تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : چهارشنبه 8 مرداد 1399 کد مطلب:22251
گروه: یادداشت و مقاله

سهروردی ایرانی خالص است

گفت‌وگو با غلامحسین ابراهیمی‌دینانی در روز بزرگداشت شیخ اشراق

«آن شهاب را آشکارا کافر می‌گفتند آن سگان. گفتم: حاشا شهاب کافر چون باشد؟ چون نورانی است» (مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص ۲۷۵) شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شیخ مقتول یا شیخ اشراق، اهل روستایی نزدیک به زنجان است. شهرزوری تاریخ تولد او را ۵۴۵ یا ۵۵۰ هجری قمری ذکرکرده. در نوجوانی به مراغه رفت و در محضر مجدالدین جیلی حکمت آموخت، پس به اصفهان سفر کرد و نزد ظهیرالدین قاری، فلسفه یاد گرفت و بصائرعمربن سهلان الساوی را خواند. سپس به شیوه اهل معرفت به سیر و سلوک پرداخت و حدود ۵۷۹ ه.ق. گذارش به آسیای صغیر و حلب در سوریه کنونی افتاد و درآنجا با ملک ظاهر،پسر صلاح‌الدین ایوبی، سردار شهیر مسلمانان در جنگ‌های صلیبی دوست و همراه شد. ناحیه حلب در آن روزگار همچون امروز دستخوش شورش و آشوب بود، یک مرکز مهم شیعه‌نشین که به تدریج منقاد سنیان می‌شد. رقابت‌های سیاسی و عقیدتی درون مذهبی سبب شد که علمای اهل تسنن دل خوشی از روابط نزدیک ملک ظاهر با سهروردی نداشته باشند خصوصا که این مرد جوان اندیشه‌های ایرانی و نزدیک به شیعه داشت و چنانکه دکتر موحد در شرح روایت شمس تبریزی(معاصر سهروردی) از روابط ملک ظاهر و سهروردی می‌گوید، سهروردی احتمالا «سودای قیام بر ضد حکومت و به دست آوردن قدرت سیاسی را در سر می‌پخته است»؛ نکته‌ای که باز دکتر موحد با اشاره به نقل قولی از ابن خلکان از دیدار شیخ سیف‌الدین آمدی با سهروردی در حلب بر آن تاکید می‌کند. خلاصه آنکه سهروردی در حلب به درخواست مصاحبان و دوستان و «اخوان»ش، مهم‌ترین کتابش، حکمه‌الاشراق را تالیف کرد. اما در نهایت در نتیجه سعایت و بدگویی ظاهربینان، ملک ظاهر به رغم تمایل به دستور پدرش صلاح‌الدین، سهروردی را در سال ۵۸۷ ه.ق به قتل می‌رساند. در باب چگونگی قتل او روایات متفاوت است، شهرزوری در این باب می‌نویسد:«او را به زندان افکندند و خوردن و نوشیدن را از او دریغ داشتند تا مرد. گروهی گویند او آن قدر روزه داشت تا به اصل خود پیوست. بعضی بر این عقیده‌اندکه او را خفه کردند و باز جمعی دیگر معتقدند او را با ضرب شمشیر کشتند. کسانی هم هستند که می‌گویند او را از دیوار قلعه فرو انداختند سپس بسوختند»(نزهه الارواح و روضه الافراح فی تاریخ‌الحکما و الفلاسفه، ۱۲۶). سهروردی در عمرکوتاهش آثار فراوانی پدید آورد. مجموعه نوشته‌های او را به ۵ دسته تقسیم می‌کنند: ۱- رساله‌های بزرگ به عربی شامل تلویحات، مقاومات، مطارحات و حکمه‌الاشراق که سه تای نخست عمدتا با گرایش مشایی است، ۲- نوشته‌های کوتاه‌تر به فارسی و عربی همچون هیاکل النور، الواح عمادی، پرتو نامه، لمحات، یزدان‌شناخت و بستان‌القلوب، ۳- رساله‌های رمزی به فارسی مثل عقل سرخ، آواز پر جبرئیل، قصه الغربه الغربیه، لغت موران، صفیر سیمرغ و ... ۴- شروح و ترجمه‌هایی چون ترجمه رساله الطیر ابن‌سینا و شرح اشارات بوعلی، ۵- واردات و تقدیسیات.

