکند، گفت: روش اشراقی شیخ اشراق، متافیزیک نور و علمالنفس اشراقی، مولفههای حکمت اشراقی است، که تا حدودی ریشه در فلسفهی شیخالرئیس دارد، رگههای اشراقی در کار بوعلی هست، از آن جمله میشود به رسالههای رمزی تاویلی، رسالهالطیر و رساله العشق اشاره کرد، اما مفاهیمی در فلسفه اشراق وجود دارد که آن را به یک فلسفه جدید و متفاوت از فلسفه مشاء بدل کرده است. در روش اشراقی شیخالرئیس کشف و شهود نیست، اما شیخ اشراق خود صاحب کشف و شهود است، به نحوی که خود را، تنها، نگارنده مکاشفات میداند.
وی ادامه داد: چهره غالب فلسفه مشاء، چهرهای بحثی و استدلالی، فارغ از شهود و اشراق است، سهروردی راه و رسمی جدید بر پایه اشراق و شهود، توام با طرحی منطقی مطرح کرده، به این معنی که اساس شهود و حضور چیستند، و چگونه میتوان یک روند منطقی برای آن تعریف کرد. شیخ اشراق، هم یک تحلیل منطقی معرفتشناختی، ارائه داده، هم تحلیلی فلسفی، و هم در عمل از شهود خود بهره برده است.
مولف کتاب حکمت اشراق، به شرح مفصلات شیخ اشراق در عالم مثال پرداخت و آنها را بیمانند ارزیابی کرد، وی توانایی شیخ اشراق، در بسط و تفصیل این مفصلات را متوجه قدرت شهودی او دانست و تاکید کرد: شیخ اشراق در شرح مثل افلاطونی از منظر فلسفه اشراقی، و روش شهودی خود، طرحی فنی با جوانب متعدد ارائه داده است که در حد گزارشهای فلسفی نیست، لذا روش شهودی او به عنوان یک منبع در نظر گرفته میشود. این اندیشه، میرداماد، ملاصدرا و بسیاری دیگر از فلاسفه بزرگ را تحت تاثیر قرار داده است. در حکمت اشراقی، حکیم حقیقی کسی است که ضمن کار بحثی، شهود داشته باشد، قدرت داشته باشد، و آن را در تحلیل فلسفی به کار گیرد. این اولین مولفه در تفکیک حکمت اشراق از فلسفه مشاء است.
یزدان پناه، در ادامه متافیزیک نور را تحت عنوان مولفه دوم تفکیک فلسفه اشراق از فلسفه مشاء مطرح و تصریح کرد: مطابق علمالانوار سهروردی، کل عالم بر اساس نور و ظلمت تعریف میشود. اندیشه نور و ظلمت قبل از شیخ اشراق به طور مختصر وجود داشته است، که در آن، عالم ماده به مثابه ظلمت و عوالم برتر به مثابه نور است، اما شیخ اشراق، مفاهیم و تعاریف خود را به این کلیت محدود نکرده است. او یک دستگاه سازوار و نظاممند نوری ارائه داده است. این دستگاه، تمام آن چیزی را که پیش از آن در فلسفه مشاء بوده، مورد بازسازی فلسفی قرار داده و نقایص آن را رفع کرده است. این نظام نوری اصطلاحات ویژهای را خلق کرده است، مثل نورالانوار به جای واجبالوجود برای خداوند. مطابق رای سهروردی هر آنچه شعور به خود دارد نور است، و هرآنچه به خود شعور ندارد، عالم ظلمت. با این تعبیر، خداوند در حکمت اشراق، یک حقیقت خودپیدا است، اما بدون آغاز و بدون مبدا.
وی در شرح عشق، در نظام نوری سهروردی گفت: هر نور دانی نسبت به نور عالی عشق و محبت دارد، این در مقابل قهر عالی به دانی طرح شده است، بر این اساس شیخ اشراق در فلسفه خود، کل نظام هستی را با قهر و عشق سامان داده، او در این فضا شهود و علم حضوری را مطرح کرده است. سهروردی در این دستگاه سازوار نوری، توحید افعالی را که پیشتر در حد فاعل به تسخیر، مطرح میشده، در بهترین وجه طرح کرده است.
یزدانپناه عالم اشباح مجرد، در دستگاه نوری سهروردی را تشریح کرد و آن را به تمامی، نو و جدید خواند واشاره داشت: شیخ اشراق، با طرح عالم اشباح مجردات، بسیاری از مسائل را حل کرده است، در نظریه او، همه آنچه به عنوان معاد صوری و معاد جسمانی در شریعت مطرح شده و آنچه را که عارفان کشفهای صوری میخوانند، قابل درک است.