در روزگار ما هانری کربن(۱۹۷۸-۱۹۰۳) فیلسوف و مستشرق شیعه‌شناس فرانسوی در کنار شماری از محققان ایرانی چون زنده‌یاد حسین ضیایی، زنده‌یاد سیدجعفر سجادی، سیدحسین نصر و مهدی محقق، گام‌های بلندی در معرفی و شناخت سهروردی با رویکردهای نو به جهانیان برداشت و بسیاری از آثار و نوشته‌های او را تصحیح کرد و بر آنها شرح نوشت. غلامحسین ابراهیمی دینانی استاد نام‌آشنای فلسفه دانشگاه تهران و از پژوهشگران برجسته حکمت اسلامی ۳۵ سال پیش نخستین تک‌نگاری در معرفی و شرح اندیشه‌های شیخ اشراق را با عنوان«شعاع اندیشه و شهود در اندیشه سهروردی» به فارسی نوشت. دکتر دینانی در این کتاب حجیم به شرح مفصل و جامع اندیشه‌های سهروردی پرداخته است. به مناسبت هشتم آبان ماه، روز بزرگداشت سهروردی با دکتر دینانی گفت‌وگویی کردیم که این گفت‌وگو در روزنامه‌ی اعتماد نیز منعکس شده است:


شما یکی از اولین کسانی هستید که در سال ۱۳۶۴ با انتشار کتاب «شعاع اندیشه و شهود در اندیشه سهروردی» به او پرداختید. اصولا جایگاه سهروردی در تاریخ حکمای ایرانی کجاست و سهروردی از نظر تاریخ حکمت اسلامی چه اهمیتی دارد؟

غلامحسین ابراهیمی‌دینانی: سهروردی حکیم است و متاسفانه در جوانی (۳۸-۳۶ سالگی) در شهر حلب شهید شد. مع‌ذلک در این مدت کوتاه عمر هم آثار زیادی دارد و حکیم اشراقی است. از تعبیر«اشراقی» معانی گوناگونی مراد کرده‌اند. برخی می‌گویند، اشراقی یعنی به دل او اشراق می‌شود و استدلال ندارد. این روزها نیز بسیاری ادعای اشراق می‌کنند. این در حالی است که سهروردی در هیچ‌یک از کتاب‌هایش، چه عربی و چه فارسی حتی یک سخن بی‌دلیل نگفته است. او در این کتاب‌ها که اصل آنها حکمت‌الاشراق است با استدلال سخن گفته و حکیم است. او خود را اشراقی می‌داند چراکه بیشتر از حکمت ایران باستان استفاده می‌کند. بدون شک سهروردی مسلمان قرص و محکمی بود اما این شعور را هم داشت و متوجه این امر بود که ما قبل از اسلام تمدن و فرهنگ والا و بالایی داشتیم. زمانی‌که امریکایی نبود، اروپا در توحش زندگی می‌کرد و عرب‌ها در بیابان شیر شتر می‌خوردند، ما فرهنگ متعالی ایران را داشتیم و سهروردی این تمدن را کشف کرده بود. ظاهرا سهروردی آثاری در دست داشته که به جز چند بزرگ از جمله برزویه طبیب و بوذرجمهر اسم برده است. او به آثار و اندیشه‌هایی از حکمت ایران باستان دست یافته بود و اینها را به زبان فلسفه و برهان بیان کرده است. اشراقی بودن سهروردی به حکمت ایران باستان اشاره دارد و هیچ حرف بی‌استدلالی در کتاب‌های او نیست. مساله دیگر اصالت وجود است. ملاصدرا و ابن سینا نیز اصالت وجودی‌اند. اما سهروردی به جای اصالت وجود از اصالت نور سخن می‌گوید. به نظر شما اینها چه تفاوتی باهم دارند؟ نور وجود است یا وجود نور است؟ از شما می‌پرسم.