وی، در ادامه، دستگاه نوری شیخ اشراق را به عالمی میانه تعبیر کرد و افزود: سهروردی از آن عالم میانه به عنوان شرق اوسط یاد کرده است. در اندیشه اشراقی شرق در مقابل غرب به معنی نور است در برابر ظلمت. خداوند و عقول مفارقات به شرق اعظم، عالم مثال به شرق اوسط و نفوس ناطقه انسانی به شرق اصغر تعبیر شده است. شیخ اشراق توانسته در این دستگاه نوری بسیاری از مفاهیم فلسفی را تعریف کند. میشود او را به فیلسوف نور تعبیر کرد. سهروردی در کنار فلسفه اشراق، مباحث و مطالب بحثی هم دارد، به این معنی که آنها از راه شهود و کشف به دست نیامدهاند، ولی در پیشرفت فلسفه اسلامی بسیار موثر واقع شدهاند.
یزدان پناه در پایان مباحث خود، علمالنفس اشراقی را به عنوان مولفه سوم در تفکیک حکمت اشراق از فلسفه مشاء برشمرد و به تشریح مختصرخصوصیات این مولفه پرداخت. وی جذابیت علمالنفس اشراقی در قیاس با علمالنفس مشائی را مهمترین ویژگی این مولفه ارزیابی کرد.
حکمت اشراق؛ حکمتی با محوریت نور
طاهره کمالیزاده، ضمن اشاره به تاکید سهروردی مبنی بر اینکه او خود را احیاگر حکمت نوری ایران باستان میداند و نه موسس آن، تاکید کرد: در واقع شیخ اشراق، حکمت ایرانیان باستان را به دوره بعد از اسلام در ایران منتقل کرده تا این حکمت جاودانه، در این دوره جدید به حیات خود ادامه دهد. از این جهت هانری کربن، سهروردی را با سلمان، صحابی خاص پیامبر (ص)، مقایسه کرده است. به زعم او، سهرودی همان نقشی را ایفا کرده که سلمان در صدر اسلام. در واقع او حکمت ایرانی را به اسلام منتقل کرده و از این جهت حیاتی تازه به آن بخشیده است.
وی در معرفی کتاب «مبانی حکمی هنر و زیبایی در فلسفه سهروردی»، گفت: این کتاب، به نقش سهروردی در انتقال حکمت ایرانیان باستان به اسلام، نگاه دارد، در واقع حاوی یک رویکرد جاودان خردی است. این رویکرد متوجه حقیقت ازلی حکمت و جنبههای باطنی آن است. البته سهروردی مثل سایر حکمای اسلامی به طور مستقیم در رابطه با هنر رای صادر نکرده، اما، یک سری از مبادی مابعدالطبیعهای را ارائه داده است، که بر اساس آن هنرمند یا هنرشناس اشراقی میتواند مبانی هنر اشراقی را تبیین کند، به عبارتی بر اساس مبانی فلسفه اشراق، میتوان هنر سنتی گذشته را احیا و آن را برای امروز و آینده ترسیم کرد. هدف اصلی این کتاب رابطه دیگری است که میتوان بین هنر و حکمت اشراقی قائل شد، از این روی که اگر حکمت اشراقی از دیدگاه دیگری مورد بررسی قرار گیرد، جدای از هنر حقیقی نیست، بنابراین، هنر هم بهترین جلوهگاه برای تحقق حکمت اشراقی است.
کمالیزاده، حکمت اشراق را به موازات فلسفههای وجود محور، حکمت نور محور خواند، و ضمن تاکید بر اینکه، درطول تاریخ فلسفه اسلامی، هنر، همواره مبتنی بر دو پایه مادی و حکمی است، تاکید داشت: حکمت اشراق میتواند پایه حکمی و معرفتی هنر اسلامی باشد. در فلسفه اشراق، نور، رمز آگاهی و خودآگاهی است، یعنی جایگزین وجود نشده و به طور کامل، جدا و متمایز از وجود است. نور، خود، رمز است. در مباحث سهروردی، یکی از ویژگیهای نور، عدم غفلت از ذات و شعور و آگاهی به آن است. البته هرچه آگاهی به ذات داشته باشد و دچار عدم غفلت به ذات نباشد، نور نیست و به طبع آگاه به غیر نیست. بر این اساس آگاهی به غیر نیز متفرع بر آگاهی به ذات است. از این جهت نور میتواند رمز آگاهی و خود آگاهی باشد.