به نظر من هر دو یک کارکرد دارند، وجود ایجاد می‌کند و نور روشنی می‌بخشد و هر دو امری را از کتم عدم ایجاد می‌کند.

بله درست است. در واقع هردوی اینها یکی هستند. وجود نور است و نور وجود است. این اندیشه‌ای نیست که تن‌ها متعلق به سهروردی باشد. حکمای ما نور را چنین معنی کرده‌اند که «الظاهر بذاته المظهر لغیره» یعنی نور به ذات خود ظاهر است و چیزهای دیگر را ظاهر می‌کند. این خاصیت نور است. وجود هم به ذات خود ظاهر است و همه‌کس آن را می‌فهمد. پس خود وجود به‌ذات ظاهر است و موجودات در پرتوی وجود ظاهر می‌شوند. بنابراین نور و وجود یک معنی دارد؛ منتها ایرانیان به‌جای تعبیر وجود از نور سخن می‌گفتند. وجود نیز در یونان مطرح شد. خلاصه اینکه وجود یونانی و نور ایرانی است.

شما سهروردی را احیاکننده حکمت خسروانی معرفی و اشاره کردید که سهروردی می‌گوید، نور و ظلمت یک قاعده شرقی است. منظورتان از این شرقی و غربی چیست؟

خسروانی همان ایرانی است. شرقی هم در اینجا در برابر یونان به کار می‌رود، یونان غربی است. در آن زمان ایران و یونان مهدتمدن و فلسفه بودند و حکمت فقط در ایران و یونان بود. حتی بعضی‌ها براین باورندکه یونانی‌ها حکمت را از ایران یاد گرفتند چراکه افلاطون مدتی در ایران بوده و چیزهایی آموخته و آنها را در یونان بازگو کرده است. در نهایت، مراد از شرقی و غربی هم ایرانی و یونانی است. نور وجود است و ظلمت نیستی یا عدم. این خطاست که می‌گویند، زردشت ثنوی یا دوگانه‌پرست بود. در واقع زردشت هم نور را خدا می‌دانسته و ظلمت را عدم. پس او موحد است و مشرک است.

آیا این دو شعبه شرقی و غربی حکمت باهم تلاقی پیدا می‌کنند؟

بله، البته همه فلسفه‌ها باهم تلاقی پیدا می‌کنند. در عصری یونانیان درباره وجود صحبت می‌کنند و ایرانیان درباره نور. ارسطو از وجود و افلاطون از مثل افلاطونی و سهروردی از نور سخن می‌گوید. عبارات و اصطلاحات مختلف است. اینها همه باهم تلاقی دارند. حتی فلسفه‌های جدید هم با فلسفه‌های یونان باستان تلاقی دارند. اگر کسی یک فیلسوف را در دنیا بشناسد مثل این است که با همه فلسفه‌ها آشنایی دارد.

به نقطه اشتراک این حکمت‌ها اشاره کردید، نقطه افتراق، تمایز یا تفاوت اینها در چیست؟

همین که یکی با نام نور از آن سخن می‌گوید و دیگری با اسم وجود.

یعنی تفاوت دیگری باهم ندارند؟

افزون بر این بعضی حکمای ایرانی قائل به اصالت ماهیت‌اند. ملاصدرا و ابن‌سینا قائل به اصالت وجوداند. سهروردی هم قائل به اصالت نور است؛ یعنی به اصالت ماهیت باور ندارد. این اختلافات بالمآل یک چیز است اما تعبیرات متفاوت است.

سهروردی تمایزاتی میان انواع نورقائل می‌شود و از نور اِسپهبُدی و روح حیوانی یاد می‌کند، منظورش از این تعابیر چیست؟

انسان دارای عقل است و نور دارد زیرا عقل نور است. وقتی سهروردی از انوار اسپهبدی سخن می‌گوید، عقول مافوق انسان را در نظر دارد که قدما آنها را عقول عشره می‌خواندند. ارسطو و امثال او از عقول عشره یا عقول دهگانه سخن می‌گویند اما سهروردی به بیش از این ۱۰تا باور دارد. اسپهبد؛ یعنی سپهبد و خیلی بالا و عقول اسپهبدی؛ یعنی عقول بالاتر از ما یا مجردات تام کامل.

اشاره کردید که سهروردی به حکمت ایران باستان توجه می‌کند، آیا غیر از سهروردی حکمای دیگری هم متوجه اهمیت حکمت ایران باستان بودند؟ بعد از او چطور؟

بله درحرف‌های ابن‌سینا گاهی این توجه دیده می‌شود مثلا در«حکمت المشرقیه» از این موضوع بحث می‌کند. اما آنکه مردانه وارد این میدان شده، سهروردی بوده است. بعدها در زبان فارسی برای اولین‌بار من این مساله را بسیار جدی گرفتم و درباره آن نوشتم ولی کسان دیگری هم اگر این مساله را جدی گرفته باشند در این باره می‌نویسند.

در میان سهروردی‌شناسان جدید کدام را تایید می‌کنید؟

متاسفانه من آثارشان را نمی‌خوانم.

علت این امتناع چیست؟

شنیدم آقایی درباره سهروردی کتابی نوشته و درکتاب خود حتی اسمی از کتاب من نبرده است. این حرکت از روی نامردی است. من هم از آن به بعد نوشته‌های دیگران را نخواندم. باور هم ندارم سهروردی را بفهمند چراکه فهمیدن سهروردی کار آسانی نیست.

بعد از«شعاع اندیشه و شهود در اندیشه سهروردی» اثر دیگری درباره سهروردی اثری منتشر کردید؟

خیر، من کتاب خودم را درباره سهروردی تمام می‌دانم. چون تمام نکات ریزو درشت آن را همان‌جا گفته‌ام اگر کسی درست بخواند و بفهمد.کتاب بزرگی است. بعد از آن هم کتاب‌های زیاد و متنوعی نوشتم ولی کارم را در مورد سهروردی برای خودم کافی می‌دانستم.

با توجه به وضعیت امروز توجه کردن به سهروردی چه اهمیتی دارد؟

به همان اندازه‌ای که فلسفه اهمیت دارد و حتی بیش از آن توجه به سهروردی اهمیت دارد. اگر این را قبول دارید که باید به فلسفه اهمیت داد، بپذیرید که می‌توان به همان اندازه به سهروردی هم اهمیت داد.

گفتید که سهروردی در ۳۸-۳۶ سالگی شهید شد، چرا او را کشتند؟

سهروردی از اشراق و نور سخن گفت. بنابراین فقهای سنتی در شهر حلب سوریه او را کافر دانستند و کشتند.

فکر نمی‌کنید امروز یکی از دلایل اهمیت توجه به سهروردی می‌تواند این باشد که ما را در برابر آن نگاه قشری بعضی از فقهای ظاهربین تقویت می‌کند؟

این خصلت فقط در سهروردی نیست بلکه در ابن‌سینا هم هست. اصولا فلسفه شما را در برابر قشر قرار می‌دهد. هر فیلسوفی در مقابل قشریت می‌ایستد. سهروردی هم جزیی از فلسفه است.

ولی برای ابن‌سینا چنین مشکلی پیش نیامد.

ابن‌سینا را هم چندین بار تکفیر کردند اما او را نکشتند.

سهروردی را به قتل رساندند اما بعد از آن ملاصدرا خیلی روی او تاکید و از او استفاده می‌کند. آیا این تناقض نیست؟ به هر روی از یک طرف حکیم بزرگی را به قتل می‌رسانند و از طرف دیگر یکی از حکمای مشهور به اهل تشرع بودن از آثار و اندیشه‌های سهروردی استفاده می‌کند.

علت این است که ملاصدرا خودش حکیم است. فقهایی که سهروردی را کشتند، حکمت نمی‌دانستند. آنها حکمای سنی تند حلب بودند. اما ملاصدرا هم فقیه و هم حکیم است. او قشری نیست که بخواهد ناراحت باشد. ملاصدرا را نمی‌توان قشری دانست.