عضو هیئت علمی دانشگاه زنجان، فلسفه سهروردی را بر خلاف فلسفههای دیگر که در آنها، آگاهی به معرفت، یکی از مباحث ضمنی محسوب میشود، به تمامی، شناختشناسی و اگاهی به معرفت دانست و افزود: معرفت اشراقی ویژگیهایی دارد که میتواند مبنای حکمی هنر اشراقی قرار بگیرد. نور به عنوان موضوع این حکمت و رمز آگاهی و معرفت در هنر اسلامی، جایگاه ویژهای دارد. مطابق رای حکمای جاودان خرد، نور به عنوان رمز وحدت توحید اسلامی در هنر اسلامی متجلی است.
کمالیزاده، تفاوت عمده معرفت اشراقی با معرفت مشائی را در این دانست که شیخ اشراق تنها به طرح مباحث نظری اکتفا نکرده، معرفت را مفهومی میداند که بیرون از جان حکیم محقق نمیشود، وی ادامه داد: در هنر سنتی، هنرمند همواره با سیر و سلوک، حقایقی را درون خودش تحقق میبخشیده، و در واقع، آثار هنری او تجلی حقایقی است، که درون وجود و جانش بودهاند.
وی در شرح دیگر ویژگیهای معرفتشناسی سهروردی افزود: شیخ اشراق، در بیان ادراکات پنجگانه حسی، مهمترین حس را حس باصره دانسته و از نظر او مهمترین حواس، حس ابصار است. شیخ اشراق نظرات دیگران را در این زمینه نقض کرده و در نهایت ابصار باطنی و حقیقت رویت را طرح کرده است. او حقیقت رویت را به مشاهده تعبیر کرده، اصطلاح شهود و مشاهده را به تمام مراتب سه گانه ادراک، یعنی ادراک حسی، ادراک باطنی و ادراک عقلی سرایت داده و اصل ادراکات و معارف را در گرو ادراک شهودی دانسته است.
کمالیزاده ادامه داد: چه در اداراک حسی، چه در ادراک باطنی و چه در ادراک عقلی، اوج معرفت، از راه شهود کسب میشود، اوج معرفتشناسی اشراقی، معرفتشناسی عقل شهودی است، و هنر هم به نوعی ادراک شهودی حقایق است. شیخ اشراق در رسالههای رمزی خود که منبع اصلی هنر اشراقی محسوب میشود، هم علم و هم هنر را فیض انوار مجرده دانسته است. سهروردی در رساله آواز پر جبرئیل، همه موجودات را محصول آواز پر جبرئیل میداند، این در سیر نزولی است. شیخ اشراق در سیر صعودی معتقد است که همه نغمات و نقوش زیبا و همه معارف از صفیر سیمرغ است. سیمرغ در ادبیات و در حکمت ایرانی و اسلامی جایگاه خاصی دارد. در اندیشه سهروردی سیمرغ از سویی عقل اول و صادر نخستین است و از سوی دیگر، فرشته وحی یا جبرئیل. طبق نظر او هنر و معرفت، از ناحیه عقل و از ناحیه فرشته وحی، جبرئیل، نازل میشوند و منشا علوی و الهی دارند، از این روی حکمت و هنر حقایقی هستند که از طریق شهود، ادراک میشوند. در حکمت اشراقی، اصل حقیقت را حکیم اشراقی و هنرمند اشراقی، شهود کرده و ارائه دادهاند و درک حقیقت و هنر اشراقی از طریق درک شهودی صورت گرفته است.
وی، مطابق رای کربن، شیخ اشراق را قهرمان کشف عالم مثال قلمداد کرد و در شرح این مفهوم اشاره داشت: نظریه عالم مثال، تحول بزرگی را در فلسفه اسلامی، ایجاد کرده است، اما به رغم ایجاد این تحول بزرگ مهمترین پیوند و ارتباط را با هنر اسلامی و هنر سنتی دارد، به نحوی که اگر عالم مثال و ادراک خیالی نباشد، هنر اسلامی و سنتی قابل تبیین و تعریف نیست، از این جهت عمیقترین هنر، عمیقترین ارتباط را با عالم مثال دارد، عالم مثال هم ساحت جهانشناسی دارد و هم ساحت معرفتشناسی و هنر به هر دو این ساحتها مرتبط است، عالم خیال وسیعترین عوالم است، یعنی هم موجودات مجرد عالم علوی میتوانند تنزل کنند و در این جهان به صور مثالی متوسل شوند و هم موجودات مادی عالم ماده و حس میتوانند درآنجا مجرد از ماده، با اشکال و ارواح و الوان، تحقق یابند. بنابراین، این عالم، جامع جمیع عوالم است و شاید تنها عالمی است که هنرمند اشراقی میتواند با صعود به آن، حقایق اشیا را در اصل ملکوتی خود شهود و در این جهان ترسیم کند، چنان که در هنر اسلامی و در هنر سنتی نگارگری تجلی عالم مثال و ادراک خیالی است.