آیا تمایزی میان حکمت متعالیه ملاصدرا و حکمت اشراق سهروردی هست؟

بله، زیاد. فلسفه ملاصدرا جامع است؛ هم مشاء در آن هست، هم اشراق و هم کلام. این فلسفه از نوعی جامعیت برخوردار است. اما سهروردی فقط اشراقی و ایرانی است. ایرانی خالص سهروردی است.

وجهه ایرانی سهروردی خیلی جالب است. امروز می‌بینیم که نگرش‌های ناسیونالیستی و ایران‌دوستی بسیار رایج شده است.

اسم این گرایش سهروردی را ناسیونالیسم و nation نگذاریم. تفاوت ناسیونالیسم با اشراقی یا ایرانی بودن سهروردی در این است که اشراقی به فرهنگ ایران افتخار می‌کند نه به نسل یا نژاد ایرانی. ما نژادپرست نیستیم. من نیز به فرهنگ ایران باستان افتخار و مباهات می‌کنم ولی نژادپرست نیستم.

ربط ایرانی که سهروردی از آن سخن می‌گفت با ایران امروزی چیست؟

ربط دارد ولی قشریت در ایران امروز زیاد است. شما قشری‌ها را می‌شناسید. در آن زمان قشری نبود.

در مقام سهروردی‌پژوه پژوهش روی کدام جنبه سهروردی را به جوانان پیشنهاد می‌کنید؟ حکمت، فلسفه یا منطق سهروردی را؟

من هیچ‌وقت به هیچ‌کس توصیه نمی‌کنم. اما اگر کسی از من بپرسد، جواب می‌دهم. اگر کسی بخواهد سهروردی‌پژوه باشد باید همه آثار فارسی و عربی سهروردی را بخواند، او هم فلسفه دارد و هم منطق. کتاب من را هم بخواند.

به نظرتان وضعیت آثار منتشرشده درباره سهروردی چندان مناسب نیست؟

من این آثار را نخواندم بنابراین قضاوتی نمی‌کنم. غالب اینها بعد از کتاب من نوشته شده‌اند و تا پیش از آن کسی در این باره ننوشته است. یکی را خواندم که همه آثار را اسم برده و اسم کتاب من را نبرده، خیلی ناراحت شدم زیرا کار غیراخلاقی کرده است.

وضعیت انتشار آثار خود سهروردی چگونه است؟ آیا یک چاپ انتقادی ازآثار سهروردی داریم؟

کار فلسفه انتقاد است و اگر کسی بتواند وارد این میدان شود، خوب است. این کار جرات و جسارت فراوانی می‌خواهد. آیا چنین فردی را سراغ دارید؟ خود کتاب‌های سهروردی هر چقدر منتشر شود، خوب است. کسی هم بتواند انتقاد کند، خوب است. حتی اگر کسی کتاب مرا انتقاد کند، ایرادی نمی‌بینم.

تابه‌حال با انتقادی در مورد کتاب خودتان مواجه نشدید؟

یک بار دیدم، آقایی انتقادکی‌کرده بود. البته به نظرم انتقادش وارد نبود اما بدم هم نیامد.

کتاب شما بسیار بزرگ و حجیم است و بیشتر برای متخصصان نوشته شده است، آیا بهتر نمی‌بینید کتابی قابل‌استفاده برای مخاطبان عام‌تر بنویسید؟

نه، من کتاب را برای دل خودم می‌نویسم. هدایت مردم را رسالت خودم نمی‌بینم و خودم را رسول نمی‌دانم. من کارم را درباره سهروردی کرده‌ام و چیزهای دیگر می‌نویسم.

الان مشغول چه کاری هستید؟

مشغول کاری در حوزه فلسفه هستم که هنوز روی آن اسمی نگذاشته‌ام.کاری متفرقه است که در آن فلسفه شرق و غرب آمده است.

 

 

http://www.bookcity.org/detail/22251