کمالی در ادامه این مبحث و شرح ویژگیهای هنر اسلامی گفت: همواره هنرمندان مسلمان در پی ترسیم فضایی بودهاند که متمایز با فضای جهان مادی باشد، تضادهای جهان مادی را نداشته باشد و از این جهت زیباتر و جذابتر باشد. نگارگری، ترسیم چنین فضایی است. سطح دو بعدی آن، درصدد ترسیم اصل ملکوتی اشیا و اجسام است، که در عالم مثال تمثل پیدا کرده و هنرمندی که اهل سیر و سلوک بوده است، توانسته این حقیقت را در عالم مثال مشاهده و با قوهی خیال درک کند، و بعد در جهان مادی در قالب تصاویر نگارگری ترسیم کند و ارائه دهد. نگارگری ایرانی به طور کامل، صحنه ترسیم عالم مثال و ادراک خیال است. آینهکاری نیز در هنر سنتی تجلیگاه دیگری از عالم مثال است. این هنر به اماکن مقدس اختصاص داشته و طبق نظر شیخ اشراق که مخالف نظر دیگر حکما از جمله ملاصدرا است، تصاویر آینه به طور مستقیم، تصاویر عالم مثال هستند، مخاطب از طریق آینه بیواسطه به عالم مثال، منتقل میشود. بنابراین صور آینه در معماری سنتی تجلیگاه عالم مثال هستند.
استاد فلسفه اسلامی دانشگاه زنجان، به ذکر نکته اساسی دیگری در حکمت اشراق پرداخت و تصریح کرد: در فلسفهی شیخ اشراق، زیبایی و عشق از جایگاه ویژهای برخوردارند. او در رساله مونسالعشاق این دو مفهوم را هم از منظر جهانشناسی و هم از منظر معرفتشناسی مطرح کرده و در جایگاهی رفیع قرار داده است. سهروردی اصل زیباییهای زمینی را در اقنوم آسمانی حسن جستجو کرده و نه تنها برای زیبایی، اصل و حقیقتی منفرد و مجزا و مستقل از ناظر قائل شده است، بلکه این اصل و حقیقت را، اصل و حقیقتی آسمانی، علوی و ملکوتی دانسته است. اما از منظر جهانشناسی، از آنجا که حسن و زیبایی از عقل صادر میشود و فرزند ارشد و صادر مستقیم عقل نخستین است و چنین ارتباطی بین زیبایی و عقل، در رساله مونس العشاق مطرح شده به طور قطع بین هنر و حکمت، پیوندی ازلی و ارتباطی حقیقی، برقرار است. در این زمینه، عشق، هم چشمه آب زندگانی است و هم راه وصول حسن و یا زیبایی. عالم عشق منتهیالیه عالم معرفت است.
وی افزود: در این رساله، بین هنرمند اشراقی و حکیم اشراقی فاصلهای نیست، تنها کسانی که به ساحت حسن و زیبایی حقیقی واصل شوند، حکمای متاله و در واقع راسخان در علم و حکمای اشراقی هستند. در واقع حکیم اشراقی همان هنرمند اشراقی است و هنرمند اشراقی همان حکیم اشراقی.
کمالیزاده در پایان به شرح مشابهتهای حکیم وهنرمند در حکمت اشراقی پرداخت، وی گفت: در این فلسفه، حکیم و هنرمند، با سیر و سلوک، مجاهده و ریاضت به درک حقیقت نائل میشوند، پس همچنان که حکمت اشراق، ماحصل منازلات سهروردی است هنر اشراقی هم ثمرهی سیر و سلوک هنرمند است. شیخ اشراق در فلسفه خود، زبان رمز را برگزیده است، این غنیترین، قویترین و در عین حال جامعترین زبانهاست و از آنجا که حقیقت در باطن آن پنهان است، از دسترس تیغ رد و ابطال در امان است، این در حکمتورزی مصداق دارد، در عالم هنر میتواند، باطنیترین و دورترین ساحتها را به ظاهریترین، نزدیکترین و ملموسترین مرتبه هستی مرتبط کند، در واقع میتواند حقایق عالم بالا را به اداراک حسی ما مرتبط کند.